زمانیکه فروید در 1920 آدلر را به گروه روانکاوی وین دعوت کرد به درستی قدرت درک فوق العاده این پزشک جوان را دریافته بود اما به سختی می توانست حدس بزند که در طول ده سال هوش و قابلیت این همکار جدید که به زودی به ریاست انجمن رسید منجر به شکاف دائمی میان آنها و بوجود آمدن یک فرضیه روانکاوانه نوین گردد. ما اکنون به روشنی می دانیم که چرا همکاری میان این دو مرد نتوانست دراز مدت باشد. یکی از این دلایل در جهت گیری متفاوت آنها نهفته است. فروید منشأ رفتارها را در گذشته جستجو می کرد و فرضیه آدلر به سوی آینده متوجه بود.
در تفکر فروید تفکیک جنبه های شخصیت ضروری بود. خودآگاه در مقابل ناخودآگاه، اگو در مقابل نهاد و سوپر اگو مثالهایی هستند که می توان به آنها اشاره کرد. تأکید آدلر از همان ابتدا بر وحدت بود. در نظریه آدلر در تمام مراحل به صورت تلویجی و نه آشکار این ایده که فرد به صورت یک کل به سمت بهتر شدن پیش می رود به چشم می خورد. در یک زمان در نوشته های خود آن را به صورت «نیل به سوی برتری »(3) بیان می کند و این موضوع با تغییراتی همچنان که فرضیه وی تکامل یافت حفظ شد.
به عنوان یک پزشک، آدلر در ابتدا کانون توجه خود را به اثر بدن بر ذهن معطوف داشت. اوایل در توضیح اینکه آیا کیفیت سازگاری فرد از فرودستی جسمی(4) تأثیر می پذیرد یا نه بر آمد. موجودی که در معرض تهدید محیط قرار دارد (و این ناشی از فرودستی وی است) با عملکرد جبرانی پاسخ دهد. اختلال در بینایی می تواند بوسیله افزایش توجه و علاقه به محرکهای بینایی جبران شود. آدلر به شیلر اشاره می کند که از نقصی در چشمان خود رنج می برد ولی شعرهایش سرشار از تصاویر ذهنی است در اینجا جبران از طریق خیال پردازی انجام شده است. واکنش جبرانی می تواند بوسیله کوشش در بالا بردن عملکرد قسمتهای دیگر بدن نیز خود را به نمایش بگذارد. به طور مثال فرد به یک شنونده خوب و یا سنگ صبوری برای دیگران تبدیل شود.

