خارج از وین اولین مرکز روانکاوی در زوریخ (سوئیس) قرار داشت. جائیکه اوژن بلولر (3) روانپزشک بزرگی که مفهوم اسکیزوفرنیا را مطرح کرد به کارهای فروید علاقمند شده بود. دستیار وی کارل یونگ شروع به استفاده از روش فروید به همراه آزمون تداعی واژه ها کرد که در یافتن تعارضات فردی روش مفیدی بود. یونگ و فروید با یکدیگر آشنا شدند و به همراه هم مجمع بین المللی روانکاوی را تأسیس کردند و یونگ اولین رئیس آن گردید. اما استقلال فکری وی به زودی به مانعی در جهت استمرار این همکاری بدل شد و در 1913 یونگ مکتب روانشناسی فردی خویش را تأسیس کرد.
اگرچه او دنباله روی فروید در مورد تکیه بر مفاهیم خودآگاه و ناخودآگاه بود، مفهومی که از این دو ارایه می دهد به صورت بنیادین با آنچه فروید می گفت متفاوت است. وی نقش متفاوتی را به اگو محول می کند و در لایه های زیرین ناخودآگاه اشکال نمادینی را مطرح می کند که نمایانگر گذشته دور آگاهی انسانی هستند. آنچه در شخص آگاهانه نیست ناخودآگاه است. ظرفیتها و توانائی های بالقوه که مورد استفاده قرار نگرفته اند به صورت نهفته ولی غیر سازمان یافته در ناخودآگاه موجودند. یونگ تصدیق می کند که تجارب کودکی ممکن است زمینه ساز روان نژندی باشند اما وی در جستجوی علل مؤثری در زمان حال بود که بیمار قادر به حل آن نیست.

دیدگاه یونگ در مورد لیبیدو:

