جان بالبی

از جمله مهم‌ترين عواملي كه تعيين كننده شخصيت فرد در بزرگسالي است رابطه او با مراقب يا مادرش است وجود يا عدم وجود اين رابطه و همچنين چگونگي و كيفيت اين رابطه بين نوزاد و مراقب او مورد توجه بسياري از روانكاران و روانشناساني نظير فرويد، ملاني كلاين، ساليوان، اريكسون و بولبي قرار گرفته است؛ كه در اين بين بولبي به طور منظم و منسجم به مطالعه و بررسي اين رابطه تحت عنوان دلبستگي پرداخته است. دلبستگي مفهومي است كه ريشه در كارهاي كردار شناسان دارد و داراي بار مفهومي روان تحليل گرايانه نيز است.
بولبي تاكيد مي‌كند كه هيجان‌ها جزء اساسي دلبستگي هستند و نيز كودكان با سبك دلبستگي ايمني داراي تجارب سرشار از ايمني و به دور از اضطراب مختل كننده هستند و در مقابل، كودكان با سبك دلبستگي ناايمن (اجتنابي و دو سوگرا) دنيا را محيطي ناامن واسترس‌زا تصور كرده و توانايي موثر و سازنده‌ با مشكلات و موقعيت‌هاي تنش‌زا را ندارند.
به طور كلي كودكان با سبك دلبستگي ايمن خواهان تعامل و همكاري و رفتار چسبندگي به مراقب خود بوده و در حضور او احساس راحتي مي‌كنند. كودكان با سبك دلبستگي اجتنابي از اين كه به رابطه دوسويه با مراقب خويش بپردازند اجتناب كرده و رفتاري حاكي از عدم راحتي نشان مي‌دهند. در نهايت كودكان با سبك دلبستگي ناايمن دو سو گرا رفتار متعارض با مراقب خويش نشان مي‌دهند، كه از يك طرف خواهان گرايش به مراقب و تعامل با او بوده و از سوي ديگر خواستار گريز يا اجتناب از او هستند.
به طور كلي مي‌توان گفت يكي از عوامل شكل‌گيري شخصيت در بزرگسالي كيفيت دلبستگي در زمان كودكي فرد مي‌باشد؛ از اين رو پرداختن به نظريه دلبستگي مي‌تواند راهي براي مطالعات موردنظر در زمينه رشد و شكل‌گيري شخصيت افراد در آينده باشد.
تئوري اِتولژيك (كردارشناسي)
• پارادايم: تئوري اِتولژيك ريشه در پارادايم كار كردگرايي دارد. كه سر سلسله اين تئوري چارلز داروین (1882- 1809) انگليسي مي باشد.
اِتولژي: بررسي رفتار جانور و انسان در يك زمينه تكاملي است.
اِتولژيست (كردار شناسان): دانشمندان زيستي- رفتاري كه به مطالعه انواع خاص رفتار ذاتي يك ارگانيسم در محيط طبيعي او مي‌پردازند و مي‌كوشند تا آن رفتارها را برحسب اصول تكاملي تبيين كنند. آنان اين نكته را مورد توجه قرار دادند كه درك كاملي از رفتار تنها در صورتي امكان‌پذير است كه هم تمايلات آموخته شده و هم تمايلات ناآموخته جاندار در نظر گرفته شوند. كردارشناسان برجسته اين نظريه لورنز، تين برگن و جان بالبي مي‌باشند.
رواشناسي تكاملي: نظامي كه پديده‌هاي روانشناختي و رفتاري (هيجان‌ها، يادگيري، شناخت و مانند اين‌ها) را به عنوان محصول انتخاب طبيعي مورد ملاحظه قرارمي‌دهد.
انتخاب طبيعي: فرايند پيشنهادي داروين كه به واسطه آن تغييرات قابل انتقال از طريق وراثت (سازگاري‌ها) دردرون يك نوع جاندار توليد مثل را براي افرادي كه آن تغييرات را دارا هستند سهولت مي‌بخشد و بنابراين در نسل‌هاي بعدي آن نوع با فراواني بيشتري يافت مي شود.
• روش شناسي:
اتولژيست‌ها اعتقاد دارند كه ما تنها در صورتي كه جانور را در جايگاه طبيعي او مطالعه كنيم مي‌توانيم رفتار وي را دريابيم. تنها به اين طريق ما مي‌توانيم ببينيم كه چگونه الگوهاي رفتاري يك جانور آشكار مي‌شوند و چگونه آن‌ها در خدمت سازگاري گونه مي‌باشند. براي نمونه ما نمي‌توانيم بفهميم چرا پرندگان در يك جاي مخصوص لانه مي سازند مگر اينكه ببينيم چگونه چنين رفتاري، گونه را در محيط طبيعي از صيادان حفظ مي‌كند. روانشناساني كه جانوران را تنها در آزمايشگاه‌هاي خود مطالعه مي‌كنند چيزهاي زيادي را از دست مي‌دهند. بسياري از گونه‌ها در هنگام اسارت حتي توليد مثل نمي‌كنند و معمولاً موقعيتي پيش نمي‌آيد كه لانه‌سازي، جفت‌يابي، رفتار محدوده‌اي يا والدي را در آنان مشاهده كرد. اتولژيست رفتار ويژه جانور را مشاهده مي‌كند و سپس اين رفتار را با رفتار گونه‌هاي ديگر مي‌سنجد. اتولژيست تنها پس از آنكه مقدار معتنابهي اطلاعات توصيفي به دست آورد مي‌كوشد كه تجربه‌هايي براي آزمودن انديشه‌هاي خود ترتيب دهد و يا قوانين عمومي را جمع‌بندي كند.
مفاهيم عمده نظريه
• رفتار غريزي:
اتولژيست‌ها به غرايز توجه دارند. آن‌ها تنها دسته ويژه‌اي از رفتار غيراكتسابي را غريزه فرض مي‌كنند. نه هر رفتار غيراكتسابي را. در مرحله نخست، يك غريزه به وسيله يك محرك ويژه خارجي به كار مي‌افتد و ديگر اينكه غرايز ويژه گونه هستند بدين معني كه الگوهاي خاص رفتاري تنها در اعضاي يك گونه ويژه يافت مي‌شود.
رفتارها هميشه شامل برخي «الگوهاي ثابت فعاليت» يعني برخي اجزاي حركتي كليشه‌اي است مانند ژست‌هاي جنگيدن، رفتار جفت‌يابي و روش‌هاي تعقيب هميشه شامل برخي جنبه‌هاي ثابت است. يك غريزه از يك انگيزه عمومي همچون گرسنگي متفاوت است زيرا غريزه گرسنگي در بسياري از گونه‌ها يافت مي‌شود و مختص يك گونه نيست. غرايز در ضمن از بازتاب متفاوت به نظر مي‌رسند. غرايز ممكن است شامل بازتاب‌هايي شود اما در ضمن مي‌تواند پيچيده‌تر باشد به علاوه يك بازتاب همچون پلك زدن مي‌تواند به وسيله محرك‌هاي فراوان آشكار شود و يك عامل آزاد كننده خارجي ويژه در كار نيست.
اتولژيست معتقد است كه غرايز چون در محيط‌هاي معين، انطباقي بوده‌اند ظاهر شده و تكامل يافته‌اند و غرايز براي رشد كامل به محيط مساعد نياز دارند. (محيط مهم است). آنچه آن‌ها ابراز مي‌كنند اين است كه جزء ذاتي رفتارهاي غريزي مهم است و ديگر اينكه در محيطي كه غريزه از پيش براي آن انطباق يافته است، غريزه بدون كاربرد و شرطي سازي يا آموختن ظاهر خواهد شد.
• نقش پذيري:
در بسياري موارد، واكنش پذيري جانور به آزاد كننده‌هاي اختصاصي، ذاتي يا دروني است. اما در موارد بسيار ديگر، جنبه‌هاي مهم محرك‌هاي آزاد سازنده غرايز اجتماعي طي يك دوره حساسيت‌پذيري و در ابتداي زندگي كسب مي‌شود.
نقش‌پذيري در حين يك «دوره حساس» روي مي‌دهد نقش‌پذيري، پيش از هر چيزي نوعي يادگيري است. اين فرايندي است كه به وسيله آن ويژگي‌هاي تحريكي آزاد كننده‌هاي اجتماعي از طريق تجربه در ذهن حك مي‌شود. اين نوع يادگيري هميشگي و ديرپا است كه تنها در حين يك دوره حساس كه به وسيله رشد و بلوغ معين مي‌شود روي مي‌دهد كه 2 نوعي يادگيري محسوب مي‌شود.

ا
مفاهیم پایه نظریه دلبستگی
• پيوستگي به عنوان نقش‌پذيري: (در كودكان)
بولبي مي‌گويد پيوستگي (دلبستگي) سيري مشابه با نقش‌پذيري در جانوران است.
نقش‌پذيري فرايندي است كه جانوران كم سال به وسيله آن هدف‌هاي واكنش‌هاي اجتماعي خود را مي‌آموزند. آنان در ابتدا تمايلي به تعقيب اشياء فراوان دارند اما اين گستره به سرعت محدود مي‌شود.
در پايان دوره نقش‌پذيري، جانوران كم سال اغلب به يك فرد واحد پيوسته شده‌اند كه عموماً همان مادر است. كودكان انسان‌ها در نخستين هفته‌هاي زندگي نمي‌توانند اشياء را به طور فعال از طريق حركت خود تعقيب كنند اما آنان نسبت به مردمان واكنش‌هاي اجتماعي مستقيم انجام مي‌دهند. آنان مي‌خندند، اصواتي از دهان خارج مي‌كنند، در بر مي‌گيرند، مي‌گريند وغيره.
آنان در ابتدا واكنش هاي خود را به سوي همه كس معطوف مي‌كنند اما در شش ماهگي آنان پيوستگي خود را روي چند فرد آشناي معدود و پيش از همه روي يك فرد متمركز كرده‌اند. آنگاه ترس از بيگانگان در آنان آشكار مي‌شود. سپس همان‌گونه كه در جانوران ديده مي‌شود ترس از بيگانگان ميزان احتمالات براي تشكيل پيوستگي‌هاي نو را محدود مي‌كند. كودكان از آن پس مراقب حضور و غياب فرد عمده مورد پيوستگي خود هستند و براي تداوم نزديكي به اين فرد يك دستگاه تعقيبي تصحيح شونده به وسيله هدف را برقرار مي‌سازند.
مبناي نظري دلبستگي
پيدايش دلبستگي و رشد آن را مي‌توان از ديدگاه‌هاي روان تحليل‌گري، كردار شناسي و رفتارگرايي بررسي نمود. همه اين نظريه‌هاي تحولي به گونه‌اي به رابطه اوليه كودك- مادر و تأثير سازنده يا مخرب آن بر هيجانات، عواطف و رفتار و در مجموع شخصيت كودكي و بزرگسالي افراد تاكيد داشته‌اند.
رابطه مادر- كودك مهم‌ترين اصلي است كه در رشد شخصيت انسان مورد تأكيد اكثر روانشناسان قرار گرفته است. در نظريات مختلف روانشناسي جهت توصيف روابط والد- فرزند اصطلاحات مختلفي به كار گرفته شده است: روابط موضوعي، وابستگي و دلبستگي. اگر چه اين واژه‌ها مترادف نيستند؛ اما در معني تا حدودي با يكديگر هم‌پوشي دارند؛ هر چند هر يك از اين كلمات در فرمول‌بندي نظري خود مفهوم ويژه‌اي دارند.
اساس زيستي نظريه دلبستگي
موضوع اصلي نظريه دلبستگي اين است كه براي دلبستگي يك اساس زيستي در نظر گرفته شده كه به موجب آن بالبي (1973) معتقد است كه رفتار انسان‌ها با يك سري سيستم‌هاي كنترل رفتاري تنظيم مي‌شود. «سيستم‌هاي كنترل رفتاري» به عنوان سيستم‌هاي كنترلي و تنظيم كننده عمل مي‌كنند، بدين معني كه سيستم كنترل با يك سري ويژگي‌هاي محيطي، روشن يا فعال مي شود.
اين فعال شدن يا روشن شدن سيستم، موجب اعمال خاصي مي‌شود كه منجر به رسيدن فرد به يك هدف مي‌شوند. هنگامي كه فرد به هدف رسيد، سيسم كنترل، غيرفعال مي‌شود (1994 Berman & Sperlling,). سيستم‌هاي كنترل رفتار، رفتارها را سازمان‌دهي مي‌كنند و به آن‌ها جهت مي‌دهند كه همين سازماندهي و جهت‌دهي براي تطابق و سازگاري بشر ارزش حياتي دارد.
بالبي (1973) معتقد است سيستم كنترل دلبستگي مانند ترموستات عمل مي‌كند كه داراي سنسورهايي است كه دماي كنوني را اندازه‌گيري و آن را با يك سطح استاندارد مقايسه مي‌كند. اگر درجه دما، پايين‌تر از سطح استاندارد بود. سيستم را روشن مي‌كند، اگر دماي كنوني بالاتر از سطح استاندارد باشد، سيستم را خاموش مي‌كند و دما را نزديك به موقعيت مورد هدف (استاندارد) نگاه مي‌دارد. بالبي (1969) در مورد «هموستازي رفتار» نيز صحبت كرد و عنوان نمود كه «هموستازي رفتار» عبارت است از تمايل كودك خردسال به ادامه مجاورت با شخص مورد علاقه، بالبي اظهار داشت كه اين درجه دما- هدف مورد نظر سيستم دلبستگي- بسته به شرايط زماني تغيير مي‌كند نوزاد انسان از ابتداي تولد رفتارهاي خاصي دارد كه بر انگيزاننده هستند زيرا موجب مجاورت بين مادر و نوزاد مي‌شود اين رفتارها «رفتارهاي دلبستگي» ناميده مي‌شود.
اينسورت (1967) شانزده نوع از اين رفتارها را نام برد (مثل گريه، لبخند زدن، لمس كردن…) كودك بعد از 6 ماهگي قادر مي‌شود تا رفتارهاي خود را براساس تعيين هدف و به سمت هدف سازماندهي كند روشي كه از طريق آن رفتارهاي دلبستگي- با ساير رفتارها- نسبت به شخص مورد علاقه سازماندهي مي‌شود «الگوهاي دلبستگي» ناميده مي‌شود. الگوي دلبستگي افراد به رفتارهاي دلبستگي نسبت به شخص مورد دلبستگي گفته نمي‌شود.
زندگي‌نامه و تاثيرپذيري‌هاي جان بالبي
جان بالبي در بيستم وششم فوريه (1990-1907) ميلادي در لندن متولد شد خانواده او از طبقه متوسط بالاي اجتماعي بودند پدرش آنتوني بالبي جراح بود و جان چهارمين فرزند از شش فرزند خانواده بود.
مادر بالبي زن منضبط و سخت‌گيري بود كه جان اجازه داشت فقط روزي يك ساعت هنگام صرف چاي او را ملاقات كند، زيرا معتقد بود كه ممكن است بچه‌ لوس شود و اين لوس شدن براي وي خطرناك خواهد بود. از همين رو بالبي توجه و عاطفه كمي از مادرش دريافت مي‌كرد.
بالبي چهار ساله بود كه اولين پرستار او كه بسيار هم مورد علاقه وي بود، خانواده آن‌ها را ترك كرد. بعدها بالبي از اين تراژدي همانند از دست دادن مادر ياد كرد. پدرش به عنوان جراح مجبور بود در جنگ كار كند بنابراين او را در 7 سالگي به مدرسه شبانه‌روزي فرستادند پس از اتمام مدرسه در كالج سلطنتي ناوال تحصيل كرد.
بالبي، بنا به پيشنهاد و توصيه پدرش، براي تحصيل در رشته پزشكي به دانشگاه كمبريج رفت در 1929 پس از به پايان رساندن تحصيلات پزشكي به عنوان يك كار تكميلي به مدت يكسال با نوجوانان محروم از مادر كار كرد. سپس به مادسلي رفت و زير نظر ابري لويس به مطالعه روانپزشكي پرداخت.
مطالعه روانپزشكي و روانكاوي براي بالبي بستر و فضايي فراهم كرد تا بتواند ايده‌هايش را رشد دهد. او و همكارانش در كلينيك راهنمايي كودك عقيده داشتند كه تجربيات اوليه كودك در خانواده براي رشد سالم او اهميت به سزايي دارد.
بالبي و همکارش جميز روبرتسون مشاهده كردند كه كودكان هنگام جدايي از مادرشان، آشفتگي و اضطراب زيادي نشان مي‌دهند، حتي اگر توسط شخص ديگري تغذيه و مراقبت شوند.ميگنا دات آي آر.سئوال بالبي اين بود كه چرا مادر تا اين حد براي كودك مهم است؟
بالبي با الهام از ديدگاه‌هاي زيست شناختي، كردار شناختي، روان شناسي رشد، علم شناخت و سيستم‌هاي كنترلي موضوع جديدي را مطرح نمود. بالبي همه اين رشته‌ها را درهم آميخت و يك نظريه جديد ساخت. مبني بر اينكه ساز و كارهاي زيربنايي دلبستگي نوزاد به مادر، اساساً نتيجه‌اي است از فشارهاي تكاملي؛ به نظر بالبي اين چسبيدن كودك به مادر (بخصوص زماني‌كه جدايي صورت مي‌گيرد) ناشي از فرايند يادگيري و تداعي آن نيست.