احساس حقارت

تأکید آدلر بر فرودستی جسمی زمانی که وی به شناخت بیشتری از آثار انواع اجتماعی احساس حقارت بر فرد دست می یابد کاهش پیدا می کند. محرومیت از مزایای اقتصادی اجتماعی، وابستگی در دوران بچگی، عدم تساوی در دادن حقوق و امتیازاتی که به بچه ارشد، وسطی و کوچک در خانواده اعطا می شود و نکته های منفی دیگر نظیر تنها بچه خانواده و یا محصول یک حاملگی ناخواسته بودن همگی می توانند موجب احساس حقارت و کوشش برای جبران(5) و یا جبران بیش از حد(6) گردد. در نوشته های اولیه خویش آدلر یک ارتباط تلویحی میان احساس حقارت و خشونت قائل بود. در واقع 1908 آدلر به سایق پرخاشگری(7) اشاره می کند که در اولین ماههای زندگی خود را به صورت گاز گرفتن، لگد زدن، کج خلقی و دعوا نشان داده ولی بعد می تواند به صورت آسیب به خود یا جلب ترحم نمود پیدا کند. این دو مورد آخر در ظاهر تظاهرات ستیزه جویی و خصومت نسبت به دیگران نیستند، اما می توانند در این جهت نیز مورد استفاده قرار گیرند. خودکشی دو جنبه دارد، فردی را که به آن دست می زند از مشکلاتش رهایی می بخشد اما همچنین وی با این عمل به دنیای اطراف خویش می گوید:«ببینید که مرا به چه کاری واداشته اید.» جلب دلسوزی و ترحم نیز می تواند در این جهت بکار رود. مادر سلطه گر که در وادار کردن پسر خود به «پسر کوچک مادر ماندن» موفق نبوده می تواند با بازی کردن نقش فردی ناتوان و بیمار به این هدف برسد و در واقع می گوید:«ببین که چگونه مادر بیچاره خودت را زجر می دهی.» اگر چه واکنش نسبت به احساس حقارت که به وسیله سایق ستیزه جویی تقویت می شود دارای خصلت روانشناختی است (در مقابل ماهیت بیولوژیک و تعادلی جبرانی که در فرودستی جسمی به چشم می خورد) اینها از جنبه های زیادی به هم شبیه هستند. از دیگر آثار پرخاشگری این است که می تواند خود را به صورت انتخاب شغلی نشان دهد که به فرد فرصت تسلط بر دیگران در یک زمینه مقبول اجتماعی را بدهد مانند قضاوت، معلمی، پزشکی، وعظ … این تظاهرات غریزه در مقوله والایش جای می گیرند و یا آنطور که آدلر می گفت «جابجا سازی سائق ها به طرف هدفی دیگر». بعضی انواع این تظاهرات متأسفانه سودمند نیستند مانند: تکبر، خودبینی، عدم توجه به حقوق دیگران، رفتار جنایت کارانه . عقده های برتری طلبی و حقارت کم کم با رواج تئوری آدلر به جز لاینفک آن بدل گردید در حالیکه وی اولین کسی نبود که به این مقولات اشاره کرد و استفاده از لفظ «عقده» نیز هیج مزیتی در بر داشت. عقده حقارت می تواند به یک احساس طبیعی حقارت اشاره کند و فردی که آن را حس می کند یک راه جبران برای آن در اجتماع بیابد. از طرفی در فرد دیگری ممکن است این احساس حقارت به شکلی بیمارگونه موجب شود خود را از به عهده گرفتن هر گونه نقش اجتماعی معاف کند. تمایز میان احساس برتری طلبی و حقارت نیز ریشه در دیدگاه فرد دارد. اینکه برای فرد تحت بررسی مهم باشد که او کجا می رود؟ ما معمولاً فکر می کنیم افراد بلند پرواز و جاه طلب مصداق بارز حس برتری طلبی هستند اما نقطه شروع و نیروی محرکه آنها احساس حقارت است. حتی اگر خود را به صورت حرکت به سوی اهداف عالی نشان دهد. از آنجا که واژه عقده هیچ مفهوم اساسی به تئوری آدلر اضافه نمی کند شاید بهتر باشد اجازه دهیم تا این اصطلاح کم کم کاربرد خود را از دست بدهد.

اعتراض مردانه(8)

در عین حال که هنوز آدلر عضوی از گروه فروید بود به عنوان نوعی از نظریه حقارت برتری طلبی خود چنین بیان کرد که حس برتری می تواند با مردانگی برابر گرفته شود. فرد در جستجوی این است که «یک مرد» بشود. این نظریه تداعی گر دیدگاه فروید در مورد اثر «اضطراب اختگی(9)» و «حسادت احلیلی(10)» در شکل گیری شخصیت مرد و زن است. اما در این مفاهیم فروید به خجالت یا ترس همراه با اختگی زیست شناختی و جسمی اشاره کند. در حالی که آدلر به مبارزه و ستیز بر علیه اختگی روانشناختی توجه دارد. قدرت و برتری با مردانگی و ضعف و حقارت با زنانگی همانندسازی شده است. او این مفهوم را باریک تر کرده و بالاخره به رفتاری کم و بیش روان نژندانه اطلاق می کند که به وضوح موجب لو دادن تفکر زن در مورد عدم پذیرش نقش زنانه خود می گردد. اعتراض مردانگی خود را به صورت انتخاب شغل هایی نظیر مهندسی و پرداختن به ورزشهای مردانه و یا کوتاه کردن موها و پوشیدن لباسهای مردانه نشان می دهد. همچنین می تواند خود را در علایم بدنی مانند قاعدگی دردناک و یا سرد مزاجی آشکار نماید. با این وجود در مفهوم وسیع خود این اصطلاح به هر نوع واکنش دفاعی اشاره می نماید که بر علیه نقش فرودستانه اعمال شود. زن یا مرد، از طریق در پیش گرفتن نقش مردانه به احساس برتری می رسند.