شاید غیر قابل بخشش ترین قسمت ارتداد یونگ برداشت وی از لیبیدو باشد. یونگ به آن به عنوان یک مفهوم صرفاً جنسی نمی نگریست بلکه به اعتقاد وی لیبیدو یک انرژی عمومی مشابه «نیروی حیاتی» برگسون یا «اشتیاق به زندگی» شوپنهاور است که خود را به صورت رشد، تولید مثل و تمام انواع فعالیت ها نشان می دهد. در مدت چهار پنج سال اول زندگی یعنی در مرحله ماقبل جنسی، لیبیدو در خدمت تغذیه و رشد بوده و منبع لذایذ اولیه کودک است. یونگ ایده فروید در رابطه با ارتباط اولیه اودیپی را به مسخره می گیرد. پیوستگی اولیه بچه به مادر در ابتدا به طور کامل یک رابطه مبتنی بر وابستگی و بر مبنای ارضای نیازهای تغذیه ای کودک است. با این وجود با ظهور گرایشات جنسی در شش سالگی عناصر جدیدی وارد این رابطه پیچیده می شود که آنرا مشابه مفهوم فرویدی این رابطه می کند اما در کار کردن با وابستگی اودیپی و یا عقده الکترا در زنان، یونگ سعی در ترغیب بیماران برای شناخت آن تا حدی می نمود که اعتقاد داشت به مسئله کنونی آنان مربوط می شود و از آن به عنوان یک وسیله برای رهایی بیماران از مشکلات کنونی شان استفاده می کرد. بوسیله چنین نگرشی به علایم کنونی روان نژندی در بیمار به همراه علل دست اندر کار گذشته، یونگ گرایشات فرویدی و آدلر را با یکدیگر ترکیب می کند.
لیبیدو خود را به بعضی ایده ها و موضوع ها برای اینکه بقیه را به فراموشی بسپارد پیوسته می کند. پرسونای (4) یک فرد که در واقع نقش اجتماعی است که وی به قالب آن در آمده دارای کیفیات خاصی است که از پتانسیل کلی فرد نشأت گرفته و به صورت یک نوع ماسک اجتماعی جلوه می کند. پشت آن جنبه ناشناخته و نامشکوفی قرار دارد که غیر قراردادی، ناپسند و غیر اجتماعی بوده که در ناخودآگاه قرار دارد اما به هیچ وجه غیر فعال نبوده و تحت شرایط مناسب می توانند با جنبه های آگاهانه شخصیت ترکیب شده و نتایج خوبی از آنها گرفته شود. همانند هر سیستم کم و بیش بسته، زمانی که انرژی سیستم کاهش می یابد، قسمت های دیگر آن دست به جبران می زنند و هرگاه انرژی زیادی در یک ناحیه متراکم شود، بر این است که انرژی از این ناحیه به سمت ناحیه کم انرژی جریان یابد. می توانیم یکی از بیماران یونگ را برای روشن شدن بیشتر تبادل انرژی میان آگاهی و ناخودآگاه به عنوان مثال ذکر نمائیم. بیمار یک مرد جوان مبتلا به افسردگی بود که نگرانی بسیار زیادی درباره سلامتی جسمی خود داشت. هیچ استدلالی قادر به از بین بردن این نگرانی و ترس نبود، چرا که منشأ آن در ناخودآگاه وی قرار داشت. اما وی در جریان درمان یک خواب را گزارش کرد: او نامزد خود را مشاهده کرد که در طول جاده به سمت یک رودخانه یخ زده می رود وقتی نامزدش قدم به روی یخها گذاشت آنها شروع به ترک خوردن کردند و با آنکه او در مورد اینکه نامزدش ممکن است به درون شکاف یخها بیفتد به شدت نگران بود، به طور منفعل ایستاده و کمکی به وی نکرده و نامزدش به درون شکافها می افتد. یونگ این رویا را به صورت یک سری از فانتزیهایی دید که از ذخیره غنی لیبیدو در ناخودآگاه به بیرون فوران می کنند و این در زمانی اتفاق می افتد که دنیای آگاه فرد سرد، خالی و خاکستری است.
ناخودآگاه دارای یک نیروی جاذبه است که می تواند بواسطه آن تمام محتوای آگاهی را بی اعتبار سازد. به دیگر سخن قادر است لیبیدو را از دنیای آگاهی جدا کرده و باعث تولید افسردگی گردد. اما به دنبال آن باید بر طبق قانون بقای انرژی یک تجمع انرژی یا لیبیدو را در ناخودآگاه انتظار داشته باشیم. کم کم قسمت آگاه ذهن می تواند دوباره کنترل خود را بر روی لیبیدوی جابه جا شده اعمال کند و اینکار را بوسیله اعتنا به محتوی فانتزیها و رویاها و هدفی که ناخودآگاه به سمت آن متوجه است انجام می دهد. اما این کافی نیست که بیمار تنها یک مشاهده گر منفعل باشد بلکه او باید واقعیت نهفته در پشت رویاها را تشخیص دهد. در موردی که توضیح داده شد تصویر زن موجود در آن نه تنها انعکاس نامزد بیمار است بلکه تجلی یک کهن الگو (آرکی تیپ)(5) در ناخودآگاه مرد که همان آنیمای وی است می باشد. این مطلب به روشنی از چشم رویا بین پنهان می ماند اما اگر بیمار کوشش کند که به آن دست یابد قادر می شود که آن قسمت از لیبیدو خود را که در غیر اینصورت در ناخودآگاه دفن می شد، نجات دهد.
«واقع گرایی آگاهانه و تجربه فانتزیها موجب آشتی دادن و سازش عملکردهای پنهان ناخودآگاه با ذهن آگاه شده (روندی که اثرات ژرفی بر گرایشات آگاهانه دارد) و این تغییر را من عملکرد تعالی می نامم که در واقع هدف من از تحلیل ناخودآگاه است.»
در این معنی ناکامی ها و ناملایمات می توانند اثر خوبی داشته باشند به این ترتیب که موجب می گردند تا فرد به فانتزیهای ناخودآگاه خود رجعت کرده و از آنها انرژی و درایت لازم برای مواجهه با مسئله خویش را کسب کند.