از نظر بالبي اضطراب جدايي زماني تجربه مي‌شود كه رفتار دلبستگي فعال مي‌شود و نمي‌تواند خاتمه يابد مگر اينكه تجديد ديدار با شخص وابسته صورت گيرد.
برخلاف روانكاوها، بالبي معتقد بود كه اضطراب جدايي مفرط، اغلب ناشي از تجربيات خصمانه خانوادگي است. مثل تهديدهاي مكرر به ترك كردن كودك، يا طرد از جانب والدين، بيماري خواهر و برادرها يا والدين، مرگ والدين يا خواهر و برادر بخصوص اگر كودك احساس كند كه خودش مسئول اين اتفاقات بوده است. بالبي توانست نشان دهد كه دلبستگي اوليه از طريق «مرحله دهاني» فرويد به جود نمي‌آيد بلكه يك راهكار ذاتي است كه تماس و عشق مادري را ايجاد مي‌كند.
بالبي همراه با مري اينسورت توانست نظريه دلبستگي را پايه‌گذاري كند. به نظر بالبي دلبستگي تا زندگي بزرگسالي ادامه مي‌يابد او در مقاله‌اي نوشت قرائتي وجود دارد مبني بر اينكه انسان‌ها در هر سني كه باشند شادترين زمان زندگي‌شان زماني است كه مطمئن هستند كه كسي را در كنار خود دارند كه مي‌توانند به او تكيه كنند و هنگام مشكلات از او كمك بگيرند.
تعريف دلبستگي
به طور كلي دلبستگي را مي‌توان جوّ هيجاني حاكم بر روابط كودك با مراقبش تعريف كرد. اين كه كودك مراقب خود را كه معمولاً مادر اوست، مي‌جويد و به او مي‌چسبد، مؤيد وجود دلبستگي ميان آن‌ها است. نوزادان معمولاً تا پايان ماه اول عمر خود شروع به نشان دادن چنين رفتاري مي‌كنند و اين رفتار براي تسريع نزديكي به فرد مطلوب طراحي شده است.
پيوند را گاه مترادف با دلبستگي بكار مي‌برند درحالي كه اين دو پديده متفاوت هستند. پيوند به احساس مادر درباره نوزادش مربوط است و با دلبستگي فرق دارد. مادر به طور طبيعي نوزاد را منبع احساس امنيت تلقي نمي‌كند و به او تكيه نمي‌كند در حالي كه در دلبستگي چنين است.
پژوهش‌ها نشان داده‌اند كه پيوند مادر با نوزاد زماني شكل مي‌گيرد كه تماس پوستي با ساير انواع تماس نظير صوتي يا چشمي برقرار مي‌شود. برخي محققان به اين نتيجه رسيده‌اند كه اگر مادر بلافاصله پس از تولد نوزادش تماس پوستي و بدني با او داشته باشد، پيوند قوي‌تري برقرار مي‌كند و ممكن است مراقبت‌هايش را با توجه بيشتري انجام دهد.
نظريه دلبستگي‌ بر اين باور است كه دلبستگي، پيوندي جهان شمول است و در تمام انسان‌ها وجود دارد. بدين معني كه انسان‌ها تحت تاثير پيوندهاي دلبستگي‌شان هستند.
بالبي معتقد است كه يك شخص براي رشد سالم نياز به پيوند عاطفي دارد. والدين حساس و احساس امنيت، در كودك، پايه‌اي براي سلامت رواني وي مي‌باشند.
به نظر بالبي رابطه ناايمن موجب بي‌اعتمادي، مشكل در هماهنگي و حساس بودن و نارضايتي هيجاني در روابط عاشقانه مي‌شود.
روابط دلبستگي نقش بسيار مهمي در احساس امنيت ما دارند براي كودكان، اني رابطه ابتدا با والدين برقرار مي‌شود و در بزرگسالان با يك زوج برقرار مي‌شود.
روانشناسان در بيشتر سال‌هاي قرن حاضر بر روابط كودكان با كساني كه مراقبت از آنان را برعهده دارند تاكيد كرده‌اند و اين كنش‌هاي متقابل را اساس عمده رشد عاطفي و شناختي قلمداد نموده‌اند. (ماسن و همكاران، ترجمه پاسايي، 1380). اين نظريه پردازان تاكنون تمام توجه خود را بر مادر كودك به عنوان كسي كه محبت، توجه، مراقبت و احساس امنيت يا عدم امنيتي كه به كودك مي‌دهد اهميتي اساسي دارد متمركز كرده‌اند.
دلبستگي يك نظام رفتاري است كه بولبي براي اولين بار آن را از كردار شناسي طبيعي گرفت و آن به عنوان پيوند عاطفي بين كودك درحال رشد و مادر است كه مسئوليت اساسي را در مراقبت وي برعهده دارد. طبق نظر بولبي دلبستگي زماني به وجود مي‌آيد كه رابطه گرم، صميمانه و پايا بين كودك و مادر كه براي هر دو رضايت‌بخش و مايه خوشي است وجود داشته باشد (احمدي، 1380)
علايم دلبستگي كودك به پرستارش در سه پديده معتبر مشهود است: اول اين كه يك تكيه‌گاه، بهتر از هر شخص ديگري مي‌تواند كودك را آرام كند. دوم اين كه براي بازي يا حرف زدن، بيش از هر شخص ديگري به سراغ تكيه‌گاهشان مي‌روند. و بالاخره كودكان در حضور تكيه‌گاه، كمتر احساس‌ ترس مي‌كنند تا در غياب او (ماسن و همكاران، ترجمه پاسايي، 1380).
بولبي معتقد است كه رفتار وابستگي منشأ زيستي دارد و اساس پيوندهاي عاطفي درازمدت را تشكيل مي‌دهد؛ زيرا بر اثر دلبستگي و رابطه نزديك كودك و مادر، شانس بقاي كودك افزايش مي‌يابد.
تامسون به نقل از آينزورث رفتارهاي دلبستگي را مشتمل بر گريه كردن، لبخند زدن، آواگري، جهت‌يابي چشمي، گريه به هنگام ترك الگوي دلبستگي، دنبال كردن، تقليد كرذن، پنهان كردن صورت در آغوش، چسبيدن، بلند كردن بازوها به هنگام سلام، به هم زدن دست‌ها هنگام حركت به سمت مادر مي‌داند (خدا پناهي، 1383)
نظريه بولبي بر روي سه اصل پايه‌ريزي شده است، نخست اين كه نوزاد انسان با خزانه‌اي از رفتارها كه به مجاور شدن با ديگر افراد جهت‌دهي مي‌شود، متولد مي‌شوند تا براي آن‌ها يك «پايگاه امن« به منظور جستجو كردن محيط فراهم نمايد. دوم مجاور بودن به ديگران آن‌ها را دسترس‌پذير مي‌كند تا نيازهاي دلبستگي نوزادان را برآورده كنند. سوم اين كه تجارب با افراد مهم جهت تعميم به روابط جديد دروني سازي مي‌شود. (ميكولينسر و فلورين، 1998).
در واقع قصد اصلي و اوليه نظريه پردازان دلبستگي اين بود كه علت ايجاد نزديكي و رابطه نوزاد با مادر، نه به دليل نياز به غذا و تامين سلامت جسمي نوزاد است؛ بلكه ايجاد نوعي رابطه امن و كسب امنيت رواني نوزاد است كه بين مادر و فرزند چنين رابطه گرم و سرشار از صميميت ايجاد مي‌شود.
به تعبير روانكاوانه، پستان مادر، نخستين موضوع ميل جنسي كودك است. عمل مكيدن شير نه فقط احتياج به غذاي كودك را مرتفع مي‌كند، بلكه خود عمل مكيدن به كودك لذت مي‌دهد. كودك هنگام شير مكيدن متوجه مي‌شود كه تحريك دهان و لب‌ها به او لذت مي‌دهند بدون اينكه تحريك همراه با به دست آوردن غذا باشد. يك نمونه اين احساس اين است كه كودك شست خودش را مي‌مكد. عمل مكيدن شست نشان مي‌دهد كه لذتي كه كودك از پستان مادر يا پستانك مي‌برد فقط لذت بر طرف كردن در احتياج گرسنگي‌اش نيست بلكه تحريك خود مخاط دهان براي كودك لذت‌بخش است؛ و گرنه همين كه كودك مشاهده مي‌كرد كه مكيدن شست، آمدن شير را به همراه ندارد اين عمل را متوقف مي‌ساخت (بلوم؛ ترجمه حق نويس، 1363).
• هدف بالبي
هدف اصلي بالبي اين بود كه بهداشت رواني را رشد دهد. نوزاد و كودك خردسال بايد رابطه گرم و صميمي و مداوم را با مادرش تجربه كند كه در اين رابطه هر دو احساس رضايت و لذت كنند (بالبي؛ 1951)
نظريه دلبستگي
بالبي در 1969 نظريه دلبستگي را مطرح كرد. به نظر او روابط اجتماعي طي پاسخ، نيازهاي زيست شناختي و رواشناختي مادر و كودك پديد مي‌آيند. از نوزاد انسان رفتارهايي سر مي‌زند كه باعث مي شود اطرافيان از او مراقبت كنند و در كنارش بمانند. اين رفتارها شامل گريستن، خنديدن و سينه‌خيز رفتن به طرف ديگران مي‌شود.
از نظر تكاملي، اين الگوها ارزش «انطباقي» دارند زيرا همين رفتارها باعث مي‌شوند كه از كودكان مراقبت لازم بعمل آيد تاز نده بمانند. (بالبي 1969).
بالبي توضيح داد كه در هفته‌هاي اول زندگي نوزاد تقريباً به طور كامل به مادر وابسته است. اما هنوز به مادر دلبسته نشده است. ايجاد دلبستگي تقريباً از 6 ماهگي شروع مي‌شود. (1982 Parks & Stevenson – Hinde,) اين وابستگي، كم و بيش با رشد كودك، كاهش پيدا مي‌كند. در واقع به نقش دلبستگي در ترغيب احساس ايمني تاكيد شده است. وابستگي موجب مستقل شدن كودك مي‌گردد و بدين صورت بالبي وابستگي را از دلبستگي متمايز نمود.
تفاوت ديگر اين دو مفهوم اين است كه وابستگي در مرحله ناپختگي صورت مي‌گيرد. اما دلبستگي نياز به كمي پختگي و رسش دارد (1995 Ratter).
نتيجه عمده كنش متقابل بين مادر و كودك، به وجود آمدن نوعي دلبستگي عاطفي بين فرزند و مادر است. اين دلبستگي و ارتباط عاطفي با مادر است كه سبب مي‌شود كودك به دنبال آسايش حاصل از وجود مادر باشد. بخصوص هنگامي كه احساس ترس و عدم اطمينان مي‌كند، بالبي و مري اينسورت معتقدند كه همه كودكان به هنجار احساس دلبستگي پيدا مي‌كنند و دلبستگي شد شالوده رشد عاطفي و اجتماعي سالم در دوران بزرگسالي را پي‌ريزي مي‌كند. در واقع دلبستگي‌هاي انسان نقش حياتي در زندگي وي ايفا مي‌كند.
اينسورت نيز رفتار دلبستگي در روابط بزرگسالي را به عنوان اساس پديده ايمني در هسته زندگي انسان مورد تاكيد قرار داد. او اظهار داشت كه «دلبستگي ايمن» عملكرد و شايستگي را در روابط بين فردي تسهيل مي‌كند براي مثال كودكاني كه دلبستگي شديد به مادرشان دارند در آينده از لحاظ اجتماعي برون‌گرا هستند و به محيط اطراف توجه نشان مي‌دهند و تمايل به كاوش در محيط اطرافشان دارند و مي‌توانند با مسائل مقابله كنند. از طرف ديگر عواملي كه مخل اين دلبستگي باشد در زمينه رشد اجتماعي كودك در آينده مشكلاتي ايجاد مي‌كند.
مري اينسورت مشاهدات بالبي را بسط داد و دريافت كه تعامل مادر با كودك در دوره دلبستگي تاثير چشمگيري بر رفتار فعلي و آتي كودك دارد. الگوهاي مختلف دلبستگي در كودكان وجود دارد. مثلاً برخي از بچه‌ها كمتر از بقيه پيام مي‌فرستند يا گريه مي‌كنند. پاسخدهي توام با حساسيت به نشانه‌هاي نوزاد نظير بغل كردن كودكي كه دارد گريه مي‌كند به جاي آنكه موجب تقويت رفتار گريستن شود، باعث مي‌شود كه نوزاد در ماه‌هاي بعد كمتر گريه كند وقتي كودك پيامي براي مادر مي‌فرستد، تماس نزديك بدني او با مادر باعث مي‌شود كه در عين رشد به جاي وابستگي و چسبندگي بيشتر به مادر، اتكا به نفس بيشتري پيدا كند. مادراني كه پاسخي به پيام‌هاي ارسال شده از طرف كودك نمي‌دهند موجب مضطرب شدن بچه مي‌شوند. اين گونه مادران اغلب ضريب هوشي كمتري دارند و از نظر هيجاني ناپخته‌تر و جوان‌تر از مادراني‌اند كه به پيام‌هاي كودك پاسخ مي‌دهند.
اينسورت همچنين ثابت كرد كه دلبستگي موجب كاهش اضطراب مي‌شود. آنچه او اثر «پايگاه ايمن» مي‌ناميد كودك را قادر به دل كندن از دلبسته‌ها و كاوش در محيط مي‌سازد و كودك مي‌تواند با دلگرمي و اطمينان به كاوش در محيط بپردازد. وي شخص مورد دلبستگي را به عنوان منبع امنيت (پايگاه امن) كودك براي كاوش در محيط خود در نظر گرفت، او حساسيت مادر را براي نوزاد حائز اهميت مي‌دانست و نقش آن را براي رشد الگوهاي دلبستگي مادر- نوزاد حياتي درنظر گرفت.
اهميت نظريه دلبستگي
با توجه به اين كه سبك‌هاي دلبستگي زندگي آينده فرد را رقم مي‌زند و در مواردي مانند روابط بين فردي، روابط درون‌فردي (خودپنداره)، مهارت‌هاي اجتماعي، مقابله تنيدگي‌ها، سازگاري زناشويي، اضطراب و تجارب اضطرابي و برخي موارد ديگر مداخله كرده و تاثير مي‌گذارد؛ اهميت مسأله به طور كلي روشن مي‌گردد كه به چند مورد پرداخته شده است.
1- كنش متقابل و رابطه عاطفي بين مادر و نوزاد، به روابط اجتماعي كودك در آينده شكل داده و نحوه برخورد مادر با كودك در چگونگي اجتماعي شدن و كسب مهارت‌هاي اجتماعي فرزند تاثير مي‌گذارد؛ پژوهش‌ها به اين امر اشاره دارند كه اگر شيوه فرزند پروري مادر درچند ماه اول زندگي به صورتي باشد كه فرزندش را به صورت «دلبسته ايمن» پرورش دهد، بسياري از مشكلاتي كه افراد در بزرگسالي مانند ناسازگاري زناشويي، طلاق، برقراري ارتباط با ديگران، عقب‌افتادگي تحصيلي تجربه مي‌كنند نخواهند داشت (ماسن و همكاران ترجمه ياسايي 1380)
2- افرادي كه از سبك دلبستگي ايمن برخوردارند، داراي هوش هيجاني بالايي بوده و مي‌توانند به مديريت هيجان‌ها پرداخته و به تصميم‌گيري‌هاي موثر در زندگي
بالبي با الهام از ديدگاه‌هاي زيست شناختي، كردار شناختي، روان شناسي رشد، علم شناخت و سيستم‌هاي كنترلي موضوع جديدي را مطرح نمود. بالبي همه اين رشته‌ها را درهم آميخت و يك نظريه جديد ساخت.
دست زده و توان مقابله با تنيدگي‌ها را به طور اثربخش داشته باشند. به اعتماد گلمن، بهره هوش سنتي يا IQ مي‌تواند فقط 20 درصد از موفقيت فرد را مشخص كند و 80 درصد مابقي از هوش هيجاني يا EQ است (گلمن، ترجمه پارسا، 1380)
3- در رابطه ذاتي ميان رفتار دلبستگي و تنيدگي، دلبستگي ايمن به عنوان يك عامل محافظت كننده اساسي كه منجر به ارزيابي مثبت و راهبردهاي مقابله‌اي سازنده مي‌شود درنظر گرفته شده است. برعكس، دلبستگي ناايمن به عنوان يك عامل خطرساز بنيادين درنظر گرفته شده است كه منجر به ارزيابي منفي در راهبردهاي مقابله‌اي كمتر مفيد و سازنده مي‌شود (به نقل از هادي نژاد، 1382)
4- با توجه به اهميت آموزش و پرورش در زندگي افراد ضروري است كه متوليان امر تدابيري اتخاذ كنند كه اولاً اوليا دانش‌آموزان در جريان شيوه‌هاي فرزند پروري به صورت دلبسته ايمن قرار بگيرند و ثانياً خود دانش‌آموزان را از نظر هوش هيجاني پرورش دهند، دانش‌آموزان در رسيدن به اهداف خود در زندگي پيشرفت كرده و توانايي مواجهه با مخاطرات زندگي و توانايي تصميم‌گيري اثر بخش را كسب كرده و حتي اختلالات رفتاري آن‌ها كاهش پيدا خواهد كرد.

