چگونگی نابهنجاری

روان شناسان برای تشخیص رفتارهای بهنجار و نابهنجار (1) ملاکهای گوناگونی را شناسایی کرده اند. گاهی یک ملاک و زمانی ملاکهای دیگر را شاخص رفتار قرار داده اند. معمولترین معیارها برای بازشناسی رفتارهای بهنجار از نابهنجار به مواردی مانند کمیابی آماری (2)، مغایرت با کارکرد طبیعی (3)، درماندگی شخصی (4)، انحراف از هنجارهای اجتماعی (5) است.

کمیایی آماری:

یکی از روشهای مرسوم در تعریف و شناخت رفتار نابهنجار تعیین شمار وقوع آن در میان افراد جامعه است. نابهنجار به معنای «خارج از روش معمول» است. بنابراین، رفتاری که نابهنجار است به ندرت یا بسیار کم رخ می دهد. اما هر رفتار نامعمولی را نمی توان نابهنجار نامید. برای مثال، شاگردی که در هر دقیقه 150 واژه را به سرعت و درستی ماشین می کند و نمره ی همه ی درسهایش در مقایسه با شاگردان دیگر کلاس بالاترین نمره هاست نمی توان رفتار او را نابهنجار نامید.

مغایرت با کارکرد طبیعی:

رفتار نابهنجار رفتار نامطلوبی است که مغایر با رفتار رایج در میان همگان است. ما هر روز تا حدودی گرفتار اضطراب می شویم. اما آن اضطرابی که سبب می شود تا انسان نتواند در حضور دیگران غذا بخورد یا صحبت کند چنین اضطرابی نابهنجار است، زیرا فعالیتهای بازدارنده و نامطلوبی پدید می آورد. به طور کلی رفتار نابجا و ناخواسته ی عموم مردم را رفتار نابهنجار می نامند.

درماندگی شخصی:

اگر رفتار کسی ناراحت کننده باشد و در نظر مردم عجیب و غریب جلوه کند او را فردی نابهنجار می دانند که به یکی از نابهنجاریها و اختلالهای روانی دچار است. فشارهای روانی زمانی اختلال روانی نامیده می شوند که با ناراحتیهای غیر عادی و زیان آور همراه باشند. باید توجه داشت که هر رفتار غیر عادی را نمی توان اختلال روانی نامید. کسی که عقیده پیدا کرده افرادی به دنبال او هستند تا به او صدمه بزنند، یا کسی که بر اثر فشارهای روانی، به جای حل معقولانه مسائل خود، می خواهد خودکشی کند یک بیمار روانی است و رفتار او نابهنجار است.

انحراف از هنجارهای اجتماعی:

همه ی گروههای اجتماعی از همسایگان گرفته تا کل جامعه بعضی از رفتارها را درست و جامعه پسند و بعضی دیگر را نادرست و جامعه ستیز می دانند. این گونه رهنمودها را هنجارهای اجتماعی (6) نامیده اند که بیانگر عقل سلیم جامعه است. این هنجارها به صورت قانون مدوّن، مانند قانون راهنمایی و رانندگی یا قانون مجازات چک و سِفته ی بی محل درمی آیند که در دادگاهها به طور رسمی قابل تعقیب می باشند. هنجارهای رفتار اجتماعی دیگری به نام آداب و رسوم وجود دارند که مدوّن نیستند و در داد و ستد اجتماعی به کار می روند، مانند «ببخشید»، «خواهش می کنم» یا رعایت حق تقدم در داخل و خارج شدن از یک محل. البته، در این رابطه «زمان و مکان» از شرایط لازم برای وقوع رفتار مطلوب و نامطلوب است.
رفتارهایی که وقوعشان با شرایط زمان و مکان همساز نباشد پذیرفتنی و مطلوب نیستند. این گونه رفتارها را غالباً نابهنجار می نامند. نباید فراموش کرد که هنجارها از یک گروه به گروه دیگر و با گذشت زمان تغییر می کند. در بعضی از کشورها زنان و مردان گوشها، لبها و حتی بینی خود را سوراخ می کنند و حلقه هایی را در آنها آویزان می کنند؛ در حالی که در جامعه های دیگر چنین رفتارها را نشانه ی وحشیگری و بی تمدنی می شناسند.

یک تعریف جامع از نابهنجاری

هر یک از ملاکهای نابهنجاری که در بالا بیان شد دارای برخورداریها و نابرخورداریهاست، چنانکه گفته شد غالباً برای داوری کردن ملاکهایی را درباره ی رفتاری خاص به کار می بریم. بنابراین، به طور کلی می توانیم رفتارهایی را نامعمول بخوانیم که از نظر آماری کمتر اتفاق می افتند، از جهت اجتماعی قابل پذیرش نیستند و برای شخص پریشانحالی و درماندگی به وجود می آورند و در توان کارکرد فرد اختلال ایجاد می کنند. به هر حال، برای اظهار چنین داوریهایی لازم است به موارد زیر توجه شود.
بهنجاری یا نابهنجاری بیانگر درجاتی از اختلاف در یک پیوستار یا زنجیره است. آنجا که رفتار بهنجار نابهنجار می شود بستگی به این دارد که بهنجار بودن را چگونه تعریف کنیم. وقتی رفتاری نابهنجار خوانده می شود که درباره ی شایستگی و مطلوب بودن آن داوری ارزشی به عمل آید. شخصی که رفتارش مورد داوری قرار گرفته ممکن است دیدگاه شما را نپذیرد. به علاوه این داوریها در معیارهای فرهنگی و اجتماعی به مرور زمان تغییر می یابند.

مفهوم اختلال روانی

پژوهشگران و روان شناسان بر اثر بررسیهای مختلف دریافته اند افرادی که دارای اختلالهای روانی هستند در صورتی که آزاد در جامعه رها شوند بسیار خطرناکند و موجب زیانهای جبران ناپذیری می شوند. یکی از این بررسیها (شین و فیلیپس (7)) نشان داده اند که 86 درصد از این رویدادها منجر به قتل نفس گردیده اند و در کیفر خواست بسیاری از مرتکبان این گونه قتلها تقاضای بخشودگی شده است. بنا به تحقیق سیلور (8) و همکاران 37 درصد از این پرونده های آدمکشی ارتکاب جرم را بر اثر جنون آنی عنوان کرده اند و 44 درصد از آنها به تبرئه ی مجرمان انجامیده است. البته، بررسیهای دیگری این میزان از بخشودگی را کمتر یافته اند (کالاهان (9)، 1991). باید توجه داشت که ادعای جرم و جنایت بر اثر جنون باید دارای سابقه ی مستند آزمایشگاههای روانی و به تأیید پزشکان و روان شناسان بالینی رسیده باشد. زیرا بعضی از این ادعاها دروغین و راه گریزی برای معافیت از مجازات است.

نمونه هایی از رفتار نابهنجار

صدها سال پیش تصور می شد که رفتارهای نابهنجار بر اثر جن زدگی حاصل می شوند. به این سبب افرادی را که دارای رفتارهای نامعمول و جنون آمیز بودند به سختی شلاق می زدند، زیرا به این وسیله می خواستند «دیو یا شیطان» را از بدن آنها بیرون کنند که امروزه عملی غیر انسانی و حتی وحشیانه به شمار می آید. روان شناسان برای تعیین ملاکهای رفتار نابهنجار شیوه های مختلفی را مطرح نمودند تا نوع و علت بیماری روانی را مشخص سازند و به این وسیله بتوانند به درمان این دسته از بیماریها بپردازند. در اینجا به بحث و بررسی دو نمونه از آنها می پردازیم که عبارتند از نمونه ی پزشکی (10) و نمونه های روانی (11).

نمونه ی پزشکی

پزشکان با توجه به انواع بیماریهای روانی درمان جویان و همانندی بعضی از نشانه های بیماریها با بعضی دیگر مبادرت به گروه بندیهایی نمودند و نشانگان (12) را ملاک تشخیص قرار دادند تا بیماری را شناسایی کنند و به درمان آن بپردازند. این راهیابی به نابهنجاریهای روانی را نمونه ی پزشکی نامیده اند.
توماس زاز (13)، روان شناس بالینی می کوشد نمونه ی پزشکی را به نارسایی کار مغز محدود سازد. به عقیده ی او این نمونه بیهوده گسترش یافته و یک رشته رفتارهایی را دربرمی گیرد که با بیماریهای مغزی ارتباط ندارند، مانند دزدی و جیب بری، قمار بازیهای بیمارگونه، اعتیاد و وابستگی شدید به مواد مخدر. زاز استدلال می کند چنانچه نمونه ی پزشکی را درباره ی این گونه انحرافها به کار بریم، نه تنها هیچ کمکی به پیشرفت ادراک ما از علل مسائل نمی کند، بلکه سبب می شود که افراد از خود سلب مسئولیت کنند و نادرستی رفتار خود را به کارکرد نادرست مغز نسبت دهند.
دلایل و مدارک موجود نشان می دهند که شماری از اختلالهای روانی با آن دسته از نارسائیهای مغزی در سطوح بالا و پایین انتقال دهنده های عصبی یا نابهنجاریهای ساختاری ارتباط پیدا می کنند. افزون بر این، نتایج به دست آمده از پژوهشها بیانگر آنند که وراثت نقش مهمی در ایجاد نابهنجاریهای روانی به عهده دارند.

نمونه های روانی

برخلاف نمونه های پزشکی، نمونه های گوناگون روانی بر اهمیت کارکرد روانی، تجربه های اجتماعی و تاریخچه های یادگیری در تشریح و توصیف علل رفتارهای نابهنجار تأکید می ورزند. روان پویایی یا روان کاوی فروید بیشتر توجهش را به کشاکشها یا تعارضهای ناخودآگاه از جمله نهاد، خود، فراخود یا وقفه هایی که در مراحل رشد روانی جنسی پدید می آیند معطوف می سازد. برای مثال، اضطراب به معنای اخطاری است که «خود» مقهور کشاکش گردیده است. نمونه ی رفتاری (14) به عوامل محیطی که به رفتار انسان و حیوان شکل می دهد توجه دارد. رفتارگرایانی همچون پاولف، واتسن و اسکینر، معتقدند که پیشرفت در یادگیری تنها از طریق شرطی شدن کلاسیک، عامل و سرمشق گیری حاصل می شود. اما نمونه ی شناختی (15) به ادراک محتوا و فرایندهای اندیشه ی انسانی توجه می کند. روان شناسان شناختی معتقدند که برای ادراک رفتار انسانی باید فراتر از رابطه ی محرک پاسخ و رویدادهای موجود بیندیشیم تا بدانیم چگونه آدمیان آن رویدادها را تعبیر و تفسیر می کنند. نمونه ی اجتماعی فرهنگی (16) بر نقش عوامل مؤثر بر بسامد، تشخیص و ادراک اختلالهای روانی تأکید می ورزد. از جمله این عوامل مؤثر فقر و تبعیض می باشند. این عوامل می توانند جَوّی به وجود آورند تا زمینه و احتمال اختلالهای روانی پدید آیند. فقر به شیوع اختلالهای روانی می انجامد و پایگاه اجتماعی- اقتصادی بر میزان اختلالهای روانی تأثیر می گذارد (بروس (17) و همکاران).
چون در بعضی فرهنگها، به ویژه فرهنگهای غربی زنها بیشتر می کوشند خود را لاغراندام نگه دارند دچار بی اشتهایی عصبی (18) می شوند (کامپتون (19)، 1991). بعضی از نشانه های بیماری که به نام نشانگان فرهنگ – بسته (20) شهرت دارند با فرهنگهای خاصی ارتباط پیدا می کنند. چنانکه در جامعه ی ژاپونی نشانگان (تای جین کیوفوشو) (21) بیانگر شدت ترسی است که بدن انسان یا کارکردهایش نسبت به دیگران متجاوز می شود. در جامعه های اسپانیایی زبان، به ویژه در جزایر کارائیب، مردمانی زندگی می کنند که معتقدند وقتی یکی از نزدیکان محبوب آنان می میرد یا به او صدمه ی هولناکی وارد می شود، هنگام مرگ صدای او را از آن دنیا می شنوند، به این سبب گرفتار حالتهایی مانند جیغ زدن، فریاد کشیدن، گریستن، لرزیدن و عرق کردن می شوند، یا به پرخاشگریهای لفظی و بدنی می پردازند و یا دچار تب و عرق می شوند. این رفتارهای نابهنجار و فشارهای روانی در فرهنگهای اسپانیایی به این صورت جلوه می کنند که حاکی از بیان غم و اندوه آنان است.
این دسته از رفتارهای نابهنجار که در بالا به آنها اشاره شد ممکن است در یافتن علت واقعی نابهنجاری سردرگُمی ایجاد کنند، اما باید توجه داشت که بسیاری از اختلالها دارای علل چندگانه هستند. بنابراین، بهره گیری از نمونه های مختلف به پیشرفت ادراک و شناخت ما یاری می دهند. تأکید بر علل چندگانه در نمونه ی زیستی – روانی – اجتماعی دلیل بر آن است که عوامل زیستی را همراه با عوامل روانی و اجتماعی مورد بررسی قرار می دهند. برای مثال، بعضیها از اینکه نسبت به برخی کارها واکنشهای خود به خودی شدیدی نشان می دهند ممکن است دارای زمینه های فطری یا وراثتی باشند و موجب اختلالهای گوناگون روانی شوند. در واقع اختلالهای روانی در نتیجه ی داد و ستد عوامل روانی و اجتماعی در مایه ی آمادگیهای ارثی به وجود می آیند. چنانکه اگر کسی در خانواده ای بزرگ شده باشد که در برابر ناراحتیهای روانی نشانگان بدنی به کار می برند، یعنی در برابر رویدادهای بسیار ناگوار دو دستی توی سر خود می زنند، موهای سر را می کنند و مانند اینها. همین آموخته ها سبب می شوند که افراد خانواده در رویدادهای مشابه چنین حرکات و نشانگانی را از خود ابراز دارند و کسی که پیوسته در معرض تجربه های تلخ و فشارهای روانی قرار می گیرد غالباً چنین واکنشهای شدید خود به خودی از او سر می زند.

