يکي از دانشمندان ديگر که در روان کاوي کلاسي تصرفاتي کرده و به آن تغييراتي داده است بانو کارن هورناي (1) است که در 1886 ميلادي در شهر هامبورک ( آلمان ) به دنيا آمده و در 1952 در شهر نيويورک از دنيا رفته است.
بانو هورناي تحصيلات پزشکي را در برلن بپايان رسانيد و در همانجا به روان کاوي علاقه پيدا کرد و چهار سال در بيمارستان روان پزشکي آن شهر به کار اشتغال داشت. پس از آن به روان کاوي پرداخت و دو سال در مؤسسه روان کاوي برلين تدريس کرد. در 1932 دعوتي را که براي رفتن به آمريکا از او شده بود پذيرفت و به آنجا رفت و بقيه ي عمر را در آن کشور به تدريس و تحقيق و تأليف پرداخت.
هورناي در ضمن تدريس و کار در مؤسسان روان کاوي متوجه شد که روان کاوي کلاسي رضايت خاطرش را فراهم نمي سازد. ازينرو با چند تن ديگر از همفکران به تأسيس « انجمن براي پيشرفت روان کاوي » (2) و همچنين « مؤسسه ي آمريکائي روان کاوي (3) » اقدام نمود و چندي بعد به رياست اين مؤسسه برگزيده شد.
هورناي در بيان نظريات خود درباره ي شخصيت نخست از فرويد ستايش مي کند و خود را مديون او اعلام مي دارد، و پس از آن به تفضيل به بيان اختلاف نظرهائي که با او دارد و مي گويد آن دسته از افکار فرويد که ظاهري جالب دارند ولي اشتباه هستند، به خصوص افکار فريبنده و نادرستي که ريشه شان در اصل مکانيکي و زيستي قرار دارد، بايد از ميان برداشته شوند تا روان کاوي بتواند تمام قدرت خود را به عنوان علم انساني به ظهور برساند. هورناي مي گويد:
« اعتقاد قطعي من اينست که روان کاوي بايد خود را از قيد اينکه « يک روان شناسي غريزه اي و تکويني » است (4) بيرون بياورد و گسترش يابد ».
از نظريات فرويد اصول مهمي که مورد قبول هورناي هستند بدينقرارند:

1- جبر رواني: (5)

هر کاري که آدمي انجام مي دهد علتي دارد، هيچ رفتاري نمي تواند تصادفي باشد.

2- انگيزش ناخودآگاه: (6)

علت يا انگيزه ي بسياري از اعمال آدمي نامعلوم و ناخودآگاه است.

3- مکانيسم هاي دفاعي:

مکانيسم ها ( با تصرفاتي که هورناي در آنها کرده و تغييراتي که به آنها داده است ) وسائل خوبي براي روان درماني هستند.

4- وسائل روان درماني فرويدي-

اين وسائل، مانند انتقال (7)، تداعي آزاد، تعبير روياها، نيز مورد قبول و تائيد هورناي هستند.

اما موارد مهم اختلاف:

