افراد آدمی از خُرد و کلان، زن و مرد، فقیر و غنی همواره با دشواریها و مسائل گوناگون سروکار دارند. برخی از این مسائل سبب می شوند که فرد نتواند به هدفهای مورد نظر خود دست یابد؛ در نتیجه احساس ناکامی (1)، فشار و درماندگی نماید. در واقع ناکامیها و عقده های روانی معلول بازدارنده ها (2) و کشاکشهای (3) زندگی هستند.

بازدارنده ها

بازدارنده ها به عواملی گفته می شوند که از ارضای نیازها و انگیزه های بدنی و روانی فرد یا هر موجود زنده ای جلوگیری کند و به دو دسته ی برون زاد (4) و درون زاد (5) تقسیم می شوند.
بازدارنده های برون زاد بیرون از وجود شخص دارای خاستگاهی طبیعی یا اجتماعی هستند، مانند زلزله، توفان، سیل، رعد و برق و بهمن. آن دسته از بازدارنده های برون زاد که از جامعه یا محیط فرد پدید می آیند به بازدارنده های اجتماعی معروفند و عبارتند از مقررات قومی و قبیله ای، آداب و رسوم، آیینهای اجتماعی، احکام مذهبی و دستورهای حزبی که گاهی دشواریهایی برای برخی از افراد فراهم می آورند و آنان را در انجام گرفتن نقشه ها و هدفهایشان ناکام می سازند.
اما بازدارنده های درون زاد از درون شخص یا از کمبودها و کاستیهای خود او ناشی می شوند، مانند کم هوشی، کند ذهنی، نقص عضو، لکنت زبان، رنگ پوست، دارا بودن نژاد یا عقیده و مرام مشخّصی که خواستها و آرزوهای دسته ای از مردم را به شکست و نومیدی مبدّل می کنند.
بازدارنده های برون زاد و درون زاد هنگامی که از بروز یک انگیزه جلوگیری می کنند ناکامیهایی به وجود می آورند. البته، افراد از نظر تحمل ناکامی با یکدیگر تفاوت دارند. بعضیها خیلی کم تحمل هستند و زود از پا درمی آیند، اما بعضی دیگر بسیار پرتوان و در برابر ناکامیها مقاوم می باشند.

چگونگی بروز ناکامیها

مسائل و مشکلاتی که موجب ناکامی می شوند باید به نحوی حل شوند، وگرنه تنش و ناراحتیهای حاصل از آنها اختلال در شخصیت و رفتار فرد به وجود می آورند و او را به بیماریهای روانی گرفتار می سازند. برخی از این مسائل با اندک توجه و کوششی حل می شوند، اما برخی دیگر به آسانی حل شدنی نیستند. در چنین حالتی است که فرد اغلب احساس ناکامی می کند. زیرا، انگیزه های او در راه ارضای خود با ناکامی روبه رو شده اند و کمتر انسان هوشمندی است که همواره با رنجها و ناکامیها بسازد. برعکس می کوشد خود را از فشار آنها برهاند. در واقع، سلامت هر کس در حفظ آرامش و شخصیت اوست و تا فرد با اوضاع و شرایط محیط زیست خود سازگار نشود تنش و فشارهای روانی او همچنان ادامه خواهد یافت. در این زمینه آنچه برای هر انسانی اهمیت دارد حل مسائل و از پیش پا برداشتن مشکلات است. هر مسئله ای می تواند راه حلهای گوناگونی داشته باشد. کسی که در تجارت ورشکست شده است، برای آنکه از این ناراحتی رهایی یابد، ممکن است به فعالیتهای مختلفی دست بزند: کار خود را با برنامه ی دقیقتر و سنجیده تری از نو آغاز کند، شغل خود را تغییر دهد، از اقدام به کار تجارت اظهار پشیمانی و نارضایی کند، خانواده اش را بیازارد، به مردم پرخاش کند، یا آنکه دیگران را مسؤول شکست خود معرفی نماید. مورد اول و دوم، یعنی شروع مجدد کار با برنامه ی حساب شده و تغییر شغل مورد تأیید اکثر مردم می باشد. اما درباره ی موارد دیگر عقاید و آرای مختلف و پراکنده ای وجود دارد. گاهی افراد ناکام در مقابله با ناکامیها به گونه ای معقول یا نامعقول ایستادگی می کنند، به نبرد ادامه می دهند یا گذشت و مصالحه می نمایند. گاهی نیز شکست را به تلخی پذیرا می شوند و خود را بی گناه معرفی می کنند.
به هر حال، این شیوه های رفتاری همه دلیل بر آن است که خوب و بد امور بیشتر جنبه ی اخلاقی دارد نه علمی. وظیفه ی روان شناسی در نظر اول توصیف و تشریح رفتار و پی بردن به چگونگی آن است. البته، درمانگر وظیفه اش تغییر رفتار است. اما روان شناس یا کسی که درباره ی رفتار به مطالعه و بررسی می پردازد به هر دو جنبه ی آن علاقه مند است. یعنی، هم می خواهد با ماهیت رفتار آشنایی پیدا کند و بداند رفتار چگونه پدید آمده است و هم اینکه می خواهد بداند در صورت لزوم چگونه می توان به درمان یا تغییر آن پرداخت.

کشاکشها

زمانی که دو انگیزه ی مغایر یا ناسازگار برانگیخته شوند و در برابر یکدیگر قرار گیرند و ارضای یکی موجب انکار دیگری گردد کشاکش (6) یا تعارض به وجود می آید. بنابراین، کشاکش معلول دو انگیزه ی متناقضی است که برای فرد سردرگمی و پریشانی ایجاد می کند و به گونه های مختلف دیده می شود. یکی کشاکش «خواستن – نخواستن» است که شخص در میان دو انگیزه ی دلخواه قرار می گیرد و نمی داند کدام را برگزیند، مانند جوانی که نمی داند زن بگیرد و به کار و زندگی اشتغال ورزد یا تحصیل کند و مقام علمی به دست آورد. نوع دیگر کشاکش «خواستن – نخواستن» است. در اینجا شخص میان یک انگیزه ی دلخواه و یک انگیزه ی نامطلوب گیر می کند و نمی داند چه عملی انجام دهد. برای نمونه، شخصی که دوست دارد در مجلسی حضور یابد و سخنرانی کند، اما می ترسد به خوبی از عهده ی آن برنیاید و شرمنده شود، گرفتار کشاکش «خواستن – نخواستن» است که شخص از هر دو انگیزه بیزار است، مانند کسی که نمی خواهد به مهمانی معینی برود، اما دوستانی در آنجا دارد که در صورت نرفتن او را سرزنش خواهند کرد.
برخی از کشاکشها به گونه ای ناخودآگاه پدیدار می شوند، بی آنکه فرد بتواند علت آنها را دریابد. به طور کلی شخص می کوشد انگیزه های بیزار کننده ای را که برایش کشاکش فراهم می آورند از وجدان آگاه خود بیرون براند. این عمل را سرکوبی (7) می نامند. در این رهگذر افکار و احساسات نامطلوب به فراموشی سپرده می شوند. هنگامی که انگیزه ها و احساسات سرکوب شدند در وجدان ناخودآگاه متراکم می شوند، به صورت کشاکشهای ناهشیار در می آیند و علت بسیاری از اختلالها و ناراحتیهای روانی و هیجانی واقع می شوند. به همین جهت، روانکاوان معتقدند که ریشه ی ناراحتیهای روانی در کشاکشهای ناخودآگاه است. پس، نخست باید به روان کاوی متوسل شد و کشاکشهای ناخودآگاه بیمار را شناخت، یعنی درمانجو و درمانگر باید از واقعیت آنها آگاهی یابند. وقتی کشاکشها در وجدان آگاه شناخته شدند در این صورت می توان با واقع بینی و اندیشه ای روشن به حل دشواریها و درمان اختلالها پرداخت.
به طوری که در بالا ملاحظه گردید چون بازدارنده ها و کشاکشها به نسبت شدّت آنها دلشوره ها، نگرانیها و اضطرابهایی (8) پدید می آورند، به این جهت در اینجا به اختصار به بحث درباره ی اضطراب در رابطه با ناکامیها می پردازیم.