طبقه بندی اختلالهای روانی

وقتی انسان دچار فروپاشی یا بحران روانی می شود نخستین چیزی که نظر درمانگر را به خود جلب می کند نشانگان بیماری است که نوع بیماری و درجه ی شدت آن را مشخص می سازد. تشخیص بیماری نیز فرایندی برای بازشناختن وجود اختلال است که در قالب طبقه بندیهایی نمایان می گردد. منظور از تشخیص پیش گویی کردن و دستیابی به مسیر اختلال است تا به این وسیله بتوان شیوه ی درست درمان را در طبقه بندی اختلالهای روانی تعیین نمود.

DSM – IV

امروزه یکی از تازه ترین طبقه بندی اختلالهای روانی در انجمن روان پزشکی آمریکا راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی (22) است که به صورت خلاصه DSM-IV از سوی روان پزشکان آمریکا در سال 1994 تنظیم گردید و انتشار یافت. در این طبقه بندی 200 نوع اختلال روانی مشخص گردیده است. طبقه بندی عمده ی DSM-IV و مثالهای مربوط به هر یک از آنها در جدول [1] نشان دهنده ی این پیشرفت است.
علت اصلی در تجدیدنظر DSM بیشتر به این جهت بود که در طبقه بندیهای پیشین تشخیصها به اندازه ی کافی قابل اعتماد نبودند و بارها اتفاق می افتاد که کارشناسان بهداشت در تشخیص نوع بیماری یک درمان جو نتوانسته بودند نظر واحدی داشته باشند. برای رفع این نقص طراحان DSM قواعدی را برای تشخیص مشترک بیماریها وضع کرده اند. در واقع DSM با شمار، شدت و مدت نشانگانی ارتباط پیدا می کند که مُعرّف تشخیص هر طبقه است. آنچه در این شیوه ی جدید قابل توجه است پایایی یا ثبات تشخیص است که اطمینان لازم را برای درمانگران فراهم می آورد.
بیشتر کوشش DSM بر این است که نشانگان بیماریها را آن گونه که هستند توصیف کند و قواعدی را بدون توسل به مدلها یا نمونه های خاص برای توضیح اختلالها فراهم آورد. رهیافت یا شیوه ی برخورد DSM در تقسیم بندی بیماریها سبب شهرت آن در سراسر جهان گردیده است. ولی با وجود پیشرفتهای به دست آمده از بعضی انتقادها نیز مصون نمانده است.

شیوع اختلالهای روانی

همان گونه که تعریف رفتار نابهنجار دشوار است، به همین سان هم دشوار است که اطلاعات دقیقی درباره ی شمار افرادی که به اختلالهای روانی دچارند فراهم ساخت. بسیاری از افراد این دسته به دنبال درمان نیستند و گروهی از آنها هم به جای مراجعه به روان پزشکان و کارشناسان بهداشت به پزشکان خانواده روی می آورند. به این جهت، بیماری آنها به خوبی شناخته نمی شود و نسبت به درمان آنها اقدام اساسی صورت نمی گیرد. با این همه، کوششهای فراوانی برای تعیین بسامد این اختلالها در کل جمعیت انجام گرفته است.
جدول [1]

توصیف طبقات عمده در اختلالهای DSM-IV

نوع اختلال

توصیف و مثال

اختلالهایی که معمولاً در شیرخوارگی، کودکی و نوجوانی تشخیص داده می شوند.

این گونه اختلالها آنهایی هستند که پیش از بزرگسالی، از جمله عقب ماندگی ذهنی اختلالهای یادگیری، اختلال کم توجهی ناشی از پرکاری، اختلال درخودماندگی، شب ادراری و اختلال اضطراب از جدایی.

هذیان (23)، روان آشفتگی (24)، اختلالهای یادزدودگی (25) یا یادزدایشی

اختلالهایی که شاخص مهم آنها نداشتن شناخت از شرایط پزشکی یا مصرف درست داروست. هذیان حالت آشفته ی هشیاری است، اما روان آشفتگی، یا زوال عقل دارای کمبودهای چندگانه در عملکرد عقلی از جمله حافظه است. اختلالهای یادزدودگی بر حافظه، نه بر کارکردهای دیگر تأثیر می گذارند.

اختلالهای وابسته به دارو

اختلالهایی مانند سوء استفاده از دارو و وابستگی به مصرف زیاد و مداوم مواد روان گردان مانند الکل، آمفتامین، کوکائین و باربی جوراتها (داروهای مسکن و خواب آور).

روان پریشی (26) و دیگر اختلالهای روانی

روان پریشی شامل نشانگانی مانند پندار باطل، توهم و تباهی و خرابی عملکردهای پیشین است که دست کم 6 ماه از آن گذشته باشد. روان پریشی کاتاتونیک و پارانویا از آن جمله است و مشخصه ی عمده در اختلال پنداشت باطل، وجود نامأنوس باطل مانند حسد است.

اختلالهای خُلقی (27) (عاطفی)

اختلالهای ناشی از افراط و تفریط سبب می شوند که افراد به گونه ای نامناسب احساس اندوه کنند، یا بسیار برانگیخته شوند و یا در میان این دو قطب در حال نوسان باشند. این طبقه شامل حالتهای افسردگی و اختلال دو قطبی است که سابقاً شیدایی – افسردگی نامیده می شد.

اختلالهای اضطرابی (28)

نشانگان اصلی اضطراب است که به صورت هراس، اضطراب کلی، وحشتزدگی، اختلال وسواس اجبار و اختلال فشار روانی پس آیندی جلوه می کنند.

اختلالهای تن ریختی (29)

نشانگان بدنی مانند فلج موجب درماندگی شدید یا آسیب می شوند، اما دارای توضیح پزشکی نیستند، نمونه های آن عبارتند از اختلالهای خودبیمارپنداری و تبدیلی.

اختلالهای گسستی (30)

اختلالهایی که ویژگی آنها تغییر ناگهانی در کارکردهای یکپارچه هشیاری، حافظه، هویت یا ادراک است که فراموشی گسستی، گریز گسستی، هویت گسستی (شخصیت چندگانه) را شامل می شود.

اختلالهای جنسی و هویتی (31)

این اختلالها نابهنجاریهای جنسی مانند عملکردهای نامطلوب جنسی، اختلال هویت و تبادل جنسی را نیز شامل می شود.

اختلالهای شخصیتی (32)

الگوهای انعطاف ناپذیر و مؤثر تجربه های رفتاری که از نوجوانی یا شروع بزرگسالی آغاز می شوند همچنان در طول زمان ادامه می یابند و در برابر درمان ایستادگی می کنند، در نتیجه به درماندگی و آسیب دیدگی فرد می انجامند و شخصیت جامعه ستیز به وجود می آورند.

منبع تحقیق: انجمن روان پزشکان آمریکا 1994
همه گیرشناسان (33) توزیع و عوامل مربوط به سوانح، بیماریها و اختلالهای روانی را مورد بررسی قرار داده اند. اطلاعات یا داده هایی را که گرد می آورند بهترین برآوردهای شمار افرادی هستند که به بیماریهای گوناگون و اختلالهای روانی دچارند. در این کوششها نابهنجاریهای خرده گروههای خاص مانند نابهنجاریهای نوجوانان نیز شناسایی می شود تا خدمات بهداشتی و درمانی مؤثری درباره ی آنان انجام گیرد.
همه گیرشناسان بیشتر به شناخت و آگاهی از حدود اختلالها توجه دارند، یعنی می خواهند بدانند چه درصدی از نوجوانان و افراد در دوره های معین سنی دارای چه اختلال معینی هستند؟ برای مثال، اگر در یک جمعیت 10000 نفری 500 نفر در 6 ماه به بیماری آنفلوانزا گرفتار شده باشند درصد شیوع این بیماری در این مدت 5 درصد است ( ).
میزان بروز یا شیوع بیماریها (34) در یک اختلال عبارت از شمار موارد جدیدی است که در مدت معینی گزارش می شود. اگر تعداد مبتلایان به آنفلوانزا در سال جدید فقط 100 نفر گزارش شود میزان بروز بیماری یک درصد (1%) است.

انواع اختلالهای روانی

اختلالهای اضطرابی

افرادی که دارای اختلالهای اضطرابی متعادل هستند با حقیقت تماس بهتری برقرار می کنند، شدیداً آشفته نمی شوند و در آسایشگاه زندگی نمی کنند. اما نشانگان این گونه اضطرابها ناراحت کننده اند و در زندگی روزانه بی نظمی پدید می آورند.
هنگامی که کسی بخواهد امتحان بدهد، سخنرانی کند یا برای انتخاب شغل مصاحبه شود ممکن است در هر یک از این موارد برانگیخته و ناراحت شود. به طور کلی اضطراب در افراد مختلف به میزان متفاوت نسبت به بعضی از امور دیده می شود. چنانکه برای بعضیها اختلال و برای بعضی دیگر نیرو و جرأت به وجود می آورد. اما اضطراب در حد زیاد موجب درماندگی و ناکامی در انجام وظایف می شود. به عقیده کسلر (35) و همکاران 19 درصد از مردان و 31 درصد از زنان دست کم یکبار در زندگی دستخوش اضطراب اختلال آور می شوند.
اما چگونه باید اضطراب را بازشناخت؟ در این رابطه سه تعیین کننده وجود دارد: رفتاری، شناختی و فیزیولوژیکی. تعیین کننده های رفتاری عبارتند از سستی و بی ثباتی و لکنت زبان. سرعت طپش قلب و خشک شدن دهان، بازتابی از فعالیتهای دستگاه عصبی سمپاتیک به شمار می آید و اختلال در تمرکز حواس، اندیشه و اعتقاد بیانگر نشانه های شناختی است که به اضطراب می انجامد.

ترس بیجا

ترس بیجا (36) یا هراس ترسی شدید از یک فعالیت، شیء و یا یک موقعیت است. در هراس ترس از خطر واقعی بیش از اندازهاست و تسلط بر آن نیز دشوار است. اگر نگرانی شما از روبه رو شدن با محرکهای ترس آور موجب شود که از آنها دوری جوئید به احتمال زیاد دست به گریبان هراس هستید. DSM-IV هراس را به سه طبقه تقسیم می کند: ترس از فضای باز (37)، ترس از جامعه (38)، ترس از شرایط خاص (39) را مورد بررسی قرار می دهد.

ترس از فضای باز:

آگورافوبیا یا هراس از فضای باز یکی از شایعترین ترسهاست که در آسایشگاههای روانی به درمان آن می پردازند. اکثر مبتلایان به این نوع ترس زنان هستند که از میدانهای عمومی یا موقعیتهایی روی برمی گردانند که گریز از آنها دشوار است. اگر نشانگان ناراحت کننده ای مانند سرگیجه و استفراغ برایشان پیش آید جاهای مطمئن و خصوصی مانند خانه و خانواده برای سلامتشان مؤثرند. ترس از فضای باز حدود 20 سالگی در افراد حاصل می شود. از سوی دیگر کسانی نیز هستند که از هر گونه فضای بسته ای می ترسند، حتی از محیطهای آشنا، روان شناسان معتقدند این گونه ترسهای بیمارگونه نتیجه ی تجربه های گذشته است.

ترسهای اجتماعی:

ترس اجتماعی به آن گونه ترس بیمارگونه ای گفته می شود که وقتی شخص زیر نظر و توجه دیگران قرار می گیرد ناراحت و سردرگم می شود. مانند ترس از سخن گفتن در حضور دیگران و یا هنرنمایی کردن. ترس اجتماعی بنا به تحقیق روان شناسان به طور معمول میان 10 و 19 سالگی ایجاد می شود.

ترسهای خاص:

این دسته از ترسها با مواردی مانند خون هراسی (40)، کتک کاری، آتش هراسی (41)، بلندی هراسی (42) سروکار پیدا می کند. بیش از نیمی از افراد دارای ترس از خون ریزی، حتی از تزریق خون هستند که دچار ترس فراوان و گاهی غش می شوند. ترسهای خاص، مانند ترس از سوسک و موش و لاک پشت یا رعد و برق معمولاً از 5 تا 9 سالگی آغاز می شود (اُست (43)، 1992).
روان شناسان رفتارگرا مانند واتسون معتقدند که ترسهای نابجا از طریق شرطی شدن کلاسیک صورت می گیرد. به این معنا که محرک خنثی بر اثر مجاورت با محرک ترس آور خاصیت آن را به خود اختصاص می دهد و محرک شرطی یا ترس برانگیز می شود و این آموخته ی جدید همچون یک عادت جلوه می کند.
بعضی از روان شناسان دیگر معتقدند که ترس می تواند از طریق سرمشق گیری یا مشاهده ی رفتار و واکنشهای عاطفی دیگران پدید آید. این شکل از شرطی شدن غیر مستقیم را شرطی شدن نیابتی (44) یا جانشینی نامیده اند. وقتی کسی واکنشهای ترسناک افرادی را در برابر محرکهایی مانند مار و عقرب و رطیل مشاهده کند یا سخنانی را از خطرهای جانی این دسته از جانوران بشنود این یادگیری نیابتی یا سرمشق گیری به او یاری می دهد تا بدون تجربه ی مستقیم به ترس معقول و بجا دست یابد.