1- اين نظر فرويد که، وضع و حال و عواطف مخصوص زنان و عميق ترين کشمکش هاي دروني آنان ناشي از کمبود آلت جنسي و حسادتشان نسبت به جسن نر است، مورد قبول هورناي نيست. او معتقد است به اينکه روحيه ي مخصوص زن بر پايه ي عدم اعتماد او و تصور مبالغه آميز او درباره روابط عاشقانه استوار است و تقريباً هيچ ارتباطي با ساختمان عضو جنسي او ندارد.
2- عقده ي اوديپ و دوگانگي رواني کودک را به وجهي که فرويد بيان کرده است هورناي قبول ندارد و به اعتقاد او پرخاشگري کودک ناشي از غريزه ي جنسي و رقابت نيست، بلکه ناشي از دلواپسي و از بيم آن است که مورد بي مهري قرارش دهند و از حمايت و مراقبت محرومش بدارند. شدت مسامحه و نازپروري که نسبت به او روا مي دارند در دوگانگي رواني بي اثر نيست. با وصف اين دوگانگي رواني عموميت ندارد و چه بسا کودکاني که اين صفت در آنها به وجود نيامده است.
باري، صفت پرخاشگري که در نظر فرويد فطري و ناشي از غريزه ي مرگ (8) است به عقيده ي هروناي عارضي است و فقط وسيله اي است که آدمي براي حفظ و حراست و امنيت خود بکار مي برد. کودک اگر در خانواده اي بار بيايد که در آن امنيت و اعتماد و احترام و تسامح و محبت حکمفرما باشند دچار کشمکش رواني و پرخاشگري نخواهد گرديد.
3- لي بيدو را که فرويد يک انگيزه ي جنسي مي داند که تمام عمر آدمي را آزار مي دهد و سبب اختلالات رواني او مي گردد، هورناي يک انگيزه ي هيجاني مي پندارد و معتقد است که مسائل جنسي معلول دلواپسي هستند نه علت آن. رفتار جنسي در واقع راه و روشي است براي کاستن يا از ميان برداشتن احساس نا ايمني.
4- خوددوستي (9) هم، بگفته ي هورناي، در واقع عشق ورزي به خويشتن نيست، بلکه بخود باليدن و به اصطلاح عاميانه باد در آستين انداختن و براي خود ارزش زياد از حد قائل شدن است، که آن را هم بايد ناشي از احساس عدم امنيت دانست.
5- هورناي درباره ي دلواپسي، آزار دوستي و نهاد و من و من برتر و بعضي از مفاهيم ديگر فرويدي نيز نظرياتي دارد.

تأثير محيط و عوامل فرهنگي در ساخت منش: (10)

چنانکه مي دانيم فرويد معتقد است به اينکه آدمي پيوسته تجارب دوران کودکي خود را بي آنکه به صراحت متوجه باشد تکرار مي کند براي اينکه از رضايت خاطر يا خوشي هائي که پيش از اين درک کرده است باز بهره مند گردد. اين اصل به اين صورت ترديد هورناي است. او قبول دارد که درک کامل رفتار بزرگسال بدون آگاهي از آثاري که گذشته در او باقي گذاشته است غير ممکن است، ولي معتقد است که اين اطلاع کافي نيست؛ يعني اگر توجه ما فقط به جنبه ي تکويني شخصي باشد و از تأثير شرايط و اوضاع و احوال اجتماعي و فرهنگي غفلت روا داريم اين امر نه تنها چيزي را روشن نمي کند بلکه بر تاريکي و ابهام مسأله مي افزايد.
شک نيست که مجموع تجارب دوران کودکي « ساخت منشي » کودک را تشکيل مي دهند، يعني شخصيت او را پايه گذاري مي کنند. هر چيزي که امنيت کودک را در روابطي که با پدر و مادر مختل کند سبب دلواپسي او مي شود. کودکي که دلواپس است از اينکه مبادا تنهايش بگذارند يا از حمايت و محبت محرومش بدارند به لطايت الحيل متوسل مي گردد.
ممکن است دشمني پيدا کند و در مقام انتقام گيري از کساني که او را به حال خود واگذاشته و رهايش کرده يا آزارش داده اند بر آيد. ممکن است خود را ظاهراً مطيع و منقاد نشان دهد تا محبتي را که خيال مي کند از دست داده است دوباره بدست بياورد، و نيز ممکن است براي جبران کم مايگي ( احساس حقارت ) خود يک تصور واقعي و آرماني ( ايده آلي ) از شخصيت خود پيدا کند، و بالاخره ممکن است براي جلب عنايت و محبت ديگران به خشونت و پرخاشگري و تهديد متوسل شود، يا بر عکس ملايمت و خوشروئي نشان دهد و به دلجوئي بپردازد و احياناً وضع رقت بار و ترحم انگيز بخود بدهد … هر يک از اين روشها رفتار يا تدابير در صورت تکرار ممکن است به صورت صفتي ثابت در آيد و از اجزاء ساخت منشي کودک گردد و در تحرک شخصيت مقام انگيزه يا نياز پيدا کند.
همين اصل ترديد ناپذير در آدم بزرگسال نيز حکمفرماست. ساخت منشي آدم بزرگسال هم از مجموع تجاربي که در مدت زندگي ( از دوران کودکي ببعد ) اجتماعي و فرهنگي او روي هم انباشته و متراکم گرديده اند تشکيل يافته است. اين تجارب و عوامل اجتماعي و فرهنگي بر روي هم از يک سوي توانائيهاي (11) آدمي را محدود و معين مي کنند، و از سوي ديگر به او استعدادها و امکاناتي (12) مي دهند که متناسب با نوع آن تجارب انباشته شده خواهند بود. بنابر اين تنها تجارب کودکي، شخصيت را تشکيل مي دهند، بلکه آنها قسمتي از شخصيت هستند، يعني قسمتي از چيزي که پيوسته در حال تشکيل و تحول است. پيش آمدها و حوادثي که در دوران نوجواني و جواني روي مي دهند ممکن است همانقدر در چگونگي ساخت شخصيت مؤثر باشند که رويدادهاي دوران کودکي مؤثر بوده اند. باري آدمي تا حدي محصول محيط و ارتباط با ساير افراد همنوع خود است، و چون محيط و عوامل اجتماع و فرهنگي پيوسته در تغيير و تحول هستند او نمي تواند خود را از تأثير آنها کاملاً برکنار نگاه بدارد.