انوادع دلبستگی در کودکان
مفروضه‌هاي اساسي نظريه دلبستگي
1- دلبستگي فقط به دوره نوزادي محدود نمي‌شود و در مراحل بعدي زندگي تداوم دارد و زندگي فرد را تحت‌تاثير قرار مي‌دهد (عطاري و همكاران، 1383)
2- دلبستگي به دوران بزرگسالي وقوع رابطه فرد با ديگران، مواجهه با تنيدگي‌ها و مشكلات زندگي، مديريت عواطف‌ و هيجان‌ها، سازگاري زناشويي و پاره‌اي از مسايل ديگر تعميم مي‌يابد. (ميكولنيسرو فلورين ، 1998)
3- انتظار مي‌رود كودكاني كه دلبستگي شديد به مادرانشان دارند، در آينده از لحاظ اجتماعي برون‌گرا باشند، به محيط اطرافشان توجه نشان دهد و بخواهند كه در اطرافشان كاوش كنند و بتوانند با ناراحتي مقابله كنند. (ماسن و همكاران، ترجمه پاسايي، 1380)
4- كودكان دلبسته ايمن نقش رهبري اجتماعي داشته، در فعاليت‌ها پيش قدم هستند؛ برعكس كودكان دلبسته ناايمن از لحاظ اجتماعي گوشه‌گير، كم فعاليت و در پي پيگيري هدف ضعيف هستند كه اين نوع تفاوت‌ها ارتباطي با هوش كودكان ندارد (واترز، ويپمن، اسروف، 1979؛ به نقل از احمدي، 1380)
5- بولبي (1980) معتقد است كه هيجان‌ها قوياً با دلبستگي در ارتباط هستند، و مي‌گويد بسياري از تنش‌هاي هيجاني طي شكل‌دهي، نگهداري، قطع و بازسازي ارتباطات دلبستگي نقش بازي مي‌كنند. (حكيم جوادي واژه‌اي 1383).
6- بكندام (2001) بر طبق مطالعاتش عنوان نمود، كساني كه از دلبستگي ايمن برخوردار بودند، سبك‌هاي تنظيم هيجان‌هاي سازش يافته داشتند، در ارتباطات بين فردي از همدلي برخوردار بودند و آشفتگي فردي ناچيزي در آن‌ها ديده مي‌شد. در مقابل كساني كه از دلبستگي ناايمن برخوردار بودند، از سبك‌هاي تنظيم هيجاني سازش نايافته بهره مي‌جستند، دچار ذهني آشفته، دچار ناتواني هيجاني و كم‌بهره از همدلي بودند.
7- افراد با دلبستگي ايمن در شمار متعددي از وظايف و ارتباطات شامل ارتباطات بين فردي، حل مشكلات اجتماعي، رويارويي با تنيدگي، سلامت جسماني و رواني بسيار موفق مي‌باشند.
8- هادي‌نژاد 1382() در تحقيقي دريافت كه سبك دلبستگي ايمن موجب مي‌شود تا افراد در مواجهه با رويدادهاي تنيدگي زاي زندگي، راهبردهاي مقابله‌اي كارآمد اتخاذ كنند.
9- واترز (1977) بيان داشته است كه كودكان دلبسته ناايمن در مواجهه با مشكلات، سريعاً برانگيخته مي‌شوند؛ يعني هيجان- محور عمل مي‌كنند، به راحتي نااميد مي‌شوند و قادر به كمك گرفتن از مراقب خود نيستند.
10- بولبي (1973) متعقد است كه سبك دلبستگي فرد، روش مواجهه‌سازي و همسازي وي را با تجربه‌هاي تنيدگي‌زا شكل مي‌دهد. (كه نظام دلبستگي تحت شرايط تنيدگي‌زا فعال مي‌شود.)
مفاهيم اساسي در نظريه دلبستگي
بالبي، مادر و نوزاد را به عنوان دو عنصر شركت كننده در يك نظام تعاملي خودگرداني و دوطرفه درنظر گرفت. به نظر او نظام دلبستگي دستگاهي تنظيم كننده است كه در آن كودك با نظام مراقبت كننده كامل در والد تعامل برقرار مي‌كند.ميگنا دات آي آر.دلبستگي بين مادر و كودك با رابطه والد- كودك به عنوان يك كل تفاوت دارد. زيرا در رابطه كلي والد- كودك «دلبستگي» به عنوان يك قسمت از نظام پيچيده‌اي كه موارد ديگري مثل آموزش و بازي را نيز شامل مي‌شود درنظر گرفته مي‌شود.
نظريه دلبستگي تركيبي از كردارشناسي، روانشناسي رشد، نظريه سيستم‌ها و روانكاوي است و بر تاثيرات زير بنايي اوليه بر رشد هيجاني كودك تاكيد دارد و تلاش مي‌كند تا رشد و تغييرات را در دلبستگي‌هاي هيجاني قوي بين افراد در دوران زندگي‌شان تبيين نمايد.
• حساسيت و كيفيت دلبستگي:
«رفتار حساس» شخص موردعلاقه يعني توانايي والد در هماهنگي علايم و نشانه‌هاي كودك (مثل گريه كردن)، تعبير و تفسير صحيح اين علامت‌ها (مثل مجاورت و تقاضاي برخورد و تماس با مادر) و ارضاي مناسب اين نيازها به طور ايده‌آل. اين «رفتار حساس» در زمان‌هاي بي‌شماري در تعاملات زندگي روزمره رخ مي‌دهد و بسته به اينكه رفتار مراقبت كننده تا چه اندازه در رفع نيازهاي نوزاد حساس باشد، دلبستگي ايمن رشد مي‌كند. از طرف ديگر، اگر اين نيازها توسط شخص مورد دلبستگي ارضا نشوند يا اگر تنها بعضي از آن‌ها يا به طور موقتي ارضاء شوند. (براي مثال غيرقابل پيش‌بيني بودن رفتار والد بدين معني كه گاهي واكنش افراطي، نشان مي‌دهد و گاهي كودك را ناديده مي‌گيرد و طرد مي‌كند دلبستگي ناايمن بوجود مي‌آيد.
• نظام دلبستگي:
به نظر بالبي، نظام دلبستگي يك سامانه اساسي هيجاني و رفتاري است كه به صورت زيستي شكل مي‌گيرد و براي بقاي كودك لازم است. اين نظام به محض تولد نوزاد در رابطه با اشخاص مورد دلبستگي فعال مي‌شود.
نوزاد با كودك خردسال هنگام بروز اضطراب مي‌خواهد در كنار شخص مورد دلبستگي به ويژه مادرش باشد اين احساس ممكن است هنگام جدايي از مادر، روبرو شدن با موقعيت‌هاي ناآشنا، يا اشخاص غريبه، درد جسمي يا هنگام ترس از تخيلات و كابوس‌ها روي دهد. نوزاد يا كودك خردسال انتظار دارد در كنار مادرش امنيت، حمايت و سلامتي را پيدا كند. اين جستجو براي مجاورت مي‌تواند به شكل تماس بدني با مادر نشان داده شوندو كودك هميشه در اين تعامل عضوي فعال است در مواقع لزوم براي ارضاي نيازهاي خود مجاورت و مراقبت شخص مورد دلبستگي را طلب مي‌كند.
• مدل‌هاي فعال ساز دروني:
يكي از مفاهيم اساسي در نظريه دلبستگي بالبي «مدل‌هاي فعال ساز دروني» است. در طي اولين سال زندگي، جز بسياري از تجربيات تعاملي و تبادلي بين مادر و نوزاد كه شامل جدايي يا بازسازي مجاورت نيز مي‌شود، نوزاد مدل‌هاي تعاملي با مادر و اطرافيان را در خود گسترش مي‌دهد كه بالبي اين مدل ها را «مدل‌هاي فعال‌ساز دروني» ناميد.
دلبستگي منجر به ساخت يك چارچوب و سازمان‌ مي‌شود و همه اطلاعات مربوط به دلبستگي در اين چارچوب قرار مي‌گيرند و از صافي عبور مي‌كنند. (1994 West & Shedon-kller).
مدل هاي فعال‌ساز دروني به مشابه قوانين ذهني و متشكل از تجربياتي است كه چارچوب تعامل و درك خود را فراهم مي‌سازند.
اين مدل‌ها مي‌توانند رفتار يك زوج را تعبير و تفسير و پيش‌بيني كنند و به همان اندازه طرحي براي راهنمايي شخص و براي رفتار خودش در روابط بدهد. هيجاناتي كه از تجربه‌هاي دلبستگي گذشته برانگيخته مي‌شوند از طريق الگوهاي مدل فعال‌ساز دروني رفتار، تاثير بسيار زيادي بر تجربيات دلبستگي كنوني مي‌گذارند.
تشابه مدل فعال‌ساز دروني بالبي و مفاهيم «درون‌سازي» و «برون‌سازي» مطرح شده توسط پياژه بسيار جالب است. طي رشد اوليه، مدل‌هاي فعال ساز سعي مي‌كنند خودشان را با اطلاعات جديد در مورد اشخاص موردعلاقه، محيط خود، تطابق دهند (برون‌‌سازي) وقتي چارچوب تشكيل شد، آن‌ها به اطلاعات مرتبط با دلبستگي رهنمون مي‌شوند و سعي مي‌كنند با ساختار موجود درون سازي كنند.
• نظام كاوشي:
به نظر مي‌رسد دلبستگي شرط لازم كنجكاوي در محيط است كه بالبي آن را نظام رفتاري مهمي در نظر گرفت. اگرچه نظام دلبستگي و كاوشي ريشه در انگيزه‌هاي متضادي دارند، اما از نوعي همبستگي دروني برخوردارند.
به نظر بالبي يك نوزاد مي‌تواند به طور كافي در محيط خود كاوش كند و بدون نگراني با اجازه مادرش از او جدا شود و در محيط به جستجو بپردازد. اگر مادر قابل دسترسي و پاسخ‌دهنده باشد كودك، مضطرب و نگران نمي‌شود. دلبستگي ايمن موجب كاوش در محيط توسط كودك مي‌شود ودر چنين وضعيتي مي‌تواند خود را به عنوان فردي موثر بيابد. از همان ابتدا با افزايش توانايي حركتي و بدني كودك، مادر بايد اتاق كودك را طوري درست كند كه او بتواند در آن به كاوش بپردازد. در عين حال مادر بايد به عنوان يك پايگاه ايمن حضور داشته باشد تا او بتواند با اطمينان از حضور او به كاوش كردن خود بپردازد.
• دلبستگي و كاوش در سراسر چرخه زندگي:
طبق نظريه دلبستگي، رابطه دو طرفه دلبستگي و كاوش، پديده‌اي است ك در نوزاد به وجود مي‌آيد و پايدار مي‌ماند. بالبي اين فرايند را مداوم و هميشگي مي‌داند. تنش بين دو قطب دلبستگي و كاوش بايد به طور ثابت درحال تعادل باشد زيرا دلبستگي و كاوش‌ همانندتر نهاد و برابر نهاد با هم مرتبط هستند.
كيفيت دلبستگي نوزاد بستگي به «حالت ذهني» يا راهكار دلبستگي اشخاص مورد دلبستگي كه از او مراقبت مي‌كنند يا با او بازي مي‌كنند، دارد. بين كيفيت دلبستگي والدين و كيفيت دلبستگي كه در نوزاد رشد مي‌كند رابطه‌اي وجود دارد.
• دلبستگي ايمن به عنوان يك عامل محافظ:
دلبستگي ايمن كه در دوره نوزادي رشد مي‌كند يك كاربرد و خاصيت محافظت كنندگي دارد. مطالعات طولي نشان داده‌اند كه دلبستگي موجب ارتقاي رفتار اجتماعي و گسترش مقاومت رواني مي‌گردد.
• اهميت رفتار حساس:
طبق نظريه دلبستگي، حساسيت مراقب در كيفيت دلبستگي يك سال اول زندگي نوزاد بسيار اهميت دارد.
مفهوم حساسيت اولين بار توسط مري اينسورت (1975) بكار برده شد. او مفهوم حساسيت مادري را در حالي بكار برد كه در اوگاندا با مادران مصاحبه مي‌كرد و بعد در مطالعات خود اين واژه را گسترش داد. او مطالعه بعدي خود را در بالتيمور با 26 نوزاد انجام داد. اين نوزادان در طي يك سال اول زندگي با مادرشان و ساير اعضاي خانواده‌شان مشاهده شدند.
اينسورت توانست معيار استانداردي براي ارزيابي رفتار جدايي در آزمايشگاه تهيه كند و آن را موقعيت ناآشنا ناميد. او دريافت كه كودكان مادراني كه رفتار مراقبت كننده حساسي در خانه دارند، در موقعيت ناآشنا الگوهاي رفتاري خاصي را نشان مي‌دهند او اين الگو را «ايمن» ناميد. دلبستگي ناايمن در كودكان مادراني مشاهده شد كه كمتر حساس بودند. اينسورت و همكارانش (1974). رفتار مراقب حساس را به صورت زير مشخص نمودند:
1) مادر بايد بتواند علامت‌هي نوزادش هماهنگ شود، تأخير در هماهنگي وي ممكن است ناشي از درگيري‌هاي فكري دروني يا بيروني او با نيازهاي خودش باشد.
2) او بايد به طور مناسبي علامت‌هاي نوزاد را تعبير كند. براي مثال او بايد معناي گريه‌هاي نوزاد را تشخيص دهد (گرسنگي، خيس كردن، درد). ممكن است علايم نوزاد به طور غلط تعبير شوند و بنابراين نيازهاي كودك ناديده گرفته شود.
3) مادر بايد به طور مناسبي به اين علامت‌ها پاسخ دهد. براي مثال بايد به طور صحيح به بچه غذا بدهد و به وي يك نوع بازي پيشنهاد كند كه بدون آزار او موجب تعامل كودك با محيطش شود. اين بازي‌ها نبايد خيلي تحريك كننده يا خيلي كم تحريك باشد.
4) واكنش مادر بايد راهنمايي كننده باشد، اين راهنمايي‌ها بايد طوري باشند كه موجب ناكافي زيادي در كودك نشود. مدت زماني كه نوزاد مي‌تواند منتظر رسيدن مراقب خود باشد در هفته‌هاي اول زندگي بسيار كوتاه است اما به مرور طولاني‌تر مي‌شود. اشخاص مورد دلبستگي بايد همچنين ياد بگيرند كه پاسخ مناسبي به علامت تعبير شده بدهند. آن‌ها براي هر يك از فرزندان خود بايد پي ببرند كه نياز خاص كودك براي غذا، تماس جسمي، تحريك پذيري يا خواب به مقدار كافي ارضا شده است و همچنين علامت خاص هر يك از فرزندان را براي نيازهايشان بشناسد.
تجربه‌اي كه والدين با بچه اول دارند به سادگي به بچه‌هاي بعدي قابل تعميم نيست. زيرا هر كودكي خلق و خوي متفاوتي دارد و يا به شكل متفاوتي با ناملايمات مقابله مي‌كند و نيازها و آرزوهايش را به روش‌هاي متفاوتي نشان مي‌دهد.
مطالعه‌اي در آلمان نشان داد كه اكثر والدين از اين مي‌ترسند كه مبادا فرزندان خود را در طي اولين سال زندگي لوس كنند آن‌ها در روياهاي وحشتناك خود «بچه لوس» يا «ديكتاتور كوچك» را تجسم مي‌كنند كه هر خواسته‌اي دارد بايد برآورده شود و از اين موضوع هراس دارند. به همين دليل اكثر والدين ضرورتاً واكنش سريع به خواسته‌هاي كودكشان نشان نمي‌دهند، اگر چه توانايي كلي براي رفتار پاسخ دهنده و حساس را در ارزيابي‌هاي باليني تعامل مادر – كودك و پدر- كودك نشان مي‌دهند. آن‌ها فرد را متقاعد مي‌كنند كه كودك بايد هر چه زودتر ياد بگيرد كه ناكامي را تجربه كند.
نقطه نظرات والدين و كارشناسان در مورد سطوح بهينه تجربه ناكامي با هم تفاوت زيادي دارد. در خلال اولين سال زندگي نوزادان به طور فزاينده‌اي قادر به برآورده ساختن نيازهاي خود مي‌شوند. البته حساسيت والدين نيز لازم است كه به كودكان بياموزند تا براي ارضاي نيازهايشان صبر كنند، بنابراين اين كودك را گاهي محروم مي‌كنند تا جايي كه بتوانند نيازهاي خود را با موقعيت تنظيم كند.