اختلال هول انگیز

یکی از شدیدترین اختلالهای فیزیولوژیکی اختلال هول انگیز (45) است که بدون ارتباط با یک محرک خاص و به طور ناگهانی موجب برانگیختگی بدنی می شود. حمله های هول انگیز که شبیه حمله های قلبی هستند نشانگان عمده ی این دسته از اختلالها به شمار می آیند. بیشتر افرادی که گرفتار فوبیا یا ترسهای بیجا هستند می توانند از محرکهای ترس آور دوری جویند، اما قربانیان اختلالهای هول انگیز دارای چنین موفقیتی نیستند. حمله های هول انگیز ناگهانی و بدون مقدمه فرامی رسند و قربانیان آنها نمی توانند به آسانی در امان باشند. به این جهت است که افراد مبتلا به ترس از فضای باز بیشتر ترجیح می دهند که در مکان امن خانه بمانند و از شرّ محیطهای باز و بی حِفاظ در امان باشند.
درباره ی اینکه چه عواملی موجب حمله ی هول انگیز می شوند، پژوهشگران پس از تجربه های فراوان دریافتند که با تزریق سودیوم لاکتیک (46) (یک ماده ی شیمیایی که با ورزش زیاد میزان آن در بدن افزایش می یابد) به افرادی که دارای سابقه ی وحشتزدگی هستند نشانگان هول به وجود می آورند. دو عامل دیگر نیز علت زیستی ایجاد هول می باشند: 1) اختلال هول انگیز بیشتر در اعضای یک خانواده دیده می شود تا در کل جمعیت (کِلام (47)، 1990) و 2) قربانیان نسبت به داروهای ضد افسردگی مانند ایمیپرامین (توفرانیل) یا فلواکستین (پروزاک) به خوبی واکنش نشان می دهند (یودُفسکی و همکاران (48)). اما نمونه ی شناختی نظر دیگری را در ایجاد این اختلال ابراز می دارد.
به عقیده ی روان شناسان شناختی حمله های هول انگیز زمانی به وقوع می پیوندند که احساسهای اضطراب انگیز بدنی به عنوان نشانه های تهدید کننده و مصیبت بار تعبیر شوند. قربانیان اختلالهای هول انگیز به جای اینکه نشانگان را به عوامل فشار نسبت دهند آنها را تعیین کننده های مشکل جدی بدنی همانند حمله ی قلبی می نگرند (مک نلی (49)، 1995). این تفسیر برانگیختگی آنان را در زمان حمله و بعد از آن افزایش می دهد و آنان را درباره ی نشانه های بدنی در آینده هشیارتر می سازد.

اختلال اضطراب انگیز فراگیر

کسی که بر اثر فعالیتهای زیاد و خسته کننده دهانش خشک، ماهیچه هایش کشیده و فرسوده و یا همواره از موضوعهایی مانند مدرسه و امتحان و مسائل شغلی و ارتباطی نگرانی پیدا می کند، روان شناسان این حالت را اختلال اضطراب انگیز فراگیر (50) نامیده اند که به طور معمول در دوره های سنی 20 و 30 سالگی در افراد پیدا می شود. بنابراین، اختلال اضطراب انگیز فراگیر اضطرابی مزمن و در سطح بالاست که به محرک خاصی نسبت داده نمی شود. این حالت را اضطراب مبهم (51) عنوان کرده اند. زیرا خاستگاه بروز آن یک محرک خاص نیست و درماندگی و پریشانی حاصل از یک نگرانی مزمن است که با نشانگان افسردگی پدیدار می شود.
اختلال اضطراب انگیز فراگیر همراه با اختلالهای اضطراب انگیز دیگر می توانند از سطوح پایین انتقال دهنده های عصبی بازدارنده (52) (GABA) (53) ناشی شوند. اضطراب غالباً زمانی رخ می دهد که سطح تکانشهای عصبی در مدارهای مغزی با ترس و انتظار ارتباط یابد. GABA در سطح بالا می تواند مانع این فعالیت عصبی شود. سطوح پایین اجازه ی بروز آن را می دهند و نتیجه اش چیزی است که آن را اضطراب می نامیم.

اختلال وسواس فکری – عملی

افرادی دیده می شوند که اندیشه ها، تصورات و تکانه ها یا محرکهای عصبی همواره به طور مکرر، نامناسب و بی مقدمه در ذهن و رفتارشان تجلی می کنند. روان شناسان این پدیده را وسواس فکری (54) نامیده اند. چنانکه برای بستن پنجره یا بستن شیر آب و خاموش کردن چراغ گاز و یا آب کشیدن دست و صورت و اندام خود چندین بار و به طور ناگهانی تکرار می کنند. رفتار و کردار این دسته از افراد آنقدر آزار دهنده و غیر قابل تحمل است که کوشش جدی می شود تا به رفع این مشکل اقدام گردد. رفتارهای غیرقابل مقاومت مکرر وسواس عملی (55) خوانده می شوند. وسواس فکری و عملی ممکن است به طور جداگانه وقوع یابند، یا به طور مشترک در بعضی از مبتلایان دیده شوند که این حالت را اختلال وسواس فکری – عملی (56) نامیده اند. (فو و همکاران (57)). جدول [2] چگونگی هر دو جنبه ی وسواس فکری و عملی را به طور جداگانه بیان می کند.
روان شناسان شیوع اختلال وسواس فکری – عملی را در کل جمعیت حدود 2/5 % می دانند و این میزان در زنان بیشتر از مردان است (کارنو و گولدینگ (58)) و در کودکان و نوجوانان این میزان در پسران بیشتر از دختران است. حدود یک سوم تا نیمی از این موارد در کودکی و نوجوانی آغاز می شود (نیمبرگ و وَن نوپن (59)).
به طور کلی افراد مبتلا به اختلال وسواس فکری – عملی نه تنها از حالتهای وسواسی و رفتارها و کردارهای وقت گیر لذت نمی برند، بلکه آنها را عواملی مزاحم در کار خود می دانند. به علاوه، قمار و پرخوری که وسواسهای عملی هستند غالباً با درجه ای از لذت ارتباط دارند. برخلاف آن، وسواس عملی در اختلال وسواس فکری – عملی نابخردانه و بی معناست و موجب رضایت و لذت نمی شود.
روان شناسان رفتارگرا وسواسهای عملی را عادتهای آموخته ای می دانند که موجب کاهش اضطراب می شوند. یعنی، رفتار وسواس عملی از طریق شرطی شدن عامل با کاهش اضطراب ارتباط پیدا می کند. برای مثال، اگر کامران دوش بگیرد و اضطرابش کاهش یابد. در اینجا رفتار دوش گرفتن با کاهش اضطراب تقویت می شود. به این سبب است که کامران از این پس برای کاهش اضطرابش به طور مرتب دوش می گیرد.
از نظر ارثی همشکمان یکسان بیشتر از همشکمان عادی در معرض اختلال وسواس فکری – عملی قرار می گیرند. این امر بیانگر آمادگی زیستی – وراثتی است. برای درمان وسواس فکری – عملی داروی ضد افسردگی کلومی پرامین (60) (آنافرانیل) عامل مؤثری به شمار می آید. در مغز قطعه های پیشانی (61) در طرح ریزی و ایجاد اندیشه نقش آفرینند. عقده های پایه (62) نیز که عامل اصلی در ایجاد نیروی حرکتی هستند موجب وسواسهای عملی می شوند (اندریاسن و همکاران) (63).
** جدول [2]: دو نمونه از وسواسهای فکری و عملی

معمولترین وسواس فکری با ترسهای مبهم از صدمه زدن به خود و دیگران ارتباط پیدا می کند. متداولترین وسواس عملی مواردی مانند بازرسی مکرر اشیاء، تمیز کردن یا شستن آنها را شامل می شود.

وسواس فکری

وسواس عملی

* زن جوانی پیوسته در این اندیشه است که کودکان و حیوانات اهلی را خفه کند، شاید به این سبب باشد که او این عمل وحشتناک را انجام داده است.

* زن جوانی مکرر دستهایش را می شوید تا از آلودگی به میکروب خود را رها سازد. در هر فرصتی چندین بار با صابون و بدون آن دستهایش را می شوید.

* مرد جوانی همواره به این فکر است که با تبر به جان پدر و مادر خود بیفتد و آنها را نابود کند. از آن پس تصویرهایی از صحنه های خونین در ذهن او خودنمایی می کنند.

* مرد جوانی به طور مرتب دستگیره ی درها و پنجره ها، اجاق گاز، گوشی تلفن و کلید برق را هر بار که از جلو آنها رد می شود کنترل می کند.

خلاصه ای از: De Silva & Rachman, 1992

اختلالهای تن ریختی

اختلالهای تن ریختی (64) آن گونه ناخوشیهایی را شامل می شوند که دارای نشانگان بدنی باشند، اما علت مشخص پزشکی ندارند، بلکه دارای عوامل روانی می باشند. اختلالهای تن ریختی را نباید با اختلالهای روانی فیزیولوژیکی (65) اشتباه کرد. در واقع اختلالهای روانی فیزیولوژیکی با مسائل پزشکی سروکار دارند. چنانکه در مورد زخمهای معده عصاره یا شیره های دستگاه گوارشی جدار معده را می خورند و فاسد می کنند. این اختلالها به طور کلی در بخشهایی از بدن مانند دستگاه گوارش رخ می دهند که به وسیله ی دستگاه عصبی خودمختار کنترل می شوند. برخلاف آن اختلالهای تن ریختی بر بخشهایی مانند اعضای حسی و دست و پاها تأثیر می گذارند که به وسیله ی اعصاب مرکزی کنترل می شوند.
افرادی که از ابتلا به اختلال تن ریختی (66) رنج می برند تاریخچه های مبهم و پیچیده ای از روزگار نوجوانی خود ارائه می دهند. برخلاف خود بیمار پنداران که به یک بیماری خاص تکیه می کنند اختلال تن ریختی با نشانگانی از ناراحتیهای معدی – روده ای، جنسی و عصبی سروکار دارد. این نشگانگان درد و رنج مهمی را سبب می شوند و مبتلایان خود را به سوی پزشکانی رهنمون می سازند که آنان نیز از یافتن علت بدنی بیماریهایشان عاجز می مانند (مارگو (67)). این دسته از بیماریها در زنان بیشتر از مردان دیده می شوند (گولدینگ و همکاران (68)).
از جمله اختلالهای تن ریختی دیگر که در DSM-IV ثبت گردیده عبارتند از اختلالهای خود بیمارپنداری و اختلال تبدیلی که در زیر به توضیح مختصر آنها می پردازیم.

خودبیمار پنداری

خودبیمار پنداری (69) شیفتگی یا نوعی تمایل بی جهتی است با نشانگان بدنی که بیانگر یک بیماری شدید است و به طور یکسان در زن و مرد ایجاد می شود. افراد مبتلا به این بیماری دردها و رنجهایی یا دگرگونیهای بدنی را اعلام می دارند که بسیاری از ما آنها را ندیده می گیریم. این نشانه ها همچون دلیلی تعبیر می شوند که افراد از یک اختلال ترس آور و نامشخص رنج می برند. در صحت وجود این عارضه شکی وجود ندارد. زیرا این نشانگان خود به خود پدیدار نمی شوند و با وجود اطمینانهای مکرر از سلامتشان این افراد هرگز متقاعد نمی شوند و از یک پزشک به پزشک دیگر مراجعه می کنند. موضوع زیر یکی از این موارد است.
یک رادیولوژیست 38 ساله اطمینان پیدا کرده بود که تیر کشیدن و دلدردهای سخت در شکمش دلیل قاطعی بر وجود سرطان است. پزشک خانواده او را نزد یک کارشناس بیماریهای سرطان فرستاد. پس از آزمایشهای دقیق وجود این بیماری در شخص تأیید نگردید. با این همه، بیمار خیال پرور به جای آسایش خاطر نومید و درمانده گردید. هر وقت که برای استراحت به رختخواب می رفت مدتی وقت خود را صرف بررسی و کنترل معده اش می کرد.

اختلال تبدیلی

وقتی به کارکرد حسی و حرکتی عضوی صدمه وارد شود که با سازمان دستگاه عصبی منطبق نباشد مسئله ای پدید می آید که به آن اختلال تبدیلی (70) می گویند. برای مثال، بیماری که ادعا می کند مُچ و انگشتانش به بیماری فلج دچار است ممکن است باز بتواند آنها را حرکت دهد. این نشانگان حسی عبارتند از نابینایی، ناشنوایی و بی احساسی بعضی از اعضای بدن با وجود سالم بودن آنها. این گونه نشانگان برای کسانی مصداق دارند که احساس می کنند نمی توانند به دلخواه آنها را به وجود آورند، اما هیچ توضیح پزشکی روشنی برای این نشانگان و نقص ایجاد آنها به دست نمی دهند.
این اختلال کمیاب غالباً پاسخی برای موقعیتهای غم انگیز است، مانند جنگ یا مرگ یک عزیز. برای مثال، کوک (71) در بررسیهای خود درباره ی تعدادی از زنان کامبوجی که به کوری غیر قابل توضیحی مبتلا شده بودند این چنین می نویسد: وقتی با آن زنان مصیبت دیده مصاحبه شد جملگی اظهار داشتند که دشمنان در جنگهای داخلی و سیاسی می کوشیدند آنان را به تماشای بستگانشان وادارند که به طور وحشت انگیزی شکنجه یا کشته می شوند.
فشاری که منجر به اختلال تبدیلی می شود لزوماً تهدید کننده و جانکاه نیست. در آوریل 1989 گروهی از شاگردان دوره های دبیرستانی در سَنتامونیکای کالیفرنیا برای یک جمعیت 2000 نفری برنامه ی موسیقی اجرا می کردند. درست پس از اینکه برنامه آغاز شد چند تن از شاگردان دچار سرگیجه، سردرد و تهوع شدند، به طوری که رشد سریع این نشانگان از ادامه ی کار کنسرت جلوگیری کرد و بعضی از شاگردان را به بیمارستان منتقل نمودند. این نشانگان فقط برای مدت کوتاهی میان اجرا کنندگان کنسرت ادامه پیدا کرد، تماشاگران سهمی در آن نداشتند. ایجاد نشانگان بدنی را بدون علت پزشکی در بسیاری از افراد بیماری روان زاد گروهی (72) یا هیستری گروهی (73) نامیده اند.
اختلال تبدیلی ممکن است در بعضی از موارد سرمشق گیری مشاهده شود. چنانکه در آزموشهای پرتلاش و فشار خلبانان نیروی دریایی که گرفتار اختلالهای تبدیلی شده بودند معلوم گردید که والدین آنها نیز دارای همان مسائل و مشکلات بدنی بوده اند (موچا و رینهارت (74)). در مورد بیماری روان زاد جمعی در شاگردان کنسرت عامل اصلی تشخیص این بود که مشاهده ی شاگردان مبتلا به عوارض بیماری شاگردان دیگر را از راه سرمشق گیری به عوارض آنان گرفتار می کرد (اسمال (75)).
در اینجا برای پی بردن به چگونگی اختلالهای تن ریختی باید موارد زیر را نیز در نظر گرفت. نخست آنکه وجود نشانگان ممکن است دفاعی در برابر درماندگی در موقعیتهای دشوار باشند، دوم آنکه، وقتی ما دارای مسائل بدنی هستیم توجه و همدردی دوستان و بستگان همچون تقویت کننده هایی نسبت به کاهش اختلال و ناراحتی عمل می کنند. چنانکه، واکنشهای تبدیلی غالباً پس از چند ساعت یا چند روز بدون درمان به سبب توجه و همدردی دیگران از بین می روند.