خود واقعي و خود آرماني:

آگاهي شخص از خود واقعي (13) و از استعدادهاي بالقوه و امکاناتي که دارد او را قادر مي سازد به اينکه کاملاً تسليم محيط اجتماي نباشد و احياناً از خود ابتکار بخرج دهد و شخصيت خود را به رنگ مخصوصي درآورد آنرا از شخصيت افراد ديگري که تحت تأثير همان عوامل اجتماعي و فرهنگي قرار گرفته اند ممتاز سازد. هورناي خودشناسي (14) و کوشش در بالفعل ساختن استعدادهاي فطري را وظيفه اخلاقي و امتياز معنوي انسان مي داند و آنرا نتيجه اخلاقي تحول مي خواند. باري هورناي سرانجام به اين نتيجه مي رسد که تحول آدمي و ساخت منشي او ناشي از خود او هستند نه از اجتماع.
گاه پيش مي آيد که آدمي به شناختن خود واقعي و شکوفان ساختن استعدادهاي فطري قناعت نمي کند بلکه به دنبال خود خيال يا آرماني ( ايدآلي ) مي رود، يعني طالب کمال مي شود، و چون خودخيالي غير قابل وصول است در او يک کشمکش دروني به وجود مي آيد. هر اندازه آدمي بيشتر هدف خيالي يا آرماني را دنبال کند بيشتر از خود واقعي دور مي شود و نتيجه ي اين امر نخست افزايش شدت کشمکش دروني او و بعد کوشش بيهوده او براي رفع آن کشمکش، يعني رفتار نابهنجار عصبي (15) خواهد بود.
يکي از مکانيسم هائي که روان نژند در اين حال خودبخود بکار مي برد « برون پنداري (16) » است. برون پنداري شديدتر از برون فکني است (17). روان نژند برون پندار که در تصوري که از خود آرماني دارد زندگي مي کند و پيوسته با شکست و ناکامي روبه رو است، همه شکست ها و ناکامي هاي خود را به نيروهاي خارجي نسبت مي دهد و ناشي از آنها مي پندارد. اگر شخص مبتلا بتواند مستقيماً يا به کمک روان کاو خودشناس شود، يعني بخود واقعي خويشتن آگاه گردد، از اين حالت روان نژندي و برون پنداري نجات مي يابد.