بدين منظور بايد در هر سني بطور مكرر براي كودك ارضاي نياز و آنچه را براي آن لازم است تعريف نمود. به نظر اينسورت اين همان كاري است كه مادران حساس مي‌توانند انجام دهند لذا ارتباط آن‌ها با نوزادان‌شان با نيازهاي اولين سال زندگي آن‌ها هماهنگي دارد.
حساسيت با لوس كردن يا محافظت و حمايت افراطي تفاوت دارد. زيرا در حساسيت، والدين در افزايش خود مختاري و رشد توانايي طفل در برقراري ارتباط حمايت مي‌كنند. نوزاداني كه مادران حساس دارند، درطي سال اول زندگي مي‌توانند خودشان به تنهايي در محيط كاوش نمايند و بازي كنند و در عين حال هنگام نگراني يا استرس هم مي‌توانند كنار مادرشان باشند. تعامل آن‌ها با مادرشان موجب كمتر شدن اضطراب و نگراني مي‌گردد. آن‌ها مي‌توانند از مادرشان براي مدتي كوتاه جدا شوند و به راحتي بازي كنند و در محيط به جستجو و كاوش بپردازند.
اما نوزاداني كه مادران آن‌ها چندان حساس نيستند، از مادر خود تقاضاي حمايت نمي‌كنند و يا هنگام جدايي از او اضطراب، نگراني و خشم نشان نمي‌دهند و نمي‌توانند در هنگام بازي و كاوش در محيط به راحتي رفتار كنند. اين نوزادان كمتر از نوزادان مادران حساس محدويت‌هايي را كه مادر وضع كرده مي‌پذيرند.
ارتباط نظريه دلبستگي با نظريات ديگر
• نظريه روان تحليل گري:
به گفته فرويد اگر كودك شيرخواري مي‌توانست فكر خود را بيان كند، بي‌شك اعتراف مي‌كرد كه مكيدن پستان مادر مهم‌ترين چيز در زندگي است‌ (كريس؛ ترجمه فدايي 1383). از نظر روان تحليل‌گري رابطه بين كودك و مادر ناشي از توان برآورده كردن نيازهاي بيولوژيكي كودك از سوي مادر است.
نياز كودك به غذا و كاهش درد، نمايانگر «لذت جوي حسي است» فرويد مي گفت در دوران شيرخوارگي هر چيز كه به غذا خوردن كودك مربوط باشد از مهم‌ترين سرچشمه‌هاي كسب رضايت براي او قلمداد مي‌شود. هنگامي كه از كودكان مراقبت يا غذايشان تامين مي‌شود، توجهشان كه از انرژي ليبيد و نشات مي‌گيرد، بر كسي كه ا ين لذايد را فراهم مي‌كند متمركز مي‌شود، فرويد اين فرايند را «نيرو گذاري رواني» ناميد (ماسن؛ ترجمه ياسايي 1380). از اين ديدگاه نيروگذاري صورت گرفته توسط نوزاد موجب ايجاد رابطه عميق و پايدار مي‌شود كه مي‌تواند در شكل‌گيري شخصيت وي نقش داشته باشد و زندگي آينده وي را متأثر سازد.
اين شكل‌گيري رابطه بين كودك و مراقب را مي‌توان تحت عنوان روابط با ديگران يا به اصطلاح دقيق‌تر «روابط موضوعي» نيز توضيح داد. «موضوع» يكي از نيازهاي غريزي است كه به وسيله شخص ديگري مي‌توان به آن نياز دست يافت. همچنين اكثر روان تحليل گران معتقدند كه شروع اين رابطه اساساً ماهيت رهايي دارد و روابط موضوعي در نخستين سال‌هاي زندگي فرد شكل مي‌گيرد (پيوسته‌گر و همكاران، 1385)
بر حسب نظريه روان تحليل‌گري، اولين موضوع عشق هر فرد مادرش است. نوزاد نمي‌تواند خود را از ديگران تشخيص دهد، او هيچ تجسمي از مادرش به عنوان يك فرد ندارد. شناسايي مادر با يك فرايند تدريجي انجام مي‌شود. تصور مي‌شود نخستين تجسم‌هاي كودك راجع به اشيايي هستند كه به او رضايت مي‌دهند و در عين حال موقتاً از نظر او غايب هستند؛ از جمله پستا‌ن‌هاي مادر يا پستانك، شخص مادر يا قسمت‌هايي از بدن خود كودك.
درك واقعي يك شخص هنوز براي او وجود ندارد بعد كودك ياد مي‌گيرد كه ميان تاثرات خود فرق بگذارد؛ احتمالاً نخستين تميز بين اشياء «مورد اعتماد و اشياء خارجي» است. اشياء خارجي را چيز خطرناكي حس مي‌كند؛ درحالي كه از مراجع اعتماد، غذا انتظار دارد. او قسمت‌هاي مورد اعتماد مادرش را دوست دارد و تدريجاً آن را به صورت يك كل تشخيص مي‌دهد، آن وقت وحدت دهاني با مادر براي او يك هدف نهايي مي‌گردد (بلوم؛ ترجمه حق‌نويس؛ 1363).
از روانكاوان بعد از فرويد مي‌توان به ملاني كلاين، ساليوان واريكسون اشاره كرد كه در اين باره به نظريه‌پردازي پرداخته‌اند.
ملاني كلاين هماهنگ با نظريه اساسي‌اش درباره طرز تشكيل «من» و رشد رواني- جنسي، معتقد است كه كودك خيلي زود با ديگران رابطه برقرار مي‌سازد. او مي‌گويد يكي از برداشت‌هاي اساسي ما اين فرضيه است كه نخستين تجربه‌هاي كودك درباره تغذيه و حضور مادر، موجب ايجاد يك رابطه موضوعي بين او و مادرش مي‌شود. اين رابطه نخست با «موضوع جزئي» است؛ زيرا هم تمايلات دهان- ليبيدويي و هم دهاني- تخريبي؛ به خصوص متوجه پستان‌هاي مادرند (بلوم؛ ترجمه حقنويس، 1363).
نظريه اريكسون اين فرض پايه‌اي را حفظ كرده است كه كنش‌هاي متقابل اوليه بين مادر و فرزند كيفيت خاصي دارد كه براي رشد اوليه كودك لازم است؛ ولي اين نظريه‌پرداز بر پيامدهاي مراقبتي كه با مهر و محبت و رفتاري آرام و اطمينان بخش همراه باشد تاكيد بيشتري دارد تا بر عملكردهاي بيولوژيكي مانند تغذيه كودك يا آداب توالت رفتن او؛ مثلاً اريك اريكسون متذكر شد كه آنچه از لحاظ رشد در دوران شيرخوارگي مهم و حساس تلقي مي‌شود اين است كه در كودكان نسبت به فردي ديگر نوعي احساس اطمينان ايجاد مي‌شود. كودكاني كه از لحاظ پرورش تجارب رضايت بخشي داشته‌اند، اين اولين مرحله رشد را با موفقيت مي‌گذرانند. اگر غير از اين باشد، به ديگران احساس عدم اطمينان خواهند كرد (ماسن؛ ترجمه پاسايي؛ 1380).
• نظريه رفتار گرايي:
اصطلاح «وابستگي» در اكثر موارد از سوي ديدگاه يادگيري به كار گرفته مي‌شود. نظريه‌پردازان يادگيري نيز از روان تحليل‌گري تبعيت نموده و بر اين عقيده‌اند كه نخستين رابطه شخص از وابستگي نوزاد به مادرش به وجود مي‌آيد.
طرفداران نظريه يادگيري وابستگي را شكلي از درماندگي مي‌دانند، به عقيده آن‌ها كودك وابسته نه تنها درصدد جستجوي تماس با مادرش است؛ بلكه دائماً درصدد كسب تاييد و پذيرش از جانب ديگران است و چنين ويژگي در بزرگسالي، بيمار گونه است (پيوسته‌گر و همكاران 1385).
رفتارگرايان نيز فرض را براين گذاشته‌اند كه گرسنگي، تشنگي و درد غرايزي اساسي هستند كه كودكان را به عمل وا مي‌دارند؛ ولي آن‌ها مفهوم ليبيدو را كه قابليت اندازه‌گيري نداشت نپذيرفتند و نيروگذاري رواني را كه فرويد مطرح كرده بود چون قابل مشاهده نبود قبول نكرده و به جاي آن سائق‌هاي بيولوژيكي و ساير پاسخ‌هاي قابل اندازه‌گيري را مطرح نمودند.
از نظر رفتارگرايان آنچه نيازهاي بيولوژيكي كودكي را ارضا مي‌كند (يعني سائق را كاهش مي‌دهد) «تقويت كننده اوليه» ناميده مي‌شود مثلاً غذا براي كودك گرسنه تقويت كننده اوليه محسوب مي‌شود. افراد و اشيايي كه به هنگام كاهش سائق حضور دارند از طريق تداعي با تقويت كننده اوليه «تقويت كننده ثانويه» ناميده مي‌شود (ماسن و همكاران؛ ترجمه پاسايي، 1380).
از اين نظر مادر كودك به عنوان منشاء هميشگي تامين غذا و آسايش، تقويت كننده ثانويه محسوب مي‌شود. بنابراين كودك نه فقط به هنگام گرسنگي و درد به دنبال او است؛ بلكه در مواقع بسيار ديگري نيز وابستگي عمومي خود را به او نشان مي‌دهد.
در همين راستا نظريه‌پردازان يادگيري اجتماعي فرض براين دارند كه شدت وابستگي كودك به مادر بستگي دارد به اين كه مادر تا چه حد نيازهاي كودك را تامين مي‌كند؛ يعني مادر تا چه اندازه وجودش با لذت و كاهش درد و ناراحتي همراه است (ماسن و همكاران؛ ترجمه پاسايي، 1380).

دلبستگی در بین اسکیموها
• ديدگاه كردار شناسي:
كردار شناسان آن دسته از طبيعت گراياني بودند كه تاكيد داشتند لازم است حيوانات در محيط طبيعي خود مورد مطالعه قرار گيرند و نبايد محيط مطالعه را به آزمايشگاه محدود نمود. از جمله اين افراد مي‌توان به داروين، لورننس، تين برگن و بولبي اشاره كرد. در واقع اين افراد مي‌خواستند رفتار موجود زنده را در يك زمينه تكاملي بررسي نمايند. طبق نظر كردار شناسان هر يك از انواع حيوانات با مجموع‌اي از «الگوهاي عاملي ثابت» به دنيا مي‌آيند. الگوي عملي ثابت عبارت است از رفتاري كليشه‌اي و متوالي كه در صورت وجود محركِ محيطي مناسب كه به آن «رها كننده» مي‌گويند بروز مي‌كند. بعضي از الگوهاي عملي ثابت فقط در فاصله زماني محدودي در دوران رشد حيوان فرصت بروز دارد كه به آن، دوره حساس يا بحراني مي‌گويند. محرك‌هاي رها كننده‌اي كه قبل يا بعد از دوره بحراني ظاهر مي‌شوند، در رفتار حيوان تاثير نگذاشته و يا تاثير كمي مي‌گذارند.
«نقش پذيري» الگوي عملي ثابتي است كه كمي بعد از تولد در اردك، غاز و بعضي ديگر از انواع حيوانات ديده مي‌شود. جوجه اردك تازه از تخم درآمده، فطرتاً آماده است كه به دنبال هر شي درحال حركتي كه مي‌بيند راه بيافند يا به او نزديك شود (ماسن و همكاران؛ ترجمه پاسايي، 1380).
اين موضوع كه نوزاد انسان به هنگام تولد آمادگي بروز رفتارهايي دارد كه نه نتيجه رفتارهاي قبلي است و نه براساس كاهش سائق، توجه «جان بولبي» را به خود جلب كرد، بولبي متذكر شد كه از نوزاد انسان رفتارهايي سرمي‌زند كه باعث مي‌شود اطرافيان از او مراقبت كنند و در كنارش بمانند؛ اين رفتارها شامل گريه كردن، خنديدن و سينه‌خيز رفتن به سمت كسي مي‌شود. از نظر تكاملي اين الگوها از لحاظ انطباق پذيري ارزش دارند، زيرا همين رفتارها باعث مي‌شود كه از كودكان مراقبت لازم به عمل آيد تا زنده بمانند.
واژه دلبستگي را نخستين بار بولبي در مورد پيوند مادر- كودك به كار گرفت. بولبي مايل بود جهت پيوند مادر – كودك واژه‌اي به كار برد كه با واژه وابستگي متفاوت باشد. از نظر بولبي دلبستگي كودك به مادر تنها جهت برآورده شدن نيازهاي تغذيه‌اي نمي‌باشد.
روانشناسان نيز نخست اين نظريه را پيش كشيدند كه كودك به اين دليل به مادر دلبستگي پيدا نمي‌كند كه مادر منبع تغذيه براي برآورده ساختن يكي از نيازهاي كودك است؛ اما اين نظريه پاسخ‌گوي برخي واقعيت‌ها نبود. براي مثال جوجه اردك‌ها و جوجه مرغ‌ها هر چند از بدو تولد غذايشان را خودشان تامين مي‌كنند ولي در عين حال دنبال مادر راه مي‌روند و وقت زيادي را با او صرف مي‌كنند. آرامشي كه آن‌ها از حضور مادر به دست مي‌آورند نمي‌تواند از نقش مادر در غذا دادن به آن‌ها نشأت گرفته باشد. سلسله آزمايش‌هاي معروفي كه با ميمون‌ها صورت گرفته نشانگر آن است كه در دلبستگي مادر- فرزند چيزي فراتر از نياز به غذا در كار است. در واقع تاكيدي كه روان تحليل‌گران و رفتارگراها بر اهميت فوق‌العاده مبنا بودن تغذيه به عنوان تعيين كننده رشد عاطفي و اجتماعي مي‌كردند، از طريق پژوهش‌هاي بعدي تاييد نشد كه نمونه‌اش را مي‌توان در كار «هارلو» مشاهده نمود.
بولبي و اينسورت همانند ديگر نظريه‌ىپردازان روان‌تحليل‌گري معتقد بودند كه تبيين رفتارهاي بزرگسالي ريشه در دوران كودكي دارد؛ با اين تفاوت كه به نظر آن‌ها انگيزش انسان توسط «سيستم‌هاي رفتاري ذاتي» به جاي سائق‌هاي زيستي مثل ميل جنسي و گرسنگي راهنمايي مي‌شود كه سازش يافتگي و بقا در فرايند انتخاب طبيعي تسهيل مي‌شود (رمضاني و همكاران 1386).
• پژوهش‌هاي هارلو:
هارلو نيز از جمله كساني است كه بالبي را تحت تاثير قرار داد. بالبي پس از به اتمام رساندن رشته پزشكي با پژوهش و مطالعات هارلو آشنا شد و آن‌ها را مورد مطالعه قرار داد هارلو از كساني است كه در نظريه‌هاي مربوط به كاهش سائق زيستي شواهدي ارايه داد. هارلو و همكارانش تعدادي بچه ميمون را مورد آزمايش قرار دادند و آنان را با نمونه جديدي از رابطه مادر و فرزندي روبرو كردند: تماس بدني و احساس آرامش. در بعضي از اين مطالعات بچه ميمون‌ها در قفس كه دو نوع مادر مصنوعي در آن بود، قرار داده شدند يكي از مادران از سيم ساخته شده بود و كودك مي‌توانست از پستانكي كه به سينه مادر نصب شده شير بخورد. مادر ديگر با پوشش نرم پوشانده شده بود، ولي غذايي به كودك نمي‌داد. بچه ميمون‌ها، برخلاف پيش‌بيني نظريه‌هاي روانكاوي و رفتار گرايي بيشتر مادر پارچه‌اي را بغل مي‌كردند. فقط هنگامي به مادر سيمي اعتنا مي‌كردند كه گرسنه بودند. وقتي كه بچه ميمون از چيزي مثلاً يك حشره مي‌ترسيد به طرف مادر پارچه‌اي
از نظر بالبي اضطراب جدايي زماني تجربه مي‌شود كه رفتار دلبستگي فعال مي‌شود و نمي‌تواند خاتمه يابد مگر اينكه تجديد ديدار با شخص وابسته صورت گيرد.
مي‌رفت و آن را بغل مي‌كرد، گويي به او احساس امنيت بيشتري مي‌داد. لااقل براي اين پستانداران ابتدايي، لذتي كه غذا به همراه داشت عامل اصلي دلبستگي بين مادر و فرزند نبود.
علايم دلبستگي
علايم دلبستگي كودك به پرستارش در سه پديده معتبر مشهود است.
1- يك تكيه‌گاه بهتر از هر كس ديگري مي‌تواند كودك را آرام كند.
2- كودكان براي بازي يا حرف زدن بش از هر كس ديگري به سراغ تكيه‌گاهشان مي‌روند.
3- كودكان در حضور تكيه‌گاه كمتر احساس ترس مي‌كنند تا در غياب او.
هنگامي كه كودك در دنياي اطرافش به كاوش مي‌پردازد و با امور غيرقابل پيش‌بيني روبرو مي‌شود، حضور شخص دلبسته، به او احساس امنيت و آرامش مي‌دهد. هنگامي كه كودك در وضعيتي قرار مي‌گيرد كه موجب ترس وي مي‌شود، رفتار توام با دلبستگي كودك آشكار مي‌گردد. ممكن است در حضور والدين، آن‌ها را ناديده بگيرد و حتي ترجيح دهد كه با افراد غريبه بازي كند ولي وقتي كه احساس عدم اعتماد يا تهديد مي‌كند به سرعت به سوي مادر، پدر يا هر كس ديگري كه به او دلبستگي دارد روي‌ مي‌آورد.
كودكان اغلب براي كسب اطمينان از خطرناك يا ايمن بودن وضع‌شان به اشخاصي كه به آن‌ها دلبستگي دارند نگاه مي‌كنند.
بنابراين موارد مذكور را مي‌توان علايم دلبستگي در كودك در نظر گرفت كه اگر اين علايم در كودكي مشاهده نشد، نشان دهنده وجود مشكلي در دلبستگي اوست.
تداوم الگوهاي دلبستگي
بالبي اظهار مي‌كند كه كيفيت روابط با مراقبين در كودكي منجر به فعال شدن و راه‌اندازي الگوهاي فرد مي‌شود و تصويرهاي روابط اجتماعي بزرگسالي را فراهم مي‌سازد. مدل‌هاي فعال ساز دروني همان طرحواره‌هاي ذهني هستند و عبارتند از انتظار فرد خاصي نسبت به خود اين انتظارات تصاوير ذهني هستند كه براساس انواع تعاملات مكرري كه فرد دارد ايجاد مي‌شوند. مثلاً اگر كودك صدمه جسمي ببينند اين صدمه به سرعت موجب ناخشنودي وي مي‌شود و در او اين انتظار ايجاد مي‌شود كه آن شخص موجب ناراحتي او شده و مدت‌هاي طولاني زمان لازم است تا اين كودك اطمينان مجدد و راحتي نسبت به آن شخص بدست آورد.
مدل‌هاي فعال‌ساز دروني ناشي از يك فرايند طبيعي تصاوير ذهني از موقعيت‌هاي اجتماعي يا فردي خاص مي‌باشند. تجربيات اوليه كودك موجب مي‌شود تا او فرصت‌هاي محيطي خود را به حداكثر برساند و روابط اجتماعي حمايتي خود را شكل بدهد افزايش احساس امنيت كودك به او اجازه مي‌دهد تا از تجربه دروني خود بيرون بيايد و بتواند به شناخت بيشتر دست پيدا كند و خود و ديگران را درك كند و بفهمد كه رفتارش به وسيله حالات، افكار، احساسات، باورها و اميال خودش سازمان مي‌يابند.
چارچوب تكاملي نظريه دلبستگي
نظريه دلبستگي انسان‌ها را به عنوان موجودات اجتماعي مي‌نگردد كه ظرفيت برقراري ارتباط با ساير انسان‌ها را دارند تا بتوانند زنده بمانند. اما پختگي انسان هنگام ورود به اين دنيا آنقدر كافي نيست كه به او اجازه دهد تا رفتارهاي دلبستگي خود را از همان ابتدا ابراز نمايد؛ با وجود اين ناپختگي، مطالعه وضعيت زيست‌شناختي نوزادان نشان مي‌دهد كه آن‌ها به ديگران توجه نشان مي‌دهند.
رشد تكاملي كودك انسان با اين پاسخ‌هاي اوليه شروع مي‌شود اما به طور كلي كمي تاخير دارد. كاوش در دنياي بيرون، از حدود 6 ماهگي شروع و پس از آن ترس از ديگران آشكار مي‌گردد. كاوش كردن در محيط، اساس رشد شناختي انسان و حيوان است. ترس و اجتناب نقش‌هايي شبيه به بازداري رفتاري و گوشه‌گيري را ايفا مي‌كنند.
افسردگي اتكايي كه توسط رنه‌اشپيتز (1946) عنوان شد ناشي از عدم حضور مادر يا مراقب اصلي او در دوران كودكي است. بين 6-4 ماهگي، رشد شناختي كودك به وي اجازه مي‌دهد تا بين مراقب خود و ديگران تمايز قايل شود و او را از ديگران باز شناسد و طي اين ارتباط به شخص مورد دلبستگي خود با لبخند و حركات نشان مي‌دهد كه او را مي‌شناسد و حضور او را ترجيح مي‌دهد. به طور كلي دلبستگي‌هاي ناايمن عامل نسبتاً خطرسازي در رشد و گسترش اكثر اختلالات روانشناختي است به نظر مي‌رسد به ويژه دلبستگي آشفته عامل اساسي ابتلاء به اختلال شخصيتي مرزي و اختلالات تجزيه‌اي باشد.
• دلبستگي در بزرگسالي:
بالبي در نظريه دلبستگي خود به فرضيه فرويد اشاره مي‌كند كه رابطه نوزاد- والد نمونه‌اي نخستين براي روابط عاشقانه بعدي در بزرگسالي است (بالبي 1958، فرويد 53-1949)
بالبي معتقد است دلبستگي در رابطه والد و كودك به رابطه عاشقانه بزرگسالي فرد انتقال مي‌يابد و مي‌تواند بر رفتار، شناخت و هيجانات، در هر زماني از زندگي، از نوزادي تا بزرگسالي تاثير بگذارد. دلبستگي در روابط به طور ارادي و داوطلبانه و يا به طور كامل قطع نمي‌شود و هر گونه خللي در يك رابطه دلبستگي دردناك است و موجب سوگواري در فرد مي‌گردد (بالبي 1969، فرويد 1949، اينسورت 1991).
براساس اين فرضيات، امنيت را مي‌توان به عنوان هسته نظام دلبستگي در روابط دلبستگي بزرگسالي توصيف نمود، كه عبارت است از يك رابطه امن با فردي كه به او احساس دلبستگي مي‌كنيم و به ما پاسخ مي‌دهد و موجب اعتماد به نفس در ما مي‌شود. (اينسورت 1991).
بالبي و اینسورت معتقدند كه كيفيت و الگوي دلبستگي در روابط عاشقانه بزرگسالي ممكن است شبيه الگوي دلبستگي فرد در رابطه با والدش باشد. از اين روي دلبستگي‌هاي دوران كودكي شخص بر روابط عاشقانه بزرگسالي‌اش تاثير مي‌گذارد.
بنابراين تداوم الگوهاي اوليه در دوره‌هاي بعدي به دو روش تبيين گردد؛ اول اينكه انتظار مي‌رود يك رابطه با ثبات بين كودك و مراقب بوجود بيايد كه تا بزرگسالي ثابت باقي مي‌ماند. دوم اينكه رشد مدل‌هاي ذهني يا ابزار دلبستگي كه خارج از آگاهي فرد اتفاق مي‌افتد مي‌تواند رفتارها، افكار و احساسات او را در موقعيت‌هاي عاشقانه بعدي راهنمايي و هدايت نمايد.
در واقع يك رابطه دلبسته‌ ايمن مي‌تواند عملكرد و شايستگي را در روابط بين فردي تسهيل كند. همه ما در جستجوي كسب امنيت و راحتي در رابطه با همسرمان هستيم اگر فرد چنين امنيت و راحتي را به دست آورد مي‌تواند در مسير امني كه توسط همسر فراهم گرديده گام بردارد و مطمئن شود كه مي‌تواند در ساير فعاليت‌ها نيز موفق شود. مهم‌ترين ويژگي روابط دلبسته، احساس امنيت و تعلق است. به طوري كه فرد، ديگر احساس تنهايي و ناراحتي نكند.

ارتباط متقابل والد و کودک
مراحل دلبستگي
كودكان از همان روزهاي اول زندگي به ديگران واكنش نشان مي‌دهند. در سن يك ماهگي كودكان به صداها واكنش نشان مي‌دهند و به چهره افراد توجه مي‌كنند. بين دو تا سه ماهگي «لبخند اجتماعي» مي‌زنند. اين رفتار غالباً اولين علامت آشكار واكنش اجتماعي است كه والدين به آن توجه مي‌كنند. تا كمي بعد از چهارماهگي كودكان به همه واكنش‌ نشان مي‌دهند و معمولاً بين غريبه‌ها و آشنا تمايزي قايل نيستند.
در شش ماه دوم زندگي، در كودكان كم كم نشانه‌هايي از دلبستگي به افراد خاص در اطرافشان ديده مي‌شود. شخصي كه معمولاً كودك به آن دلبسته مي‌شود (تكيه‌گاه دلبستگي) ناميده مي‌شود. اولين تكيه‌گاه كودك معمولاً مادر است. يك يا دو ماه پس از آن كه اولين علايم دلبستگي ظاهر شد غالب كودكان به تكيه‌گاه‌هاي متعددي دلبستگي نشان مي‌دهند معمولاً به پدر، برادران و خواهران و يا مادربزرگ يا پدربزرگ (ماسن و همكاران؛ ترجمه پاسايي؛ 1380).
اساسا آنچه كه بولبي مي‌گويد اين است كه تكليف اصلي در سه سال اول زندگي براي نوباوه شكل‌گيري يك دلبستگي به حداقل يك شخص ديگر است. فرايند ايجاد اين دلبستگي از يك دوره چهار مرحله‌اي مي‌گذرد كه نوباوه بيشتر بر روي يك نگاره يا يك شخص در محيط (معمولاً مادر يا جانشين مادر) تمركز مي‌كند. اگر اين فرايند صورت نگيرد؛ يعني قبل از اين كه اين فرايند دلبستگي شكل بگيرد، كودك از مادر يا از مراقبش جدا شود، شخص ممكن است مشكلات شخصيتي فاحشي را در ارتباط با ديگران براي اتكاي زندگيش تجربه كند؛ لذا چگونگي دلبسته شده يك شخص به مادرش بر چگونگي دلبسته شدن او به ديگر افراد در طول عمرش تاثير مي‌گذارد (لوگو و هرشي، 1974).
به طور طبيعي، يك كودك چهار مرحله از گسترش دلبستگي را پشت سر خواهد گذاشت كه به اين گونه است:
• مرحله اول- از تولد تا هفته هشتم يا دوازدهم (تا سه ماهگي): «واكنش نامتمايز نسبت به انسان‌ها» در طول اين دوره نوباوه از نظام‌هاي رفتاري ذاتي و داخلي خود جهت تامين عناصر سازنده براي گسترش دلبستگي بعدي استفاده مي‌كند.
اين‌ها شامل واكنش‌هاي موقع تولد نظير گريه كردن، مكيدن و جهت‌گيري است. چند هفته بعد واكنش‌هايي مانند خنديدن و غان غون كردن و چند ماه بعد واكنش‌هايي نظير خزيدن و راه رفتن مي‌باشد (لوگووهرشي 1974).
در ديدگاه بولبي، لبخند باعث پيشبرد دلبستگي مي‌شود؛ زيرا كه موجب تداوم در زندگي پرستار كودك به او مي‌گردد و هنگامي كه كودك مي‌خندد مراقب وي از بودن با كودك لذت مي‌برد، او هم در مقابل به كودك لبخند مي‌زند، با او گفتگو مي‌كند و او را ناز و نوازش مي‌كند و شايد هم وي را از زمين بردارد و در آغوش بگيرد. لبخند، خود يك آزاد كننده و آشكار كننده زيست- شناختي است كه باعث پيشبرد عشق و پرستاري مي‌شود؛ يعني رفتاري كه شانس كودك را براي تندرستي و بقاء مي‌افزايد. (كرين؛ ترجمه فدايي، 1982).
در مرحله اول اگرچه نوزاد به محرك‌ها به صورت واكنش عمل مي‌كند؛ اما در كل از تشخيص يك شخص از ديگري ناتوان است. درباره نور و صورت از هر شخص، او ممكن است خودش را به سمت او برگرداند، در ظاهر او را دنبال كرده به او مي‌رسد و به او مي‌چسبد يا مي‌خندد و به او غان و غون مي‌كند چنين رفتاري يك كيفيت تعاملي دارد؛ يعني اين واكنش‌ها معمولاً تضمين مي‌كند كه شخص در دسترس خواهد ماند و بيشتر با او تعامل خواهد كرد و نوزاد هم با اطمينان بيشتر به سمت او گرايش خواهد داشت (لوگو و هرشي 1974).
به طور خلاصه مي‌توان گفت كه مرحله اول فرايند شكل‌گيري دلبستگي شامل بازتاب‌ها و واكنش‌هاي غير انتخابي بوده و كودكان به روش‌هاي كاملاً مشابه نسبت به بيشتر مردم واكنش نشان داده و در پي‌گيري منابع تحريكي بازتاب‌هاي خود مي‌باشند؛ چرا كه اين بازتاب‌ها ماهيت انطباقي داشته و موجب نزديكي وي به پرستار خود شده و رشد دلبستگي را در بردارد.
• مرحله دوم- از سه تا شش ماهگي، «تمركز بر افراد آشنا»:
در اين مرحله جهت گزيني و علامت‌ها به سوي يك (يا بيشتر از يك) نگاره تمركز يافته هدايت مي‌شود. در طول اين دوره رفتار نوزاد هنوز با ديگر اشخاص به صورت دوستانه است؛ اما به تدريج و بيشتر و بيشتر به سوي مادر يا جانشين مادرش واكنش نشان مي‌دهد (لوگو و هرشي 1974).
از سوي ديگر بسياري از بازتاب‌ها از جمله بازتاب‌هاي مورو، گرفتن و جستجوي منبع ناپديد مي‌شود. در اين مرحله آنچه براي بولبي مهم است انتخابي‌تر شدن واكنش‌هاي اجتماعي كودك است (كرين) ترجمه فدايي، 1383). به نظر مي‌رسد كودكان، نيرومندترين دلبستگي را به شخصي پيدا مي‌كنند كه براي واكنش به نشانه‌هاي آنان گوش به زنگ بوده است و يا روابط خشنود كننده دوسويه را با آنان داشته است.
• مرحله سوم- شش ماهگي تا دوسالگي و گاهي تا سه سالگي؛ «تقرب‌جويي فعال»:
در اين مرحله كودك به منبع دلبستگي توجه عميق و ويژه‌اي مي‌كند و آمد و شد او را تحت نظر قرار مي‌دهد؛ به طوري كه غيبت اين منبع آنان را منقلب مي‌كند. همچنين در اين مرحله كودك به يك سري توانايي‌ها از جمله خزيدن دست مي‌يابد تا اين كه بتواند در مواقع لزوم خود را يا به مادر يا مراقب خويش برساند.
كودك وقتي كه مادرش اتاق را ترك مي‌كند، او را دنبال مي‌كند، مادرش را هنگام بازگشت استقبال كرده و از او به عنوان پايگاه ايمني جهت اكتشاف مكان‌ها يا اشخاص غريبه استفاده مي‌كند كه به اين پديده «سيستم تصحيح شونده وسيله هدف» اطلاق مي‌گردد يعني كودكان حضور و غياب والد را كنترل مي‌كنند و اگر والد شروع به ترك يا رفتن نمايد آنان بي‌درنگ شروع به تعقيب وي مي‌نمايند و حركات خود را تصحيح و تنظيم مي‌نمايند تا اينكه به تقرب دوباره دست يابند. زماني كه دوباره نزديك والد خود شوند به طور تيپيك بازوهاي خود را بلند كرده و ژستي به خود مي‌گيرند و چون آنان را در بربگيرند دوباره آرام مي‌شوند (كرين؛ ترجمه فدايي، 1382 و لوگو و هرشي، 1974).
در جريان اين مرحله، دلبستگي به صورت فزاينده‌اي شديد و انحصاري مي‌شود اضطراب جدايي نيز در اين مرحله ظاهر مي‌گردد؛ يعني در اين مرحله كودك به دليل رفتن مادر يا مراقب شروع به گريه مي‌كند. او در كل شروع به ادراك مادر به عنوان يك شيء مستقلي كه مي‌رود و مي‌آيد، مي‌كند.
• مرحله چهارم- سه سالگي تا پايان كودكي «رفتار شراكتي»:
در طول اين مرحله، كودك به تدريج قادر مي‌شود تا به طور شناختي برخي علل و تاثير توالي رفتاري را در ارتباط با مادرش استنباط بكند. به تدريج بينش وي به چگونگي اين كه مادرش ممكن است چه احساسي داشته باشد يا چرا در موقعيت مخصوصي اين گونه رفتار كرد گسترش پيدا مي‌كند. اين مرحله به اعتقاد بولبي آغاز يك مرحله مشاركتي صميمي است (لوگو و هرشي 1974).
درست است كه فرايند آغاز دلبستگي و شكل‌گيري آن داراي چهار مرحله است ولي بايد قبول كنيم كه فرايند دلبستگي صرفاً به اين چند مرحله محدود نمي‌شود و تاثيراتش را در مراحل بعدي زندگي خود و در بسياري از ابعاد زندگي وي خواهد گذاشت. براي مثال درست است كه نوجوانان سلطه والدين را مي‌گسلند؛ اما دلبستگي‌ها با جانشينان و تجسم‌هاي والدي تشكيل مي‌دهند. يا افراد ميانسال مي‌انديشند كه مستقل هستند؛ اما در زمان‌هاي بحراني در جستجوي تقرب عزيزان و محبوبان خود برمي‌آيند و افراد مسن در مي‌يابند كه آنان به گونه‌اي فزاينده به نسل جوان‌تر تكيه كنند. نيز بسياري از مثال‌هاي ديگر از جمله هيجان‌ها، شخصيت، رويارويي با استرس و فشارهاي زندگي، اضطراب و روابط اجتماعي، زناشويي و مهارت‌هاي زندگي نيز متاثر از سبك‌هاي دلبستگي هستند.

ارزيابي دلبستگي و انواع آن
كيفيت دلبستگي اغلب توسط «موقعيت ناآشنا» مورد مطالعه قرار مي‌گيرد. اين روش كه توسط مري اينسورت ساخته شد ابزاري معتبر است و روايي بالايي دارد. مادر، كودك و يك شخص ناآشنا در اين موقعيت ناآشنا شركت مي‌كنند و چند مرحله در اين آزمايش صورت مي‌گيرد كه طي آن مادر و كودك از هم جدا مي‌شوند و بعد از چند دقيقه دوباره كنار هم قرار مي‌گيرند. در اين فرايند نظام دلبستگي كودكان فعال مي‌شود و كيفيت آن را مي‌توان با مشاهده رفتار بين مادر و كودك ارزيابي نمود (انيسورت و همكاران، 1978).
اگر چه موقعيت ناآشنا مورد انتقاد قرار گرفته كه فقط جنبه خاصي از تعادل مادر- كودك را در نظر مي‌گيرد و به طور خاص فقط رفتار كودك را زماني كه توسط مادر ناديده گرفته مي‌شود ارزيابي مي‌كند اما نشان داده شده كه روشي معتبر براي پيش‌بيني پيامدهاي مهم اين ارتباط و تعامل مي‌باشد.
• مرحله اول و دوم:
مادر و كودك وارد يك اتاق بازي ناآشنا مي‌شوند بعد از مدت كوتاهي، يك كودك جستجوگر شروع به كاوش در اسباب‌بازي‌هاي ناآشنا و جذاب مي‌كند. مادر نيز فقط در صورت لزوم در بازي‌هاي او شركت مي‌كند. عموماً مادر روي يك صندلي مي‌نشيند و مي‌تواند بازي كردن كودك را مشاهده كند. بعضي از مادران در مدت زماني‌كه كودك‌شان درحال بازي است، كتاب مي‌خوانند.
• مرحله سوم:
يك فرد غريبه وارد اتاق مي‌شود، در ابتدا هيچ صحبتي نمي‌كند و بعد از يك دقيقه شروع به صحبت با مادر مي‌كند و مكالمه مختصري بين آن دو صورت مي‌پذيرد. كودكان عموماً به شخص غريبه كنجكاوي نشان مي‌دهند و دچار كمي اضطراب مي‌شوند و سعي مي‌كنند به مادر نزديك‌تر شوند و ممكن است از بازي دست بكشند بعد از سه دقيقه شخص غريبه سعي مي‌كند با كودك بازي كند.
• مرحله چهارم:
با شنيدن يك صداي علامت دهنده، مطابق دستورالعمل، مادر بدون خداحافظي از كودك، از اتاق خارج مي‌شود. در اين زمان اغلب كودك مادر را با چشم دنبال مي‌كند، او را صدا مي‌زند يا حتي شروع به گريه مي‌كند. گاهي كودك تا جلوي در به دنبال مادر مي‌رود. شخص غريبه سعي مي‌كند به كودك نزديك شود و او را به بازي برگرداند. اين تلاش گاهي موفقيت‌آميز خواهد بود و گاهي اصلاً نتيجه‌اي ندارد. اگر كودك خيلي ناآرامي كند، اين مرحله كوتاه‌تر مي‌شود.
• مرحله پنجم:
بعد از سه دقيقه جدايي، مادر نام كودك را صدا مي‌زند و سپس به اتاق برمي‌گردد. او را بغل مي‌كند و در صورت لزوم سعي مي‌كند او را آرام كند. به محض اينكه كودك آرام شد، مادر به او جازه مي‌دهد كه دوباره بازي را شروع كند. بچه‌ها اغلب خودشان مي‌خواهند كه به بازي برگردند. فرد غريبه بعد از بازگشت مادر، از اتاق خارج مي‌شود.
• مرحله ششم:
بعد از 3 دقيقه مادر براي بار دوم از كودك جدا مي‌شود. مادر با گفتن «خداحافظ من برمي‌گردم» دوباره اتاق را ترك مي‌كند و كودك كاملاً تنها در اتاق مي‌ماند. اين بار نيز واكنش كودك به جدايي مشاهده مي‌شود. سيستم دلبستگي با جدايي اوليه فعال شده كودك اغلب دنبال مادر مي‌رود و او را صدا مي‌زند، شروع به گريه مي‌كند و دچار آشفتگي هيجاني مي‌شود.
• مرحله هفتم:
بعد از سه دقيقه جدايي (اگر كودك خيلي ناآرامي كرد زمان كوتاه‌تر مي‌شود)، فرد غريبه به جاي مادر دوباره وارد اتاق مي‌شود. فرد غريبه كه كودك قبلاً نيز او را ديده دوباره تلاش مي‌كند تا به كودك نزديك شود و با او بازي كند.
• مرحله هشتم:
بعد از گذشت 3 دقيقه مادر به اتاق بازمي‌گردد. البته اگر كودك خيلي ناآرامي كند اين زمان كوتاه‌تر مي‌شود. اگر كودك گريه كند و به سمت مادر برود، مادر او را در آغوش مي‌گيرد. بيشتر كودكان، نه همه آن‌ها بعد از مدت زمان كوتاهي دوباره شروع به بازي مي‌كنند.
– اينسورت و همكارانش با مشاهده كودكان يك ساله در موقعيت ناآشنا واكنش‌ها و رفتارهاي متفاوتي را كه آن‌ها نشان مي‌دادند به سه نوع كيفيت دلبستگي طبقه‌بندي مي‌كردند در مطالعات بعدي، محققان ديگر، طبقه ديگري نيز به اين طبقات افزودند.
شاخص‌هاي مورد مطالعه در اين موقعيت سطح فعاليت، ميزان درگيري در بازي، گريه و ساير نشانه‌هاي آشفتگي، فاصله از مادر و تلاش براي جلب توجه مادر، فاصله با غريبه و تعامل با او مي‌باشد. توجه شود كه مبناي طبقه‌بندي فقط رفتارهاي كودكان هنگام برقراري ارتباط مجدد با مادر است. (اتكينسون و همكاران؛ ترجمه براهني و همكاران، 1379).
براساس اين آزمون، طبقه‌بندي‌هاي بدست آمده اين‌گونه توصيف شده‌اند؛ به طور كلي كودكاني كه پس از رفتن مادر كمي ناراحتي نشان مي‌دهند و پس از بازگشت مادر به طرف او مي‌روند و زود آرام مي‌شوند «دلبسته ايمن» ناميده‌اند. به كودكاني كه از رفتن مادر شكايت نمي‌كنند و به هنگام بازگشت او با رضايت به بازي خود ادامه مي‌دهند «دلبسته ناايمن اجتنابي» مي‌گويند. و به كودكاني كه در غياب مادرشان به شدت مضطرب مي‌شوند و پس از بازگشت مادر به او مي‌چسبند و يا او را از خود مي‌رانند «دلبسته ناايمن اضطرابي- دو سو گرا» گفته مي‌شود.
به عبارتي ديگر كودكان ايمن به دسترس‌پذيري مادر بيشتر اعتماد دارند و بيش از كودكان نا ايمن از وي به عنوان «پايگاه امن» استفاده مي‌كنند. هنگام بازگشت مادر پس از جدايي كوتاه‌مدت، كودكان ايمن با وي به سهولت تماس و تعامل برقرار مي‌كنند. كودكان اجتناب‌گر با گسستن و اجتناب ورزيدن واكنش نشان مي‌دهند و كودكان اضطرابي – دو سو گرا با افزايش‌ ترديد و دوسوگرايي بين دلبستگي و عصبانيت واكنش نشان مي‌دهند. (بشارت و همكاران، 1383).
در بعضي از شيرخوارگان در هيچ يك از گروه‌ها قابل جايگزيني نيستند، در پژوهش‌هاي جديدتر طبقه ديگري تحت عنوان آشفته مشخص شده است، شيرخوارگان آشفته غالباً رفتارهاي متناقض نشان مي‌دهند؛ براي مثال به مادر نزديك مي‌شوند در حالي كه سعي دارند به او نگاه نكنند، يا به او نزديك مي‌شوند و سپس رفتار اجتنابي همراه با منگي نشان مي‌دهند، يا پس از آرام شدن ناگهان گريه سر مي‌دهند. بعضي از آن گم گشته، فاقد احساس يا افسرده به نظر مي‌رسند. (اتكنيسون و همكاران؛ ترجمه براهني و همكاران، 1379).
پژوهشگران در تلاش براي توجيه تفاوت‌هاي كودكان در زمينه دلبستگي، بيشترين توجه خود را معطوف مراقب اصلي كودك كرده‌اند كه معمولاً مادر است. يافته عمده آن‌ها اين بوده است كه پاسخ‌دهي حساس مراقب به نيازهاي كودك شيرخوار منجر به دلبستگي ايمن مي‌شود. اين پديده را مي‌توان در نوزاد سه ماهه نيز به وضوح ملاحظه كرد؛ براي مثال مادران شيرخوارگان دلبسته ايمن در برابر گريه كودك غالباً به سرعت واكنش نشان مي‌دهند و وقتي او را بغل مي‌كنند رفتاري محبت‌آميز دارند. آن‌ها در عين‌ حال پاسخ‌هاي فرد را با نيازهاي شيرخوار وفق مي‌دهند (اتكنيسون و همكاران؛ ترجمه براهني و همكاران، 1379). اما در مورد كودكاني كه يكي از انواع دلبستگي نا ايمن را نشان مي‌دهند، مادران بيشتر براساس تمايلات يا حالات خلقي خود و نه بر مبناي علايم دريافتي از كودك پاسخ مي‌دهند؛ براي مثال به گريه كودك براي جلب توجه هنگامي پاسخ مي‌دهند كه خود مايل به در آغوش گرفتن او باشند و در مواقع ديگر اين قبيل گريه‌ها را ناديده مي‌گيرند (اتكنيسون و همكاران؛ ترجمه براهني و همكاران، 1379).
بنابر نظرات بعضي از مؤلفين خلق و خوي كودك نيز مي‌تواند در پديدآيي نوع دلبستگي مؤثر باشد.
براي مثال خلق‌ و خويي كه بعضي از شيرخواران را در گروه ملايم قرار مي‌دهد شايد در عين‌حال سبب مي‌شود آن‌ها به ميزان بيشتري از دلبستگي ايمن برخوردار باشند تا كودكاني كه خلق‌ و خوي آن‌ها از نوع دشوار است. به علاوه پاسخ والد به كودك غالباً تابعي از رفتار خود كودك است؛ براي مثال مادران كودكان دشوار وقت كمتري صرف بازي با آن‌ها مي‌كنند (كرين؛ فاكس و لوئيس؛ 1398).
فرضيه پاسخ‌دهي مراقب نشان مي‌دهد كه طي سال اول زندگي گريه كودك بيشتر از پاسخدهي مادر به گريه او دستخوش تغيير است. بنابراين به نظر مي‌رسد كه تأثيرگذاري مادر بر كودك از اثري كه كودك به واكنش مادر به گريه او دارد، به مراتب بيشتر است. به طور كلي به نظر مي‌رسد رفتار مادر مهم‌ترين عامل در تكوين دلبستگي ايمن يا ناايمن است (ايزابلووبلسكي، 1991).
• شيوه‌هاي جديد ارزيابي دلبستگي كودكان:
شيوه موقعيت ناآشنا اكنون براي كودكان 5/4- 5/2 ساله و 6 ساله‌ها به طور جداگانه طراحي شده است و در اين تغييرات زمان‌هاي سپري شده با والدين طولاني‌تر شده تا رفتار دلبستگي برانگيخته شود. اگر كودك 6 ساله، بيش از 1 ساعت از والد جدا باشد، رفتار دلبستگي بيشتري نشان مي‌دهد.
– آزمون اضطراب جدايي: از شش تصوير در مورد حالات اضطرابي خفيف تا خيلي استرس‌زا كه در پاسخ به جدايي والد- كودك بوجود مي‌آيد استفاده مي‌كند.
آزمون نقاشي خانواده نيز ابزار مفيدي براي ارزيابي دلبستگي است. كاپلان و ماين (1986) سيستمي را براي نقاشي خانواده طراحي كردند.
علاوه بر اين‌ها مصاحبه‌هايي نيز وجود دارند كه دلبستگي را اندازه مي‌گيرند (1989 renj heron etal,) واترز و دين (1985) يك Q-sort براي ارزيابي مدل‌هاي فعال‌ساز مادر در دلبستگي به فرزندش تهيه كرده‌اند.
طبقه‌بندي كيفيت دلبستگي
• دلبستگي «ايمن»:
اين كودكان رفتار دلبستگي واضحي بعد از جدايي اوليه و ثانويه از مادر نشان مي‌دهند. آن‌ها مادر را صدا مي‌كنند، دنبال او مي‌روند داد و او را جستجو مي‌كنند و نهايتاً شروع به گريه مي‌كنند، و نشانه‌هاي نگراني را بروز مي‌دهند. زماني كه مادر برمي‌گردد خوشحال مي‌شوند و او را بغل مي‌كنند و مي‌خواهند با وي تماس جسمي داشته باشند بعد از مدت كوتاهي آرام مي‌شوند و سعي مي‌كنند دوباره بازي را شروع كنند.
• دلبستگي ناايمن «اجتنابي»:
اين كودكان نسبت به جدايي اعتراض چنداني نمي‌كنند و رفتار دلبستگي واضحي از خود نشان نمي‌دهند. (مثل دنبال كردن مادر تا جلوي در، يا گريه كردن). آن‌ها به بازي خود ادامه مي‌دهند اگر چه كمتر در محيط به كاوش مي‌پردازند. گاهگاهي هنگامي كه مادر اتاق را ترك مي‌كند با چشم او را دنبال مي‌كنند و رفتن او را مشاهده مي‌كنند. بعد از بازگشت مادر اين نوزادان از او اجتناب مي‌كنند و تقاضاي براي در آغوش گرفتن او نمي‌كنند. اغلب تماس بدني زيادي بين آن‌ها وجود ندارد.
• دلبستگي ناايمن «دوسوگرا»:
اين كودكان بعد از جدايي خيلي مضطرب مي‌شوند و گريه مي‌كنند اما هنگامي كه مادر به اتاق برمي‌گردد، نمي‌تواند آن‌ها را آرام كند و مدت زمان زيادي طول مي‌كشد تا اين كودكان آرام شوند گاهي حتي بعد از چند دقيقه هم نمي‌توانند به بازي برگردند زماني‌كه مادر آن‌ها را بغل مي‌كند، اين كودكان در عين حال كه ابراز تمايل براي تماس بدني و مجاورت مي‌كنند، اما نسبت به مادرشان پرخاشگري نشان مي‌دهند.
• دلبستگي آشفته:
(طبقه‌اي كه به طبقه‌بندي اينسورت افزوده شد). بعد از اينكه اينسورت و همكارانش (1978) طبقه‌بندي دلبستگي ايمن، اجتنابي و دوسوگرا را معرفي كردند، در مطالعات ديگري كه در اين زمينه انجام شد، بعضي از كودكان رفتارهايي نشان دادند كه در اين طبقات قرار نمي‌گرفت. اين كودكان را دلبسته آشفته ناميدند. حتي كودكي كه دلبستگي ايمن نشان مي‌دهد گاهي ممكن است رفتار آشفته‌اي بروز دهد، مثلاً به سمت مادر برود، براي مدت كوتاهي دويدن را
بالبي معتقد است سيستم كنترل دلبستگي مانند ترموستات عمل مي‌كند كه داراي سنسورهايي است كه دماي كنوني را اندازه‌گيري و آن را با يك سطح استاندارد مقايسه مي‌كند.
متوقف كند و سپس دوباره شروع به دويدن دور اتاق كند و دنبال مادرش بگردد و زماني‌كه مادرش برمي‌گردد از نزديك شدن به او امتناع كند. اين الگوي دلبستگي آشفته اغلب در كودكان مشاهده مي‌شود كه در معرض مشكلات باليني قرار دارند و كودكاني كه تجربه ضربه دروني مثل از دست دادن والدين، جدايي از والدين، داشته‌اند يا مورد سوء استفاده قرار گرفته‌اند.
عوامل مؤثر بر دلبستگي ايمن
چه عواملي مي‌توانند بر ايمني دلبستگي تأثير بگذارند؟ پژوهشگران پنج عامل تأثيرگذار مهم را معرفي كرده‌اند كه مي‌توانند بر ايمني دلبستگي تأثير بگذارند.
• فرصت برقرار كردن رابطه نزديك:
در صورتي كه يك بچه فرصت برقراري رابطه عاطفي با والد را نداشته باشد چه پيش مي‌آيد؟ مطالعاتي كه در مورد نوباوگان پرورشگاهي انجام شده نشان مي‌دهد كه اين نوباوگان به رغم رفتار شاد و معاشرتي قبل از جدايي، پس از جدايي با گريه كردن، كناره‌گيري از محيط، كاهش وزن و مشكل درخواب واكنش نشان دادند.
زماني كه اين كودكان به فرزندي پذيرفته شدند بسياري از آن‌ها توانستند با والد خوانده‌هايشان پيوند عميقي برقرار كنند و اين نشان مي‌دهد كه اولين پيوند دلبستگي مي‌تواند در اواخر 4 تا 6 سالگي ايجاد شود. اما اين بچه‌ها در دوره كودكي و نوجواني مشكلات عاطفي و اجتماعي زيادي مانند تمايل زياد به جلب توجه بزرگسالان، صميميت افراطي نسبت به بزرگسالان ناآشنا و ضعف در رفاقت نشان دادند.
• كيفيت پرستاري:
پاسخ‌دهي بي‌درنگ، منظم و مناسب مادران به علايم نوباوگان و نگهداري محبت‌آميز آن‌ها، با ايمني دلبستگي ارتباط دارد. نوباوگان دلبسته ناايمن مادراني دارند كه تماس جسماني را دوست ندارند، به طور نامناسبي با آن‌ها برخورد مي‌كنند، به صورت يكنواخت و گاهي منفي، رنجيده و طرد كننده با آن‌ها برخورد مي‌كنند.
نوباوگان دلبسته اجتنابي در مقايسه با نوباوگان دلبسته ايمن از پرستاري بيش ازحد تحريك كننده و مزاحم برخوردارند. براي مثال، مادر آن‌ها ممكن است زماني كه آن‌ها به خواب رفته‌اند و يا سرگرم كار ديگري مي‌باشند، با تمام نيرو با آن‌ها حرف بزند. به نظر مي‌رسد اين نوباوگان با دوري ‌كردن از مادر از تعامل خسته كننده مي‌گريزند.
نوباوگان مقاوم، معمولاً پرستاري بي‌ثبات را تجربه مي‌كنند. مادر آن‌ها نسبت به علايم بچه بي‌اعتنا است. اما وقتي بچه شروع به كاوش مي‌كند، آن‌ها با منحرف كردن توجه او به سمت خودشان در كاوش وي مداخلي مي‌كنند. در نتيجه، اين بچه‌ها بيش از حد وابسته‌اند و از درگير شدن مادر عصباني مي‌شوند. بدرفتاري با كودكان و بي‌توجهي به آن‌ها با هر سه نوع الگوي دلبستگي ناايمن ارتباط دارد.
• ويژگي‌هاي كودك:
چون، دلبستگي، حاصل رابطه‌اي دو نفره است. ويژگي‌هاي نوباوه مي‌تواند بر سهولت برقراري ارتباط تأثير گذارد. عواملي نظير زودرس، عوارض زايمان و بيماري نوزاد، پرستاري را براي والدين سخت‌تر مي‌كنند. چنانچه والدين براي پرستاري از نوباوه‌اي كه نيازهاي خاصي دارد وقت و تحمل كافي داشته باشند و فرزند آن‌ها دچار بيماري خاص و شديدي نباشد، رشد دلبستگي را بخوبي پشت سر مي‌گذارند.
• شرايط خانوادگي:
الگوهاي واقعي دروني، خاطرات بازسازي شده‌اي هستند كه عوامل متعددي از جمله تجربيات رابطه در روند زندگي، شخصيت و رضايت فعلي از زندگي بر آن تأثير مي‌گذارند. در نتيجه بزرگسالاني كه پرورش ناخوشايندي داشته‌اند محكوم نيستند كه والدين بي‌عاطفه‌اي شوند بلكه نحوه‌اي كه والدين كودكي خود را در نظر مي‌گيرند، توانايي آن‌ها در گنجاندن جديد در الگوهاي واقعي دروني‌شان، كنار آمدن با رويدادهاي ناگوار زندگي و فكر كردن به والدينشان به صورت محبت‌آميز و با گذشت، بر نحوه‌اي كه فرزندان خود را بار مي‌آورند تأثير به مراتب زيادي دارد.
• خلق و خوي كودك:
همه روانشناسان در اين نكته توافق دارند كه پاسخدهي مراقب به كودك، عامل اصلي تكوين رفتارهاي دلبستگي در كودك است. در اين مورد آنان توجه خود را معطوف به خلق و خوي فطري كودك كرده‌اند. (كيگين، 1984؛ كامپوس و همكاران، 1983). براي مثال خلق‌ و خويي كه بعضي از شيرخوارگان را در گروه ملايم قرار مي‌دهد شايد در عين حال سبب شود آن‌ها به ميزان بيشتري از دلبستگي ايمن برخوردار باشند تا كودكاني كه خلق و خوي آن‌ها از نوع دشوار است. در واقع پاسخ والد به كودك غالباً تابعي از رفتار خود كودك است. براي مثال مادران كودكان دشوار، وقت كمتري صرف بازي با آن‌ها مي‌كنند. (گرين، فاكس و لوويس، 1983). الگوهاي دلبستگي ممكن است منعكس كننده تعامل بين خلق و خوي كودك و پاسخدهي والدين باشد.
سلسله مراتب اشخاص مورد دلبستگي
اگر شخص اصلي مورد دلبستگي در يك موقعيت تهديد كننده حضور نداشته باشد يا اگر كودك از او جدا شده باشد، واكنش كودك در چنين مواقعي غمگيني، گريه، خشم و تلاش فعالانه براي پيدا كردن شخص مورد دلبستگي است.
نوزاد طي سال اول زندگي، دلبستگي را براساس سلسله مراتبي از اشخاص كه در دسترس هستند و سطح اضطراب جدايي كه تجربه مي‌كند شكل مي‌دهد. براي مثال اگر مادر به عنوان شخص اصلي مورد دلبستگي در دسترس نباشد، در زمان خطر يا تهديد، كودك مي‌تواند براي امنيت هيجاني به سمت شخص مورد دلبستگي ثانويه (مثل پدر) برود اما اگر درد يا اضطراب خيلي شديد‌تر باشد (براي مثال در يك سانحه جدي يا بيماري) كودك براي حضور شخص مورد دلبستگي اصلي اصرار مي‌ورزد و در حضور شخص مورد دلبستگي ثانويه آرام نمي‌شود.
• دلبستگي‌هاي متعدد:
نوباوگان به افراد آشناي متعددي دلبسته مي‌شوند نه فقط به مادران، بلكه به پدران، خواهر- برادرها، پدربزرگ و مادربزرگ‌ها و پرستاران، گرچه بالبي (1969) امكان دلبستگي‌هاي متعدد را در نظريه مطرح كرد، اما باور داشت كه نوباوگان تمايل دارند رفتارهاي دلبستگي خود را به سمت يك نفر هدايت كنند، به ويژه زماني كه رنجور هستند. براي مثال وقتي به نوباوگان يك ساله مضطرب امكان انتخاب كردن بين مادر و پدر براي تسلي يافتن و ايمني داده مي‌شود، عموماً مادر را ترجيح مي‌دهند. اين ترجيح معمولاً در سال دوم زندگي كاهش مي‌يابد. دنياي رو به گسترش دلبستگي‌ها، زندگي عاطفي و اجتماعي خيلي از نوباوگان را غني مي‌كند.
البته بايد متذكر شد كه اگرچه ممكن است كودك به اشخاص متعددي دلبسته شود اما براي دلبستگي خود سلسله مراتبي دارد. به نظر بالبي اشتباه است كه فكر كنيد كه يك كودك خردسال در مورد شخص دلبسته خود سردرگم است و هيچ گونه دلبستگي محكمي با يك فرد خاص ندارد بلكه كودك در اغلب اوقات به يك فرد اصلي دلبستگي عميق دارد و در غياب او احساس دلتنگي بيشتري مي‌كند و جدايي از افرادي را كه كمتر به آن‌ها دلبسته است راحت‌تر از شخص اصلي تحمل مي‌كند.
• پدرها:
مراقبت توام با عاطفه پدرها از كودك مانند مادرها موجب دلبستگي ايمن مي‌شود و هرچه پدرها وقت بيشتري با بچه‌ها سپري كنند، اين تاثير نيرومندتر مي‌شود. مادرها وقت بيشتري صرف مراقبت جسماني و ابراز محبت مي‌كنند.
پدرها زمان بيشتري را صرف بازي بچه‌ مي‌كنند. علاوه بر اين، پدرها و مادرها به شيوه‌هاي متفاوتي با بچه‌ها بازي مي‌كنند. مادرها بيشتر از اسباب‌بازي استفاده مي‌كنند، با نوباوگان حرف مي‌زنند و به بازي‌هايي نظير دالي موشه مي‌پردازند. در مقابل، پدرها به ويژه با پسرها به بازي‌هاي هيجان‌انگيزتر و پر جنب‌وجوش، مي‌پردازند. با اين حال، اين تصوير از «مادر به عنوان پرستار و پدر به عنوان همبازي» به علت تغيير در وضع شغلي زنان در برخي خانواده‌ها تغيير كرده است.
مادران شاغل، بيشتر از مادران خانه‌دار به تحريك و نشاط فرزندان خود مي‌پردازند و شوهران آن‌ها تا اندازه‌اي بيشتر به پرستاري مشغول هستند. وقتي پدرها مراقبت كننده اصلي باشند، سبك بسيار برانگيزنده بازي كردن خود را حفظ مي‌كنند. اين پدرها كمتر به عقايد قالبي نقش جنسي پاي‌بند هستند، شخصيت دوستانه و همدلانه‌اي دارند و پدري كردن را تجربه با ارزشي مي‌دانند.

افراد تاثیر گذار در نظریه دلبستگی!
روش‌هاي فرزند پروري و دلبستگي كودك
هر چند كودك انسان ظاهراً تمايلي فطري براي دلبستگي به ديگري دارد، اينكه كودك به كداميك از والدين دلبسته باشد و نيز شدت و كيفيت دلبستگي او، تا حدود زيادي بستگي به رابطه فردي والدين با كودك دارد.
كودك فقط به سبب كارهايي كه والدين براي ارضاي نيازهايش به غذا، آب و گرما و آسودگي از درد مي‌كنند به آن‌ها دلبستگي پيدا نمي‌كند. مدت زماني كه كودك با هر يك از والدينش مي‌گذراند نيز تعيين كننده كيفيت رابطه كودك با والدينش نخواهد بود. به همين نحو دلبستگي كودكان به مادران شاغل‌شان به اندازه دلبستگي كودكاني است كه مادرانشان كار نمي‌كنند. بنابراين كيفيت نگهداري از كودك تعيين كننده‌تر از كميت آن است.
براي ايجاد دلبستگي در كودك كدام كيفيات و كنش‌هاي متقابل اجتماعي بين والدين و كودك بيشتر اهميت دارد؟ يكي از ابعاد اوليه آن عبارت است از حساسيت، همگامي و كنش متقابل، (به عبارت ديگر حساس و پاسخگو بودن) در برابر حالات كودك، خواه گريه باشد، خواه لبخند يا حرف زدن. والدين كودكاني كه به شدت دلبسته هستند به طور كلي به كارهاي كودكان خود واكنش مثبت و سريع نشان مي‌دهند و بين آنان مراودات لذت‌بخشي انجام مي‌شود كه با خلق و خو و توانايي‌هاي شناختي كودك تناسب دارد.
جنبه‌ مهم كنش متقابل همراه با حساسيت، عبارت است از توانايي هماهنگ شدن با رفتار و حركات كودك (اينسورت و ديگران 1987). دومين مشخصه، والديني كه ايجاد دلبستگي شديد در كودكان مي‌كنند. حامي و ملايم بودن است. والدين كودكاني كه به شدت دلبسته هستند به هنگام راهنمايي كودك با لحني آرام با آنان حرف مي‌زنند و در موقع مناسب رفتار كودك را با حرف‌هاي مطلوب تحسين مي‌كنند.
آموزش والدين براي حساس شدن
براي آموزش به والدين كه چطور حساس باشند ابتدا بايد به آن‌ها مفهوم حساسيت را توضيح داد والدين بايد ياد بگيرند كه رفتار مراقبتي فرد را ارزيابي كنند براي اين كار مي‌توان از رفتار آن‌ها با فرزندشان از فيلم‌برداري نيز استفاده كرد بنابراين با مشاهده اين فيلم‌ها نسبت به مراقبت كردن‌هاي خود حساس‌تر مي‌شوند.
چند مدت يك بار فيلم‌ها را به والدين نشان مي‌دهند و رفتار آن‌ها را ارزيابي مي‌كنند. ارزيابي نتايج نشان داده كه آموزش به والدين مي‌تواند حساسيت‌هاي مراقبتي آن‌ها را بهبود بخشد. حساسيت مادري مي‌تواند با جلسات آموزشي همراه با نوارهاي ويدئويي پيشرفت‌هاي مثبتي داشته باشد.
دلبستگي‌ و تأثيرات آن بر شخصيت و زندگي آينده افراد
تصور محققان اين است كه دلبستگي ايجاد شده در دوران كودكي همچنان به مراحل بعدي زندگي تداوم مي‌يابد و زندگي فرد را تحت تأثير قرار مي‌دهد. اما در بزرگسالي منبع دلبستگي ممكن است تغيير يابد و دلبستگي به همسر و افراد ديگر جايگزين دلبستگي به مادر گردد.
شواهد حاكي بر آن است كه دلبستگي فرزند آدمي به مراقبان اوليه‌اش نقش مهم و مشابهي ايفا مي‌كند. طبق اين نظريه ناتواني كودك در برقراري پيوند دلبستگي استوار با يك يا چند تن در سال‌هاي اوليه زندگي با ناتواني او در برقراري روابط فردي نزديك در دروه بزرگسالي ارتباط دارد.
همچنين كنش متقابل و رابطه عاطفي ميان مادر و نوزاد به روابط اجتماعي كودك در آينده شكل داده و نحوه برخورد مادر با كودك در چگونگي اجتماعي شدن و كسب مهارت‌هاي اجتماعي فرزند تأثير بسزا دارد؛ در واقع دلبستگي بين مادر و كودك شالوده اجتماعي شدن كودك را در سال‌هاي بعدي پي‌ريزي مي‌كند. اين پيوند در رشد سالم كودك امري جدي، گسترده و فوق‌العاده است. با توجه به نظريه دلبستگي و شواهد موجود، مي‌توان به اين نتيجه دست يافت كه برخورداري از نوع دلبستگي و رشد آن در نوزادان و كودكان مي‌تواند در شكل‌گيري شخصيت اضطرابي يا ايمن و پاره‌اي از خصوصيات ديگر مانند توانايي مقابله با استرس‌ها و موقعيت‌هاي تنش‌زا و توانايي برقراري روابط سالم اجتماعي و شناسايي هيجان‌ها و توانايي در كنترل آن‌ها مؤثر باشد. (بنا به اعتقاد بالبي هيجان‌ها قوياً با دلبستگي در ارتباط هستند).
• دلبستگي ايمن:
افرادي كه دلبستگي ايمن دارند با جملات زير موافق مي‌باشند:
«براي من تقريباً آسان است با ديگران رابطه عاطفي برقرار كنم»
«من مي‌توانم به راحتي ديگران را دوست داشته باشم واجازه بدهم آن‌ها هم دوست داشته باشند»
«من نگران اين نيستم كه تنها بمانم يا ديگران مرا نپذيرند»
اين دلبستگي اغلب ناشي از وجود تعاملات گرم و مثبت و پاسخ‌دهنده قبلي با فرد مورد دلبستگي (مادر) مي‌باشد. افرادي كه دلبستگي ايمن دارند، نسبت به خودشان و شخص مورد علاقه‌شان مثبت فكر مي‌كنند. آن‌ها نسبت به روابط بين فردي‌شان نيز نگاه مثبتي دارند. آن‌ها اغلب از روابط خود احساس رضايت و خشنودي مي‌كنند. افراد دلبسته ايمن هم در روابط صميمانه و هم در روابط مستقل خود احساس راحتي مي‌كنند اكثر اوقات مي‌خواهند تعادلي بين صميميت و استقلال در روابط خود برقرار كنند.
افرادي كه سبك‌هاي دلبستگي ايمن دارند اغلب از روابط خود احساس رضايت بيشتري مي‌كنند. سبك‌هاي دلبستگي ايمن منجر به ارتباط زنده‌تر خود ابرازگري صميمانه‌تر مي‌شوند كه رضايت‌مندي ارتباط را افزايش مي‌دهد.
افرادي كه سبك‌هاي دلبستگي‌ ايمن دارند روابط بلندمدت‌تري دارند و نسبت به ديگران متعهدتر هستند. اين افراد از رابطه بين‌ فردي خود بيشتر احساس رضايت مي‌كنند و همين احساس رضايت موجب مي‌شود تا رابطه خود را بيشتر ادامه دهند.
افرادي كه از راهكارهاي ايمن استفاده مي‌كنند تفكرات مثبت در آن‌ها رشد مي‌كند و در نتيجه مي‌توانند خاطرات مثبتي از اشخاص و حوادث در ذهن خود حفظ كنند؛ پاسخ‌هاي مثبت موجب مي‌شوند تا افراد به مسائل دشوارتر و موقعيت‌هاي نگران كننده بعدي، با خلاقيت بيشتري پاسخ دهند. راهكارهايي مثل دلبستگي اجتنابي منجر به افكار منفي مي‌شوند و فرد در موقعيت‌هاي استرس‌زا و مشكلات بعدي كمتر از خود خلاقيت نشان مي‌دهد. اين نقطه نظر، به افراد توصيه مي‌كند تا براي كم كردن اضطراب از راهكارهاي ايمن استفاده نمايند.
نظريه دلبستگي هميشه بر اهميت صميمت تاكيد كرده است. بالبي اين‌طور نوشته است: «نظريه دلبستگي بر اين باور است كه صميمي شدن با افراد خاص به عنوان يك مولفه اساسي ماهيت بشر مي‌باشد» در صميمت فرد مي‌تواند افكار احساسات، آرزوها، ترس‌ها و موضوعات مهم زندگي خود را براي فرد ديگري افشاء كند و طرف مقابل نيز به او پاسخ مثبت مي‌دهد و از وي مراقبت مي‌كند.

نظریه دلبستگی در حیوانات
دلبستگي و آسيب شناسي رواني
به نظر بالبي نظام دلبستگي يك سامانه اساسي هيجاني و رفتاري است كه به صورت زيستي شكل مي‌گيرد و براي بقاي كودك لازم است. اين نظام به محض تولد نوزاد در رابطه با اشخاص مورد دلبستگي فعال مي‌شود نوزاد يا كودك خردسال هنگام بروز اضطراب مي‌خواهد در كنار شخص مورد دلبستگي به ويژه مادرش باشد. اين احساس ممكن است هنگام جدايي از مادر، روبرو شدن با موقعيت‌هاي ناآشنا يا اشخاص غريبه، درد جسمي يا هنگام ترس از تخيلات و كابوس، بيماري، طلاق، سوگ و داغديدگي روي دهد. نوزاد يا كودك خردسال انتظار دارد در كنار مادرش امنيت، حمايت و سلامتي را پيدا كند.
اين جستجو براي مجاورت مي‌تواند به شكل تماس بدني با مادر نشان داده شود. كودك هميشه در اين تعامل عضوي فعال است در مواقع لزوم براي ارضاي نيازهاي خود مجاورت و مراقبت شخص مورد دلبستگي را طلب مي‌كند.
• محروميت مادري:
بالبي (1953) مي‌گويد عشق مادري در دوره نوزادي و كودكي براي سلامت رواني همانند ويتامين‌‌ها و پروتئين‌ها براي سلامت جسماني ضروري است.
او ادعا كرد كه داشتن رابطه‌اي گرم، صميمي و مداوم بين مادر و كودك (و يا جانشين دائمي مادر) امري حياتي است.
بالبي براساس قرائت دوره نقش‌پذيري در حيوانات و ترس از غريبه‌ها و افراد ناآشنا در پايان اين دوره، خاطر نشان كرده است. نوزادان انسان حدود 6 ماهگي شروع به دلبستگي مي‌كنند و پس از آن ترس از غريبه‌ها را نشان مي‌دهند. بالبي معتقد بود اگر دلبستگي در 2 تا 3 سال اول زندگي رخ ندهد، بعد از آن احتمالاً خيلي دير و با دشواري شكل مي‌گيرد.
– جدايي از مادر در زمان شكل‌گيري دلبستگي موجب پيامدهايي چون اعتراض نااميدي و گسستگي بلافاصله پس از جدايي خواهد شد.
– شكست در دلبستگي نوزادان ممكن است موجب مشكلاتي در برقراري ارتباط در زندگي بزرگسالي گردد. چنين افرادي بخصوص اگر در رابطه عاطفي كه برقرار كرده‌اند شكست بخورند آسيب‌پذيري زيادي خواهند داشت.
– مطالعات كودكاني كه در دهه‌هاي 1930 و 1940 در مراكز مراقبت شبانه‌روزي زندگي كرده‌ بودند نشان دهنده وجود مشكلات بلندمدت در رشد زباني، اجتماعي و شناختي آن‌ها مي‌باشد.
– بالبي در مدت كار با نوجوانان بزهكار دريافت كه 17 نفر از آنان در شش‌ماه اول زندگي از مادرانشان جدا شده بودند. او اين نتيجه را با 44 نوجواني كه مشكلات هيجاني داشتند اما بزهكاري نداشتند مقايسه كرد و دريافت كه فقط دو نفر از آن‌ها جدايي از مادر را تجربه كرده بودند. او همچنين استنتاج كرد كه تقريباً همه كودكان بزهكار در اين مركز در رابطه با والدين خود مشكلاتي داشتند از جمله خشونت و سوءاستفاده هيجاني توسط والدين. در چندين مورد هم كودك به دليل مرگ خواهر يا برادر خود مورد سرزنش قرار گرفته بود.
وي اشاره نمود كه يك عامل متمايز كننده كودكان بزهكار از كودكان دچار مشكلات هيجاني اين بود كه كودكان بزهكار اغلب جدايي‌هاي بلندمدت ناشي از بيماري يا مرگ والدين، فروپاشي خانواده و غيره… تجربه كرده بودند، اما كودكان با مشكلات هيجاني چنين تجربه‌هايي را نداشتند بالبي با مطالعات متعدد از كشورهاي مختلف به الگويي مشابه دست يافت. محروميت جدي از مراقبت مادر، نوجواني بي‌عاطفه، روابط سطحي و خصومت كودك نسبت به ديگران همراه با تمايلات ضد اجتماعي را موجب مي‌شود.
به نظر بالبي پيوند والد- كودك بافت غيرقابل جايگزيني براي رشد هيجاني است و اكثر مشكلات دوران كودكي و بزرگسالي منتج از تجربيات واقعي دوران كودكي است.
– طلاق، بيماري يا مرگ والدين اولين سال زندگي ممكن است كيفيت دلبستگي ايمن را به دلبستگي ناايمن تبديل نمايد.
• اضطراب جدايي:
بالبي معتقد است نوزادان و كودكان هنگام استرس يا عدم حضور شخص مورد دلبستگي، دچار اضطراب مي‌شوند. از نظر وي، اضطراب جدايي ناشي از تجربيات مخرب خانوادگي است تهديدهاي مكرر به ترك يا طرد توسط والدين، بيماري خواهر و برادر و والدين يا مرگ آنها.
• ضربه رواني و دلبستگي:
يك ضربه رواني «از دست دادن ناگهاني و غيرقابل كنترل پيوندهاي عاطفي» تجربه ترس بسيار زياد بدون هيچ جايگاه امني كه فرد بتواند به آن پناه ببرد، نظام دلبستگي را فعال مي‌كند. گاه اين فعال‌سازي تا رسيدن كودك به موقعيتي ايمن ادامه مي‌يابد. براي مثال هنگامي كه كودك دچار فشار رواني است و مراقب او هيچ گونه حمايتي نشان نمي‌دهد. بعد از مدتي دچار ناكامي و بي‌احساسي مي‌شود.
• حساسيت مادري:
دينسورت دريافت كه كودكان مادراني كه رفتار مراقبت كننده حساسي (حساسيت مادري) در خانه دارند در موقعيت ناآشنا الگوهاي رفتاري خاصي را نشان مي‌دهند. اولين الگو را «ايمن» ناميد. دلبستگي ناايمن در كودكان مادراني مشاهده شد كه كمتر حساس بودند.
• ترس از لوس شدن:
ترس از لوس شدن بچه‌ها، سبب مي‌شود برخي از والدين ضرورتاً واكنش سريع به خواسته‌هاي كودكشان نشان ندهند، زيرا معتقدند كه كودك بايد ناكامي را تجربه كند. درحالي كه حساسيت با لوس كردن تفاوت دارد زيرا در حساسيت والدين در افزايش خودمختاري و رشد توانايي طفل در برقراري ارتباط حمايت مي‌كنند. اما مادراني كه با توجه به ترس از لوس شدن كودكان نيز كمتر حساس هستند، موجب مي‌شوند كه كودكانشان از آن‌ها تقاضاي حمايت نكننند و يا هنگام جدايي از او اضطراب، نگراني، خشم نشان نمي‌دهند. و نمي‌توانند در هنگام بازي و كاوش در محيط به راحتي رفتار كنند. اين نوزادان كمتر از نوزادان مادران حساس محدوديت‌هايي را كه مادر وضع كرده مي‌پذيرند.
نشانه‌هاي مشكلات دلبستگي
– برقراري ارتباطات موقتي و زودگذر
– عاطفه سطحي
– اجتناب از برقراري ارتباط چشمي
– رفتارهاي تخريبي نسبت به خود و ديگران
– بي‌رحمي نسبت به حيوانات
– ضعف در كنترل تكانه
– رشد ناكافي فرامن
– الگوهاي تغذيه‌اي نامناسب
– ضعف در برقراري ارتباط با همسالان
– چسبندگي به افراد ديگر
نظريه درماني دلبستگي
– درمانگر كودك بايد به عنوان يك پايگاه پايدار هيجاني و فيزيكي عمل كند تا بتواند با كودك مبتلا به اختلال دلبستگي، يك رابطه دلبسته ايمني ايجاد بكند.
– درمانگر موجب تسهيل بازي مي‌شود زيرا مي‌تواند از طريق تعامل مستقيم و مشاهده بازي‌هاي نمادين، رابطه كودك با اشخاص مورد دلبستگي‌اش را نشان دهد.
– درمانگر تعاملات مرتبط با دلبستگي بين خودش و كودك را تعبير مي‌كند و كودك نيز به طور كلامي و يا از طريق تعاملات بازي‌هاي نمادين دلبستگي خود را ابراز مي‌كند.
– درمانگر با فراهم نمودن دلبستگي ايمن جديد، محيطي را ايجاد مي‌كند كه كودك بتواند خود را از دلبستگي‌هاي ناايمن و مخرب گذشته رها كند و يك دلبستگي ايمن را در موقعيت درماني ايجاد نمايد.
نتيجه‌گيري
نظريه بالبي پيامدهاي مفيدي به شرح زير به همراه داشته است:
1- تأكيد بر بهبود وضعيت مراكز مراقبت از كودكان و تأكيد بر پرورش كودكان.
2- بهبود وضعيت مراقبت از كودكاني كه در بيمارستان بستري مي‌شوند و ضرورت حضور والدين (بخصوص مادر) در طول اقامت كودك در بيمارستان.
3- بهبود آموزش مراقبين كودكان.
4- كاهش زمان جداسازي نوزادان هنگام تولد از مادران در بيمارستان‌ها.
5- تأكيد برآموزش والدين تا ياد بگيرند كه چگونه از كودكان خود مراقبت كنند تا موجب بروز مشكلاتي در آن‌ها نشود. (حساسيت مادري)
6- آگاهي از سنين آسيب‌پذيري كودكان در برابر جدايي از مادر و يا والدين.
7- كاهش ساعت كاري مادر در سنين آسيب‌پذيري كودكان، تا بتوانند بخوبي از فرزندان خود مراقبت نمايند. (شايد به دليل خستگي كاري پاسخدهي از كيفيت مطلوبي برخوردار نباشد و ديگر اينكه فرصت‌هاي پاسخدهي را بايد مغتنم شمرد)
8- تأكيد بر نقش پدران در مراقبت از كودكان زيرا مطالعات نشان داده‌اند كه كودكان مي‌توانند دلبستگي‌هاي متعددي ايجاد كنند و از طرف كيفيت دلبستگي مهم است نه كميت آن.
پيشنهادات
1- چون اساس و بنيان سبك‌هاي دلبستگي در دوران شيرخوارگي شكل مي‌گيرد و نيز نوع سبك دلبستگي افراد در شخصيت و زندگي بزرگسالي آن‌ها تاثير مي‌گذارد؛ بنابراين به والدين به ويژه مادران توصيه مي‌شود كه الگوي پرورش فرزند به صورت دلبسته ايمن را آموزش ببينند يا ياد بگيرند تا فرزندان خود را به صورت دلبسته ايمن پرورش دهند.
2- از آنجا كه اين نظريه نشان داده است كه افراد ديگر به جز مادر نيز مي‌توانند رابطه دلبستگي را با كودك بوجود آورند، پدران بايستي نقش خود را نسبت به گذشته پررنگ‌تر ببينند زيرا كه كيفيت دلبستگي مهم است نه كميت آن.
3- بر مادران شاغل توصيه مي‌شود تا سه سالگي، فرزندان خود را به مهد كودك‌ها و يا به دست افرادي كه آ‌ن‌ها را به صورت مكانيكي نگهداري مي‌كنند نسپارند. و يا در صورت ممكن ساعات كاري خود را كاهش دهند.
تاليف و گردآوري : مريم خسروياني – كارشناس ارشد روانشناسي تربيتي
 منابع و مأخذ:
1- لوراي، برك- روان‌شناسي رشد- ترجمه سيد محمدي، يحيي، جلد اول، نشر ارسباران، 1383.
2- جيمزاو، يروچاسكا، سي، نوركراس، نظريه‌هاي روان‌درماني. ترجمه سيد محمدي، يحيي، انتشارات رشد، 1381.
3- جيمز دبليو و ندرزندن. روانشناسي رشد، ترجمه گنجي، حمزه، انتشارات بعثت، 1376.
4- دادستان، پريرخ، روان شناسي مرضي تحولي. سازمان مطالعه و تدوين كتب علوم انساني دانشگاه‌ها سمت)، 1376.
5- اتكنيسون هيلگارد. زمينه روانشناسي ج1، دكتر براهني و …. انتشارات رشد، 1378.
6- هاشمينان، كيانوش. ابوحمزه الهام. روانشناسي رشد. انتشارات شركت تعاوني سازمان سنجش، 1381.
7- لطفي كاشاني، فرح؛ وزيري، شهرام؛ روانشناسي باليني كودك، انتشارات ارسباران، 1380.
8- بنيامين، جيمز (سادوك)؛ خلاصه روانپزشكي، ترجمه رفيعي، حسن. انتشارات ارجمند سال 1372.
9- بنيامين؛ جميز؛ خلاصه روانپزشكي؛ ترجمه پورافكاري، نصرت‌اله؛ جلد اول؛ انتشارات شهرآب؛ 1384.
10- بشارت، محمدعلي؛ شريفي، ماندانا؛ وايرواني، محمد؛ (1380). بررسي رابطه سبك‌هاي دلبستگي و مكانيسم‌هاي دفاعي؛ مجله روانشناسي شماره 19، ص 45-33
11- ماسن، پاول هنري و همكاران. رشد و شخصيت كودك؛ (چاپ هفدهم)، ترجمه مهشيد پاسايي، تهران: نشر مركز؛ 1380
12- هرگنهان. بي. آر؛ السون، ميتو؛ اج (2005)؛ مقدمه‌اي بر نظريه‌هاي يادگيري (چاپ نهم) ترجمه علي‌اكبر سيف. تهران نشر دوران. (1385)
13- خوشابي، كتايون؛ ابوحمزه، الهام؛ جان بالبي؛ تهران؛نشر دانژه؛ 1386
14- كرين؛ سي ويليام؛ پيشگامان روان‌شناسي رشد؛ فدايي، فربد؛ تهران؛ انتشارات اطلاعات؛ (1379)
15- منصور، محمود؛ دادستان، پريرخ، روانشناس ژنتيك 2؛ تهران؛ چاپ دريا؛ 1369
16- رابط، رحيم؛ رابطه بين سبك‌هاي دلبستگي با هوش هيجاني و اضطراب امتحان در دانش‌آموزان پسر مقطع متوسطه شهرستان ماهنشان؛ شهريور 1378؛ دانشگاه بين‌المللي امام خميني (ره)
17- كرين، ويليام؛ نظريه‌هاي رشد (مفاهيم و كاربردها)؛ ترجمه خوي نژاد، غلامرضا؛ تهران؛ انتشارات رشد؛ (1384)
18- راتوس؛ اسپنسر؛ روانشناسي عمومي جانوران؛ ترجمه گنجي، حمزه؛ تهران؛ نشر ويرايش؛ (1378)