چون در مبحث انگیزش هدف اصلی آشنایی با عواملی است که موجب ایجاد رفتارهای مختلف می شوند در اینجا به نمونه ای چند از آنها اشاره می شود.

غریزه (1):

نظریه ی تکامل داروین (2) (1809-1882) بیانگر رفتار غریزی است. به عقیده ی او انسان به سبب غریزه ی جمع گرایی (3) مجبور به زندگی گروهی است یا به علّت غریزه ی پرخاشگری (4) مجبور به جنگیدن است.
روان شناسان غریزه را الگوهای نا آموخته ی رفتاری تعریف کرده اند. به سخن دیگر، غریزه رفتار پایداری است که گونه های مختلف جانوران به منظور سازگاری با شرایط زیستی به طرزی یکسان و سازمان یافته از خود نشان می دهند. غریزه به صورت یکنواخت و قالبی و بر یک روش واحد انجام می پذیرد، مانند لانه سازی، جفت گیریِ یکسان بسیاری از جانوران و مهاجرت پرندگان. باید گفت آن گونه فعالیتی غریزی است که دارای ویژگیهای زیر باشد:
1- وجود انگیزه برای رسیدن به یک هدف معیّن.
2- انجام دادن یک رشته فعالیتهای درست برای نیل به آن هدف.
3- رفتار و کردار یکسان از سوی همه ی افراد یک نوع.
هنگامی که جوجه ی مرغ از تخم بیرون می آید دانه برچیدن و جیک جیک کردن او غریزی است. زیرا حیوان ناآموخته این اعمال را انجام می دهد. در نوزادان آدمی عمل مکیدن پستان مادر و دست به دهان بردن او را می توان غریزی نامید. ولی هرچه نوزاد بزرگتر شود از اعمال غریزی او کاسته و بر آموخته هایش افزوده می شود. کودک در هر محیط و جامعه ای بر اثر تقلید و آموزش خود را با رفتار و کردار جامعه پسند تطبیق می دهد. در واقع در رفتار آدمیان غریزی دیده نمی شود و آنچه که از بام تا شام انجام می دهند یک رشته رفتار و کردار یا آموخته هایی است که به خواست خانواده ها و جامعه مطرح و اجرا می شود. هرچه به سوی جانوران پست برویم اعمال غریزی بیشتر در آنها وجود دارد و به عکس هرچه به انسان نزدیکتر شویم از اعمال غریزی کاسته می گردد و به آموخته ها افزوده می شود.

نظریّه ی غریزه:

با توجّه به تعریف غریزه و نقش آن در انگیزش، طرفداران نظریه ی غریزه معتقد بودند که غریزه یک الگوی رفتاری زیستی و از پیش تعیین شده ی فطری است. به این معنا که وقتی جانوران و آدمیان با دستگاههای از پیش تعیین شده ی خود به این جهان وارد می شوند، برای رشد و ادامه ی زندگی چاره ای ندارند جز آنکه بنا به توانمندیها و مقتضیّات الگوهای زیستی خود رفتار کنند. به عقیده ی آنان غریزه ها هستند که انرژی یا کارمایه ی لازم را فراهم می آورند و به رفتار شکل و جهت می دهند. اساس این نظریه توسط داروین در قرن نوزدهم در نظریه ی تکامل انواع او مطرح گردید. سپس در اوائل قرن بیستم ویلیام مکدوگال (5) (1871-1938) نظریه ی غریزه را اساس پژوهشهای خود قرار داد. امّا دیری نپایید که از اهمیّت علمی آن کاسته شد، به ویژه درباره ی آدمیان بی اثر اعلام گردید. زیرا انسان موجودی یادگیرنده است.

سایق (6):

در هر رفتاری که بر اثر انگیزش پدید می آید نوعی نیاز احساس می شود. نیاز یک محرومیت فیزیولوژیکی مانند کمبود غذا و آب است و سبب می شود که موجود زنده بکوشد تا تشنگی و گرسنگی خود را برطرف سازد. در این رابطه حالت برانگیختگی یا فشار درونی را که بر موجود زنده وارد می شود سایق می نامند. هرچه حالت برانگیختگی بیشتر باشد نیروی سایق بیشتر است، مشروط بر آنکه تاب و توان از موجود زنده سلب نشده باشد. نیروی سایق موشی که 10 ساعت در گرسنگی به سر برده است بیشتر از زمانی است که به تازگی احساس گرسنگی می کند و برای رفع گرسنگی خود بیشتر به کوشش و فعالیت می پردازد. در چنین حالتی می گوئیم سطح سایق (7) حیوان افزایش یافته است.
باید توجه داشت که نیاز سبب ایجاد سایق می شود. بنابراین، نیاز و سایق دارای یک مفهوم نیستند، بلکه نیاز مولد سایق است. سایق آن نیرو یا برانگیختگی است که وجود نیازی را اعلام می دارد یا به نمایش درمی آورد. اما اگر موجود زنده ضعیف و ناتوان باشد نیروی سایق نیز کاهش می یابد.