نيازهاي ده گانه:

هورناي با توجه به اينکه انگيزه ي مهم آدميان نيازهاي آنهاست، در سال 1942 ميلادي در کتاب « تحليل خويشتن (18) » يا « خود روان کاوي » فهرستي مشتمل بر ده نياز بدست مي دهد. اين نيازها در همه افراد آدمي کمابيش وجود دارند ولي معمولاً به وجهي خفيف و قابل تلفيق و تعويض. وجه شديد آنها را که در روان نژندان ديده مي شود هورناي نيازهاي نابهنجار مي خواند، زيرا براي رفع مشکلات و حل مسائل وسائلي نامعقول به شمار مي روند.
اينک فهرست اين نيازهاي نابهنجار با توصيفي درباره ي هر يک از آنها:

1- نياز به محبت و تصديق:

مورد پسند ديگران واقع شدن و محبت و موافقت آنها را جلب کردن. کسي که اين نياز را دارد به عقيده هائي که ديگران درباره او دارند بي اندازه اهميت مي دهند و نمي تواند کوچکترين انتقاد يا نامهرباني را تحمل کند.

2- نياز به پشتيبان:

کسي که اين نياز را دارد به تمام معني انگل است. کاملاً تسليم است و خود را تحت حمايت قويتر از خود قرار مي دهد و در برابر او اظهار ارادت و کوچکي مي کند و همچون عاشق دلباخته به مدح و ثناي او مي پردازد و پيوسته اين بيم را دارد که مبادا تکيه گاه خود را از دست بدهد.

3- نياز به محدود ساختن زندگي:

وضع موجود را حفظ کردن و از هرگونه تغيير و تفنن دوري جستن. صفت عمده ي اين گونه نيازمندي قناعت کامل است.

4- نياز به قدرت:

زورمندي و توانائي را ستودن و آنرا بخاطر خودش دوست داشتن و ضعف و ناتوانائي را حقير شمردن و منفور داشتن. صاحب اين نياز تصور مي کند فقط با قوت اراده مي تواند از عهده ي هر کاري بر آيد.

5- نياز به بهره برداري از ديگران:

در معاملات و بازيها هميشه برنده بودن و از اين حيث بر ديگران مزيت داشتن.

6- نياز به حيثيت و آبرو:

زبانزد همگان بودن، در راديو، در تلويزيون در روزنامه ها بهر عنواني باشد مورد يادآوري قرار گرفتن. خلاصه ارزش خود را در درجه ي اهميت و ارزشي که ديگران برايش قائل هستند دانستن.

7- نياز به تحسين و تمجيد:

دارنده ي اين نياز براي خويشتن ارزش خيلي بيش از آنچه واقعاً دارد قائل است و محتاج است به اينکه ديگران او را به اين صورت بشناسند و مورد ستايش قرار دهند.

8- نياز به پيروزمندي:

اين نياز بيشتر نتيجه ي نداشتن امنيت و آسايش است. کسي که احساس ناايمني مي کند مي کوشد به اينکه هر روز موفق تر باشد. از اينرو پيوسته به دنبال پيروزيهاي تازه مي رود تا ثروت بيشتر، شهرت بيشتر، اهميت بيشتر … بدست آورد هر چند که اين امر به زيان خودش و ديگران تمام شود.

9- نياز به اتکاء به نفس و استقلال:

سعي وافي در اجتناب از زير دين کسي قرار گرفتن و ناچار به سپاسگزاري بودن. اين نيازمندي غالباً نتيجه شکست در جلب محبت ديگران و بطور کلي تجارب تلخي است که در معاشرت با ديگران حاصل گرديده است.