نقش اضطراب در ناکامی

آدمی در زندگی روزانه ی خود برای دستیابی به هدفها و ارضای انگیزه ها و سایقهایش همواره با نگرانیها و اضطرابهایی روبه رو می شود. در این مبحث فقط به توضیح اضطرابهای بهنجار و معمولی می پردازیم، نه مرضی و آسیب شناسی (9) که باید در جای خود مورد بررسی قرار گیرند.
به عقیده ی کیگن (10) و همکاراش (1976) اضطراب عبارت از احساس مبهم و ناگوار و همراه با دلشوره ای است که امر نامطلوب و زیان باری را در آینده اعلام می دارد. یانگ (11) (1973) نیز اضطراب را دلشوره و نگرانی مصرانه ای حاکی از صدمه و آسیب دانسته است.
چنانکه ملاحظه می شود روان شناسان به طور کلی اضطراب را از ترس، دلهره، نگرانی و دلشوره یا هراس جُداناپذیر می دانند، گرچه میان آنها اختلاف کمی و کیفی وجود دارد. برای مثال، وقتی انسان با یک حیوان وحشی روبه رو می شود ترس یا هراس به او دست می دهد، اما تنیس بازی که خیلی علاقه به حفظ عنوان خود دارد پیش از وارد شدن به صحنه ی بازی احساس اضطراب می کند. اضطراب در واقع با یک نگرانی غیر قابل پیش بینی همراه است. گاهی ضربان قلب و تنفس فردی که احساس اضطراب می کند تشدید می شود. بعضی از روان شناسان ترس و اضطراب را یکسان می دانند، زیرا نشانگان فیزیولوژیکی آنها یکی است.
روان شناسان برای اضطراب علّتهای گوناگونی را بیان داشته اند که جدا از یکدیگر نیستند، بلکه همه با هم ارتباط دارند. این علتها را بیشتر به این قرار برشمرده اند:

محرومیّت از کمک:

کودکی که از خانواده ی خود جدا شده و از یاریها و مهر و محبت آنان محروم گردیده است احساس اضطراب می کند و از خوردن و آشامیدن و هر گونه تماسی با دیگران خودداری می کند.

انتظار تنبیه:

کودکان وقتی مرتکب تخلّف می شوند از اینکه پدر و مادرشان ممکن است آنان را تنبیه کنند احساس اضطراب می کنند. بسیاری از دانش آموزان و دانشجویان نیز از نتیجه ی نامعلوم امتحان دستخوش اضطراب می شوند.

کشاکش درونی:

اگر ببینیم که اعمال ما با باورهای ما تعارض پیدا می کنند ممکن است احساس اضطراب به ما دست دهد. کسی که به حقوق بشر و قانونمندی اعتقاد راسخ دارد، اگر ببیند که نمی تواند به اعتقاد خود جامه ی عمل بپوشاند دستخوش اضطراب و ناراحتی می شود.

ناامنی از آینده:

ناامیدی و اطمینان نداشتن از آینده یکی دیگر از عوامل مؤثر در اضطراب است. اگر شاگردی از امتحان خود در آینده امید موفقیتی نداشته باشد احساس اضراب به او دست می دهد. اما اگر از موفقیت در امتحان اطمینان کافی داشته باشد چنین احساسی به او دست نمی دهد.