اختلالهای گسستی

اختلالهای گسستی (76) معمولاً در پاسخ به فشارهای شدید در کارکرد یا انجام وظیفه ی خاص روانی شکاف و جدایی به وجود می آورند. این اختلالهای کمیاب غم انگیزند و اساس طرح فیلمها، کتابها و نمایشهای تلویزیونی را فراهم می آورند. اختلالهای گسستی مواردی مانند یادزدودگی گسستی (77)، گُمشدگی گسستی (78) و اختلال هویت گسستی (79) (چند شخصیتی) یا بحران هویت را شامل می شوند.

یادزدودگی گسستی

فرد مبتلا به یادزدودگی گسستی نمی تواند اطلاعات شخصی مهم خود را به یاد آورد. صدمه به حافظه بسیار گسترده تر از فراموشی معمولی است. رویداد آسیب زای آن، چنان است که بیشتر زندگی شخص و زمان را از گذشته تا به حال شامل می شود. یادزدودگی گسستی به طور ناگهانی رخ می دهد و به گنجینه ی اطلاعات جدید فرد تأثیر نمی گذارد، اما پیوسته آموخته هایش را از یاد می برد و نمی تواند آنها را به آسانی به یاد آورد.
بنا به یافته ها و دستاوردهای پزشکی یادزدودگی دارای علل بدنی است، مانند آسیب دیدگی مغزی یا مصرف زیاد الکل و یا یک بحران شدید عاطفی که به صورتهای مختلف در حافظه تأثیر می گذارند، به ویژه اگر تقویت حافظه به درستی انجام نشده باشد و یا آنکه آسیبهای روانی موجب آن شده باشند. برای بهتر پی بردن به چگونگی آن، رویداد زیر را مورد بررسی قرار می دهیم:
«خُسرو جوان 20 ساله ای است که به تازگی گواهی نامه رانندگی گرفته است. روزی چهار تن از دوستان صمیمی خود را دعوت می کند که با هم به گردش بروند. خسرو برای نشان دادن مهارت خود در جاده ی خارج از شهر به سرعت رانندگی می کند، اما متأسفانه در سر یک پیچ بسیار تند که مشرف به دره ی عمیقی است نمی تواند اتومبیل را کنترل کند در نتیجه واژگون می شود و پس از چند بار به شدت غلتیدن به ته دره سقوط می کند؛ دوستان او همه کشته می شوند، اما خود او که استخوانهای دست و پا و سینه اش شکسته شده بودند به وسیله ی گروه نجات به بیمارستان برده می شود و پس از ماهها درمان دچار یادزدودگی می شود.»
در این رویداد خسرو نه الکل مصرف کرده و نه به مغز او صدمه رسیده بود. به عقیده ی روان کاوان یادزدودگی او به سبب گریز از اضطرابی است که صحنه ی مرگ دوستان و مسئولیت او در این کار برایش فراهم آورده است.
روان شناسان یادزدودگی را دو گونه دانسته اند: یکی پیش گستر (80) و دیگری پس گستر (81). در یادزدودگی پیش گستر فرد نمی تواند خاطرات دراز مدت جدید را به یاد آورد، اما در یادزدودگی پس گستر فرد می تواند رویدادها و خاطرات جدید را به یاد آورد و قادر به یاد آوردن مطالب گذشته و پیش از حادثه نیست.
یکی دیگر از علل یادزدودگی نشانگان کورساکف (82) است که به واسطه ی کمبود مداوم ویتامین B1 و بر اثر نوشیدن زیاد نوشابه های الکلی پدید می آید. مبتلایان به این نشانگان یا عوارض در درجات مختلف یادزدودگی پس گستر قرار می گیرند. اما گرفتاری بیشتر آنان یادزدودگی پیش گستر است. این گونه افراد نام، خانواده، شغل و حتی محل زندگی خود را فراموش می کنند و اگر از آنان بپرسند امروز صبحانه چه خورده اند یا دیشب چه کرده اند نمی توانند پاسخ درستی بدهند، بلکه رخدادهای نامربوطی را از گذشته بیان می کنند.
بیماری آلزایمر (83) نیز که بیشتر در دوران پیری بروز می کند در ایجاد یادزدودگی نقش آفرین است. افرادی که گرفتار این بیماری می شوند در مراحل نخستین آن رویدادهای گذشته ی دور خود را به یاد می آورند، اما قادر به یاد آوردن اطلاعات جدید نیستند. به عقیده ی اسکوایر (84) وقتی سلولهای مغزی نتوانند استیلکولین (85) ایجاد کنند کمبود آن موجب یادزدودگی می شوند و هرچه استیلکولین کمتر تولید گردد میزان یادزدودگی بیشتر خواهد بود. باید توجه داشت که استیلکولین که یک انتقال دهنده ی عصبی است در بسیاری از سیناپسها (86) در سراسر بدن دیده می شود.

گمشدگی گسستی

یکی از نامعمولترین و کمیاب ترین اختلالهای گسستی گمشدگی گسستی است که به آن گمشدگی روان زاد (87) نیز گفته می شود. این بیماری به عنوان دفاعی از اضطراب یا گریزی از رویداد آسیب رسان مطرح می شود. کسی که گرفتار گمشدگی گسستی است علاقه دارد محل سکونت خود را ترک گوید و به مسافرتهای مختلف بپردازد، زیرا یک محل ثابت برای او محیطی رنج آور و غم انگیز است. به این جهت می کوشد در شهرهای دور افتاده با هویتی جدید و بدون هیچ خاطره ای از زندگی گذشته اقامت کند. بهبود غالباً ناگهانی است و از هویت گذشته ی خود آگاهی می یابد، اما از حالت دوران گمشدگی و هویت دوم خود هیچ گونه اطلاعی ندارد. نوع معمول آن سرگردانی و گریز از بدبختی و مصیبت است.

اختلال هویّت گسستی

گاهی به افرادی برمی خوریم که به جای یک شخصیت معین دارای دو یا چند شخصیت متفاوت می شوند چنین شخصی در هر وضع و موقعیتی به صورت خاصی می اندیشد یا رفتار می کند. روان شناسان این پدیده را اختلال هویت گسستی (88) نامیده اند.
اختلال هویت گسستی در اکثر موارد با تجربه های ناگوار در دوره های نخستین کودکی ارتباط پیدا می کند. زیرا کودکان آمادگیهای لازم را برای مقابله با حوادث ناگوار مختلف ندارند، به ویژه اگر به آنان تجاوز شود. به این طریق است که شخصیت کودک دچار چندگونگی می شود. گرچه گزارش شده که گاهی تعدد شخصیت در یک نفر ممکن است به 100 گونه برسد، اما به طور معمول از چهار نوع بیشتر تجاوز نمی کند.
شخصیتها در اختلال هویت گسستی غالباً در تضاد شدید به سر می برند. مستر هاید و دکتر جکیل یکی از آن نمونه هاست که دو شخصیت متضاد را نشان می دهد. به عقیده ی نظریه پردازان روان پویایی، شخصیت چندگانه از آسیبهای نخستین دوران زندگی مانند تنبیه بدنی و تجاوز جنسی پدید می آید. به نظر آنان بیمارانی که دارای این نوع اختلال هستند قربانیان فرایندهای ناهشیاری می شوند که وقتی با خاستگاه تهدید و فشار روبه رو می شوند ناگهان این عارضه به آنان دست می دهد. اسپانوس و همکاران (89) برخلاف این نظر عقیده دارند که بروز بیماریهای چند شخصیتی یک نقش آموختنی است. یعنی بیمار چند شخصیتی آموخته است که در هر موقعیت یا مناسبتی چه شخصیتی بیشتر مورد اهمیت دیگران قرار می گیرد و او این نقش را در آنجا بازی می کند. این آموزش، به ویژه اگر از سوی درمانگران تجویز شده باشد از شدت بیشتر برخوردار است. نمودار [1] خلاصه ای از اختلالهای تن ریختی و گسستی را نشان می دهد.

اختلالهای خُلقی

اختلالهای خُلقی (90) به آن گونه حالتهای روانی گفته می شود که به میزانهای مختلف هیجانی و عاطفی در افسردگیهای یک قطبی و اختلالهای دو قطبی مشاهده می گردد. گاهی اتفاق می افتد که انسان یک روز بسیار شاد و خرم و روز دیگر غمگین و افسرده است. اما اگر هر یک از این حالتها به طور روز افزون و پایدار ادامه یابد آن را اختلالهای خُلقی می نامند. این اختلالها ممکن است همانند یک پیوستار یا زنجیره ای از حالتهای افسردگی بسیار شدید تا سرخوشی افسارگسیخته دیده شوند. شکلهای ملایمتر این اختلالها را افسرده خویی (91) و ادواری خویی (92) نامیده اند. در اینجا به بحث و بررسی افسردگی یک قطبی و دو قطبی (93) می پردازیم که بیانگر حد اعلای این اختلالهاست.
** نمودار [1]: اختلالهای تن ریختی و گسستی

اختلالهای تن ریختی و گسستی

اختلالهای تن ریختی

اختلالهای گسستی

خود بیمارپنداری: اشتغال ذهنی با نشانگان بدنی که بیانگر یک بیماری جدی است، بی آنکه بتوان یک علت پزشکی برای آن مشخص نمود.

یادزدودگی گسستی: کسی که گرفتار این بیماری است نمی تواند اطلاعات شخصی خود را به یاد آورد. یادزدودگی گسستی به طور ناگهانی نمایان می شود و به گونه ای ناگهانی نیز از میان می رود.

اختلال تن ریختی: عرضه ی شمار فراوانی از نشانگان عصبی، جنسی، درد و رنج و ناراحتیهای معدی روده ای که حاکی از یک بیماری معین نیست.

گمشدگی گسستی: این بیماری که یک اختلال کمیاب است یادزدودگی را به صورت مسافرت و گریز از یک محیط تنش آفرین نشان می دهد.

اختلال تبدیلی: آسیب رسیدن به کارکرد حرکتی مانند فلج، یا کارکرد بینایی، مانند کوری که با دستگاه عصبی ارتباط ندارند با نشانگانی که پاسخی را برای یک وضع تنش آفرین به وجود می آورد.

اختلال هویت گسستی (چند شخصیتی): این اختلال نشانگر دو یا چند شخصیت است که با یکدیگر تضاد فراوان دارند. این بیماری غالباً با تجاوز جنسی و ناراحتیهای بدنی سروکار دارد.

افسردگی

آشکارترین نشانگان افسردگی غمگینی و بی علاقگی به فعالیتهای لذت بخش پیشین است. افراد افسرده غالباً به صورت افرادی بی جاذبه، نامطلوب و حتی حقیر ظاهر می شوند و آشکارا به ناتوانی و ناشایستگی خود اعتراف می کنند، از ضعف حافظه و عدم تمرکز فکری شکایت دارند. این ارزشیابی منفی از خود نظر آنان را در حال و آینده شامل می شود. به علاوه خود را برای شماری از رویدادهای منفی سرزنش می کنند که هیچ گونه ارتباطی با آنان نداشته اند. کمتر اتفاق می افتد که از موفقیتهای خود سخن بگویند. این احساسِ بی ارزشی و نومیدی زمینه های خودکشی آنان را فراهم می آورد.
نشانگان افسردگی به صورتهای دیگر، حتی مخالف نمایان می شوند. همواره دو نوع آشفتگی و بیخوابی (1) با افسردگی ارتباط پیدا می کنند: مشکل خواب رفتن و زود بیدار شدن در بامداد، بی آنکه بتوان دوباره به خواب رفت. برعکس، حدود 10 تا 20 درصد از افراد افسرده به خوابهای طولانی فرو می روند. شاید خواب را برای خود پناهگاهی می پندارند. اشتهای اکثر این دسته از افراد کاهش می یابد که در نتیجه وزن خود را از دست می دهند. شمار کمی هم اشتهای شدید به غذا پیدا می کنند. از نشانه های دیگر افسردگی کُند سخن گفتن، آهسته راه پیمایی کردن، زیاد فریاد کشیدن و با اندامی خمیده گام برداشتن است، اما نشانگانی مانند چلاندن دستها، پیاپی قدم زدن و از سرنوشت خود نالیدن است که آن را افسردگی آشفته (2) نامیده اند. (3)

درجه ی شیوع و مسیر افسردگی

افسردگی در همه جامعه ها و فرهنگها دیده می شود، اما همانندیها در آنها بیشتر از اختلافها مشهود است. چنانکه در فرهنگهای غربی احساس گناه و سرزنش خود بیشتر از کشورها و فرهنگهای دیگر به چشم می خورد (مارسلا (4)). افسردگی فقیر و غنی، پیر و جوان، زن و مرد و نامبردار و گمنام را نمی شناسد. تقریباً 6 درصد از بزرگسالان دست کم به یکی از موارد عمده ی افسردگی گرفتارند (وایسمن (5)). شکلهای ملایمتر افسردگی به نام افسرده خویی خوانده می شود و آنقدر در جامعه های مختلف شیوع دارد که آن را سرماخوردگی اختلالهای روانی نامیده اند.
بنا به پژوهشهای وایسمن و همکاران در هر فرهنگی میزان افسردگی در زنان بیشتر از مردان است. این ناهمخوانی از بلوغ جنسی آغاز می شود و در سراسر زندگی ادامه می یابد. کوششهای فراوانی، به ویژه از سوی انجمن روان شناسان آمریکا به عمل آمده تا از علت بالا بودن این میزان در زنان آگاهی یابد. از همه ی این بررسیها نتیجه گرفته اند که افسردگی بیشتر زمانی رخ می دهد که انسان گرفتار رفتارهای وابسته، نافعال و به احساسهای افسرده متوجه باشد تا بر ضد افسردگی. چون در فرهنگهای مختلف زنها بیشتر به کارهای نافعال اشتغال دارند و مردان بیشتر شغلهای آزاد و فعال را به عهده می گیرند، به این جهت افسردگی در میان زنان بیشتر از مردان است. مادران کودکان خردسال به علت محدودیت و یکنواختی فعالیتهایشان بیشتر در معرض افسردگی قرار می گیرند. فقر نیز یکی دیگر از عوامل افسردگی است که به سبب حساسیتشان در زنان تأثیری بیشتر از مردان به جای می گذارد.
میزان افسردگی به طور غم انگیزی در این قرن افزایش یافته است. بررسیهای همه گیری شناسی در کشورهای متحد آمریکا، اروپای غربی، آسیا، خاورمیانه به کشف دو پدیده انجامیده است: 1) میزان افسردگی به تدریج از سال 1915 به بعد افزایش یافته است، 2) افسردگی در هر نسلی در یک دوره سنی زودتر آغاز شده است (گروه همکار میان ملیتی) (6).
روابط نزدیک و همکاریهای خانوادگی و گروهی در هر جامعه ای در کاهش افسردگی از اهمیت بالایی برخوردار است. در آمریکای شمالی فرقه ای به نام آمیشها (7) زندگی می کنند که اگر به یکی از آنها زیانی از آفتهای طبیعی برسد بقیه ی اعضای جامعه در رفع زیان او مشارکت می کنند. به این جهت میزان افسردگی در میان آمیشها نسبت به شهرها، فرهنگها و جامعه های دیگر کمتر از (
) است (سلیگمن (8)).
گرچه افسردگی به طور معمول پس از حدود 6 ماه فروکش می کند، اما در نیمی از مبتلایان در ظرف دو سال مجدداً عود می کند (بِلْشر و کاستلو) (9). از ویژگیهای مهم افراد افسرده در حد متوسط و بالا این است که کمتر احساس سلامتی و تندرستی می کنند، بیشتر به درد و رنجهای مختلف گرفتارند و در محدودیتهای اجتماعی به سر می برند و حتی پس از بهبود هم آشنایان و بستگان به آنان اعتماد ندارند (هیز و همکاران) (10).
بسیاری از افراد بر اثر تغییر فصل دچار دگرگونیهای خُلقی می شوند و بعضی آنقدر حساسیت نشان می دهند که نوعی از افسردگی به نام اختلال عاطفی فصلی (11) در آنان ایجاد می شود. واقعیت این است که زمستان و روزهای کم نور و روشنایی موجب تراوش زیاد هورمون ملاتونین (12) می گردد که حیوانات را به خواب زمستانی فرومی برد. اما تأثیر آن در بعضی افراد آدمی سبب احساس خستگی، ناراحتی و تنگ خلقی می گردد. به این جهت، برای درمانشان آنان را در معرض روشنایی زیاد قرار می دهند که به آن نوردرمانی (13) می گویند.

خودکشی

مهمترین عارضه ای که از افسردگیهای شدید به وجود می آید خودکشی (14) است. دفتر آمار آمریکا (15) بیانگر این واقعیت تلخ درباره ی خودکشی است.
در کشورهای متحد آمریکا در هر 17 دقیقه یک نفر به خودکشی دست می زند و از 200000 اقدام به خودکشی 30000 نفر از آن به مرگ منتهی می شود. در سال 1992 حدود 1/4 درصد از همه ی مرگها با خودکشی ارتباط داشت. در مقایسه با کشورهای دیگر میزان خودکشی در آمریکا دارای حد متوسط است. بلغارستان دارای بالاترین میزان خودکشی است. کشورهای دیگری که میزان خودکشی در آنها بالا بوده است عبارتند از: دانمارک، فنلاند و سوئد، اما ایتالیا، اسپانیا و یونان دارای میزان پایین خودکشی بوده اند.
مردان سفیدپوست بیش از همه اقدام به خودکشی می کنند، مردان سیاه پوست در مقیاس کمتر در مرتبه ی دوم خودکشی قرار می گیرند؛ زنان سفید پوست در مرتبه سوم و زنان سیاه در مرتبه ی چهارم اقدام به خودکشی می کنند. میزان خودکشی در میان سفیدپوستها تقریباً دو برابر سیاه پوستهاست. از سال 1950 به بعد خودکشی در میان نوجوانان 15 تا 19 به بیش از دو برابر افزایش یافت و بیشتر در میان پسران رخ داده است تا دختران. در نوجوانان خودکشی بیشتر بر اثر شکست در عشق، بی آبرویی، اعمال ضد اجتماعی، افراط در مصرف مشروبهای الکلی و مواد مخدر رخ می دهد.
خودکشی در میان ثروتمندان، بی دینها، مجردها، بیوه ها، طلاق گرفته ها، بیکاره ها بیشتر رواج دارد تا افراد شاغل و متأهل. در میان بزرگسالان آنهایی که در گرفتاریها و سختیهای زندگی تاب تحملشان به پایان رسیده بیشتر دست به خودکشی می زنند.
حدود 50 درصد از دانشجویان دانشگاه به فکر خودکشی افتاده اند، اما فقط 5 تا 6 درصد به خودکشی اقدام کرده اند. اکثر قربانیان خودکشی به اختلالهای روانی، افسردگی، روان پریشی مصرف زیاد مواد الکلی مبتلا بوده اند.
با توجه به گزارش پژوهشی بالا که از سوی مرکز آمار آمریکا انتشار یافته است نتیجه می گیریم شخصی که می خواهد خودکشی کند باید بی درنگ به او کمکهای روانی و پزشکی شود. زیرا اکثر این گونه افراد گرفتار درد و رنج و در زندگی نومید و بی یار و یاور هستند. باید به آنها کمک شود تا منشأ فشار و ناراحتیهای خود را درک کنند و با راههای مقابله ی با آنها به خوبی آشنا شوند.
زمان عامل مهمی در خودکشی به شمار می آید. زیرا افرادی که اقدام به خودکشی می کنند در یک حالت خاص و در یک زمان معین چنین تصمیمی را می گیرند. اگر زمان بگذرد و شرایط تغییر کنند فکر خودکشی نیز از میان می رود. جای شگفتی است که وقتی افراد در منتهای افسردگی هستند احتمال خودکشی کاهش می یابد. اما وقتی افسردگی پایان یابد و به شخص احساس بهتری دست دهد، دوباره فرد به خودکشی می افتد. شاید علت این باشد که بیمار در حالت افسردگی شدید آن چنان بی اراده می شود که هر گونه اقدامی برای خودکشی از او سلب می گردد.
مختصر آنکه خودکشی برای اعضای خانواده، آشنایان و دوستان با واکنشهای خشم و غضب، حیرت و سرگشتگی همراه است که عاملی ویرانگر شمرده می شود.

اختلال دوقطبی

اختلال دوقطبی (16) حالتی است که فرد پیشامدها و رویدادهایی از شیدایی و افسردگی را تجربه می کند که به گونه ای متناوب عمل می کند. افسردگی و شیدایی (17) در اختلال دو قطبی ممکن است به طور همزمان و متناوب اتفاق بیفتند. هنگامی رفتار شیدایی پدید می آید که نیروی فراوانی جایگزین خستگی و افسردگی شود. در این حالت غمگینی و نومیدی تسلیم سرخوشی و شادمانی فراوان و عزت نفس بالا می گردد. افسردگی غالباً میل جنسی را کاهش می دهد، اما شیدایی وضع آشفته و مبهمی را پدید می آورد. افراد شیدا گاهی بسیار اجتماعی می شوند، اما اگر کسی از آنان بخواهد طرح و نقشه ی خود را درباره ی کاری که در دست اقدام دارند توضیح دهند دستخوش خشم و ناراحتی می شوند. عواقب زیانبار و دردناک کارها را ندیده می گیرند. ممکن است زیربار دین عظیمی بروند، قانون شکنی کنند، تصمیمهای خودسرانه بگیرند و وارد معاملات نامشروع و غیر قانونی شوند.
اختلال دو قطبی کمتر از افسردگی رواج دارد و حدود یک درصد از جمعیت را با میزان برابر در زن و مرد شامل می شود. نشانگان آن به طور معمول در 20 سالگی آغاز می شود (وِردِر (18)). اختلال دو قطبی مانند بسیاری از اختلالها همراه با اختلالهای دیگر (اختلالهای ناشی از مواد مخدر و وابستگی) وقوع می یابند (توهن (19)).

علل اختلالهای خُلقی

زمینه های زیستی:

روان شناسان علل زیستی زیر را در ایجاد اختلالهای خلقی با اهمیت دانسته اند: نخست آنکه نشانگان افسردگی در فرهنگهای مختلف همانند یکدیگرند که دلیل روشنی بر زیستی بودن آنهاست. دوم آنکه، بعضی از داروها مانند اِلاویل (20) و پروزاک (21) در کاهش افسردگی و لیتیوم (22) برای درمان شیدایی مؤثرند. سوم آنکه اختلالهای خلقی بیشتر در خانواده های همریشه دیده می شوند که خود دلیل دیگری بر انتقال وراثت است. با این همه، پژوهشگران معتقدند که چون اختلالهای خُلقی در حال افزایشند، علل دیگر را نیز باید در نظر گرفت.
اختلالهای خلقی بیشتر در بستگان درجه اول مانند پدران و مادران، فرزندان و کودکان اعضای خانواده ی آنها پدید می آیند تا آنهایی که دچار این بیماری نیستند. اگر بستگان بیمارانی که دارای اختلال یک قطبی هستند با بستگان بیماران دوقطبی مقایسه شوند معلوم می گردد که بستگان بیماران دوقطبی میزان بالاتری از اختلال دو قطبی را دارا هستند. با توجه به یافته های پژوهشی دلایل و مدارک مبنی بر انتقال ارثی در اختلالهای دو قطبی بالاتر از افسردگی در یک قطبی است.
پژوهشگران در کوششهایی که برای پی بردن به نقش عوامل ارثی در اختلالها به عمل آوردند به بررسی دوقلوهای عادی یا دوتخمکی و یکسان یا یک تخمکی پرداختند. کار را از همشکمی که دارای اختلال خلقی به نام مورد شاخص (23) است آغاز می کنند؛ سپس ثابت می کنند که دوقلوی دوم در هر جفتی نیز دارای اختلال خلقی است. به یک جفت دوقلو یا همشکم زمانی همگام می گویند که هر دو همشکم دارای اختلال خلقی باشند. میزان همگامی (24) درصد جفتهای همشکمی را تشکیل می دهد که هر دو همشکم دارای اختلال باشند. میزان همگامی در میان همشکمان یکسان تقریباً 65 درصد است. این میزان در میان همشکمان عادی یا دو تخمکی در حدود 14 درصد است (اندریزن و بلاک) (25).
این یافته ها این نظر را تقویت می کنند که عوامل تکوینی یا فطری در افسردگی دخالت دارند. برای پی بردن به اینکه چه چیزهایی به ارث برده می شوند لازم است به دو انتقال دهنده ی عصبی، یعنی نوراپی نفرین و سِروتونین توجه داشته باشیم که در ایجاد افسردگی نقش مهمی را به عهده دارند. داروهای ضد افسردگی وجود نوراپی نفرین یا سروتونین را در سیناپسها افزایش می دهد. در واقع آماده سازی این انتقال دهنده های عصبی موجب افزایش انتقال پیامهای عصبی می شوند که به فعالیت و رفع افسردگی می انجامد. به طور کلی داروهای ضد افسردگی سطح انتقال دهنده های عصبی را تقریباً بی درنگ تغییر می دهند. با وجود این پس از دارودرمانی افسردگی ممکن است دو هفته طول بکشد تا درمان حاصل شود. به علاوه فعالیت انتقال دهنده های عصبی می توانند پاسخی به عوامل محیطی باشند. بنابراین، گرچه افرادی که دارای اختلالهای خُلقی هستند به احتمال زیاد گرایش به ایجاد آنها یک مسئله ی ارثی یا فطری است. برای شناخت بهتر باید عوامل دیگری را مورد توجه قرار داد.

زمینه ی روان پویایی

زمینه های روان پویایی یا روان کاوی به تجربه های نخستین دوران کودکی از نظر زیربنای واکنشها و رفتارهای عاطفی تأکید می ورزند. یک کودک شیرخواره به پرستار و مراقبش، یعنی مادر وابسته است. وقتی نیازهای کودک برآورده شوند در او احساس پشتیبانی و محبت و دلبستگی پدید می آید. هنگامی که مادر به طور موقت خانه را ترک می کند کودک احساس ناامنی و ناراحتی می کند؛ در ضمن خشم او از غیبت مادر برانگیخته می شود. به عقیده ی فروید این خشم درون زاد موجب افسردگی می شود. بعدها وقتی در زندگی فرد مصیبتهایی مانند مرگ عزیزان یا از دست رفتن یک موقعیت و یا شغل مورد علاقه به وجود آید افسردگی دوباره نمایان می شود.

زمینه های شناختی و رفتاری

اگر کسی مدتها کوشش کند و به اصطلاح «به هر در بزند» و نتواند شغلی به دست آورد، یا دانش آموزی هرچه بکوشد نتواند نمره ی خوب از درسهایش بگیرد، این پدیده را مارتین سلیگمَن (26) (1992) درماندگی آموخته (27) نامیده است. در واقع این ناکامی زمانی به وجود می آید که انسان معتقد شود بر هدفها و رفتارهای کارساز در زندگی خود هیچ گونه اختیاری ندارد. به طور کلی بسیاری از افراد وقتی با چنین وضعی رو به رو می شوند از هر کوششی باز می ایستند و به تلاشهای بیشتر و راه حلهای مؤثرتر نمی پردازند. در این حال دچار افسردگی می گردند. اما بعضیها برعکس از پا نمی افتند و آنقدر می کوشند تا موفق شوند.
نمونه ی تجدیدنظر شده ی درماندگی را نمونه ی نومیدی (28) نیز عنوان کرده اند که در آن بیشتر به اعتقادهای مردم درباره ی موقعیتهای درگیر توجه می شود. در واقع افسردگی بعضی از افراد آدمی به سبب سبک یا شیوه ی نارسای آنان در توضیح موقعیتها و مسائل است. بسیاری از اختلافها به واسطه ی توضیح و تبیین مختلف آنهاست. یعنی خوب و بد امور بیشتر معلول راه و روشهای متفاوتی است که افراد آدمی به کار می برند. شیوه ی توضیح مسائل بسیار نیرومندتر از مفاهیم و واژگانی است که از آنها بهره می جویند. سلیگمن معتقد است که آموختن شیوه های نارسا در توضیح رویدادها به کودکان و نوجوانان علت اصلی بسیاری از درماندگیها و افسردگیهاست.
شیوه ی توضیح مسائل دارای سه بُعد مهم است: دائمی در برابر موقتی، همگانی در برابر وضع خاص و درون نگری در برابر برون نگری. وقتی یک رویداد بد و ناجور رخ می دهد، ممکن است آن را به صورت دائمی یا موقتی بنگریم. اگر امور به گونه ای بد در اندیشه ی فرد با عنوان «همیشه» یا «هرگز» جا بیفتد یک نگرش بدبینانه به طور دائم در اندیشه ی او شکل می گیرد. توضیح مسائل ممکن است دارای جنبه ی خاص برای یک موقعیت یا کلی برای همه ی موقعیتها باشد. افرادی که به توضیحات کلی درباره ی شکستهایشان تن درمی دهند، غالباً وقتی ناکامی در یک زمینه برایشان ایجاد شود از همه چیز دست می کشند. سرانجام آنکه توضیحات ممکن است درون نگری یا برون نگری باشند، به این معنا که بر اثر ناکامیها یا خود را سرزنش می کنیم و یا دیگران را.
افرادی که دارای نگرش بدبینی هستند وقتی با رویدادهای بد سروکار پیدا می کنند به احتمال زیاد حالت افسردگی در آنان ایجاد می شود، اما آنهایی که برعکس دارای نگرش خوش بینی هستند وقتی با تجربه های بد و ناکام روبه رو می شوند با افسردگی به مقابله برمی خیزند.
برای ادراک بهتر و روشنتر موضوع به توضیح و نگرش شاگردی که در آزمون خود نمره ی بسیار بدی گرفته است و زمینه های افسردگی برایش فراهم می شود توجه کنید:
– من همیشه فاقد استعداد لازم بوده ام (دائمی)
– هر کاری را که انجام می دهم بد از کار در می آید (کلی)
– من یک نادان و بی عرضه ام (درون نگری)
بسیاری از پژوهشها نتیجه می گیرند که افسردگی با توضیح و نگرشهای دائمی، کلی و درون گرایی برای رویدادهای منفی ارتباط دارند (سوینی و همکاران) (29).
نمونه نومیدی با نظریه های شناختی پژوهشگران که افسردگی را ناشی از نگرش و طرز اندیشه ی افراد می دانند همگامی نشان می دهند. آرون بک (30)، روان پزشک دانشگاه پنسیلوانیا در آمریکا نیز عقیده دارد که افسردگی محصول طرز فکر افراد درباره ی خود و درباره ی آن چیزهایی است که برایشان رخ می دهند. این دسته از افراد غالباً خود را در برابر رویدادها سرزنش می کنند. بنابراین، به جنبه های منفی توجه دارند. افسرده دلان نسبت به خود، به تجربه های موجود و آینده نظر منفی دارند. آنها خود را در وضعی ناگوار می بینند و برای لغزش و خطا بیشتر آمادگی دارند. زیرا پیوسته به امور با نظر منفی می نگرند. برای مثال، افراد افسرده ممکن است تصور کنند که دیگران آنها را دوست ندارند، چون وقتی با اتوبوس به سر کار می روند کسی با آنها صحبت نمی کند. این گونه نتیجه گیریها را استنباط خودخواهانه (31) نامیده اند. دانش آموزی که در امتحان نمره ی بد گرفته است اگر خود را بی استعداد و نالایق بشمارد و نتیجه بگیرد که او هرگز شاگرد خوب و موفقی نخواهد بود به تعمیم کلی و داوری غلط پرداخته است.
مختصر آنکه عوامل تکوینی یا وراثتی در اختلالهای خُلقی نقش آفرینند، اما مسلم است که آنها تنها عوامل به شمار نمی آیند. چنانکه در بالا بیان شد عواملی مانند نگرش و شیوه ی توضیح نیز در ایجاد اَفسُردگی مؤثرند. سَبک توضیح رویدادها به طور منفی نیز ممکن است در انتقال دهنده های عصبی تأثیر بگذارند. بررسیهای مختلف درباره ی اختلالهای خُلقی نشانگر آنند که علل پیچیده و مختلفی در توضیح آنها وجود دارند. غالباً عوامل زیستی، روانی، اجتماعی به طور متقابل در یکدیگر تأثیر می کنند و در ایجاد و مسیر اختلالها کارسازند. برای مثال، پژوهشگران معتقدند که رویدادهای تنش آفرین زندگی با میزان بروز افسردگی ارتباط دارند. اما بررسیهای روشنگرانه ی براون و همکاران (32) مشخص ساخته اند که فقط بعضی از انواع افسردگی با رویدادهای فشار آور و ناراحت کننده ارتباط پیدا می کنند. به علاوه این رویدادهای تنش زا ممکن است در بسامد و تنظیم زمان رویدادهای آینده نقش آفرین باشند (جانسون (33)).

روان پریشی

یک روان پزشک سویسی به نام اوژن بلویلر (34) (1857-1939) اصطلاح اسکیزوفرنی (35) را که به معنای روان پریشی یا گسسته روانی است عنوان نمود. روان پریشی یک مفهوم کلی برای اختلالهایی است که مبتلایان به آن تماس خود را با حقیقت از دست می دهند و به تیمارستان یا آسایشگاه روانی نیاز دارند.
نشانگان روان پریشی معمولاً در حدود 20 سالگی نمایان می شوند، گرچه کمبودهای توجه و عوامل عاطفی مانند مهر و محبت در دوره ی کودکی بیش از هر زمان مؤثرند. به عقیده ی کارپنتر و بیوکنن (36) حدود 1/5 درصد از کل جمعیت به طور برابر در زن و مرد به این بیماری گرفتار می شوند، اما مردها زودتر از زنها به آن دچار می گردند. این عارضه صدمه ی اجتماعی و شغلی مهمی به مبتلایان وارد می سازد. میزان مرگ و میر کلی در میان قربانیان روان پریشی دو برابر میزان مورد انتظار است، زیرا میزان خودکشی در آنان 10 بار بیشتر از کل جمعیت است (اَلبک (37)).
روان پریشی را غالباً با اختلال هویت گسستی اشتباه می کنند. در واقع روان پریشی گسستن یا قطع رابطه با حقیقت، اندیشه، خرد و عواطف است.

نشانگان روان پریشی

روان پریشی نشانگان بسیاری را شامل می شود. هیچ یک از آنها در همه موارد روان پریشی وجود ندارد، بلکه هر کدام به صورت آشفتگیهایی در ادراک، زبان، اندیشه و بیان عواطف نمایان می گردد. برای بهتر پی بردن به این نشانگان شیوه ی نوینی برای طبقه بندی آنها در قالب مثبت و منفی به کار رفته است.

نشانگان مثبت

نشانگان مثبت روان پریشی عبارتند از تحریف (38) یا تغییر معنای طبیعی واژگان و کارکردهاست، چنانکه سخنان روان پریش گاهی سلیس، اما بی نظم و ترتیب و به شکل هذیان و توهم ظاهر می شوند. وقتی به سخنان یک بیمار روان پریش گوش فرامی دهیم رشته ی فکرش گسسته و پرت و پلاست یا همچون قطاری می ماند که مرتب از مسیر خود خارج می شود. این الگوی سخن گویی را همخوانیهای بی ربط (39) نامیده اند. بعضی از این بیماران واژه تراشی می کنند. یعنی واژه های معمولی را به شکلی غیر معمول به کار می برند. مانند اینکه بگویند: «نامه را با اسباب بازی نویسم نوشتم». یا در جواب اینکه چگونه آمدید؟ بگوید «به! نه، کتاب، آسمان، درخت، تُند، تازه، سرما». از یکی از روان پریشان پرسیدند چه می کنی؟ پاسخ داد: «چاه می دوزم و ماه می سوزم».
پندار واهی (40) که یکی از مشهودترین نشانگان بارز به شمار می آید از یک رشته خیال باطل و باورهای دروغین تشکیل یافته که حتی با دلیل و مدرک تغییر نمی یابد و اصلاح نمی شود. این بیماری به شکلهای مختلف نمایان می گردد. افرادی که گرفتار پندار واهی آزار دهنده هستند معتقدند که دیگران می خواهند آنان را آزار دهند و همیشه در تعقیب آنها هستند یا آنکه آنها را مسخره می کنند. بعضی از پندارهای واهی عجیب و نامعقولند، چنانکه یک روان پریش مدعی بود که پلیس مخفی همواره در تعقیب اوست و می خواهد او را به دام بیندازد. خود بزرگ پنداری یکی از خیالهای باطل این گروه از بیماران است که تصور می کنند از یک قدرت بی نظیر و بسیار بالایی برخوردارند. پنداشت سُلطه نیز بیانگر آن است که به گمان بیمار افکار و کردار و احساسهای او به وسیله ی شخص یا یک نیروی خارجی کنترل می شوند.
این دسته از بیماران افکار و احساسهای خود را راستین یا کاملاً حقیقی می پندارند، به این جهت تغییر آنها بسیار دشوار است. پندار واهی گاهی بیماران را وادار می کند که بر ضد دشمنان و سازمانهای خیالی به اقدامهای عملی دست بزنند و از خود دفاع کنند.
عوامل فرهنگی زمینه های مهم رفتاری و اعتقادی هر جامعه ای را تشکیل می دهند. به طوری که تجربه های مختلف نشان داده اند در جامعه های جهان سوم، به ویژه کشورهای غیر صنعتی و عقب مانده تسخیر ارواح و نفوذ جادوگران رواج دارد که بخشی از محتوای فرهنگی آنها را تشکیل می دهد. به این سبب روان پریشها در این گونه جامعه ها بیشتر از جامعه های صنعتی به پندار واهی تسخیر ارواح و نفوذ جادوگران اعتقاد دارند.
روان پریشی غالباً ادراک افراد را از جهان تغییر می دهد. به طوری که اشیاء ابعادی غیر عادی حاصل می کنند، احساسها به صورت هوای رقیق تجسم می یابند. روان شناسان نشانگان چنین ادراکی را توهم (41) نامیده اند. در واقع توهم ادراکی است که بر اثر تحریک عضو مربوط پدید نمی آید، بلکه در همه ی حواس ظاهر می شود، گرچه بیش از همه با حس شنوایی سروکار دارد. بیمار صداهایی را می شنود که پیوسته فرمان می دهند، ایراد می گیرند و تفسیر می کنند. توهم برای شخصی که آن را تجربه می کند امری واقعی و حقیقی به نظر می رسد و گاهی هم در او ایجاد ترس و وحشت می کند.

نشانگان منفی

نشانگان منفی به صورت کاستیها و کمبودهای کارکرد یا انجام وظیفه ظاهر می شوند. این نقصها و کمبودهای رفتاری مواردی مانند فقر گفتار، آشفتگیهای عاطفی و ارادی را شامل می گردند. (مک گلاشان (42)). نشانگان منفی پیامدها و صدمات شناختی بیشتری را از نشانگان مثبت به دنبال می آورند.
سخنان افراد مبتلا به روان پریشی مبهم، پیچیده بسیار ذهنی یا بسیار پیش پاافتاده و تکراری است که به آن اصطلاحاً فقر محتوا (43) گفته می شود. فقر گفتار (44) نیز به گونه ای نمایان وجود دارد و آن زمانی است که بیمار به سختی دنبال واژه ها می گردد و پس از مدتی الفاظ نارسایی را بیان می کند. چون بیانش ناگویاست از او همواره می خواهند منظور خود را روشنتر بیان کند (اندریاسن و بلک) (45).
وقتی بیمار روان پریش نتواند احساسهای عاطفی خود را به درستی ابراز دارد و یا عاری از هیجانهای طبیعی باشد آن را اُفت عاطفی (46) می نامند. ژستهای خاص بدنی، برخورد ناملایم، نگاههای برافروخته و لحن نامطبوع صدا از جلوه های بارز آنهاست که به واماندگی عاطفی (47) عنوان گردیده اند. در بی ارادگی (48) و دلمردگی (49) فرد روان پریش نیروی لازم را برای انجام دادن و ادامه ی وظایف خود ندارد. آشفتگی در فعالیتهای حرکتی و ناتوانی در مواظبت از خود ویژگیهای دیگری از افراد روان پریش به شمار می آیند.

گونه های فرعی روان پریشی

DSM-IV شخصیت روان پریش را در پنج گونه ی فرعی به این قرار تعیین کرده است: شخصیت کاتاتونیایی (50)، پارانویدی (51)، نابسامان (52)، وامانده (53) و نامشخص (54) (جدول 1). گرچه شیوع روان پریشی در سراسر جهان به یک صورت نمایان می گردد، اما میزان و درجه بندی آن متفاوتند. برای مثال، اسکیزوفرنیای نابسمان و درهمریخته در ژاپون حدود 50 درصد تشخیص داده شده است که این رقم در مقایسه با کشورهای دیگر 10 درصد است (ناکان و همکاران) (55). این اختلافها می توانند در نتیجه ی عوامل تشخیصی، اجتماعی و فرهنگی پدید آیند.
هر نوع فرعی از اسکیزوفرنی دارای نشانگان مختلف است، گرچه تمایز میان آنها همیشه به درستی روشن نیست، مانند اسکیزوفرنی نامشخص طبقه ای را تشکیل می دهد که با انواع فرعی دیگر جور درنمی آید. بیمار ممکن است در زمانهای مختلف نشانگان متفاوتی از انواع فرعی اسکیزوفرنی را نشان دهد.

علل روان پریشی

بررسی عواملی که موجب روان پریشی می شوند بسیار دشوار است، زیرا آزمونهای لازم برای این اختلال روانی وجود ندارد. به علاوه، پژوهندگان اطمینان کافی ندارند که روان پریشی از یک یا چند فرایند ناشی می شود. اخیراً روشن گردیده که عوامل تکوینی یا ژنتیکی، نابهناریهای مغزی، تغییر سطح انتقال دهنده های عصبی و عوامل محیطی از جمله ی عوامل کارساز در ایجاد روان پریشی به شمار می آیند.

عوامل تکوینی

چنانکه پیش از این یاد شد 1/5 درصد از کل جمعیت در هر جامعه ای به روان پریشی دچار می شوند. چون این بیماری یک عارضه ی ژنتیکی است، یعنی کسی که متعلق به یک خانواده ی روان پریشی است ابتلاء به روان پریشی برای او بیش از 1/5 درصد است. هرچه فرد با اعضای خانواده ی روان پریش ارتباط نَسَبی نزدیکتری داشته باشد احتمال به این ابتلا خیلی بیشتر خواهد بود. بنا به پژوهشهای گاتزمن (56) خواهر یا برادر روان پریش ابتلاء به این بیماری را تا 9 درصد بالا می برند و این خطر برای فرزندانشان تا میزان 46 درصد افزایش می یابد. کودکی که پدر بزرگش روان پریش است احتمال به روان پریشی او 5 درصد است و این خطر برای فرزندان همشکمان یکسان به میزان 48% و برای عادی یا دوتخمکی به 17% می رسد. به طور کلی پژوهشهای گاتزمن مُهر تأییدی بر انتقال ارثی بیماری اسکیزوفرنی است.
جدول [1]
انواع فرعی روان پریشی بنا به DSM-IV

نوع فرعی

نشانگان اصلی

کاتاتونیایی
catatonic

نشانگان حرکتی نابهنجار که از خشکی و سختی آغاز و به فعالیت شدید وحشیانه پایان می پذیرد و گاهی در حد وسط بی فعالیتی و برانگیختگی قرار می گیرد. این گونه رفتارها در بیمارستانهای روانی امروزه کم دیده می شود، زیرا مصرف داروهای درمانی اثر این نشانگان را کاهش می دهد.

نابسامان
disorganized

گفتار مقطع و گسسته که با تداعیهای کلامی غیر طبیعی و افت نامناسب عاطفی همراه است (گفتارهای هیجانی که غالباً با واکنشهای مورد انتظار مغایر است). رفتار این دسته از بیماران ابلهانه و کودک منشانه است که به گونه ای ناشایست ادا و اطوار درمی آورند. نشانگان این دسته از روان پریشهای فرعی معمولاً در نوجوانی آغاز می شوند و به نظر نمی رسند که واکنشهایی نسبت به رویدادهای تنش آفرین و فشارهای زندگی باشند. طبیعت پایدار اختلال رفته رفته به پیشرفت وضع بد و به یک نهاد بلند مدت می انجامد.

پارانویایی
paranoid

پندار بلند پروازی یا شکنجه با توهمهای امکان پذیر شنیداری. این بیماری در افرادی به وجود می آید که پیش از پیدا شدن نشانه ی حاد بیماری وظایف خود را به خوبی انجام می داده اند. به طور کلی دارای پیامدهای خوش و میزان و سرعت درمان خوب است.

وامانده
residual

در این بیماران از پندار واهی، توهم و زبان نارسا خبری نیست، اما اختلالها به صورت کناره جویی اجتماعی و باورهای عجیب و غریب در آنها جلوه گرند.

نامشخص
Undifferentiated

نشانه های بارز این بیماری پندار واهی، توهم و آشفتگیهای گفتاری است که با گونه های فرعی دیگر جور در نمی آید. پیامدهای دراز مدت این نوع فرعی بسیار متغیر است.

نقل از APA انجمن روان پزشکان آمریکا DSM-IV، 1994.
روان شناسانی مانند وندر (57) و همکاران او معتقدند که فطرت و ویژگیهای ارثی در ایجاد روان پریشی نقشی مهمتر از محیط تربیتی و زیستی را به عهده دارند. اما اگر عوامل ارثی و تکوینی پاسخگوی کامل علت روان پریشی بودند انتظار ما در عارضه ی این بیماری میان همشکمان یکسان صد در صد بود، زیرا این همشکمان همه دارای ساخت زیستی یکسانی هستند. در صورتی که بررسیهای مربوط به آنها نشان می دهند که گرچه عوامل ارثی در ایجاد روان پریشی دارای نقش هستند، اما تنها علت این اختلال به شمار نمی آیند، شکل [1] بیانگر این واقعیت است.

** توضیح تصویر
شکل [1]: درجه ی رابطه ی ژنتیکی و میانگین احتمال ایجاد روان پریشی، نقل از گاتزمن، 1991.

نابهنجاریهای مغزی

یکی از امیدبخشترین زمینه های علل ایجاد روان پریشی بررسی نابهنجاریهای مغزی است. پژوهشهایی با روشهای مختلف نشان داده اند که بیماران روان پریش نسبت به افراد بهنجار دارای بطنهای مغزی بزرگتری بوده، اتاقکهای مغزی آنان پر از مواد آبگونه می گردند. در نتیجه فضای مغزی آنها کوچکتر می شود (لیلی و گوردون) (58). چنانکه دستگاههای کناری مغز، مانند منطقه ی دُم اسب در افراد مبتلا به اسکیزوفرنی کوچکتر می شوند و این اختلافها، یعنی، بطنهای مغزی بزرگتر و دستگاههای کناری کوچکتر تعیین کننده های حساسی برای ایجاد اسکیزوفرنی به شمار می آیند (کنون و مارکو) (59).
اندریاسن (60) و همکاران مغز بیماران روان پریش را با مغز افراد بهنجار مقایسه کردند و نتیجه گرفتند که تالاموس و اطراف آن در بیماران روان پریش نسبت به بیماران غیر اسکیزوفرن کوچکتر و ضعیفتر است. در واقع تالاموس یک ایستگاه ارتباطی بسیار مهمی است که محرکها را از محیط و بدن به مغز می رساند و یا فرمان مغز را به اعضای مختلف بدن منتقل می سازد و برای هیجان و حافظه از اهمیت بالایی برخوردار است.

انتقال دهنده های عصبی

یکی دیگر از عوامل مؤثر در ایجاد روان پریشی انتقال دهنده های عصبی هستند. در گذشته بیماران روان پریش در تالار تیمارستانها به طور سرگردان پرسه می زدند، گاهی رفتار خشونت آمیز داشتند و گاهی در اتاقهای مخصوص دست و پای آنان را می بستند تا به خود و دیگران صدمه نزنند، زیرا داروها و شیوه های درمانی موجود در کنترل رفتار آنان مؤثر نبودند. در سالهای 1950 داروهای نیروبخش ضد روان پریشی فراهم آمدند. مصرف این داروها که اغلب بیماران را به همکاری بیشتری وامی داشت و کار را برای اعضای تیمارستان آسانتر می کرد علت دیگری را در زمینه ی روان پریشی مطرح می ساخت که باید نابهنجاریهای زیستی – شیمیایی (61) نامید.
دلایل و مدارک موجود بیانگر آنند که انتقال دهنده ی دوپامین (62) در ایجاد اسکیزوفرنی دارای نقش بسیار مهمی است. بعضی از داروها مانند آمفتامین و کوکائین نشانگانی از روان پریشی را پدید می آورند. این داروها به این جهت شهرت دارند که می توانند میزان دوپامین را در مغز بالا ببرند. مغز افراد روان پریش دوپامین بیشتری دریافت می کند یا آنکه نسبت به دوپامین حساسیت بیشتری نشان می دهد. به علاوه، چون میزان فعالیت دوپامین در بخشهای مختلف مغز با هم اختلاف دارند، همین امر می تواند پاسخگوی دگرگونیهای نشانگان اسکیزوفرنی باشد.
البته، عوامل تکوینی ممکن است یا بر سطح و میزان دوپامین و یا در حساسیت پذیری نسبت به دوپامین تأثیر داشته باشد. به هر حال مدارکی مبنی بر اینکه اسکیزوفرنی تنها به وسیله ی عوامل بیوشیمیایی پدید می آید در دست نیست.

علل محیطی

عوامل فطری و زیستی گوناگون تنها علل ممکن در ایجاد روان پریشی به شمار نمی آیند.
روان پریشی یک عارضه ی ارثی و خانوادگی است. به عقیده ی گاتزمن همشکمان یکسان یا فرزندان یک تخمکی بیشتر از دوقلوهای عادی یا دو تخمکی با روان پریشی همگامی داشته اند. با وجود این 89 درصد از همه ی افراد روان پریش دارای پدر و مادر روان پریش نبوده اند و 81 درصد پدر و مادر یا خواهر و برادر روان پریش نداشته اند.
در واقع نارسایی عوامل تکوینی در بیان علت روان پریشی موجب گردید تا به علل محیطی و روانی توجه شود. به نظر دُهِرنوِند و اِرجی (63) رویدادها و شرایط غم انگیز و فشارآور که خارج از وجود و اختیار فرد است نشان داده اند که در بروز روان پریشی کار سازند. بنا به پژوهشهای رابینز و رجیر (64) روان پریشی بیشتر در خانواده های فقیر یا کم درآمد پایین جامعه بیشتر دیده می شود تا در خانواده های مرفّه. در واقع افراد کم درآمد با فشارها و ناکامیهای روزافزونتری، مانند تأمین اجاره خانه، خورد و خوراک و کمبود وسایل زندگی و بهداشتی بیشتری رو به رو می شوند تا افراد بی نیاز و دولتمند در طبقه ی بالای جامعه. به علاوه، روان پریشی در شهرها بیشتر از مناطق روستایی به چشم می خورد. یک بررسی که در نزدیک به پایان جنگهای جهانی دوم درباره ی میزان روان پریشی در هلند صورت گرفت بیانگر آن است که کمبود مواد غذایی برای زنان باردار می تواند منشأ بعضی از انواع روان پریشی گردد. مردم هلند در آن جنگها به سبب محاصره ی دریایی و مسدود شدن بندرها و دیگر راههای ارتباطی گرفتار قحطی شدید شدند. وقتی وضع روانی آنان را با زمانهای وفور مواد غذایی مقایسه کردند معلوم گردید که تعداد افراد روان پریش در آن دوره ی جنگی به دو برابر می رسید (سوسر و همکاران) (65)
پرسشی که در اینجا پیش می آید این است که آیا عوامل ناراحت کننده مانند فقر، زندگیِ شهری یا برخوردهای ناگوار خانوادگی سبب ایجاد روان پریشی می شوند؟ در صورتی که می دانیم هزاران نفر از مردان و زنان به جنگ رفته، گرفتار بلاهای عمده ی طبیعی یا قربانی جنایتهای شدید گردیده اند، اما شمار بسیار کمی از آنان به بیماری روان پریشی یا اسکیزوفرنی دچار شده اند. به این جهت امروزه پژوهشگران بر این اعتقادند که روان پریشی محصول علل متعدد است، نه یک علت واحد.

علل چندگانه

در سال 1930 در آمریکای میانه چهار خواهر به دنیا آمدند که به چهار قلوهای جنین (66) شهرت یافتند. همه ی آنان در 25 سالگی به بیماری روان پریشی گرفتار شدند که ناچار به تیمارستان انتقال یافتند. پژوهشگران و روان پزشکان (67) بارها آنان را مورد بررسی قرار دادند و به طور کلی نتیجه گرفتند که بیماری آنان زائیده ی علل مختلف، از جمله ژنتیکی یا تکوینی و از هم گسیختگی شرایط خانوادگی است.
از مجموعه ی بررسیها چنین برمی آید: با وجود آنکه عوامل ارثی در بروز اسکیزوفرنی نقش مهمی به عهده دارند هیچ کس به طور مستقیم نشانگان روان پریشی خاصی را به ارث نمی برد، بلکه زمینه های آماده ساز این بیماری در بروز آن نقش مهمتری را به عهده دارند. کودکی که از یک پدر و مادر روان پریش متولد می شود بیشتر از خواهرزاده یا برادرزاده ی آن روان پریش در معرض اختلال روان پریشی قرار می گیرد. در واقع، ابتلاء به بیماری اسکیزوفرنی بر اثر شماری از عوامل محیطی پدید می آید که هنوز هیچکدام از آنها به طور مشخص و کامل تعیین نگردیده است (گاتزمن (68)).

اختلالهای شخصیتی

آن دسته از الگوهای ناساز و نابهنجار و دیرپایی که رفتارهای ناجور و نادرست به بار می آورند اختلالهای شخصیتی (69) نامیده می شوند. این نابهنجاریها معمولاً در دوره ی نوجوانی پدیدار می شوند و افراد مبتلا کمتر با آنها مقابله می کنند و به دنبال درمان می روند. حدود 10 درصد از جمعیت هر جامعه ای ممکن است به یک یا چند مورد از این اختلالها دچار شده باشند. به عقیده ی اُلدهَم (70) چون در اختلالهای شخصیتی و اختلالهای دیگر روانی همگونگی زیاد دیده می شود، به این جهت تشخیص و درمان آنها با دشواریهایی همراه است. افزون بر این، بسیاری از افرادی که دارای اختلالهای شخصیتی هستند معتقدند که اگر مسئله ای وجود دارد مشکل آنها نیست، بلکه مشکل واکنش افرادی است که رفتار آنان را درست درک نمی کنند. برای مثال، شاخص اصلی در اختلال شخصیت خود شیفته آن است که این گونه افراد خود را شخصیتی بسیار مهم و ممتاز می شمارند، آن چنان که پیوسته غرق در خیالپردازیهای قدرت، موفقیت، زیبایی و عشق آرمانی به سر می برند. چنین افرادی اطیمنان دارند کسانی هستند که به ارزش و صفات عالی آنها پی برده اند، اما به آنها حسادت می ورزند. اینان توقع دارند که دیگران به آنان توجه کنند، مورد تحسین و تشویقشان قرار دهند و بی درنگ به خواست و اراده ی آنها جامه ی عمل بپوشانند. اما چون نمی توانند با دیگران همدلی برقرار کنند از واکنشهای آنان دچار ناراحتی و آشفتگی می شوند.

شخصیت جامعه ستیز:

DSM-IV به توصیف شماری از اختلالهای شخصیت پرداخته است، اما به یکی از آنها، یعنی اختلال شخصیتی جامعه ستیز (71) بیش از همه توجه کرده است. در حدود 5 تا 6 درصد از مردان و یک درصد از زنان بزرگسال دارای چنین عارضه ای هستند (کسلر (72) و همکاران).
یکی از بیماران جامعه ستیز به نام چاک تا 20 سالگی چندین فقره سرقت انجام داده بود. وقتی با یکی از آشنایان خود بر روی پلی ایستاده بود ناگهان او را به درون رودخانه پرتاب نمود و پا به فرار گذاشت. زمانی که او را دستگیر کردند و از او پرسیدند چرا این عمل را انجام داد؟ در پاسخ گفت «او از زندگی یکنواخت خسته شده بود، دلش می خواست به زندگیش روح و جان تازه ای ببخشد». روان شناسان این دسته از بیماران را در گذشته روان ستیز (73) یا جامعه ستیز (74) نامیده اند. به طور کلی شخصیت جامعه ستیز فردی فریبکار، بی فکر و بدون احساس مسئولیت است. رابرت هر (75)، روان شناس و پژوهشگر معتقد است که «دروغ گفتن، فریب دادن و حقه زدن و به گمراهی کشاندن دیگران استعدادی فطری و پسندیده از نظر آنان است.»
در شخصیت جامعه ستیز مانند اختلالهای دیگر نشانه های آشفتگی و پریشانحالی همچون اضطراب، افسردگی، هذیان و توهم دیده نمی شود؛ هرگز به روان پزشک مراجعه نمی کنند، مگر آنکه بخواهند از کار موظف خود طفره بروند یا مواد مخدر به دست آورند و یا آنکه عذر موجهی برای نرفتن به زندان در دست داشته باشند. آنقدر خود را در برخورد با دیگران طبیعی و بهنجار نشان می دهند که یکی از روان شناسان رفتار آنان را نقاب سلامت (76) نامیده است.
چون در افراد جامعه ستیز وجدان هشدار دهنده و اضطراب انگیزی وجود ندارد، به این سبب بدون توجه به سرنوشت و موجودیت دیگران غالباً رفتارشان نسنجیده و شتابزده است. آنچه آنان می خواهند رضایت خاطر فوری است، هیچ گونه احساس و عاطفه ای از خود نشان نمی دهند و اگر کوهی از مصیبت و بدبختی برای دیگران فراهم آورند، از رفتار و کردار خود به هیچ رو اظهار ناراحتی و پشیمانی نمی کنند. وقتی کارها بر وفق مراد آنها باشند خیلی مقبول و شایسته به نظر می رسند.
به عقیده ی هِر و مک فرسون (77) بسیاری از افراد جامعه ستیز پس از 40 سالگی کمتر به فعالیتهای جنایی می پردازند. علت کاهش جرم و جنایت به درستی روشن نیست. یک علت شاید آن باشد که پس از تجربه های مختلف فعالیتهای جنایتکارانه ی خود را به گونه ای ترتیب می دهند که گرفتار زندان نشوند.
چون افراد جامعه ستیز نمی توانند خود را با هنجارها و معیارهای اجتماعی همساز کنند، پژوهشگران برای پی بردن به واقعیت امر توجه خود را به سازمانها و نهادهایی مانند خانواده معطوف داشته اند که به این وظیفه ی خطیر می پردازند. این پژوهشگران در بررسیهای خود به این نتیجه رسیده اند که افراد جامعه ستیز یا در دوران کودکی محکوم به انضباطهای شدید بوده و یا به طور کلی هیچ انضباطی بر رفتار آنها حاکم نبوده است. انضباطهای شدید به ویژه اگر با تنبیه بدنی همراه باشند بیشتر از انضباطهای ملایم کودکان را به جامعه ستیزی سوق می دهد. از سوی دیگر بسیاری از کودکانی که با هیچ گونه انضباطی روبه رو نبوده اند لزوماً جامعه ستیز نشده اند.
روان شناسان همچنین دریافته اند که انگیزش و برانگیختگیهای روانی در دوران کودکی و نوجوانی نقش مهمی در سلامت روانی به عهده دارند. زیرا پیشینه ی جنایتکاران جامعه ستیز نشان می دادند که در دوره ی کودکی و نوجوانی از هر گونه برانگیختگیهای فیزیولوژیکی محروم بوده اند، اما اغلب کسانی که دارای هیچ گونه سوء پیشینه ای نبوده اند در دوره های کودکی و نوجوانی از برانگیختگیهای فیزیولوژیکی و انگیزشهای لازم برخوردار بوده اند. چنانکه در بالا اشاره شد بررسیها نشان داده اند که افراد جامعه ستیز پس از 40 سالگی کمتر در فعالیتهای جنایی شرکت می کنند و این امر به آن علت است که در این سن و سال کمبودهای برانگیختگی آنان تا حدود زیادی مرتفع گردیده است.

اختلالهای جنسی

DSM-IV اختلالهای جنسی را به چندین دسته تقیسم می کند که عبارتند از دگر جنسیتی (78)، کشش فراجنسی (79) و نارسایی در کارکرد جنسی (80). در این بخش فقط به اختصار به توضیح آنها می پردازیم.

دگر جنسیتی

اختلال دگر جنسیتی یا نارضایی از جنسیت موجود خود موضوع مهمی است. با آغاز دوره ی کودکی بعضیها معتقدند که جنسیت کالبدی آنان با هویت جنسی شان جور درنمی آید. موارد زیادی از اختلال هویت جنسی زمانی قطع می شود که فرد به نوجوانی برسد؛ اما بعضی از موارد آن به صورت حاد باقی می مانند و مسئله ای به نام دگر جنسیتی یا نارضایی جنسیتی را پدید می آورند.
دگر جنسیتی اختلالی است که فرد از جنسیت کالبدی خود، یعنی از مذکر یا مؤنث بودن خود ناراحت است و این حالت را موضوعی نادرست و نامنصفانه می داند و اشتیاق فراوان دارد که عضوی از گروه جنسی دیگر باشد. این اختلال کمیاب تقریباً یک در هر 30000 مرد و یک در هر 100000 زن است. (81) تنها درمان این عارضه جراحی و تغییر جنسیت است. روان شناسان به این جهت جراحی و تغییر جنسیت را تأیید می کنند تا این اختلال، فرد را به بیماری روان پریشی دچار نکند. البته با تزریق هورمون نیز می توان ویژگیهای ثانوی هر جنس را در افراد ایجاد کرد. گرچه دلایل و مدارک فراوانی بیانگر آنند که نارضایان جنسی از عمل و تغییر جنسیت اظهار رضایت می کنند، اما مخالفانی نیز وجود دارند که چنین عملی را تأیید نمی کنند.

کشش فراجنسی

پارافیلیا (82) یا کشش فراجنسی در معنای اصلی کلمه به «عشق فراتر از حد معمول» گفته می شود که برای اغلب مردم ناآشنا است. افرادی که به کششهای فراجنسی گرفتارند از اشیاء، جانوران، موقعیتها و حالتهای خاصی برانگیختگی جنسی پیدا می کنند. بیشتر این گونه افراد از جنس مذکرند و بسیاری از فعالیتهای جنسی آنها زیانی برای دیگران ندارند؛ اما بعضی از آنها خلاف اخلاق و رسم اجتماعی است، مانند عشق جنسی به کودکان، یا به اصطلاح بچه بازی (83) است. یکی از مهمترین کششهای فراجنسی یادگارپرستی است.
یادگارپرستی (84) یا فتیشیسم در اصطلاح روان شناسی عبارت از گرایش نابهنجار و بیمارگونه ای است که افراد یک قبیله یا یک جامعه نسبت به چیزی پیدا می کنند و از آن برانگیختی و لذت جنسی حاصل می کنند؛ چنانکه زیرپوشها، کلاه و حتی چکمه های یک جنس ممکن است برای جنس دیگر لذت بخش و عشق آفرین باشد… و مانند اینها.
جدول [2]
بعضی از کششهای فراجنسی: خلاصه ای از APA (انجمن روان پزشکان آمریکا 1994)

بدن نمایی (85):

در این نابهنجاری جنسی زنان و مردانی هستند که برای جلب توجه دیگران و ایجاد شور و عشق جنسی اعضای حساس بدن خود را در معرض دید بیگانگان قرار می دهند.

یادگار پرستی (86):

کسب لذت جنسی از اشیائی که بت یا فتیش نامیده می شوند، مانند لباسهای زیر یا اعضائی از بدن انسان.

مالش طَلَبی (87):

افرادی هستند که از تماس و برخوردهای بدنی احساس لذت جنسی می کنند. این گروه معمولاً به جاهای شلوغ مانند ایستگاههای اتوبوس و مترو می روند و از این راه کسب لذت جنسی می کنند.

مازوخیسم (88):

مازوخیسم به معنای آزارخواهی است. در این ناهنجاری جنسی فرد از آزار دیدن، مانند کتک خوردن، تحقیر و سرزنش شدن یا به هر طریق ممکن دیگری کسب لذت جنسی می کند.

سادیسم (89):

در سادیسم یا دیگر آزاری، برخلاف مازوخیسم، فرد از آزار دادن و شکنجه کردن طرف مقابل لذت جنسی کسب می کند و گاهی از جاری شدن خون از گلو و دست و پا زدن و جان دادن او به اوج لذت جنسی می رسد، مانند اصغر قاتل.

چشم چرانی (90):

چشم چرانان با دوربین یا دزدانه نگریستن در اتاق خواب جنس مخالف حرکات او را زیر نظر می گیرند و به این وسیله لذت جنسی می برند.

حیوان دوستی (91):

افرادی هستند که از راه آمیزش جنسی با حیوانات مانند گاو و الاغ و اسب رفع نیاز جنسی می کنند.

پژوهشگران روان پویایی یا روان کاوی نابهنجاری جنسی را معلول تجربه های نخستین دوره ی کودکی می دانند، یا آنکه در مواردی آن را وسیله ی انگیزشی کم دردسرتری از برخورد مستقیم با جنس مخالف دانسته اند. روان شناسان رفتارگرا برعکس معتقدند که در بیشتر یادگارها یا محرکهای عشق برانگیز بسیاری از نابهنجاریهای جنسی از طریق شرطی شدن کلاسیک پدید می آیند، زیرا حضور همزمان شیء یادگاری (بت) با یک امر لذت بخش همراه است و بعدها به صورت شرطی بازتابی در زندگی فرد نمایان می گردد.

نقل از: دیویس، ف. س. و پالادینو، جی. جی، روان شناسی، صفحه 568
منبع مقاله :
پارسا، محمد؛ (1382)، بنیادهای روان شناسی، تهران: انتشارات سخن، چاپ دوم