10- نياز به کمال و انتقادناپذيري:

سعي در بي عيب و نقص بودن. دارنده ي اين نياز پيوسته بيمناک است از اينکه مبادا مرتکب اشتباه شود و مورد انتقاد قرار گيرد. او مي کوشد به اينکه هيچ نقطه ي ضعفي از خود نشان ندهد. به بررسي نقايص و معايب احتمالي خود مي پردازد براي اينکه آنها را در صورت امکان از ميان ببرد يا لااقل از نظر ديگران مخفي بدارد. بهر حال بي اندازه نسبت به انتقاد و ايراد حساس است.
اين نيازها هيچگاه کاملاً برآورده نمي شوند و احياناً با هم تعارض دارند و سرچشمه ي کشمکش هاي دروني واقع مي شوند. مثلاً نياز نابهنجار به محبت و تصديق ارضاء ناشدني است؛ هر چه شخص بيشتر محبت ببيند و مورد تصديق و گرويدن واقع شود باز بيشتر خود را نيازمند به محبت و تصديق و تحسين احساس مي کند، و ازاينرو هيچگاه راضي نيست. همچنين است نياز نابهنجار به انتقادناپذيري و کمال يا نياز نابهنجار به قدرت و جز آن.
کشمکش هاي دروني ناشي از اين نيازها در همه ي افراد آدمي چه بهنجار چه نابهنجار، کمابيش وجود دارد با اين فرق که در روان نژندان شدت کشمکش ها فوق العاده است. اشخاص بهنجار مي توانند بعضي از اين نيازها را با هم تلفيق کنند با مکمل هم قرار دهند و از اينراه کشمکش دروني خود را از ميان ببرند، يا لااقل از شدتش بکاهند، در صورتي که روان نژندان اين توانائي را ندارند. علت اين ناتواني غالباً تجارب نامناسبي است که در دوران کودکي داشته اند. مانند مورد غفلت يا بخود رهاشدگي و يا برعکس زياده از حد مورد محبت و نازپروردگي قرارگرفتن، و نظاير آن. اين تجارب ساخت منشي کودک را به صورتي خاص درمي آورد و او را از اينکه بتواند روشهاي سه گانه رفتار را که در زير بيان خواهند شد با هم جمع کند محروم مي سازد.

طبقه بندي نيازها:

هورناي براي اينکه نظر خود را درباره ي نيازها روشنتر کرده باشد در سال 1945 ميلادي در کتاب ديگر خود بنام « کشمکش هاي دروني ما (19) » به طبقه بندي آنها پرداخته و آنها را تحت سه عنوان درآورده است، بدين شرح:
1- نيازهائي که آدمي را بسوي ديگران مي برند.
2- نيازهائي که آدمي را عليه ديگران بر مي انگيزند.
3- نيازهائي که آدمي را از ديگران دور مي سازند.

1- حرکت بسوي ديگران:

کسي که اين روش را دارد، از اينکه صاحب قدرت و سيدت شود مأيوس بوده و حتي اين اميد را ندارد که بتواند روي پاي خود بايستد، يعني قائم بذات باشد. از اينرو مي خواهد از آزار و ايذاء ديگران در پناه قرار گيرد و ضمناً براي خود حامي و پشتيبان فراهم سازد تا در زندگي او را ياري کنند. از اينرو سخت مي کوشد مورد محبت ديگران واقع شود و همه او را دوست بدارند. براي حصول اين منظور خود شخصاً نسبت به ديگران اظهار محبت و خدمتگزاري و بندگي مي کند و اين وضع و حال را به خصوص نسبت به شخص يا مقامي که تکيه گاه خود مي داند ابراز مي دارد و براي حفظ محبت و حمايت او از هيچ کاري- بذل مال، مبالغه در مدح و ثنا … اجراي امر او هر چند که ناپسند و قبيح باشد- دريغ نمي کند.
اين شخص اگر در جلب محبت و حمايت ديگران شکست بخورد، يا آنچه را که در اين زمينه بدست آورده است از دست بدهد، دچار ناراحتي رواني مي گردد و احياناً از ضعف و ناتواني و از بيماري- غالباً خيالي و گاهي کاملاً خيالي (20)- نالان و زاري کنان مي شود به اين اميد که از اين راه توجه و دلسوزي و حمايت ديگران را نسبت بخود جلب نمايد. اين شخص در اختيار همسر هم دنبال کسي مي رود که از حيث مال و مقام … از خودش برتر و نيرومندتر باشد.

