رویکرد مشاوره و روان درمانی غایت نگر

 

مقدمه
 

از آن جايي که انسان محور، اصل و اساس همه ي فعاليت ها بوده و موجودي است اجتماعي ،بايد در شکوفايي استعدادهاي بالقوه ي خود و جهت دهي مناسب به آن ها تلاش کند تا زندگي پر رونق، اميدوار، پويا و سرزنده توأم با سازندگي را براي خود و ديگران به وجود آورد .آن چه که زيربنا و نقطه آغازين چنين هدفي است، خواست و اراده و اختيار فطري او براي شناخت بيش تر خويشتن و بهره گيري مناسب از قابليت ها،ظرفيت ها واستعدادهاي خدادادي خويش است.انسان از نظر اديان موجودي ويژه است که از گل و روحي خداجوي ساخته شده است .در وجود انسان از يک سو روح الهي و فطرت خداجويي قرار دارد که با هدايت مستقيم الهي مي تواند راه را بيابد از سويي ديگر در وجود انسان کشش هاي مربوط به نفس ،(به تعبير قرآن هواي نفس)وجود دارد که با پيروي از اين نفس،انسان به گمراهي کشيده مي شود.علاوه بر وجود روح الهي و خودحيواني عوامل ديگري نيز در شکل گيري شخصيت انسان تأثير دارند که به عنوان عوامل بيروني محسوب مي شوند.با توجه به مطالب گفته شده از نظر متون ديني،انسان صفحه اي سفيد نيست که بدون هيچ الگو و راهنمايي به خود وانهاده شده و خود او تمام مسئوليّت ساختن خويش را برعهده داشته باشد ،بلکه خداي متعال پيامبراني را براي هدايت و راهنمايي بشر فرستاده تا با راهنمايي و الگو قراردادن آن ها ،به سعادت دنيا و آخرت نايل گردد.پيامبر اسلام نيز آمده تا آخرين اهداف هدايت الهي صورت گيرد .

تاريخچه ي تحول فکر در رويکرد غايت نگر

آنچه که تحت عنوان رويکرد غايت نگر مطرح است ساماندهي جديد و کابردي در حيطه ي نظريه هاي انسان شناسي به ويژه رويکردهاي ديني است.در تدوين اين رويکرد از سه حوزه ي :
1ـ مباني انسان شناسي ديني ؛
2ـ نظريه هاي مشاوره اي ؛
3ـ تجارب شخصي در انجام مصاحبه ي مشاوره اي استفاده شده است .
در ابتداي فعاليت مشاوره اي، نويسنده از افکار نظريه پردازان بزرگي چون راجرز ،آدلر،ستير و… در درمان بهره مي گرفت .اما در کاربست اين نظريه ها به طور مرتب با نقص و محدوديت هايي مواجه مي شد که از آن جمله عبارتند از :
1ـ عدم توجه کافي به مباني ديني که متناسب با اصل فطرت بشر است و پاسخ گوي نيازهاست.
2ـ نداشتن نگاه جامع نسبت به انسان ،به عنوان مثال فرويد به بررسي افراد بيمار و توجه به گذشته ي آنان علاقه مند بود و يا اين که آدلر فقط به نقص هاي يک فرد و يا هدف هاي تخيلي و ذهني او در رشد و تکامل توجه مي نمود.
3ـ بسياري از نظريه پردازان نظير ستير،ويتاکر و… که بيش تر به مباحث بين فردي در درمان توجه نموده اند ،به نظر مي رسد از ارايه يا تشويق مراجع در تعيين فلسفه ي زندگي ناتوان بوده اند و اغلب به ارايه ي فنون در درمان پرداخته اند .
4ـ علي رغم تأکيد فراوان اديان الهي به موضوع جاودانگي پس از مرگ و نقش مؤثر آن در تأمين سلامت روان انسان ها،اين موضوع در نظريه هاي مشاوره و روان درماني موجود به طور مختصر و محدود پرداخته شده است.
5ـ موضوع مربوط به روح به عنوان يکي از مهمترين ابعاد شخصيتي مشترک بين انسان هاست ،و مي تواند نقش وحدت آفرين و سعادت بخش در زندگي انسان ها داشته باشد ولي مورد غفلت واقع شده است.
آن چه که اين رويکرد را از ساير نظريه ها و رويکردها متمايز مي کند عبارتند از :
1ـ توجه جدّي به مباني اصيل فلسفي اديان در حوزه ي انسان شناسي .
2ـ جامع نگري نسبت به تکامل بشر صرف نظر از نژاد ،اقوام و… .
3ـ توجه جدّي اين رويکرد به گذشته ،حال و آينده ي مراجع (با تأکيد بيش تر بر آينده ).
4ـ نگاه اين رويکرد به جاودانگي پس از مرگ به عنوان« زندگي فرح بخش » و نقش غايتي و مؤثر آن در اميد به ادامه ي زندگي.
5ـ تأکيد بر نقش سه عنصر دانايي، نيکويي ،و زيبايي در شکل گيري ساختار شخصيتي سالم.
6ـ توجه به بعد روحاني انسان به عنوان ساختار شخصيتي مشترک بين انسان ها و انسان با خدا، توجه به آيه ي «و نَفَختُ فيه مِن روحي»(7)
تأکيد اين رويکرد بر بينش مراجع نسبت به غايت شناسي در زندگي براساس اصل فطرت و تلاش در تعديل ساختار شخصيتي مراجع، تأثيري است که از مکاتب الهي گرفته شده است.رويکرد غايت نگر بر ميزان شناخت فعلي مراجع نسبت به هدف هاي تکاملي،شناخت ساختار شخصيت، توجه به امکانات و حمايت هاي محيطي حال و بررسي الگوها و زمينه هاي جهت دهنده ي فکري گذشته ي مراجع (اعم از ساختار خانواده، جامعه و آموزش ها)،تعريف مجدد مفاهيم زندگي و ايجاد اميدواري نسبت به آينده جهان پس از مرگ (غايت شناسي)تأکيد دارد.
هم چنين آنچه در اين رويکرد تحت عنوان ريشه هاي بيماري افراد مطرح است نشأت گرفته از خانواده ،فرهنگ و سياست هاي مترتب بر جامعه است که خود ريشه در نحوه ي شکل گيري فلسفه ي فکري و روان شناختي دارد.فرد، جامعه ،خانواده از يک سو تعاريف خود را دارند و به صورت مستقل مورد ارزيابي قرار مي گيرند و از سوي ديگر به شکلي در هم تنيده تأثيرات متقابل اثربخشي را ارايه مي کنند.سؤال اساسي اين است که چرا جامعه ي سالم به سمت بيماري و رفتارهاي مخرّب حرکت مي کند؟چرا سياست مداران يک جامعه دنيا طلب ،مستبد،سلطه گر،پارانوئيد و بيمار گر مي شوند؟افزايش اضطراب ،نگراني،فريب و نيرنگ، طلاق و انزواطلبي و هزاران گرفتاري روحي ديگر در دنياي توسعه يافته و توسعه نيافته پيامد چه مسئله اي است که اين چنين جهان را به تکاپو انداخته است و تا کنون نتوانسته راه حل اصولي براي چنين معضلي پيدا کند.
به نظر مي رسد سلامت رواني فرد،خانواده ،و جامعه زماني به درستي تأمين خواهد شد که به طبيعت بنيادين و اصولي شان توجه شود .طبيعت ،توجه به ريشه و فطرت است .هر قدر تعريف درستي از انسان ،خانواده و جامعه ي سالم ارايه کنيم که جهان شمول وجامع نگر باشد به طور چشم گيري به آرمان هاي بشري و خلقت نزديک تر خواهيم شد .مکاتب فکري که نشأت گرفته از منابع مورد تأييد و اثرگذار در تعريف مفاهيم فوق نباشند به يقين نمي توانند تحليل درستي از مشکلات و درمان ارايه دهند.در رويکرد غايت نگر به دلايل زير جهت گيري فلسفي،توجه به اديان الهي است :

1ـ اديان الهي پذيرش عمومي و جمعي دارند .

2ـ متناسب با فطرت اند .مشکلات، نگراني ها و اضطراب هاي بشر به پايان نخواهد رسيد مگر آن که در تمام زير ساخت هاي زندگي فردي و جمعي به طبيعت اوليه که همان توجه به دستورات اديان الهي است توجه شود.معنويت و پرورش روح باعث ايجاد دگرگوني در زندگي مي گردد وقتي توجه آدمي در نگاه به خالق هستي معنا شود و رويکرد انسان از توجه به دنياي صرف و مادي خارج گردد مسئوليّت انسان معنادار و موجه مي گردد.
توجه به تعاريفي که اديان الهي از انسان ارايه مي دهند به دليل جامعيت (يعني توجه به آينده ي متکامل و سعادت آفرين بشري)باعث مي شود هستي انسان در مدار اصلي خود قرار گيرد و حقيقت زندگي بر همگان آشکار گردد. بنا بر عقيده ي غايت نگر، جوامع بشري در دنيايي از بي هوتي و درماندگي صنعتي و فراصنعتي به سر مي برد و چون جوامع بشري ،عصر فراصنعتي را بدون در نظر گرفتن نيازهاي فطري بنا نهادند،نتوانستند در کاهش دردهاي بشري موفقيتي کسب نمايند و در دام جامعه اي افتادند که خود خالق آن هستند .به عنوان مثال آموزش و پرورش را بنيان نهادند که به جاي خوشبختي و سعادت ،اضطراب و نگراني، برتري طبقاتي،آموزش هاي بي تناسب و تجاري را به همراه داشته و آزادي هاي به دست آمده در بند استعمارگري هاي بيمارگونه ي دولت مردان مي باشد.به نظر مي رسد تحول و دگرگوني و فرار از تعارض در توجه جدي به بازگشت ،حقيقي است.بازتعريفي صحيح ابعاد شخصيتي و شناسايي ناشناخته هاي درون انسان چيزي است که انسان امروز به دنبال آن است .

الف)ساخت شخصيت در رويکرد غايت نگر

از نظر رويکرد غايت نگر شخصيت انسان به سه بعد تن،خود و روح تقسيم مي شود.
بعد تن:اين بعد از شخصيت يعني گرايش فطري آدمي در جهت تأمين نيازهاي مادي و تلاش براي زنده ماندن است.آن چه که در اين بعد از شخصيت اهميت دارد ،تأمين شرايط اوليه و اساسي براي فعاليت هاي تکاملي است و کاملاً جنبه ي مادي دارد.
بعد خود: خود مجموعه ي استعدادهاي رواني انسان(اعم از احساسات، عواطف، تضادها، گرايش ها ،اکتسابات و تمايلات)است.بخشي از شخصيت که اساس و شالوده ي آن فطري است و در تعامل با محيط ،رشد و گسترش مي يابد. يادگيري هاي محيطي ،نقش تعيين کننده اي در اين بعد شخصيتي دارد.آن چه تحت عنوان تفاوت هاي فردي بيان مي شود نيز در اين بخش از شخصيت معنا پيدا مي کند .چرا که مخزن تجارب گذشته ،حال و آينده است.و به سه بخش حيواني، سرزنشي و انساني تقسيم مي گردد.
1ـ خود حيواني:اين بخش از خود به دليل داراي اختيار بودن انسان در انتخاب سبک و اعمال زندگي به صورت فطري ،امر کننده ي او به تبعيت از هواهاي نفساني اوست.به علت نوع خلقت بشر و وظايفي که هر انسان در طول مسير تکاملي خود بر عهده دارد وجود چنين بخشي به دو دليل ضروري و مفيد است.که عبارتند از:
1ـ خودحيواني معرِّف دو بعد،خوب و بد شخصيّت (يعني معني بخش به صفات خوب و بد انسان)است.
2ـبا ايجاد بسترهاي آزمايشي و تحريک کننده ،توان فرد را در ادامه ي مسير تکاملي مي آزمايد و مهارت هاي او را براي مقابله ي بيش تر با مشکلات زندگي فراهم مي سازد.
2ـ خودسرزنشي:اين بخش از شخصيت نقطه ي مقابل خودحيواني است. منظور ما از سرزنش ،حصارها و محدوديت هاي است که براي حفظ زندگي اجتماعي و فردي انسان هاي متکامل وجود دارد و زمينه ي آرامش و بقا را فراهم مي سازد .ميل به انجام رفتارهاي غريزي و حيواني نيازمند محدوديت ها و چهارچوب هاي خاصّ خود است تا ضمن تأمين نيازهاي مادي بشر، از زياده خواهي ها و بي هدفي انسان ها با توجه به اصل انتخاب و تکامل غايتي و ابعاد مادي و نفساني جلوگيري نمايد.
3ـ خود انساني:مراحل قبلي در واقع دو سوي يک پيوستار شخصيتي هستند .اين پيوستار نيازمند بخشي است که بتواند در تعيين ميزان محدوديت يا ارضاي نياز به عنوان معيار سنجش عمل نمايد .وجوه تشابه خود حيواني و خودسرزنشي تمايل ذاتي آنان به سوي افراطي گري است.خودانساني نقطه ثقل شخصيت است که بر اساس شناخت و نگرش مبتني بر اصل تکاملي و غايت نگر مطرح شده دراين رويکرد شکل مي گيرد و رشد انسان را در تمام ناتوانايي هايش ياري مي دهد.
بعد روح :اين بعد از شخصيت نقطه ي مشترک و تشابه فطري همه ي انسان هاست.پيامبر درون، رابط بين خدا و انسان است .چون در اديان الهي به دميده شدن روح خدايي در انسان اشاره شده است. به دليل اين که خداوند فارغ از زمان و مکان است و دانش او نيز بي انتهاست مي توان انسان را موجودي بدون محدوديت زماني و مکاني معرفي نمود .تقويت اين بعد نيازمند توجه مضاعف در سه بعد دانايي،نيکويي وزيبايي است که البته دانايي به وسيله ي علم و فلسفه ،نيکويي در حس هم دردي و خدمت به خلق و زيبايي در اشراق درون و درک زيبايي شناختي والا استوار است که اين امور مربوط به روان شناسي ماوراء الطبيعي است.
هماهنگي و تعادل بين اين سه نوع خود همراه با رشد بعد روح،نشانه ي انسان سالم است .نگاه افراطي يا تفريطي بر يکي از ساخت هاي حيواني و سرزنشي مي تواند باعث کج روي هاي شخصيتي شود.انسان بيمار فردي است که گرفتار خودحيواني است که در پيروي کامل از هواي نفساني به سر مي برد و يا آن که چنان گوشه گيري اختيار مي کند که به يک عضو منفعل و خشک مقدس و بدبين تبديل مي شود .بيماري نتيجه ي افراط يا تفريط در دستورات نشأت گرفته از فطرت است .داشتن تفکر تک بعدي و عيني در زندگي روزمره،ارتباط فرد را با معنويت و دنياي درون قطع مي کند. بي بندوباري ،عدم مسئوليّت پذيري ،پوچ گرايي و داشتن تفکر مادي گرايي از پيامدهاي عمده ي اين نوع بينش است.در مقابل افرادي که به تقويت بيش از حدّ خود سرزنش کننده مي پردازند نيز به نوعي ديگر گرفتار افراطي گري مي شوند که پيامدهاي آن دنيا گريزي افراطي ، عدم توجه به تأمين نيازهاي دنيوي،عدم احساس مسئوليّت در زندگي ،خرافه گويي ،بدبيني و عدم رضايت در زندگي مي باشد .خود انسان، نفسي منطقي و مبتني بر جوهره ي الهي و انساني است .کمال گرايي و توجه به زندگي دنيايي و آخرتي بر مبناي آنچه که اديان الهي به عنوان حقيقت هاي زندگي و حيات طيبه از آن ياد مي کنند راه مستقيمي است که انسان سالم،خروجي آن خواهد بود.اگر بعد انساني شخصيت ،به طور هماهنگ و متعادل عمل نمايد ابعاد ديگر شخصيتي (بعد تن و روح)مي توانند به طور صحيح نقش خود را ايفا نمايند تا مانع بروز هر نوع رفتار اضطرابي و بيمارگونه شوند.

مفاهيم بنيادي رويکرد مشاوره و روان درماني غايت نگر

رويکرد غايت نگر درباره ي شخصيت، رويکردي کاملاً مناسب و جامع مي باشد. مفهوم شخصيت در اين رويکرد را مي توان در قالب چند عنوان کلي توضيح داد. اين عناوين کلي عبارتند از :کمال گرايي و غايت انديشي ،تلاش براي رشد دانايي ،نيکويي و زيبايي، احساس ناتمامي جمعي و غفلت ،مسئولي پذيري اجتماعي، اسلوب عمل،خودانساني، جاودانگي و بهشت.

1ـ کمال گرايي و غايت انديشي

همه ي انسانها با توجه به هدف هاي تکاملي پيش بيني شده به طور فطري و انتخابي مسيرهاي زندگي خود را جهت رشد و بقا تعيين مي کنند .محرک اصلي رفتار بشر ،کمال گرايي و غايت انديشي است و بي شک اين تکامل در آينده ي بشري اتفاق خواهد افتاد چرا که اديان الهي به اين مهم اشاره کرده اند. منظور ما از کمال ،دست يابي به دانايي ،نيکويي و زيبايي است که همه انسان ها به طور فطري و مستمر در پي رشد آن هستند .انگيزه ي ادامه ي زندگي و تلاش هاي توجيه پذير انسان بر اين اساس تفسير مي شود.اوّلين چيزي که به خوبي در زندگي انسان مشهود است و مي توان به خوبي درک کرد، پويايي و هدفمند بودن زندگي است.از اين رو نمي توان زندگي انسان را بي هدف تصّور کرد .زندگي رواني انسان براساس اصل فطرت و به وسيله ي هدفي که از قبل تعيين شده است ،مشخص مي شود .بر اين اساس،تمام تکاپوي دنيوي انسان ،تمرين و ممارستي براي موفقيت در آينده است .فقط براساس هدف هايي که فرد در جهت رشد تکاملي و ناتمامي خود برمي گزيند ،مي توان او را شناخت و به او کمک کرد تا بتواند راه هاي ممکن را در دستيابي به آن کشف کند .پيش فرض ما اين است که هدف نهايي تلاش هاي فرد رفع ناتمامي،رستگاري و دست يابي به کمال است که به صورت خدادادي در درون انسان نهاده شده است و محيط نقش مؤثري در بروز آن دارد.
در شناخت،ارزيابي و هر گونه مداخله ي روان شناختي ابتدا بايد تحليل درستي از هدف هاي غايتي و تکاملي فرد داشته باشيم چرا که محرک روان انسان هدف هاي اوست ،آن چه ما از آن به عنوان هدف و غايت نام مي بريم رسيدن به دانايي، نيکويي و زيبايي،است. تمام انسان ها به طور فطري به دنبال بسط و تکامل اين سه مقوله هستند.

2ـ تلاش براي رشد دانايي،نيکويي و زيبايي

از ديدگاه غايت نگري ،هر تلاشي که فرد در زندگي خود انجام مي دهد در جهت رشد و تکامل دانايي، نيکويي و زيبايي است.دانايي تمايل ذاتي انسان ها براي فهم و رمزگشايي ناشناخته هاست که مسير تکاملي انسان ها را تسهيل مي کند .نيکويي،ابزار انسان در درک خوبي ها و بدي ها ،بودن درجمع ،خدمت به هم نوعان،گذشت، ايثار و درک و فهم ديگران است.منظور از زيبايي ،شناخت طبيعت، شاهکارهاي خلقت و درک و خلق زيبايي هاست.خداوند به عنوان خالق هستي دارنده ي اين سه کمال به صورت مطلق است.در مسير تکامل هر انسان براساس تفاوت هاي فردي ممکن است يکي از ابعاد را بسط و توسعه دهد .مثلاً کسي که تمايل ذاتي او به زيبايي شناختي،بيش تر است،در صورت فراهم بودن شرايط محيطي مي تواند ،در خلق و درک زيبايي ها رشد بيش تري داشته باش و به صورت ممتاز عمل نمايد.تمام تفاوت هاي طبيعي انسان (نه بيمارگونه)بر اين اساس تعريف مي شود .هيچ يک از اعمال انسان سالم ،خارج از دايره ي تعريفي مفاهيم ارايه شده نمي باشد .در صورت ايجاد کشمکش و تعارض بين ساخت هاي شخصيت،تلاش هاي فرد به عنوان تقويت کننده هاي منفيِ دانايي ،نيکويي و زيبايي عمل مي کنند.

3ـ احساس ناتمامي جمعي و غفلت

منظور از احساس ناتمامي جمعي، ذهنيتي است که ما از مفهوم خوشبختي و عالم مثل افلاطوني يا همان عالم قبل از هبوط انسان داريم .هر انساني به اين علت در ذهن خود هميشه به دنبال خوشبختي است .زيرا همه ي ما قبل از هبوط و رانده شدن از بهشت ،زماني طعم خوشبختي را چشيده ايم .اين احساس در روح همه ي ما يا به عبارتي بهتر در اصلِ وجود ماست.انسان چه سالم يا غيرسالم (بيمار) به دنبال خوشبختي است .مثلاً يک انسان قاتل با هر جنايتي که انجام مي دهد، در پي بهتر کردن اوضاع از نظر خودش مي باشد . اگرچه از نظر ما رفتارهايش غير قابل توجيه و غلط مي باشد،ولي هدف او رسيدن به خوشبختي است حتي با کشتن هم نوع.
پس احساس ناتمامي ،نشانه ي غيرعادي بودن نيست بلکه باعث رشد و تعالي ابعاد مختلف انسان به شمار مي رود .انسان با توجه به نياز خود به غلبه بر احساس ناتمامي تکاملي گام برمي دارد .اگر در مسير تکاملي فرد موانع غيرقابل عبوري توسط جامعه و يا خانواده ايجاد شود ،فرد از حرکت باز مي ايستد .رشد احساس غفلت و عدم حمايت هاي اطرافيان ممکن است باعث غفلت و درماندگي آموخته شده گردد.تلاش هاي فطري انسان به او کمک مي کند تا بر احساس ناتمامي روبه رو شود و در جهت رفع آن اقدام نمايد.احساس نا تمامي به زندگي پويايي و سرزندگي مي دهد .منظور از احساس ناتمامي رقابت با ديگران و يا کسب مقام و جايگاه در مقايسه با هم نوعان ديگر نمي باشد.بلکه منظور ما از احساس ناتمامي همان نقصي است که انسان در جهت رسيدن به جايگاه ابديش دارد.اگر فرد دچار غفلت گردد، در ورطه ي ايستايي و انجام رفتارهاي نامعقول و بي هدف قرار مي گيرد در نتيجه دست از تلاش سالم و هدفمند برمي دارد و به رفتارهاي مغاير و ناسالم مي پردازد.تفاوت احساس ناتمامي با غفلت اين است که احساس ناتمامي باعث رشد و تکاپوي فرد در جهت نقص تکاملي مي گردد ولي غفلت باعث ايستايي، درماندگي و بي هدفي زندگي فرد مي شود.