درمان اضطراب

ما همه گاهگاهی از پدیده ی اضطراب رنج می کشیم، اما زمانی که اضطراب در فعالیتهای زندگی ما مداخله کند باید به درمان آن پرداخت. وقتی اضطراب ویرانگر است فرد مضطرب را می توان از طریق مشاوره، روان شناسی یا روان درمانی و دارو درمان کرد. برای بعضی افراد در بعضی کشورها داروهای مُسکّن را به میزان بالایی تجویز می کنند.
به عقیده ی فریزر و وینوکور (12) در سال 1977 در کشورهای متحد آمریکا بالغ بر 8000 تُن بنزودیازپاین (13) به مصرف رسید. دیازپام (والیوم) (14) یکی از مشتقات بنزدویازپاین بیش از هر داروی ضد اضطراب به کار رفته است و لیبریوم (15) بعد از والیوم سومین مقام را اشغال کرده است.
نباید تصور کرد که اضطراب همیشه دردسرآفرین است، بلکه گاهی هم فرد را وامی دارد تا وظایف خود را به درستی انجام دهد یا درسهایش را به خوبی بیاموزد تا گرفتار پیامدهای ناگوار آن نشود.

اثر ناکامی در شخصیّت

برخی از شکستها و دشواریها به طور سطحی و موقتی ناکامیهایی را فراهم می آورند و شخصیّت را به طور جدی تهدید نمی کنند. اما برخی دیگر دارای ریشه های عمیق و جانکاهی هستند که فشار طاقت فرسا و باری سنگین از غم و اندوه را بر شخص وارد می کنند. سلامت تن و روان او را مورد مخاطره قرار می دهند. این امر، هم به خود فرد، نیازهای اساسی و برداشت او از موقعیتها وابسته است.

نیازهای بنیادی شخصیّت

روان شناسان ناکامیهای مهم و شدید را آنهایی دانسته اند که نیازهای اساسی شخصیت را متزلزل می سازند و شخص نمی تواند از زیان و تباهی احتمالی آنها جلوگیری کند. این نیازها عبارتند از نیاز به محبت، نیاز به امنیت، نیاز به آزادی و نیاز به حفظ عزت نفس.
اگر هر یک از این نیازها برآورده نشوند فرد ممکن است چنان احساس ناکامی کند که رفتارش دگرگون و نابهنجار شود و به انواع بیماریهای روان تنی (16)، برگشت شدید (17)، فلج هیستریک، فوگ (18) و درون گرایی شخصیت گرفتار آید.

احساس حقارت (19)

یکی از جلوه های بارز ناکامیهای شدید احساس حقارت (20) یا خوارخویشتنی است که فرد به گونه ای آگاهانه به ناتوانی و ناشایستگی خود پی می برد و در مقایسه با دیگران خود را پایین تر و درمانده تر احساس می کند. دانش آموزی که دو سال پیاپی در امتحانات نهایی دوره ی دبیرستان مردود می شود وقتی خود را با دانش آموز همکلاسش مقایسه می کند که در نخستین امتحان نهایی با معدل ممتاز پذیرفته می شود، احساس حقارت به او دست می دهد.
هر وضعی که فرد را پایین تر از دیگران قرار دهد، یا هر برخوردی که نقص وی را آشکار سازد، ممکن است در او احساس حقارت پدید آورد. در واقع احساس حقارت شکاف عمیقی است که بین امکانات بدنی و روانی و جاه طلبیهای فرد ایجاد می گردد و او نمی تواند از این سدّ یا عامل بازدارنده به سلامت بگذرد. هر قدر حس جاه طلبی در فرد شدیدتر، اما کامیابی او کمتر باشد احساس حقارت شدیدتر خواهد بود. البته، پدران و مادران و معلمان باید حدود توانایی و امکانات فرزندان و شاگردان خود را بدانند و تکلیفهای شاق و هدفهای دوردست و دشوار را برایشان تعیین نکنند تا احساس حقارت در آنان به وجود نیاید.

چگونگی تحمّل ناکامی

زندگی صحنه ی نبرد با دشواریها و ناکامیهاست. کسانی که می توانند با مشکلات مبارزه کنند و به حل و رفع مسائل موجود بپردازند کمتر گرفتار کشاکشهای روانی و شکست و نومیدی می شوند. اما، آنهایی که در برابر سختیها به آسانی تسلیم می شوند، یا آنکه به ساختکارهای دفاعی زیان آور، مانند پرخاشگری، فرافکنی، سرکوبی، تحقیر خود و دیگران توسّل می جویند زود از پا درمی آیند، یا آنکه با اثرات زیان بخش ناکامیها و انواع بیماریها دست به گریبان می شوند.
باید توجّه داشت که تحمل کسان در برابر ناکامیها متفاوت است. افراد هیجانی یا عاطفی که طبیعتی بی قرار دارند از افراد خونسرد و آرام آسیب پذیرترند. برخی از شکستها و نومیدیها ممکن است در شخص معینی موجب ناکامی شدید گردند، اما در دیگری هیچ گونه تأثیری نداشته باشند. چنانکه مردود شدن یک دانش آموز در امتحان ممکن است سبب بیماری یا حتی فرار او از خانه و خانواده شود، در صورتی که دانش آموزانی هم هستند که اگر دوبار در امتحان مردود شوند هیچ گونه اهمیتی نمی دهند، مانند اینکه اصلاً اتفاقی نیفتاده است.

ایستادگی در برابر سختیها

یکی از عوامل خوشبختی هر فرد داشتن لغزشها و ناکامیهای کمتر است. اما، مواجه شدن با دشواریهای زندگی تأثیر بسیار مهمی در رشد و پیشرفت هر کس دارد. زندگی اکثر بزرگان عالم پر از رویدادهای ناگوار، سختیها و ناکامیهای فراوان بوده است. اما، آنان با شکیبایی و ایستادگی، دشواریها را از میان برداشته اند و با ایمان و نیرویی افزون تر از گذشته به حل مسائل بزرگتری پرداخته اند. هدف هر تعلیم و تربیتی هم همین است، یعنی ایجاد روحیه ی مقاوم و تبدیل ضعف به قدرت.
روان شناسان معتقدند که عموم افراد، به ویژه کودکان و نوجوانان، از راه برخورد با مشکلات نسبت به محدودیتهای خود و ماهیت کارهایی که باید انجام دهند نظر واقع بینانه ای پیدا می کنند و بر اثر غلبه بر مشکلات است که به خویشتن و توانایی خود در انجام دادن امور اطمینان می یابند. به این جهت پدران و مادران، پرورشکاران و مسؤولان سازمانهای علمی و تربیتی وظیفه دارند در برنامه های خود به نکات زیر توجه نمایند.
1- برای بازشناختن نشانه ها و علل حقارت کودکان و نوجوانان و به طور کلی یادگیرندگان کوشش لازم به عمل آورند.
2- میان جاه طلبیها و امکانات بدنی و روانی آنان همآهنگی ایجاد کنند.
3- آنان را به ایستادگی در برابر مشکلات و ناکامیها تشویق کنند و از نومیدی و بی تفاوتی برحذر دارند.

پی نوشت ها :

1. frustration
2. obstacles
3. conflicts
4. exogenous
5. endogenous
6. conflict
7. repression
8. anxieties
9. pathological anxiety
10. Kagan, J. & Havemann, E, 1976
11. Young, P. T., 1973
12. Frazer, A. & Winokur, A., 1977
13. benzodiazepine
14. diazepam (Valium)
15. librium
16. psychosomatic illnesses
17. severe regression
18. fugue
19. غزالی برای احساس حقارت اصطلاح «خوارخویشتنی» را به کار برده است.
20. feeling of inferiority

منبع مقاله :
پارسا، محمد؛ (1382)، بنیادهای روان شناسی، تهران: انتشارات سخن، چاپ دوم