2- حرکت عليه ديگران:

پيرو اين روش، جهان را نسبت به خود دشمن مي پندارد و معتقد است که بايد هميشه براي دفاع يا تعرض آماده باشد. ازينرو هدفش اين است که نيرومند باشد و شعارش اين است که حق هميشه با زورمندان است (21). اين شخص تسلط و برتري خود را گاه با زورگوئي و خشونت ( ديکتاتوري ) برقرار مي سازد و گاه با نيکوکاري و دستگيري از مستمندان يا راهنمائي و ارشاد همنوعان صورت مي بخشد. زيرا در اين حال نيز انگيزه ي او مسجل ساختن تفوق و برتري خويشتن است. انگيزه ي واقعي پاره اي از رهبران و پيشوايان دين و مرشدان و دانشمندان … ممکن است ارضاء همين نياز برتري جوئي و قدرت نمائي باشد.
پيرو روش « حرکت عليه ديگران » در انتخاب همسر به سراغ کسي مي رود که داراي مزايائي- چون زيبائي، هوش و استعداد، جاه و مال … باشد و بتواند بر حيثيت و نيرومندي او بيفزايد.

3- حرکت جهت دوري از ديگران:

کسي که اين روش را دارد معتقد است که اجتماع سرچشمه ي همه ي ناراحتيها و کشمکش ها و بدبختيهاست و زبان حالش اين است: « دلاخوکن به تنهائي که از تن ها بلا خيزد » او بدينجهت کسي را خردمند مي داند که خود را از اجتماع برکنار نگاه دارد. چنين کسي نه به ديگران کمک مي کند و نه از آنها ياري مي طلبد. ازينرو مي کوشد که قائم بذات باشد و البته ناچار است چنين کند، زيرا مي داند که بهنگام احتياج کسي به سراغش نخواهد آمد. اين شخص به دنبال شهرت و مقام و جاه و جلال نمي رود، به آنچه دارد و به آنچه هست قناعت مي کند و شعارش اين است: « قناعت توانگر کند مرد را ». سرگرمي او به تناسب معلومات و ذوق و سليقه اش، مطالعه، موسيقي، نقاشي، باغباني و جز آن است.
اين گونه اشخاص غالباً مجرد مي مانند، يا دير تأهل مي کنند. و در انتخاب همسر هم بيشتر بسراغ کسي مي روند که همانند خودشان باشد.
علت اين انزوا دوستي بايد در گذشته ي اشخاص، به خصوص در دوران کودکي آنها جستجو شود. رفتار نامناسب والدين، نامهرباني هاي آنها، جدائي آنها يا آزار ديدن از همگنان. نادرستي و خيانت آشنايان … ممکن است سرچشمه ي اين دوري جستن از ديگران باشد.
انزوا دوستي اين افراد ممکن است يا به صورت خودداري از معاشرت با ديگران باشد، يا جنبه ي رواني داشته باشد و يا داراي هر دو جنبه باشد. انزواي رواني به صورت کامل را در کساني که دچار پريشان رواني (22) هستند مي توان يافت.
بطور کلي روش نخست بيشتر به دوران کودکي، روش دوم بيشتر به دوران نوجواني و روش سوم بيشتر به دوران سالمندي اختصاص دارد. ولي افراد بهنجار برحسب اوضاع و احوال و به تناسب استعداد و مهارتي که دارند معمولاً در زندگي هر سه نوع روش ( به سوي ديگران، عليه ديگران و دوري از ديگران ) را به کار مي بندند. زيرا اين روش ها مانعة الجمع نيستند و شخص مي تواند آنها را بهم بياميزد و کشمکش هاي دروني خود را که چندان شديد نيستند کاهش دهد يا از ميان ببرد.
اينک يک نمونه از بهم آميختن جهات سه گانه. فرزندي نخست با بياني تند و زننده، يعني با پرخاشگري، از پدر مي خواهد براي او يک دستگاه عکاسي بخرد ( روش دوم ) و چون از او جواب منفي مي شنود بصورت قهر از او رو بر مي گرداند و از او دوري مي کند ( روش سوم ). اندکي بعد دوباره به پدر روي مي آورد و از تندي و پرخاشگري خود پوزش مي خواهد و با کمال ملايمت و اظهار خشوع تقاضاي خود را تجديد مي کند ( روش اول ) و چه بسا که اين بار شاهد مقصود را در آغوش مي گيرد.
اما افراد نابهنجار روان نژند که کشمکش هاي دروني آنها شديد است عاجزند از اينکه با رعايت و به مناسبت موقع و مقام جهات يا روشهاي سه گانه را بهم درآميزند و به کار ببرند. آنها در بند يکي از آن روش ها گرفتارند: شدت دلواپسي شخص نابهنجار، او را بر آن مي دارد که دنبال راه حل هاي نامعقول و ساختگي برود. او خودآگاهانه يکي از سه جهت يا روش را تشخيص مي دهد و منکر وجود دو روش ديگر است، يا اينکه آنها را واپس زده است؛ او گرفتار « خود آرماني » ( ايدآلي ) است با نتايج ناخوشايندي که اين تصور، چنانکه بيش از اين اشاره شد، براي او به بار مي آورند.