ناخودآگاه فردی و جمعی:

ناخودآگاه برای یونگ شامل لایه هایی با عمق ها و قابلیت دسترسی متفاوت بود. سطحی ترین ناحیه آنرا ناخودآگاه فردی می نامد و شامل تجارب خصوصی که فرد آنها را سرکوب کرده و یا اینکه هرگز نسبت به آنها آگاهی کامل نیافته هستند. در سطحی عمیق تر نسبت به آن لایه های ناخودآگاه جمعی هستند که حامل میراث زمانهای گذشته بوده که مهر خود را بر نواحی ابتدایی تر دستگاه عصبی زده اند. علیرغم رد علمی این مطلب که خصوصیات اکتسابی بتوانند ارثی شوند، یونگ مفهوم خصلت به ارث رسیده برای تفکر را دور از ذهن تر از خصوصیات رفتاری وراثتی نیافت. اشکال کهن تفکر که بوسیله ناخودآگاه قومی فراهم می شوند، کهن الگوها هستند که وقتی خود را در خودآگاه نشان می دهند مانند فانتزیها و رویاها، افسانه پریان، اسطوره ها و یا هذیانهای روان پریشانه به صورت نماد ظاهر می شوند. آنها متنوع بوده ولی می توانند به راحتی بوسیله روانکاو و یا حتی بوسیله خود بیمار که به پیشرفتهای در حین روانکاوی دست یافته شناسایی شوند.
یونگ ناخودآگاه قومی را متشکل از مقادیر زیادی از اندیشه ها و افکار مبهم می دید که به آن مقوله های پیشینی (6) می گفت و ما آنها را در رویاها، در داستان خلقت آدم در زمانهای مختلف و در مذاهب گوناگون می بینیم. درک درست آنها مستلزم تجزیه و تحلیل دقیق نمادها در اسطوره های قدیمی و آثار جدید، تجزیه و تحلیل مذاهب کهن و نوین در شرق و غرب و کنکاش افکار روان پریشانه است. حتی تجریه کیمیاگری موضوع تحقیقات موشکافانه وی واقع شدند (به عنوان تجلی اطلاعات در مورد کهن الگوهای قرون وسطایی که گاه حاوی داده های تازه و بکری هستند.)
در اینجا ما توجه خود را به کهن الگوهایی که نقش مهمی در زندگی روزانه دارند معطوف می کنیم. شناخته شده ترین آن آنیما (7) است که در رویای ذکر شده تجلی یافته بود. تجریه پیشنهاد کننده این مطلب است که گرایش منفی بشر به خصوصیات زنانه به طور فرهنگی تعیین می شود. آنچه به عنوان یک رفتار مناسب مردانه در یک زمان و در یک مکان پذیرفته شده ممکن است با آنچه در مناطق دیگر وجود داشته باشد به کلی متفاوت باشد و به نظر می رسد که صفاتی ناخواستنی زنانه را باید در ناخودآگاه فردی جستجو کرد امااین تنها قسمتی از داستان است. طبق نظریه یونگ در ناخودآگاه هر مردی یک تصویر قومی زنانه حک شده است. هر چه بیشتر یک مرد تحت تأثیر فشار اجتماعی با پرسونای خود همانند سازی کند به همان میزان بیشتر تحت تأثیر نیروی جبران کننده ناخودآگاه قرار می گیرد.
آنیمای وی (مگر از آن آگاه باشد) به صورت خودکار هویتی مستقل از وی اتخاذ کرده و او را وادار به انجام کارهایی می کند که گاه غیر قابل توجیه هستند و این در روابط او با زنان مداخله می کند به صورتیکه به هنگام آشنایی با آنها خصوصیات آنیمای خود را به آنها فرافکن می کند و مثلاً بعد از ازدواج در می یابد که خصلت های واقعی همسرش با آنچه در ابتدا می پنداشته متفاوت است.
احتیاج به آگاهی در مورد آنیما درباره زنان نیز صادق است منتهی یونگ به آن نام انیموس (8) می دهد. یونگ دریافت که در رویاهای زنان نمادهایی که حاکی از اجتماع پدران یا مراجع قدرت است دیده می شود که تجلی معیارهای داوری و قضاوت در درون آنهاست. آنیما در مردان مفرد است چون مردان در دنیای آگاهانه عملکرد گروهی و جمعی بیشتری دارند. آگاهی زنان بیشتر به سمت روابط فردی جهت گیری شده و ناخودآگاه آنان بلطبع جهت گیری گروهی دارد. سایه (9) کهن الگویی دیگر است که از طریق رویاها و فراکنی های افراد می توان به آن پی برد و نمایانگر شیطان است. نه تنها خصوصیات غیر قابل قبولی که در ناخودآگاه فردی مدفون شده اند، بلکه تجلی شیطان جهانی که هر یک از ما با بقیه مردم در آن مشترک بوده اما حاضر به پذیرفتن آن نیستیم و آن را به همسایه خود نسبت می دهیم. در آخرین اثر خود یونگ وضعیت نامساعد دنیا را بیشتر به این گرایش بشر و ملت ها در فرافکنی سایه خود به دیگر ملتها نسبت می دهد:
«این در ماهیت مسایل سیاسی است که همیشه شیطان را در گروه مقابل می بیند همانطور که یک فرد برای خلاص شدن از آنچه نمی خواهد و نمی تواند ببیند آنها را به دیگران نسبت می دهد هیچ چیزی بیشتر از این خودخواهی قومی موجب جدایی ملتها نیست و هیچ چیزی بیش از دست کشیدن از این فرافکنی دو جانبه باعث نزدیکی و دوستی آنها نمی گردد.»
در مورد آنچه واقعاً فرد می تواند از نظر اجتماعی انجام دهد یونگ چیز روشنی بیان نمی کند اما در عین حال اهمیت آشنایی یافتن با ماهیت پویای ناخودآگاه را خاطر نشان می سازد و پیشنهاد می کند که هر کس به چنین بینشی دست یابد بر دیگران نیز به طور ضمنی تأثیر می گذارد اما می گوید که این تحلیل گران نباید انتظار داشته باشند که به نتیجه فوری برسند.

خویشتن(10):

احساسی است که باید بوسیله جذب محتویات ناخودآگاه در ذهن آگاه شکل گیرد و در این معنی کهن الگویی متفاوت از بقیه است و همچنانکه شروع به شکل گیری می کند مرکز تعادلی جدیدی جایگزین اگو شده که به عنوان نقطه تعادل شخصیت آگاه عمل می نماید. پرسونا یک مقوله فردی است تنها به این سبب که ترکیب صفاتی که آن را تشکیل می دهد از فردی به فرد دیگر متفاوت است. خود این صفات جمعی هستند چرا که به کلیشه هایی در مورد نقش اجتماعی که پرسونا ایفا می کند تعلق دارند. موفقیت در زندگی عملی مستلزم تخصصی شدن و شکل گیری چنین کلیشه هایی است اما در نیمه دوم زندگی ار حدود چهل سالگی به بعد بسیاری از مردم دچار احساس تهی بودن و پوچی شده و نیاز به چیزی عمیق تر و جالب توجه تر را حس می کنند. تجارب و تئوریهای یونگ به مقدار زیادی متوجه این دسته از مردم بود. او در جریان درمان این بیماران را تشویق می کرد تا در اسطوره ها غرق شده و بوسیله فعالیتهای هنری خود را بیان کنند. رویاهای آنان نیز به طور جداگانه و یا مرتبط با هم در جهت رسیدن به شکوفایی شخصیتی (11) تعبیر و تفسیر می شد روند فردیت (12) که بوسیله آن فرد به خود واقعی خویش می رسد به معنی به منصه ظهور رسیدن تمامی خصوصیات انسانی در وجود شخص است. هر کس برای خود دنیایی مجزا است که نباید به قیمت در نظر گرفتن صفات مشترک انسانی سرکوب شود. هر چند مفهوم خویشتن در تئوری آدلر و یونگ کاملاً با هم تفاوت دارند اما ردپای کمرنگی از تمایز آدلری میان اشتیاق به برتری و سلطه و شیوه زندگی دیکته شده توسط معیارهای اجتماعی در تئوری یونگ دیده می شود. یونگ باور داشت که پروسه فردیت یک پروسه کند و آهسته بوده و شکوفایی شخصیت هرگز به طور کامل به دست نمی آید.
تئوری یونگ در مورد کهن الگوها چندان با قواعد جدید علمی سازگار نیستند. خود یونگ می گوید که «ایده خویشتن فی نفسه یک ایده ماورایی و فوق طبیعی است که گرچه از نظر روانشناختی توجیه شدنی است قابل اثبات به طریق علمی نیست.» اما یک واقعیت گیج کننده که به نفع ناخودآگاه جمعی است این است که شباهتهای واضحی میان گروه های انسانی که در سراسر جهان پراکنده اند دیده می شود حتی اگر هرگز و به هیچ وسیله ای با یکدیگر ارتباط نداشته اند.

تیپ های روانشناختی(13):

آخرین نظریه هایی از یونگ که مورد بررسی قرار می گیرند فرضیاتی راجع به شخصیت است. مشاهده بیماران مختلف وی را به این نتیجه رساند که برخی بیماران مطمئن به خود و عمل کننده هستند در حالیکه برخی دیگر دوری گزین و گوشه گیرند. او نتیجه گرفت که علاقه گروه اول یعنی برون گراها به سمت محیط خارج متوجه است در حالیکه گروه دوم (درون گراها) متوجه خودشان هستند.
یونگ ادعا نداشت که تئوری وی در این مورد تازه و یا انحصاری است و به شباهتهای نظریه خود و ویلیام جیمز در مورد افراد احساساتی (14) و منطقی (15) اشاره می کند. همچنین عقیده نداشت که یک فرد به طور انحصاری درون گرا یا برون گرا باشد، بلکه یکی از آنها در آگاهی فرد بیشتر نمود می یابند و او می تواند از طریق خود شکوفایی به آن جنبه نهفته وجود خود که در ناخودآگاهی است دست یابد.
یونگ به زودی متوجه شد که این تئوری تمام تفاوتهای میان افراد را بیان نمی کند و به نظر می رسد انواع مختلفی از درون گرایی و برون گرایی موجود باشند. بررسی های دقیق تر او را به اهمیت عملکرد (16) های غالب در هر فردی علاوه بر گرایشات (17) خاص وی واقف کرد. یونگ دو عملکرد واقع گرایانه تفکر و احساس (18) و دو عملکرد غیر واقع گرایانه حس و شهود (19) را تشخیص داد. فرد متفکر کاملاً از طریق نیروی واقعیت سرد و خشک به نتیجه می رسد در حالی که فرد احساساتی اجازه می دهد تا احساس و عاطفه اش در استدلال وی مداخله کند. در سطح غیر واقع گرایانه عملکرد سطحی مبتنی بر حس، واقعیات را تا جائی ثبت و دریافت می کند که تجارب حسی وی به او اجازه دریافت بدهند. از سوی دیگر نوع شهودی به آنچه از طریق اندامهای حسی می گیرد از منبع درونی خود چیزهایی اضافه می کند. فرد می تواند درون گرا یا برون گرا باشد و در همان حال تمایل قوی به سمت یک عملکرد واقع گرایانه و یک عملکرد غیر واقع گرایانه نشان دهد ولی نمی تواند در عین حال هم تعقلی و هم احساساتی و یا هم سطحی و هم شهودی باشد. در هر پایه ای یکی از جفت عملکردها کمتر تکامل پیدا کرده اگر چه از طریق خودشکوفایی می توان آن را باور کرد.

جنبه های تجربی درون گرایی و برون گرایی:

بر خلاف جنبه غالب تئوری یونگ که بیشتر رمزی و معماگونه است نظریه وی در مورد درون گرایی و برون گرایی قابل تحقیق تجربی است. اما همیشه این خطر وجود دارد که ساختار ذهنی خود محقق معنای اصلی ایده اولیه را تحریف کند. بعضی از اولین مطالعات و بررسی ها دراین مورد تفاوتهای عملکردی میان گرایش های مختلف را فراموش می کردند و تنها بر برون گرایی و درون گرایی تکیه می کردند.
بعضی بررسی ها نشان داده اند که بیش از یک عامل در درونگرایی و برون گرایی دخالت دارد و مطالعات مورای (20) و همکارانش پنج نوع مختلف درون گرایی که مرتبط با یکدیگر ولی به طور محسوسی متفاوت بودند را نشان داد. مثلاً میان فردی که خجالتی و حساس است و به این علت که نسبت به پذیرش اجتماعی خود مطمئن نیست کناره گیری می کند و فردی از خود راضی که دیگران را به حساب نمی آورد و هیچ احساسی از حقارت در آگاهی وی موجود نیست و همچنین میان اینها و فرد رویایی که از دیگران کناره گیری می کند تا به خیالات خود برسد تفاوت قائل می شد.
همچنین ریموند کاتل (21) دریافت که درون گرایی برون گرایی یک ویژگی درجه دوم یا سطحی از یک عامل اولیه در شخصیت است. با این وجود آیزنک در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که درون گرایی ـ برون گرایی یکی از سه جنبه اصلی و بنیادی شخصیت است. Neuroticism و Psychoticism دو جنبه دیگر بودند که وی به آنها اشاره می کند.
آیزنک (22) موجب یک تفکر علمی در مورد درون گرایی برون گرایی شد و تحقیق سازمان یافته ای را در این مورد آغاز کرد. به دنبال مطرح شدن ایده پاولوف در مورد اینکه قدرت نسبی منع و تهییج در دستگاه عصبی مسؤول تفاوت مشاهده در خصوصیات سگ ها و سرعت و ثبات شرطی آنها می باشد، آیزنک این تئوری را مطرح کرد که روند تهییج در افراد درونگرا قوی بوده و در افراد برون گرا حالت منع غلبه دارد و درون گراها را می توان به سهولت شرطی کرد و به سختی قادر خواهیم بود روند خاموشی را در آنها ببینیم. شاید استانداردهای غیر قابل انعطاف اخلاقی این افراد و اضطراب مکرری که با آن دست به گریبانند مسئول این پدیده باشد. از سوی دیگر برون گراها به آهستگی شرطی شده و پاسخ آنها به علت روند ممانعت قوی آنها به سهولت خاموش می شود. تحقیقات چندی به نفع این نظریه ها بوده اند. با تکیه بر تئوری هال در مورد ممانعت واکنشی که می گفت: «گرایش به مقاومت در مقابل یک فعالیت همچنانکه فعالیت ادامه می یابد بیشتر می شود»، وی پیشنهاد کرد که درون گراها در یک فعالیت طولانی زودتر از درون گراها دچار پرتی حواس و انسداد فکر می گردند و پیش بینی نمود که پس از یک مدت استراحت از قبل پیش بینی شده برون گراها افزایش بیشتری در عملکرد خود نسبت به درون گراها نشان می دهند اما بررسی ها اندکی به نفع این فرضیات اخیر بوده اند. آثار متفاوت داروهای محرک و مخدر در افراد درون گرا و برون گرا نیز مورد توجه وی قرار گرفته است. درون گراها که تهیج در آنها قوی است باید در اثر داروهای مخدر بیشتر برون گرا شده و برون گراها تحت تأثیر داروهای محرک باید بیشتر درون گرا شوند. تحقیقات بیشتری لازم است تا بتوان صحت این فرضیات را محک زد.
به این ترتیب تئوری یونگ از اتاق مشاوره روانی به آزمایشگاه روانشناسی کشیده شد. درون گرایی و برون گرایی دیگر نیروهای لیبیدو نبودند که یکی در آگاهی موجود بوده و دیگری به صورت یک نیروی بالقوه ارضا نشده در ناخودآگاه باشند. در دیدگاه رفتارگرایان اینها در قالب ساختارهایی مطرح شده اند که قابل بررسی آماری هستند و اکنون بوسیله اطلاعات تازه حاکی از تحقیقات جدید به مبارزه طلبیده شده اند. اگر درون گرایی برون گرایی قادر باشد به سئوالاتی که به تازگی در حال مطرح شدن هستند جواب گوید افتخار آن باید به آیزنک داده شود تا یونگ و از سوی دیگر رد شدن یکی دلیل مردود بودن نظریه دیگری نیست. آیزنک از نظر درمان بیماران حتی فاصله خود را با یونگ بیشتر می کند. از نظر وی یک بیمار باید در ابتدا از نظر ویژگیهای شخصیتی تحت بررسی دقیق به وسیله آزمون های خاص قرار گیرد و درمان مناسب با خصوصیات ذاتی وی طرح ریزی شود که می تواند شامل شرطی کردن و یا خاموش یک رفتار نامناسب باشد.

پی نوشت ها :

1. Analytic Psychology
2. (Carl Gustave Jung (1875-1961
3. Euegen Bleuler
4. Persona
5. Archetype
6. priori Categories
7. Anima
8. Animus
9. Shadow
10. Self
11. Self Actualization
12. Individuation
13. Psychological Types
14. Tender – Minded
15. Thought – Minded
16. Function
17. Attitude
18. Feeling – Thinking
19. Intuition – Sensation
20. Murray
21. Cattell
22. Eysenk

منبع: روانکاوی در گذر زمان