نظریه سایق (8):

طرفداران نظریه ی سایق بیشتر به جنبه های نیروزای سایق اهمیت می دهند. همان گونه که یک اتومبیل برای حرکت و انجام کار به سوختِ لازم نیاز دارد، انسان نیز برای رفتار خود باید نیروی کافی در اختیار داشته باشد. هرچه نیرو بیشتر باشد سطح سایق و انگیزش بالاتر می رود.
براساس نظریه ی سایق کمبود مواد لازم مانند آب و غذا نیاز به وجود می آورد که به نوبه ی خود سطح سایق را بالا می برد و در نتیجه نیروی به دست آوردن آب و غذا افزایش می یابد. مواد مخدر هم موجب افزایش سایق می شوند. در واقع سایق به نیروی فشاری اطلاق می شود که رفتار از آن پدید می آید. بسیاری از اصول نظریه ی سایق به نظریه های یادگیری وابسته است. نظریه سایق برای نخستین بار از سوی وودورت (9) (1918)، سپس به طور کاملتر از طرف کلارک هال (10) (52-1943) مطرح گردید.

مشوّق (11):

وسیله ی دیگری که برای ایجاد انگیزش به کار می رود مُشوّق یا داعیه نامیده اند. در واقع، مشوق عاملی یا هر آن چیزی در محیط است که دارای ارزش مثبت و منفی در برانگیختن رفتار باشد، مانند بوی خوش یک دسته ی گل، دیدار شخص مورد علاقه و ترس از تنبیه (عبور از چراغ قرمز). فرق میان مشوق و سایق در این است که سایق دارای خاستگاه زیستی است و مشوق دارای پایگاه محیطی و به علاقه های غیر مستقیم وابسته است. در واقع بخش فطری انگیزش را به سایق و بخش آموختنی آن را به مشوق نسبت داده اند. وقتی مزایا، منافع یک کار یا به طور کلی عوامل تولید ثروت، قدرت، حیثیت اجتماعی و مذهبی کسی را به سوی خود جلب کند می گویند آن کار یا شغل برای او دارای جاذبه یا مشوق است. در آزمایشی که با موشها انجام گرفت معلوم شد که هرچه نوع و مقدار غذا بیشتر مورد توجه آنها باشد برای به دست آوردن آن به فعالیت بیشتری می پردازند. به این سبب مشوق موجب انگیزش می شود و سازگاری و تعادل موجود زنده را به هم می زند و تا حصول مقصود از کوشش باز نمی ایستد.

نظریه ی مشوّق:

نظریه ی مشوق یا داعیه می کوشد توضیح دهد که چرا رفتار همواره به وسیله ی نیاز درونی، مانند میل به کاهش سایق در ایجاد سطح مطلوبی از هیجان برانگیخته نمی شود. در واقع نظریه ی مشوق، به جای توجه به عوامل درونی، انگیزش را برحسب ماهیت محرکهای برونی به فعالیت وامی دارد تا به رفتار شکل و جهت بخشد. در این رابطه ویژگی محرکهای برونی در انگیزش فرد از اهمیت زیادی برخوردار است. عامل مشوق موجود زنده را به سوی خود جلب می کند یا می کشد، در صورتی که سایق فرد را به سوی آن سوق می دهد یا بر او فشار می آورد تا به ارضای نیازش بینجامد.
گرچه نظریه مشوق بیانگر آن است، که با وجود نبودن انگیزه های درونی، فرد ممکن است در برابر مشوق سر تسلیم فرود آورد، اما چنین می نماید که این نظریه در توضیح انگیزش از پشتوانه ی معتبری برخوردار نیست، زیرا تلاش موجود زنده بر این است که نیازهای خود را رفع کند، حتی اگر مشوّقی هم موجود نباشد. چون نظریه کاهش سایق در همکاری با مشوقهای برونی به طور گویاتری با واقعیت همخوانی دارد، بهتر است این دو نظریه را مکمل یکدیگر بدانیم تا مخالف هم.

تعادل حیاتی (12):

وقتی نیازهای فیزیولوژیک موجود زنده برآورده نشود تعادل فیزیولوژیکی او به هم می خورد و حالت تنش به وجود می آید. همین امر موجود زنده را وادار می کند تا بکوشد حالت طبیعی خود را از طریق رفع نیاز برقرار سازد. چنین حالتی را خودپایداری یا تعادل حیاتی نامیده اند. ساخت هر موجود زنده به گونه ای است که وقتی اختلال یا کمبودهای در وضع فیزیولوژیکی او پدید می آید بی درنگ به ترمیم نقص یا رفع کمبود می پردازد، وگرنه قادر به ادامه ی زندگی نخواهد بود.
به عقیده ی فیزیولوژیستها محیط درونی بدن موجود زنده با وجود دگرگونیهای محیط برونی ثابت و یکنواخت باقی می ماند. چنانکه در زمستان وقتی هوا سرد می شود، فرد برای حفظ تعادل حیاتی خود لباسهای گرم می پوشد. اگر فشار خون او بالا رود یا مقدار چربی و قند او افزایش یابد تنش و ناراحتیهای حاصل از آنها وی را مجبور می کند چاره ای بیندیشد تا سلامت، یعنی تعادل حیاتی و وضع طبیعی خود را بازیابد. در حقیقت تعادل حیاتی به منزله ی دریچه ی اطمینان برای ادامه زندگی است.

نظریه ی توازن:

با توجه به نقش تعادل حیاتی در سلامت بدنی باید در نظر داشت که تعادل روانی نیز از اهمیت برخوردار است. تعادل یا سلامت روانی در حدّ خود در بهبود و پیشرفت زندگی انسان کارساز است. هایدر (13) روان شناس آمریکایی نظریه ی تعادل روانی خود را نظریه توازن (14) عنوان کرده است. بنا به این نظریه هنگامی تعادل حیاتی یا توازن روانی ایجاد می گردد که فرد بتواند در نیاز به قدرت طلبی، توازن روانی خود را با جامعه و مردم حفظ کند، به احساس، نگرش، باورهای مرامی، مسلکی و دینی دیگران احترام بگذارد و در حدّ مقدور همگامی کند. به عقیده ی هایدر یک آموزش هنگامی موفقیت آمیز است که میان عناصر سه گانه ی معلم، شاگرد و ماده ی درسی همگامی و توازن برقرار شده باشد. یعنی شاگرد معلم و درس را دوست داشته باشد و معلم نیز به شاگردانش نشان دهد که آنها و درس را دوست دارد و برایشان احترام قائل است.
عدم توازن شناختی هنگامی پدید می آید که نه تنها همه، بلکه یکی از این سه رابطه منفی باشد. مانند زمانی که شاگرد درس را دوست ندارد، اما معلم را دوست دارد. در این زمان است که توازن شناختی دستخوش اختلال واقع می شود و برای رفع آن باید چاره ای اندیشید و به هر وسیله ی ممکن توازن لازم را برقرار نمود.

نظریه ی برانگیختگی (15):

یکی دیگر از نظریه های انگیزش نظریه ی برانگیختگی است. در این نظریه کوشش می شود که میزان تحریک و فعالیت در سطح مطلوبی حفظ شود. در نظریه ی کاهش سایق شور و برانگیختگی بنا به نیاز موجود زنده پدید می آید و برای اینکه فرد تعادل یا حالت طبیعی خود را بازیابد باید نیازش تسکین یابد. اما نظریه برانگیختگی موضع متفاوتی را مطرح می کند. چنانکه اگر سطح تحریک و فعالیت پایین باشد کوشش می کنند تا آن را بالا ببرند و اگر بسیار بالا باشد آن را پایینتر بیاورند. در واقع نظریه ی برانگیختگی همان قانون تجدید عنوان شده ی یرکز – دادسون (16) در سال 1908 می باشد. بنا به این قانون یا نظریه هنگامی که سطح برانگیختگی فرد در حد بهنجار یا میانه است می تواند وظایف و فعالیتهای خود را با کارآیی هرچه بیشتر انجام دهد. البته، حد مطلوب برای همه یکسان نیست زیرا به جاذبه ی کار و ویژگیهای شخصیتی افراد وابسته است. سطح بالای برانگیختگی برای کارهای ساده خوب و سطح پایین آن برای کارهای دشوار و پیچیده شایسته تر است.

پی نوشت ها :

1. instinct
2. Charles Darwin
3. herd instinct
4. aggression
5. McDougall, W., 1908
6. drive
7. drive level
8. drive theory
9. Woodworth, Robert, S.
10. Clark Hull
11. incentive
12. homeostasis
13. Heider, Fritz, 1958
14. balance theory
15. arousal theory
16. Yerkes – Dodson law

منبع مقاله :
پارسا، محمد؛ (1382)، بنیادهای روان شناسی، تهران: انتشارات سخن، چاپ دوم