مکانيسم ها يا وسائل دفاعي:

هورناي مکانيسم هاي دفاعي فرويد را قبول دارد. ضمناً معتقد است که آدمي براي کاستن کشمکش هاي دروني خود به چند وسيله ساختگي ديگر نيز توسل مي جويد. از آن جمله هستند:
1- انکار وجود کشمکش، يا به دست فراموشي سپردن آن.
2- خود را محق پنداشتن، و آن در صورتي است که شخص هر نظري که پيدا مي کند يا هر تصميمي که مي گيرد آنرا قطعي و کاملاً درست بداند؛ يقين را نشانه ي قدرت و شک و ترديد را باعث کشمکش و ناراحتي و مانع خوشي و خوشبختي بپندارد.
3- ترديد داشتن؛ يعني از صدور حکم به ايجاب يا به سلب خودداري کردن براي اين که از اشتباه کردن و مورد سرزنش واقع شدن جلوگيري به عمل آيد.
جواني مي گويد: « اگر درس بخوانم در امتحان موفق مي شوم » و درس نمي خواند. هرگاه اين جوان چنين مقدمه اي را به ميان بياورد و در امتحان موفق نشود البته مستوجب سرزنش و ملامت خواهد بود
4- ناباوري- به همه چيز ناباور بودن و به هيچ چيز عقيده نداشتن. اين حالت معمولاً بر اثر شکست هاي پي در پي شخص را دست مي دهد.
وسائل يا مکانيسم هاي دفاعي چنانکه مي دانيم بطور کلي براي اجتناب از کشمکش هاي دروني و ناراحتي ها و بدين منظور است که نيروئي که از اين راه صرفه جوئي مي شود براي گسترش و شکفتگي شخصيت به کار رود.
خلاصه ي مهمترين نکاتي که از نظريه هورناي به دست مي آيد، بدينقرار است:
1- نيازهاي نابهنجار ده گانه که ذکر گرديد آدمي را واميدارند به اينکه در ارتباط با افراد ديگر يکي از سه روش « به سوي ديگري رفتن »، « عليه ديگري برخاستن »، « از ديگري دوري جستن » را برگزيند. آدميان بهنجار براي کاستن کشمکشهاي خود مي تواند بمناسبت موقع و مقام يکي از سه روش را برگزينند و در صورت لزوم يک يا دو روش ديگر را مکمل آن قرار دهند؛ بهرحال سه روش را در اختيار دارند. ولي افراد نابهنجار ( روان نژند ) بر اثر شدت کشمکش ها و ناراحتيهائي که دارند در بند يکي از اين روش ها گرفتار مي شوند دو روش ديگر را ناديده مي گيرند.
2- ارتباط آدمي با افراد اجتماعي که او در آن اجتماع نشو و نما مي کند، از يک سوي، و فرهنگ آن اجتماع ( آداب و رسوم، اصول اخلاقي… ) از سوي ديگر، و همچنين نوع تربيتي که شخصاً پيدا کرده است به او يک ساخت منشي خاص نسبتاً پايداري مي دهند که او را از افراد ديگر ممتاز مي سازد و به او اجازه مي دهد که در رفتار خود ابتکار به خرج دهد تا آنجا که بتواند در حدودي معين حاکم بر سرنوشت خويشتن باشد.
3- آدمي به خويشتن واقعي خويش و استعدادهائي که دارد کمابيش آگاه است و بسياري از مشکلات زندگي را خود با مهارت حل مي کند. اما اگر او از شناخت « خود واقعي » و استعدادهائي که دارد غفلت کند و دنبال « خودآرماني » ( ايدآلي ) برود، چون دسترسي به اين موجود خيالي غيرمقدور است ممکن است دچار ناراحتي و اختلال رواني گردد و شکست خود را در نرسيدن به هدف بر گردن ديگران بيندازد، يعني برون پنداري کند.