4ـ مسئوليّت پذيري اجتماعي «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعيته»

به علت دميده شدن روح خدايي در انسان ها،انسان موجودي اجتماعي است،نه اين که از روي عادت، اجتماعي شده باشد .زندگي آرام و رشد دهنده، نيازمند جامعه ي سالم و مترقّي است.همه موظفيم که زمينه ي ارتقاي هم نوعان خود را فراهم نماييم .انسان براي آن که بتواند پاسخگوي اين نياز فطري باشد بايد نسبت به ساير هم نوعان خود مسئوليّت پذير باشد.
مسئوليّت پذيري ،حرکت به سوي تحقق اهداف متعالي جامعه است.مفاهيم اساسي مسئوليّت پذيري در اين رويکرد عبارتند از:کمک به هم نوع ،امر به معروف و نهي از منکر، انفاق به تهي دستان،همکاري در تأمين رفاه دنيوي و اخروي، انجام درست وظايف و تکاليف فردي ،جمعي و تربيت صحيح خود و فرزندان.عدم توجه به مقوله ي مسئوليّت پذيري باعث هرج و مرج و قانون گريزي اجتماعي مي شود. احساس اجتماعي جاي خود را به قدرت شخصي و برتري مي دهد که پيامدهاي آن غيرقابل جبران مي باشد .به نظر ما انسان ها با توجه به نحوه ي رشد احساس اجتماعي به چند دسته تقسيم مي شوند.دسته ي اوّل:در مرحله ي پايين و ابتدايي زندگي غريزي هستند يعني به دنبال آن هستند که همه ي چيزهاي خوب و سودآور براي آنان باشد و ديگران چيزي نداشته باشند که اين گروه از نظر ما موجودات بدون شرط هستند.دسته ي دوم:انسان هايي هستند که در مرحله ي حيواني به سر مي برند يعني نسبت به ديگران بي تفاوتند و هميشه سرگرم احساسات، عواطف و نيازهاي خودشان هستند.دسته ي سوم: افرادي هستند که سعادت،رفاه و موفقيت ديگران را فقط به شرط موفقيت،رفاه و سعادت خودشان مي خواهند که از نظر ما اين گروه معروف به انسان هاي شرط هستند. دسته ي چهارم:منظور و هدف واقعي تربيت اجتماعي است که اين افراد حاضرند جهت رفاه ديگران دست به ايثار و فداکاري بزنند و از داشت هاي خود چشم بپوشند.

5ـ اسلوب عمل

همه ي ما به هنگام تولد به صورت فطري داراي ويژگي ناتمامي هستيم.هيچ انساني به علت وجود اين حس ناتمامي نمي تواند مدعي شود که کامل است و به علت اشترک اين احساس بايد بپذيريم که هم نوعان ما موجوداتي متمايز و در عين حال مشابه از نظر نقص تکاملي هستند.با پذيرش اين احساس و احترام به تلاش هاي آن ها براي رفع احساس ناتمامي مي توان جامعه اي بر مبناي درک متقابل با وجود تفاوت بين انسان ها به وجود آورد .اگر افراد اين را بپذيرند که حتي انسان هاي کاملاً متفاوت با شخصيت آن ها ،داراي احساس ناتمامي هستند و تمام تلاش آن ها در جهت رفع اين احساس است،پذيرش ديگران دشوار نمي گردد.اگر رفتارهاي به کار گرفته توسط انسان هاي ديگر مغاير با فرهنگ و عادات جامعه و يا اين که به ضرر منافع عمومي و شخصيت ديگران باشد،به علت اين حس ،کمک هاي لازم با ديدگاه مثبت ارايه مي شود.
اسلوب عمل راه کار فرد براي رفع احساس ناتمامي است.در رويکرد غايت نگر اسلوب عمل آن مفاهيمي است که در اديان مختلف براي بشر از طريق پيامبران تشريح گرديده است.انسان سالم با بهره گيري از اين مفاهيم و شيوه ي عمل پيامبران و الگوهاي ارايه شده به طرح ريزي اسلوب عمل خود براساس شرايط و مقتضيات زماني و مکاني اقدام مي کند.(پس اسلوب عمل شيوه هاي انتخابي فرد در جهت اجرايي نمودن هدف هاي تکاملي است که نشأت گرفته از الگوها و سپس مشتق هاي عملي ـ ديني است).
انسان در چهارچوب اسلوب عمل خود در واقع عقايد بنيادي خود را به صورت عملي به نمايش مي گذارد.مشاور مي تواند از طريق بررسي اسلوب عمل بفهمد که مراجع به چه ميزان نسبت به هدف هايي که مطرح مي کند متعهد است.
در انتخاب اسلوب عمل 5 عامل زير نقش اساسي دارند:
1ـ غايت شناسي:شناخت اهداف واقعي در زندگي براساس غايت هاي پيش بيني شده.
2ـ خود شناسي:«من عرف نفسه فقد عرف ربه» اعتقاد به اين که من کي هستم.
3ـ الگو شناسي:شناخت الگوهاي مطرح شده مرتبط با هدف .
4ـ اعتقادات اخلاقي :يعني مجموعه ي چيزهايي که درست و نادرست مي باشند و فرد به آن ها اعتقاد دارد.
5ـ جاودانگي :اعتقاد به خوشبختي و عدم فنا پذيري .
شالوده ي شکل گيري اسلوب عمل بر مبناي رويکرد غايت نگري، آموزش هاي محيطي (مثل خانواده، مدرسه و جامعه )است.در شکل گيري اسلوب عمل ،به نقش اعتقادات خانواده و محيط زندگي فرد به عنوان يک اصل اساسي بايد نگاهي ويژه داشت .

6ـ خودانساني و سازنده

نفس ملکوتي و سازنده به تمامي اعمال اکتسابي و فطري معني مي دهد. خودانساني معيار تمام فعّاليّت هاي انسان در نيل به کمال و رفع احساس ناتمامي مي باشد .اعتقاد به اين بعد ،انسان را به شخصيتي پويا و منحصر به فرد تبديل مي کند.
اعتقاد به بعد انساني انسان به اين معناست که انسان همانند مسافري است که جهت رسيدن به دانايي، نيکويي و زيبايي در دنياي دروني و بيروني به شکل متمايزي عمل مي کند .در اين رويکرد انسان خليفة الله و مرکز خلاقيت در زندگي و اين جهان است.روح انسان از طرف خداوند در او دميده شده است که به طور ذاتي خداجوست و تحت تأثير تعليمات اجتماعي و فردي قرار دارد.(اسلوب عمل انسان ها نقش تعيين کننده اي در اين تکامل دارد.اگر انسان نتواند به شکل اصولي و با توجه به اصل خلقت به تکامل برسد به روش هاي غير عادي متوسل مي شود.)
اگر فرد در انتخاب اسلوب عمل به نفس ملکوتي توجه نمايد ،مي تواند به شکل سازنده عمل کند يعني در زندگي به فرد کمک مي کند که از روش هايي استفاده کند که نه به تخريب خود بيانجامد و نه ديگران، يعني هم در جهت منافع خود عمل کند و هم اين که ديگران را به عنوان موجوداتي قابل احترام زير پا نگذارد.

7ـ جاودانگي پس از مرگ

در اين نظريه همه ي انسان ها مسافري هستند به سوي دانايي، نيکويي و زيبايي و خداوند صاحب اين سه کمال است.قرآن کريم نيز جاودانگي پس از مرگ را به انسان ها نويد داده است چرا که مفهوم مهاجر الي الله حرکت به سوي هستي مطلق (خداوند )است.پذيرش جاودانگي و فناناپذيري انسان ها در اين دنيا ،مفهوم«زندگي فرح بخش» را بسط و گسترش مي دهد. انسان جاودانه،فارغ از اضطراب و نگراني،به تعامل با محيط پرداخته و تمام توان خود را در مسير کمال به کار مي گيرد.اعتقاد به اصل جاودانگي هم زمان با پاسخ به اين مسئله که من به عنوان يک انسان در اين دنيا به چه چيزي بايد اميدوار باشم، باعث مي شود تا خود را خلاق و پيش رونده ببيند.اميدواري انسان در اين دنيا در مفهوم ديني آيه«فَمَن يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال…» است يعني اگر فرد طالب دانايي، نيکويي و زيبايي باشد، به آن خواهد رسيد .انسان دانا،نيکوکار و زيبا آفرين با عاقبت انديشي که نشأت گرفته از عقايد ديني است، بدون استفاده از روش هاي منفي و مکانيزم هاي دفاعي و خصمانه، خود را براي دنياي ديگر آماده مي کند.او مي داند تلاش هايش در زندگي بي نتيجه نيست و اختيار او در مسير رشدش نقش محوري و تعيين کننده دارد.انسان داراي تفکر جاودانه، مرگ را تولد دوباره در کيان هستي مي داند و نگرش وي نسبت به قبل که نگرشي منفي،ترسناک و نابود کننده بود تغيير مي کند و دنياي ديگر را دنياي وسيع تر و با مفهوم تري مي داند که جايگاه انسان هاي کامل است.

ب)ماهيت انسان

در ديدگاه غايت نگر،انسان موجودي به طور ذاتي خوب و تکامل گرا است.که از کرامت ذاتي برخوردار مي باشد(ولقد کرمنا بني آدم…)(8) و در فرايند تکاملي خويش داراي مسئوليّت فردي و اجتماعي است.به علت جسماني وروحاني بودن ساختار شخصيتي انسان ها ،ظرفيت و زمينه هاي رشد او نامحدود است.و تکامل او در گرو رشد هر چه بيشتر اين توانمندي هاست .داشتن اختيار در زندگي فردي و اجتماعي ،از انسان موجودي مسئول و آزاد ساخته که نيازمند راهنمايي و آموزش مي باشد.درک هدف هاي تکاملي مهم ترين عامل تحقّق شخصيّت است و اين هدف ها از طريق وحي و در قالب دستورات ديني جهت رشد بشر معّين شده اند. انسان براساس هدف هاي تکاملي زندگي خود را معنا و مفهوم مي بخشد .درک و فهم روح به عنوان عنصر مشترک انسان ها در ارتباط با خدا ضمن معنا بخشي به کرامت او تسهيل گر انجام وظايف اجتماعي است .نقص تکامل جمعي به منزله ي محرکي دايمي،انسان را در جهت رشد و پيشرفت وامي دارد و اسلوب عمل او نيز بر مبناي رفع اين ناتمامي شکل مي گيرد.انسان بدون درک عميق از خود،ديگران و مرگ (عامل فرح بخش در زندگي) نمي تواند به رفع اين ناتمامي دست يابد.فعّاليّت هاي انسان در ابعاد فردي و اجتماعي براساس رويکرد غايت نگر مثبت گرا و سازنده است.رها شدن انسان در جهان هستي (در دوران کودکي و نوجواني )بدون ارايه ي آموزش هاي لازم در جهت رشد تکاملي باعث مي شود تا وي درک نادرستي از ارضاي اميال خود داشته باشد(اميالي که في نفسه مفيد و کمک کننده هستند) و مسير زندگي اش از حالت تعادل خارج شده و توجّه اش به صورت يک بعدي تنها به اميال مادّي جلب شود.عواملي نظير حسادت، خودبرتربيني،دروغ،غيبت،ريا و تهمت در جريان زندگي فرد زماني بروز مي يابد که فرد در جهت رفع غفلت جمعي خود با توجّه به غايت تکاملي ،ناکام ماند و نتواند راه حل هاي اصولي براي اين نوع مشکلات پيدا کند.

ج)ماهيت اضطراب و بيماري رواني

در رويکرد غايت نگر ،بيمار رواني از يک طرف ناشي از تضاد (تعارض)بين تجارب اندوخته شده فرد در جريان زندگي فردي و اجتماعي با هدف هاي غايي و از سويي ديگر نيز نتيجه ي عدم شناخت فرد از نحوه ي ارضاي درست اميال مي باشد .در بعد اجتماعي ،اگر تجارب اندوخته شده ي تاريخي جوامع بشري با نيازهاي فطري ،هدف هاي غايي و تکاملي در تضاد باشد در اين صورت ما با يک جامعه ي بيمار و نابهنجار روبه رو هستيم که منشأ بسياري از کج روي هاي اجتماعي، قدرت طلبي هاي بيمارگونه و جنگ هاي ويرانگر خواهد بود.
اگر محيط باعث تقويت افراطي خودحيواني يا خودسرزنشي شود رفتارها از مسير اصلي خود که رسيدن به کمال است منحرف مي شود و شکستگي در شخصيت ايجاد مي شود و انسان در جستجوي هدف ها از روش هاي نامعقول استفاده مي کند.
اضطراب يا بيماري فرد،تلاشي است که در جهت حلّ غفلت و ايستايي در شخصيّت بروز مي کند.رفتار بيمارگونه نشانه ي غير عادي بودن مسير زندگي است و هدفش متوجّه حل مشکل است.افراد بيمار بيش تر از افراد عادي زندگي خود را بر پايه ي دروغ گويي،غيبت،تهمت،ريا و حسادت بنا مي کنند.مغايرت تجارب فردي و جمعي فرد با نيازهاي فطري باعث سردرگمي و بي هدفي در جهت گيري هاي غايتي مي شود و تلاش ناکام کننده ي او نيز اگر به درستي مورد بررسي قرار نگيرد به رفتارهاي مخرّب ديگري نظير انتقام جويي،قتل، بزهکاري و قطع ارتباط با هم نوعان و بعد روحاني شخصيّت مي گردد.
وقتي خودحيواني يا خودسرزنشي بر کلّ شخصيّت حاکم مي شود فرد در راه رسيدن به دانايي،نيکويي و زيبايي (کمال) از راه هاي نامعقول استفاده مي کند (چون راه رسيدن به کمال و خوشبختي در همه وجود دارد).
از آنجايي که اين رفتارها فرد را به مراد و ايده اش نمي رساند و قدم به قدم او را دورتر مي کند،اين جاست که اضطراب منفي شکل مي گيرد (يعني فرد مدام از خود مي پرسد که چرا تلاش هاي من به نتيجه نمي رسد)و تکرار رفتار باعث وخيم تر شدن بيماري فرد مي گردد.
در رويکرد غايت نگر ،اضطراب فرد نتيجه ي تعارض بين حالت هاي خود،چند پارگي و ناتمامي و عدم يادگيري مبتني بر اصل فطرت است.فرد نابهنجار در مقابل تهديدهاي حاصل از ناهماهنگي ميان حالت هاي خود و فطرت خداجوي احساس اضطراب مي کند.هم چنين وقتي که يکي از حالت هاي خود،خواسته هاي خود را بر فرد حاکم مي کند ،به علت شکل گيري ماهيت ناقص و ناتمام ،فرد احساس اضطراب و درماندگي مي کند.
در تفکر غايت نگر وقتي کشمکش بين خودحيواني و سرزنشي به وجود آيد اضطراب خويشتن يا دروني شکل مي گيرد که به صورت ملامت گري پيش رونده بروز پيدا مي کند.عدم توفيق در يکپارچه کردن شخصيت،تأمين ناعادلانه و غير منطقي نيازها را در پي خواهد داشت.اعمال انتخابي، «افراطي و تفريطي» مي شود و ممکن است به علت هدايت هاي غلط خانواده يا اجتماع در مسير رشد و تعالي ،شخص مسيرهايي را انتخاب کند که او را به اسفل السافلين رهنمون مي کند.اضطراب زندگي او را تا حد زيادي تلخ مي کند و اميد او را به ايجاد يک زندگي پرمعني و هدفمند نابود مي کند.علايم مرضي فرد بيمار:سردرگمي، بي هدفي،تضاد در رفتارها،بي مسئوليّتي و عدم لذّت از زندگي است.

ابعاد انحرافي(دانايي،نيکويي و زيبايي)

1ـ اغراق در دانايي،نيکويي و زيبايي
 

شخص،خانواده يا جامعه براي گريز از اضطراب ناشي از عقب ماندگي تکاملي و غلبه بر احساس ناتمامي جمعي به طور بيمارگونه اي به تعريف و تمجيد و يا به عبارتي به طور خودشيفته عمل مي نمايد تا بتواند به آرامش تصنّعي و موقّتي دست يابد.فراموشي يا ناديده گرفتن نقاط ضعف و مشکلات رفتاري باعث چنين عملکردي مي گردد.فرد بيمار تلاش مي کند به جاي غلبه بر مشکلات به طور اغرارآميز به تعريف و تمجيد از خود بپردازد.پيامد چنين تفکّري ،استبداد در رأي،خود برتربيني ،عدم درک ديگران و تلاش بيمارگونه در حفظ شخصيّت تصنّعي مي گردد.

2ـ دروغ گويي
 

در مسير تکاملي،به علت غلبه ي بخش هايي از شخصيت که به طور افراطي يا تفريطي عمل مي نمايند تضادها و ناهماهنگي هايي بروز پيدا مي کند که متناسب با اصل فطرت نيست.افراد بيمار به جهت اين شکستگي در شخصيت و فرار از مسئوليّت ها و يا اين که به علت پيامدهاي نادرستي که در بيان حقيقت از طرف جامعه و خانواده نصيبش شده است به دروغ گويي و وارونه سازي حقايق مي پردازد که به دو شکل 1ـ دروغ به خود 2ـ دروغ به ديگران بروز پيدا مي کند.اين بيماري باعث تضاد دروني ،سست شدن روابط بين فردي و ايجاد ناامني رواني فرد يا جامعه مي گردد.

3ـ حسادت
 

حسادت نتيجه ي حقارت و درجازدگي فرد در دنياي پرتکاپو است.زماني که انسان نتواند درک درستي از دانايي،نيکويي و زيبايي داشته باشد و نوع فعاليتش از مسير تکاملي به مسير مادي تغيير يابد و شاهد رشد ديگران در فعّاليّت هايي باشد که خود آرزوي آن را داشت.در نتيجه عکس العمل او بيمارگونه مي شود و به جاي تعامل و همکاري با ديگران در ساخت آينده ي آرماني و پرمعني به رقابت منفي که هدفش حذف ديگران است مي پردازد و به دنبال آن است تا از اين طريق دلايل مشکلات خود را نگراني از جانب ديگران عنوان کند .حسادت مکانيزمي است که فرد را به اضطراب کامل و پرتنش سوق مي دهد.

4ـ غيبت

غيبت ابزاري است که افراد ضعيف و ناتوان در جهت کسب برتري خود انجام مي دهند.فرد غيبت کننده چون نمي تواند به طور درست و منطقي با ديگران تعامل انتقادي داشته باشد و قادر به بيان صريح و رو در رو در بيان نظرات خود نيست سعي مي کند به مبارزه ي منفي و تخريبي متوسل شود، غيبت کردن به او تسکين موقتي مي دهد اما چون متناسب با فطرتش نيست او را دچار نگراني و مشکلات بيش تر مي کند.البته همه ي مکانيزم هاي فوق اگر به طور مداوم و عادتي ادامه يابند به عنوان خصايص شخصيّتي عمل مي نمايند و اسلوب عمل فرد را بيمارگون مي نمايند.
روان درماني غايت نگر

الف)تعريف

شخصيت از نگاه رويکرد غايت نگر انسان را مسئول و مختار در سرنوشت خود مي داند که در جهت هدف هاي عالي و آرماني در محدوده ي هدايت هاي ديني و مسئوليت هايش حرکت مي کند. عقيده ي زيربنايي اين نظام آن است که رفتار،با توجه به اصل اختيار به صورت انتخابي و بر مبناي تعاليم ديني هدايت مي شود که در صدد جبران احساس ناتمامي هستند.در اين نظام اعتقاد بر آن است که ادراک فرد از خود و زندگي اش،به علت وجود نقص و ناتمامي،همراه با اضطراب و ناراحتي است.بنابراين رشد، فرآيند رهايي انسان از نقص به سوي کمال است .چون بيمار فردي بي هدف و يا داراي هدف هاي مغاير با اصل فطرت است،در نتيجه اسلوب عملش نيز به صورت غير عقلاني است .وظيفه ي درمانگر آن است که او را تشويق کند تا هدف هاي منطبق با جوهر اصل خود را کشف و درک کند و از طرفي هم روش هاي ايجاد ارتباط با خالق ،هم نوعان ،تجزيه و تحليل زندگي و امکان شيوه ي زندگي جديد را بياموزد.
ب)انتظار از روان درماني
چون از ديدگاه غايت نگر ،فرد بيمار فردي «بي هدف»و يا داراي هدف هاي مغاير با اصل فطرت است و از طرفي خود را ناتمام و ناقص تصوّر مي کند که اسير کشمکش هاي حالت ها ي خود است،از هدف هاي عمده ي درمان آن است که ضمن کمک به فرد در انتخاب هدف هاي صحيح و پر معني به او جرأت رويارويي با مشکلات و تعديل حالت هاي خود را بدهد و به او کمک کند تا فردي سالم و متعادل شود .استفاده ي درست از حالت هاي خود بر اساس موازين ديني،مهم ترين هدف درمان است .در تصحيح اشتباهاتش پيش قدم شود و انتخاب هاي زندگي اش را با توجه به غايت هاي فطري و اصيل بنيان نهد.از آينده و مرگ هيچ هراسي ندارد و توقف و نيستي را در زندگي نمي پذيرد و سعي مي کند ارزش هاي غلط و معيوب خود را باارزش هاي الهي و فطري که در واقع با منطق زندگي او سازگارترند،جايگزين نمايد .مراجع بر کلّ شخصيت خود مسلط مي شود و راه هاي ارتقاي آن را نيز مي آموزد.

ج)فرآيند درماني
 

چون بيماري رواني نشأت گرفته از انحراف مراجع در مسير رسيدن به هدف متعالي است، وظيفه ي درمانگر آگاه کردن از انحرافش و کمک به او براي انتخاب روش هاي مناسب با شخصيت خود و هنجارهاي جامعه است تا بتواند رفتارهاي صحيح و غلط را از هم تشخيص دهد و انتخاب کند که چه مسيري او را به کمال واقعي مي رساند و درمانگر قدم به قدم به او در جهت رسيدن به اين مسير کمک مي کند.
براساس اين رويکرد فرآيند درمان عبارت است از:
1ـ پذيرش و ايجاد رابطه ي حسنه.
2ـ درک و فهم فلسفه ي زندگي مراجع براساس مفاهيم غايت نگر و تکاملي.
3ـ بررسي تعارضات و کشمکش هاي حالت هاي خود .
4ـبررسي اسلوب عمل مراجع .
5ـ آشنا سازي مراجع با پيامدهاي اسلوب عمل انتخابي.
6ـ روايت نويسي مجدد در زندگي.

1ـ پذيرش و ايجاد رابطه ي حسنه

مشاور بايد مراجع را به عنوان يک انسان با تمام ويژگي هاي مثبت و منفي اش بپذيرد . دادن حق انتخاب و مسئول دانستن مراجع يعني داشتن نگرش مثبت به مراجع. مشاور بايد در اين پذيرش از هر نوع ارزشيابي ،پيش داوري يا رفتار مصنوعي پرهيز کند؛ تا مراجع صداقت مشاور را حس نمايد .توافق دو جانبه ي موقتّي بر سر تنظيم هدف ها و همکاري در درمان جهت شکل گيري رابطه حسنه،ضروري است.

2ـ درک و فهم فلسفه ي زندگي مراجع براساس مفاهيم غايت نگر و تکاملي

تفسير و تحليل فلسفه ي زندگي مراجع جهت تغيير رفتار ،اساس درمان خواهد بود .به مراجع کمک مي شود تا به بيان هدف هاي زندگي خود بپردازد.مشاور بر اساس مقياس کمال گرايي (دانايي،نيکويي و زيبايي)به مراجع کمک مي کند به علت مشکلاتش در هدف گزيني پي ببرد .مراجع از طريق تصحيح فلسفه ي زندگي خود در مسير صحيح و اصلي زندگي اش قرار مي گيرد .
اهداف صحيح و منطبق با کمال، مراجع را از چند پارگي و شکستگي در شخصيت مي رهاند.

3ـ بررسي تعارضات و کشمکش هاي حالت هاي خود

به علت هدف گزيني غلط که ناشي از آموزش هاي ناصحيح در محيط خانواده و اجتماع مي باشد،تعادل شخصيتي از حالت توازن بين سه حالت (حيواني،سرزنشي و انساني) به سوي تک بعدي شدن يکي از دو حالت (حيواني يا سرزنشي) منحرف شده و اغلب رفتارهاي فرد به صورت افراطي براساس همان حالت غالب تعريف مي شود.يعني شخص يا به علت سرزنش هاي مکرر دچار درماندگي ،يأس و نااميدي مي گردد ،يا آن که به صورت عنان گسيخته وخودخواهانه بدون پذيرش هيچ گونه خطا ،اشتباه و احساس گناه به رفتارهاي بيمارگونه ي خود ادامه مي دهد.وظيفه ي درمانگر آن است که از طريق ايجاد بصيرت به اصلاح مراجع بپردازد.درمانگر سعي مي کند توجه خود را به گفتگوهاي مراجع معطوف کند و چگونگي تضاد حالت هاي خود مراجع راتحليل نموده و موجبات تقويت خودانساني را فراهم کند.
مشاور کار خود را با تحليل حالت هاي شخصيت و خودمراجع شروع مي کند.در اين تحليل تقسيم بندي حالت هاي شخصيت و خود تشريح مي شود تا مراجع درک روشني از ساخت و ابعاد شخصيت خود به دست آورد.
درجريان درمان،درمانگر از تجارب بيان شده توسط مراجع جهت تجزيه و تحليل استفاده مي کند و سعي مي شود تا مراجع به واقعيت اعمال خويش پي ببرد .هدف غايي تجزيه و تحليل حالت هاي خود اين است که مراجع به خواسته ها و تأثيرات نامطلوب حالت هاي خود سرزنشي و حيواني پي ببرد و خود را از بند آنان رها کند و بدان وسيله تغييرات رفتاري مطلوب به وجود آيد.

4ـ بررسي اسلوب براي مراجع

اسلوب عمل مراجع به منظور تحليل حالت هاي خود و تعيين حالت خود،غالب بر کل شخصيت فرد و رفتار وي مورد بررسي قرار مي گيرد.از طريق تحليل اسلوب عمل،درمانگر به طرح ريزي ها،روش ها و ابزارهاي مورد استفاده ي مراجع در رسيدن به کمال و رفع ناتمامي پي مي برد.
دو حالت اساسي در انحراف اسلوب عمل انتخاب شده توسط مراجع وجود دارد:
1:ممکن است انحراف يا انتخاب نادرست در اسلوب عمل توسط مراجع به علت انتخاب فلسفه ي زندگي نادرست يا غالب شدن حالت هاي خودحيواني يا خودسرزنشي که او را به هدف واقعي رهنمون نمي کند .
2ـ ممکن است انحراف در انتخاب اسلوب عمل به خاطر فلسفه ي زندگي نباشد بلکه به علت آموزش هاي ناصحيح محرک هاي محيطي ناسالم يا عدم تلاش فرد در انتخاب درست روش هاي منطقي باشد.مثلاً کساني که استعداد زيبا شناسي کمال گرا دارند ممکن است به علت قصور نظام تعليم و تربيت در پرورش حس زيباشناسي،آنان را در مسيري سوق دهد که به روش هاي منفي مثل خودشيفتگي ظاهري ،انحرافات جنسي و… گرفتار شوند.در رويکرد غايت نگر مفاهيمي مانند نماز،روزه،انفاق، دعا و… در واقع تکنيک هاي رفتاري ـ شناختي سوق دهنده به کمال (دانايي،نيکويي و زيبايي)هستند که فقط در صورت مشخص و شفاف بودن فلسفه ي زندگي صحيح انسان ها معني پيدا مي کنند.اگر فلسفه ي زندگي فرد در راستاي رفع احساس ناتمامي نباشد اين تکنيک ها نقش عادتي و ظاهري به خود مي گيرند که نه تنها کمکي به فرد نمي کنند بلکه به تقويت احساس پوچي و انزجار بيشتر دين مي انجامد .پيشوايان ديني و به معناي امروزي آن درمانگران مي بايستي قبل از تعيين تکنيک هاي درماني غايت نگر براي مراجعان بر نقش حساس فلسفه ي زندگي افراد توجه نمايند.
*داشتن فلسفه ي زندگي غلط – انتخاب اسلوب غلط – بروز رفتارهاي مخرّب – ايجاد بيماري
*نداشتن فلسفه ي زندگي درست- ندانستن اسلوب صحيح زندگي – بروز رفتارهاي مخرّب – ايجاد بيماري
*داشتن فلسفه ي زندگي درست – اسلوب عمل صحيح – بروز رفتارهاي صحيح – انسان سالم معمولاً مراجعان به نقش تقويت کنندگي تکنيک هاي غايت نگر که در درون اسلوب عمل مراجع وجود دارد واقف نيستند .بنابراين درمانگر بايد بتواند به مراجع کمک کند تا دريابد که اعمالي مثل دعا، نماز،روزه،انفاق و… باعث تذکر وياد آوري و متعهد نگه داشتن فرد در رسيدن به کمال هستند .از طريق انتخاب اسلوب عمل صحيح و آگاهانه و اجراي اعمال وابسته به آن (مذهبي )مراجع دگرگوني رفتاري را به درستي تجربه مي کند و روش هاي بازگشت و جبران انحراف هاي موجود در مسير کمال را مي آموزد .(اين مفاهيم ستون هاي اصلي اسلوب عمل مراجعين هستند.)
5ـ آشنايي سازي مراجع با پيامدهاي اسلوب عمل انتخابي
درمانگر از طريق آشنا سازي مراجع با اسلوب عمل انتخابي اش به او کمک مي کند تا پيامدها و مسئوليّت هاي اين انتخاب را بپذيرد .اگر مراجع به اين آگاهي دست يابد که علت عدم موفّقيّتش در رسيدن به کمال و رفع ناتمامي اش،انتخاب اسلوب عمل ناصحيح است،انگيزه ي لازم براي تغيير رفتار را پيدا خواهد کرد و تلاش مي کند تا اسلوب جديدي را طرح ريزي نمايد .همه ي انسان ها تصورشان اين است که اسلوب عمل آن ها با زندگي شان هماهنگ است.مراجع از طريق تجاربي که از دوران کودکي تاکنون داشته، فرضياتي را در مورد زندگي و اسلوب عمل مربوط به آن طرح نموده است و براساس تصورات فرد که ممکن است ناصحيح و يا اين که بخشي صحيح و بخشي هم ناصحيح باشند،پاسخ دهد.و به روش گزينش،تجربياتي را انتخاب مي کند که با اهداف کنوني او هماهنگ باشد.الگوبرداري هاي غلط در گذشته،تعليم و تربيت ناقص و خانواده هاي بحران زده نقش مهمي در اين اسلوب گزيني دارند.اين اسلوب گزيني غلط ازنظر مراجع صحيح و اساسي است،هيچ انساني خودش نمي داند که اسلوب عملش او را به بيراهه مي کشاند بلکه فکر مي کند انجام هر عملي او را به مقصد نزديک تر مي کند .مثلاً وقتي کسي به خاطر علاقه ي شديد به يک فرد،رقيبش را کشته است،اين طور تصوّر نمي کرد که در آينده او نيز کشته مي شود و مثال ديگر آن که، کساني که اعتقاد به انجام فرايض ديني ندارند فکرشان آن است که اين تکنيک ها و اعمال نمي تواند نقش تعيين کننده اي در رسيدن به کمال آن ها بازي کند .وظيفه ي درمانگر آن است که تجربه هاي غلط گذشته ي مراجع،آموزش هاي ناصحيح تعليم و تربيت و روابط ناصحيح حاکم بر منظومه ي خانوادگي را که در حال حاضر مراجع از آن ها در تعيين اسلوب عمل خود استفاده نموده، به او بفهماند و پيامدهاي آن را در سازگاري اش با ديگران و جامعه نشان دهد.
درمانگر بايد به مراجع کمک کند تا اشتباهات و انحرافات خود را در اسلوب عمل بپذيرد و قدرت رويارويي با اين تغييرات را با توجه به پيامدهاي آن بر خود هموار کند.

6ـ روايت نويسي مجدد در زندگي

در رويکرد غايت نگر ،روان درماني يک امر آموزشي و درمان مشارکت جويانه است.ضمن آموزش،به مراجع کمک مي شود تا روايت جديدي هم در تبيين فلسفه زندگي و هم در انتخاب اسلوب عمل بيافريند.روايت هاي جديد، هماهنگ با اصل کمال خواهي و فطرت مراجع انجام مي پذيرد.او مي آموزد که تمام قدرت ها و انگيزه هاي زندگي توجه به درون است.او در چهارچوب زندگي اش قدرت مي يابد تا به تکميل نقص خود از طريق دانايي، نيکويي و زيبايي شناسي بپردازد.درمانگر غايت نگر معتقد است که مراجع از احساس ناتمامي،غفلت وتضادّ حالت هاي نفساني ،گزينش هاي غلط و اسلوب هاي ناصحيح و ترس از مرگ رنج مي برد.
اساسي ترين تکنيک هاي درمان آن است که به مراجع ،قدرت رو به رو شدن با پيامدهاي اسلوب عمل و فلسفه ي زندگي اش داده شود و روايت هاي جديدي در زندگي مراجع براساس مفاهيم غايت نگر شکل بگيرند.حمايت مراجع در درک زيبايي هاي زندگي،شناخت واقعيت ها و چشيدن لذت انفاق و کمک به ديگران باعث شکل گيري اعتماد به نفس و تقويت شايستگي مراجع مي شود.آگاه سازي مراجع از جاودانگي اش در حيات پس از مرگ و تعبير صحيح از اين مفاهيم و بازبيني جديد در مناسک ديني رمز موفقيت مراجع در زندگي است.درمانگران غايت نگر از تکنيک هاي عملي زيادي نظير، تجزيه و تحليل حالت هاي خود، بررسي منظومه ي تربيتي،روايت نويسي،تحليل خواب و رؤيا،غور در مسئله ي خلقت،هدف هاي زندگي،معني بخشي و تقويت انجام مناسک مذهبي نصيحت کردن جهت متعهد نگه داشتن فرد استفاده مي کنند.

7. قرآن کريم ، سوره حجر ، آيه ي 29 .
8. قرآن کريم ، سوره ي اسراء ، آيه ي 70 .
منابع جهت دهنده
-ديويد ام. وولف؛ روان شناسي دين، ترجمه ي محمد دهقاني، تهران: انتشارات رشد، چاپ اول: 1386.
-فکوهي،ناصر؛تاريخ انديشه و نظريه هاي انسان شناسي، تهران: نشر ني، 1381.
-شيخاوندي،داور؛ انحرافات و مسايل جامعيتي ايران، تهران: نشر قطره،1384.
-فيل زاکرمن:درآمدي بر جامعه شناسي دين،ترجمه ي خشايار ديهيمي، تهران: انتشارات لوح فکر،1384.
-ورنون فوردبي، کالوين هال؛ روان شناسان بزرگ، مترجمان، احمد به پژوه،رمضان دولتي، تهران: منادي تربيت،1381.
-شفيع آبادي،عبدالله؛ نظريه هاي مشاوره و روان درماني ،تهران: انتشارات نشر دانشگاهي، 1377.
-اعتمادي، احمد؛ روان درماني، مفهوم سازي، اجرا و مورد پژوهي، تهران، خدمات فرهنگي رسا،1383.
-قاضي، قاسم؛ درآمدي بر انسان شدن، تهران: انتشارات علمي دانشگاه آزاد اسلامي، 1369.
-ملکم هليمتون؛جامعه شناسي ديني، مترجم محسن ثلاثي، تهران: نشر ثالث،1387.
-وين داير؛وجود متعالي انسان، مترجم محمد رضا آل ياسين، تهران، انتشارات هامون،1380.
-دي پاک جوبرا؛ چگونه خدا را بشناسيم، مترجمان زهره فتحي، فرخ سيف بهزاد،تهران: نشر واحدي،1386.
-بهشتي،احمد؛ گوهر صاف دين، تهران: انتشارات اطلاعات، 1385.
-حسيني تهراني، اصغر؛ اخلاق اسلامي از ديدگاه قرآن، تهران: انتشارات صاحب الزمان (عج)، 1379.
-رمضاني ولي الله، قادري، سيّد طاهر؛ راهنمايي و مشاوره در سيره ي نبوي (ص) مازندران: آواي مسيح، 1387.
-سالاري فر،محمدرضا؛ خانواده در نگرش اسلام و روان شناسي، قم: انتشارات زيتون، 1386.
-لاريجاني،محمدجواد؛ نقد دينداري و مدرنيسم، تهران: انتشارات اطّلاعات، 1376.
-Bakan,D.(1965) The mystery-mystery complexion contempo-rary psychology. American Psychologist.
-Horton, A, …, and Williamson,J.A. (Eds( (1988( Abuse and Religion؛ whek trying isn،t Enough,new your Lexington Books.
-Hall. G.S. )1900(. The Religions content of the child-Mind in Nix. Butler et al., Principles of Religions Education. New York: Long mans, green pp.161-189.
نويسنده:محمد مصطفوی

منبع:مصطفوی،محمد،رویکرد مشاوره و روان درمانی غایت نگر،انتشارات طلوع دانش،1389