اهداف جعلی(11)

آدلر به انکار نظریه فروید در مورد اولویت غریزه جنسی دست زد. نوشته های وی درمورد احساس حقارت و اعتراض مردانگی به روشنی نشان می دهند که وی از اصول فرویدی بوسیله تأکید بر گرایشات تأثیر گرفته از روابط اجتماعی به جای غرایز زیست شناختی به عنوان علت رفتار، فاصله گرفته است. در اردوگاه فروید برای چنین فرد یاغی که به اگو به جای لیبیدو اولویت می داد و حتی لفظ «گرایشات حراستی(12)» را جایگزین مفهوم سرکوبی کرده نبود. در 1911 آدلر از ریاست جامعه روانکاوی تحت فشار شدید موسسین آن و برخی از اعضا کناره گیری نمود و تمام هم خود را به تکامل بخشیدن به تئوری روانشناسی فردی اختصاص داد. در همان حال وی شدیداً جذب فلسفه هانس واهینگر(13) گردید که در کتاب خود این نظریه را ابراز کرده بود که تمام زندگی بر اساس توهمات بنا می شود و این توهمات تفکر ما را در مورد محیط پیرامون ما تعیین می کنند. در این معنی توهم ها تعیین کنندگان ناخودآگاه رفتار بودند. مثلاً یکی از این توهمات می تواند مفهوم انسان سالم باشد. مفاهیم برتری و حقارت نیز می توانند تا حدی بر مبنای توهم باشند آنجا که اولی در برگیرنده تمام جنبه های خوب و دومی شامل تمام چیزهای بد است. شیوه تفکری که در افراد روان نژند وجود دارد.
آدلر با اقتباس این فلسفه، آنرا در نظریه خود در مورد رشد و تکامل فردی دخالت داد. او اهدافی را که به سمت رسیدن به برتری جهت گیری شده اند «جعلیات هدایتگر(14)» نامید. به طور مثال حتی در یک بچه کوچک اهداف آینده وی در قدرت و خرد والدین و معلمینش تجلی می یابند (یا در قدرت پلیس و مهارت های یک کابوی). بازی ها، رویاها و علایق دیگر وی اطلاعات زیادی در مورد جعلیات هدایت گر او در اختیار ما می گذارد.
یک مزیت چنین بدعیتی در تئوری آدلر این بود که این دیدگاه که داشتن ایده در مورد آینده علت رفتار فعلی است از نظر علمی قابل دفاع بود. برای آدلر که بر وحدت شخصیت تکیه می کرد ناخودآگاه تنها مفهوم «غیر قابل درک» و «دست نیافتنی» می داد و در این معنی جنبه های جعلی و وهمی اهداف فرد ناخودآگاه هستند.

علاقه اجتماعی(15)

آدلر به زودی دریافت که باید عاملی در مقابل پرخاشگری وجود داشته باشد که موجب احساس مثبتی که باعث حفظ گروه و جامعه می شود گردد. در این ارتباط او به نیاز کودک به لمس کردن، جستجو کردن و گوش دادن توجه نمود. او به این اعتقاد رسید که این سایق ها به همراه یکدیگر عمل کرده و تشکیل «نیاز به عاطفه» را می دهند که باید بوسیله کسانی که از بچه مراقبت می کنند ارضا شود و این نیاز اهرمی است که موجب اجتماعی شدن نوزاد می گردد به این معنا که در قبال جایگزین کردن رفتار مناسب اجتماعی به جای رفتار پرخاشگرانه پاداش می گیرد (که همان مهر و محبت است). زمانی که آدلر از فرضیه سایق های خود دست کشید ناچار شد که در تفکر خود در مورد این عوامل متعادل کننده اجتماعی تجدید نظر کند. در مقابل نیروی «جعلیات برتری طلبانه» که اشاره به پیش فرضها و تصوراتی دارد که فرد را به سمت سلطه جویی سوق می دهند، ضد جعلیات(16) مطرح می شوند که در قبال مصالح اجتماعی و مقررات آن بوجود می آیند.
خوشبختانه این نگرش بدبینانه نسبت به بشر جای خود را به تئوری وی در مورد «علاقه اجتماعی» به عنوان یک قوای ذاتی که در بشر برای همکاری وجود دارد و این یک عامل اساسی در تعیین کیفیت سازگاری انسان است. علاقه اجتماعی و تعاون عواملی هستند که باعث جدایی میان شخصیت طبیعی و روان نژند، میان تمایل به کمال و تمایل به تفوق و سلطه می گردند. شباهت زیادی میان نظریات آدلر و سولیوان در این مورد وجود دارد.

شیوه زندگی(17)

آدلر بیان کرد که در پنج سالگی هر فردی به یک شیوه زندگی رسیده که دارای قوام بوده و تجلی وحدت میان افکار و رفتار وی است. آدلر در زمانهای مختلفی «شیوه زندگی» را معادل کل شخصیت، فردیت و یا خویشتن می گیرد و در نوشته های بعدی خود بر این نکته تأکید می کند که آنچه بوسیله فرد آفریده می شود نمایانگر عملکرد آفرینندگی و خلاقیت انسان است. به دیگر سخن به اعتقاد آدلر انسان محصول منفعل سرکوبی های نوزادی نبوده و حتی تابعی از محدودیت های فیزیکی و اجتماعی نیز که در تاریخچه زندگی وی ممکن است به چشم بخورد نیست. او خود می آفریند و اینکار را بوسیله گرایش و رویکردی که نسبت به این رخدادهای زندگی خویش اتخاذ می کند انجام می دهد. اگر چه عوامل زیادی می توانند در شکل دادن شیوه زندگی یک فرد دخالت داشته باشند مهمترین اینها مقدار علاقه اجتماعی است که فرد از خود بروز می دهد. آدلر دریافت که بچه نازپرورده (Pampered) و بچه فراموش شده (Neglected) می توانند شیوه زندگی مشابهی داشته باشند و چیزی که آنها در آن مشترکند این است که در هیچیک علاقه اجتماعی کافی شکل نگرفته است. بچه نازپرورده همیشه انتظار دارد که فرد دیگری کارهایش را انجام دهد و بچه فراموش شده و تحقیر شده گرایش دارد که به جایی فرار کند که دست کسی به او نرسد.
بزرگترین بچه خانواده گرایش به یک روش محافظه کارانه داشته و تمایل دارد موقعیت خود را حفظ کند (درمقابل بچه دوم) در حالی که بچه دوم یک گرایش رادیکال داشته و می خواهد چیزها را مطابق خواست خود دگرگون کند. این گرایشها یا شیوه های زندگی که در سالهای اول زندگی شکل می گیرند بی نهایت دیر پا هستند. هر فردی شیوه زندگی خود را در اوایل زندگی بدست آورده و آنرا در دوران جوانی و بلوغ و در برخورد با مسایل زندگی حفظ می کند. بنابراین آدلر نه کمتر از فروید اما به شیوه ای متفاوت به شرایط خانوادگی به عنوان شکل دهنده شخصیت فرد بها می دهد.
در حالیکه شکی در مورد اهمیت تکانه های جنسی وجود ندارد، آدلر به مقوله جنسیت آنچنان که فروید می نگریست، نگاه نمی کند و از دیدگاه وی اولین مسئله زندگی، جنسی نبوده و این مسئله زمانی اهمیت پیدا می کند که شیوه زندگی فرد شکل گرفته است. از میان سه مسئله مشخص زندگی یعنی زندگی اجتماعی، کار و عشق جنسی، کودک در ابتدا با عملکرد اجتماعی مواجه می شود و سازگاری او با اجتماع الگویی را برای رویکرد به مسایل بعدی که پیش می آیند فراهم می کند. هرگاه گرایش اجتماعی بچه همکاری و شهامت و آمادگی برای دادن و گرفتن باشد، او می تواند در آینده در عشق ورزی و ازدواج موفق باشد؛ اما هرگاه گرایش اجتماعی بچه جستجوی توام با اضطراب برای غلبه بر همسالان خود باشد، جنسیت نیز در سالهای بعد در همین جهت مورد استفاده قرار می گیرد.
در فرد روان نژند، زندگی که توام با واقع بینی نیست به منزله ترمز عمل می کند و مجبور است تظاهر و ادعا را جایگزین موفقیت حقیقی نماید. تمایل ناخودآگاه او بدست آوردن یک تفوق جعلی، ساختگی و موهوم بوسیله طفره رفتن از مشکلات است، به جای آنکه کوشش نماید که بر آنها غلبه کند. آدلر خود می گوید:
«اشکال هر اختلالی برای بیمار اشکال در نگهداری یک شیوه عمل، تفکر و دریافت است که منجر به انکار و تغییر شکل واقعیت می گردد…همچنانکه تحقیقات روانشناسان فردی اثبات کرده، هدف فرد برای تفوق عامل تعیین کننده در هر روان نژندی است اما خود هدف همواره ریشه در تجربه واقعی احساس حقارت دارد.»
هر زمان که در مورد خصوصیات «شیوه زندگی» صحبت می کنیم حتماً باید به خاطر داشته باشیم که هر شیوه زندگی منحصر به فرد بوده و بوسیله خود انسان آفریده شده و در یک معنی بوسیله مزاج و تمایلات وی خلق می شوند.

درمان آدلری

در معاینه بیمار روانشناسان آدلری کوشش می کنند تا هدف ویژه بیمار برای تفوق و سلطه را که در بچگی کسب کرده و هنوز مداومت دارد کشف کنند. موقعیت وی در خانواده و وضعیت کلی خانواده در دوران بچگی، اولین خاطرات او، علایق و عدم علایق وی، قهرمانانش و اینکه در بچگی دوست داشته چه کاره شود، کلیدهایی را در این زمینه در اختیار می گذارند. شیوه های کنونی وی در ایستادن، راه رفتن و نشستن می تواند «شیوه» وی را آشکار کند. شیوه دست دادن و حتی موقعیتی که به هنگام خواب به خود می گیرد می توانند در این جهت راهنمایی کننده باشند.
«وقتی فردی را می بینیم که به پشت و مثل یک سرباز شق و رق خوابیده نشان دهنده این است که این فرد آرزو دارد تا حد ممکن بزرگ و مهم باشد. کسی که در خود فرو رفته و مثل خارپشت خوابیده و ملافه را روی سر خود کشیده احتمال کمی دارد که واجد خصلت شهامت و جسارت باشد. فردی که روی شکم می خوابد لجبازی، منفی گرایی و کله شقی خود را آشکار می کند.»
تجزیه و تحلیل خواب بوسیله آدلر به عنوان یکی از مهمترین کشفیات فروید در روان درمانی پذیرفته شد. اما به رویا نباید تنها به عنوان ارضا کننده تمایلات قدیمی نگریست بلکه می تواند آشکار کننده گرایشات فرد نسبت به مسایل کنونی خویش باشد. این یک تمرین نمادین برای عملی است که فرد به زودی در زندگی واقعی باید انجام دهد و نمایانگر گرایش فردی وی به این عمل است. مردی که شیوه زندگی اش بوسیله تردید و دو دلی مشخص می شود وقتی بخواهد ازدواج کند خواب می بیند که در مرز میان دو کشور ایستاده و خطر دستگیر شدن وی را تهدید می کند. آدلر موضوع کلی رویا را به جای تداعی هایی که از عناصر جداگانه به دست می آیند تجزیه و تحلیل می کند. او کاناپه را درتکنیک فرویدی کنار گذارده و یک رویکرد مستقیم تر و محاوره ای و رو در رو پیشنهاد کرد که عاری از قید و بند و مبتنی بر ارتباط انسانی مناسب و احساس مشارکت میان درمانگر و بیمار است. درمانگر باید از خود درایت نشان دهد تا از موعظه کردن و اخلاق گرایی پرهیز کند و به بیمار نباید فشار وارد شود اما به آرامی به سمتی هدایت شود تا بتواند به این نکته واقف گردد که چگونه کوشش می کرده در جنبه هایی که احساس کمبود داشته به سلطه دست یابد در حالی که موفقیت های خود را در بسیاری جنبه های دیگر ندیده گرفته است. کل مدت درمان زمان کمتری نسبت به روانکاوی کلاسیک به خود اختصاص می داد.
تئوری آدلر در معرض شدید ترین انتقادها از جانب گروه روانکاروان قرار گرفته است. به طور کلی گفته می شود تئوری وی نسبتاً سطحی است چرا که به مقدار زیادی بر اساس احساسات مشترک میان انسان ها و مطالب بدیهی در زندگی روزمره استوار است. اما اینکه چرا این مسئله باید به عنوان نقص این تئوری قلمداد شود زیاد روشن نیست بخصوص اینکه آدلر در درمان بسیاری از بیماران به خصوص بچه ها موفق بوده است. با تکیه بر «به کجا» (Whither) به جای «از کجا» (Whence) به عنوان توضیحی برای رفتار انسان، تئوری وی دیدگاه خوش بینانه تری نسبت به انسان و جامعه ارایه می دهد.

پی نوشت ها :

1. (Alfred Adler(1870-1937
2. Individual Psychology
3. Strive for superiority
4. Organ Inferiority
5. Compensation
6. Overcompensation
7. Drive of aggression
8. Masculine protest
9. Casration Anxiety
10. Penis Envy
11. Fictional Goals
12. Safeguarding Tendencies
13. Hans Vaihinger
14. Guiding Fictions
15. Social Interest
16. Counterfictions
17. Style of life

منبع: روانکاوی در گذر زمان