یکی از روزها حیوانات جنگل دور هم جمع میشوند تا مدرسه‌ای درست کنند

خرگوش، پرنده، سنجاب و مارماهی شورای آموزشی مدرسه را تشکیل دادن .
خرگوش اصرار داشت که دویدن جزء برنامۀ درسی باشه
پرنده معتقد بود که باید پرواز نیز گنجانده شود.

مارماهی به آموزش شنا معتقد بود
و سنجاب اصرار داشت که بالا رفتن از درخت نیز باید در زمرۀ آموزش‌های مدرسه قرار بگیرد
شورای مدرسه با لحاظ کردن همۀ پیشنهادات دفترچۀ راهنمای تحصیلی مدرسه رو تهیه کرد
و بعد قرار شد همۀ حیوانات همۀ درس‌ها را یاد بگیرند

خرگوش در دویدن نمرۀ بیست گرفت اما بالا رفتن از درخت برایش دشوار بود و مرتب از پشت به زمین می‌خورد.
دیری نگذشت که در اثر یکی از این سقوط‌ها مغزش آسیب دید و قدرت دویدن را هم از دست داد و حالا به‌جای نمرۀ بیست، ده می‌گرفت و در بالا رفتن از شاخۀ درختان هم نمره‌اش از صفر بالاتر نمی‌رفت.

پرنده در پرواز عالی بود، اما نوبت به دویدن روی زمین که می‌رسید نمرۀ خوبی نمی‌گرفت، مرتب بال‌هایش می‌شکست و دیری نگذشت که در درس پرواز هم نمره‌ای بهتر از ده نصیب او نشد. در کار دویدن هم مرتب صفر می‌گرفت. صعود از تنۀ درخت‌ها هم برایش شاق بود.

جالب اینجاست که تنها مارماهی کند ذهن می‌توانست درس‌های مدرسه را تا حدودی انجام دهد و با نمرۀ ضعیف بالا برود.

اما مسئولین مدرسه خوشحال بودند که همۀ دانش‌آموزان، همۀ دروس را می‌خوانند.

این داستان واقعیتی است که وجود دارد.
همۀ تلاش ما بر این است که همه را مثل هم کنیم.

… در حالی که وظیفۀ راستین آموزش، باید یاری رساندن به کودک باشد تا او منحصر به فرد بودن خود را کشف کند و به سوی تکامل خود یگانه‌اش پیش رود…
برداشتی از کتاب : زندگی عشق و دگر هیچ
نویسنده : لئو بوسکالیا،
مترجم : مهدی قراچه باغی
نشر : دایره