4- آدمي هم مايل است و هم قادر است به اينکه بسوي کمال برود. هورناي در اين باره مي گويد: « اعتقاد شخص من اين است که آدمي هم تمايل و هم توانائي دارد به اينکه استعدادهاي خود را به کار بيندازد و شايسته ي عنوان « انسان » گردد. اگر ارتباط او با ديگران و در نتيجه با خويشتن مختل شود و اين امر ادامه يابد، آن استعدادها به تباهي خواهند گرائيد. من معتقدم که آدمي تغييرپذير است و اين تحول و تغيير تا پايان زندگيش ادامه دارد (23) ».

باري آدمي بسوي کمال گام برمي دارد و بايد در اين راه کوشا باشد؛ در غير اين صورت از رفتار نابهنجار برکنار نخواهد ماند و روي خوشي و سعادت نخواهد ديد. واقع اين است که او تاکنون پيوسته به سوي کمال پيش رفته است و اگر چنين نکرده بود نمي توانست زنده بماند، يعني خيلي پيش از اين وجودش از صحنه ي روزگار محو شده بود.

پي‌نوشت‌ها:

1. karen Horney
2. The Association for Advancement of Psychoanalysis
3- The American Institute of Psychoanalysis
4- An instinctivistic and a genetic Psychology
5- Psychic determinism
6- Unconscious Motivation
7- Thranferance
8- Thanatos
9- Narcissism
10- Character Structure
11- Capacities
12- Potentialities
13- Real self
14- Self knowledge
15- Neurotic bebavior
16- Externalization
17- Projection
18- Self Anal ysis
19- Our Inner Conflicts
20- Hypochondriasis
21- « الحق لمن غلب »
22- Schisophrenia
23- کتاب « کشمکش دروني ما » « Our Inner Confliets » چاپ 1945 صفحه 19.

منبع مقاله :
سياسي، علي اکبر؛ (1390)، نظريه هاي شخصيت يا مکاتب روانشناسي، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهاردهم