قسمت هايي از مقاله ي « ژان كلودمالول » (1)

كتاب « تمپل گرندين » (2) به نام Emergence:Labled Autistic را درباره ي اوتيسم يا در خودماندگي مي توان معادل كتاب « خاطرات يك نوروپات » دانيل شربر دانست. براي درك مكانيسم اوتيسم مي توان روشهايي را كه فرويد و لكان براي درك مكانيسم پسيكوز به كار بردند مورد استفاده قرار داد.
تمپل گرندين به گفته ي خودش يك برچسب خورده اوتيستيك يا در خودمانده است. او موفق شد به دانشگاه برود، دكتراي خود را در علم رفتار حيواني اخذ كند، كنفرانس هاي متعددي در سراسر جهان بدهد و يك پست مهندسي را اشغال كند. او در زمان انتشار كتابش در دانشگاه كلرادو تدريس مي كرد. او در اين كتاب شرح مي دهد كه چطور به كمك اختراعش، كه او آن را « ماشين تنظيم كننده » (3) مي نامد توانست به نوعي خوددرماني قائل شود.
تشخيص اوتيسم در سال 1950 به كمك پرسشنامه Rimland كه توسط مادرش پر شد براي تمپل داده شد، در حالي كه او كودكي بيش نبود. در سال 1986 وقتي تمپل تصميم مي گيرد « طلوع كردن » خود را از ميان تاريكي تنهايي اوتيستي براي ديگران تعريف كند او تقريباً چهل ساله و يكي از معدود كارشناسان جهاني علم رفتار حيواني و سازنده ي تجهيزات دامداري است. او در آن وقت چهره اي شناخته شده براي تمام مجلات علمي و كنگره هاي جهاني است.
خوددرماني او بر اساس يك ماشين متمركز است. او تعريف مي كند از كودكي دوست داشته اشيايي را سرهم بندي كند. اشتياق براي ساختن دستگاهي كه در اثر تماس با آن بتواند آرامش بگيرد در كلاس دوم ابتدايي به سراغ او آمد. اما فقط در اواخر دبيرستان بود كه موفق شد يك « ماشين فشارنده » (4) بسازد. او تمامي اين سالها را در يك تنهايي عميق به سر برد و تحصيلاتش مدام دستخوش بحرانهايش، مشكلات رفتاري اش و دردهاي جسمي اش بود.
ايده ي ساختن يك ماشين فشارنده از آنجا به ذهن او رسيد كه شاهد بود چطور دامهاي رميده و ترسيده خود را در تله هاي دامي محبوس مي كنند و چطور وقتي جداره هاي اين تله به ملايمت روي پهلوهاي آنها فشار مي دهد آنها آرام مي گيرند.
ماشيني را كه او براي خود مي سازد همان مكانيسم را دارد و همان آرامش را براي او ايجاد مي كند. او مي گويد: « وقتي بچه بودم آرزو داشتم آشيانه اي مخفي به طول و عرض تقريبي يك متر براي خودم داشته باشم. ماشين من همان آشيانه ي رؤياهاي كودكي ام بود… گاهي با خود فكر مي كردم كه هرگز نخواهم توانست بدون ماشينم زندگي كنم. اما بعدها متوجه شدم كه دستگاه من فقط يك وسيله نگهدارنده بود و احساسات و افكاري كه در آن به من دست مي داد مي توانست در خارج از آن نيز وجود داشته باشد. آنها محصول روح من بودند، نه محصول دستگاه ».
ماشين تنظيم كننده اختراع سوژه و محصول « گفتن » (5) اوست، به نظر مي رسد كه يكي از مشخصات اوتيستيك ها اين است كه آنها با يك بزرگ ديگري واقع سروكار دارند و رابطه شان با زبان يك رابطه با شيء است. با وجودي كه اين ماشين سوژه را در زير سنگيني خود تبديل به سنگ مي كند اما در عين حال به او اجازه مي دهد كه بتواند خود را در حيطه ي بزرگ ديگري معرفي نمايد. به همين دليل او مي تواند از طريق اين ماشين و به كمك يك سري تداعي متونيميك ( مجازي ) حوزه ي دانش خود را گسترش دهد.
شكي نيست كه اختراع چنين وسيله اي تا حدودي شبيه يك هذيان پسيكوتيك است. اما مي توان گفت اين اختراع از جهاتي با ماشين پسيكوتيك فرق دارد زيرا در آن سوژه اوتيستيك مي تواند به اراده ي خود ماشين را به كار انداخته، يا از كار بازدارد. در حالي كه سوژه پسيكوتيك در مقابل ماشين ذهني خود هيچ گونه اراده اي ندارد و تحت فشار آن در رنج و عذاب است و به هيچ وجه نمي تواند خود را از نفوذ آن خارج سازد.
گرندين مي گويد: « وقتي استفاده كننده توسط دستگاه فشرده مي شود نمي تواند هيچ حركتي بكند. با اين همه بسيار مهم است كه استفاده كننده كنترل كامل دستگاه را در اختيار داشته باشد. او بايد قادر باشد در هر زمان كه خواست دستگاه را از كار بيندازد. »
ديگري مصنوعي كه گرندين به اين ترتيب براي خود ساخته بدون شك كامل ترين است كه يك اوتيستيك مي تواند براي خود بسازد. اين ديگري مصنوعي همان تركيبي را دارد كه دانسته هاي گرندين دارند و به همان نحو ساخته شده از يك سري رشته هاي (6) ‌سفت و سخت و غيرقابل تغيير است.
« ساكس » (7) اين پديده را به خوبي بيان مي كند. موقعي كه او از گرندين سؤال مي كند كه يك مطلب جزئي را كه او درست متوجه آن نشده بود بازگو كند، با كمال تعجب مشاهده مي كند كه گرندين صحبتش را از ابتدا آغاز مي كند و دقيقاً با همان كلمات به پيش مي برد، گويي اطلاعاتي كه به صورت يك كليت در ذهن او انبار شده اند قادر به بخش شدن نيستند. اجزاء‌ تداعي در يك برنامه ي انعطاف ناپذير به يكديگر متصل بودند. خود گرندين مي گويد: « من نمي توانم به اطلاعاتي دسترسي پيدا كنم مگر اينكه كل مطلبي كه اين اطلاعات خاص را دربرمي گيرد در ذهنم مرور كنم ». و اضافه مي كند: « البته اين روش تفكر كمي كند است ».
او آنچه را كه در ذهن دارد « كتابخانه ذهني » مي نامد و آن را با داده هاي انبار شده در يك رايانه مقايسه مي كند. او به خاطر اينكه زندگي را براي خود آسان كند، و براي اينكه بتواند در روابط خود با انسانها مشكلات كمتري داشته باشد، در ذهن خود كتابخانه ي وسيعي از تجربيات ساخته كه در طول سالها غني تر شده است. همچون يك مخزن نوارهاي ويدئويي او براي هر تجربه اي يك « ويدئو » در ذهن خود دارد كه در موقع لزوم آن را مرور مي كند و بارها و بارها آن را از ابتدا تا به انتها و صحنه به صحنه در مغز خود مي چرخاند. اين « ويدئوها » به او نشان مي دهند كه انسانها در شرايط مختلف چگونه رفتار مي كنند. او محتواي اين « ويدئوها » را با آنچه كه در آن لحظه خاص با آن مواجه است مقايسه مي كند و بدين ترتيب مي تواند حدس بزند شخص خاصي را كه در مقابل خود دارد احتمالاً چگونه رفتار خواهد كرد. او براي گسترش اين كتابخانه هرچه به دستش افتاده مطالعه كرده است، حتي وال استريت ژورنال را؛ يعني هر آنچه را كه مي توانسته دانش او را در مورد نوع بشر گسترش دهد. او مي گويد: « اين يك روند مطلقاً منطقي است ».
اين بدان معناست كه تمام دال ها به طور سفت و سختي در رشته هاي متونيميك ( مَجاز ) ترتيب يافته و او به هيچ نوع متافور ( استعاره ) دسترسي ندارد. ساكس مي گويد: « درك او از ز بان هميشه غير عادي بوده است. كنايه، فرض، طنز، شوخي و استعاره براي او نامفهوم است ». زماني كه معناي يك گفته ( ènoncè ) فقط موقعي قابل درك است كه گفتن ( ènonciation ) ديگري ملحوظ شود گرندين بلاتكليف مي ماند. در عوض او زبان تكنولوژي را با لذت فراوان آموخت. او عمدتاً صراحت و دقت اين زبان را ستايش مي كند كه بندرت بر اساس پيش فرض هاي تلويحي است.
هرچه متغيرهاي سوبژكتيو در كلام افزايش يابند به همان نسبت مشكلات اوتيستيك ها براي درك آن افزايش مي يابد. براي همين است كه اوتيستيك ها اغلب رياضي دانان بي نظيري هستند. گرندين عمدتاً كاركرد ذهني ديگران را بر اساس كاركرد ذهني خود فرض مي كند. اما مسأله اينجاست كه او سوژه اي نيست كه در اثر دال دوپاره شده باشد. به همين دليل است كه نمي تواند تداخل « گفتن » را در « گفته » دريابد. او به طور واضح گرفتار آن چيزي است كه لكان آن را « طرد ناخودآگاه » (8) مي نامد و معتقد است كه در پسيكوز اتفاق مي افتد.
وقتي گرندين مي گويد در حافظه اش هيچ پرونده اي واپس زده نشده است تقريباً حق با اوست. البته درست است كه اين خيال باطل را خيلي ها دارند اما در مورد گرندين موضوع فرق مي كند. او با وجودي كه مطمئناً نمي توانسته هرچه را كه با آن مواجه شده ضبط كند ولي مي توان مطمئن بود كه در مورد او هيچ گونه « بازگشت واپس زده » وجود ندارد، آن هم به دليل آنكه فرايند متافور در او مختل است. ديگري مصنوعي او نمي تواند شقاق سوژه را ايجاد كند. اين يك ديگري واقع است، يك ديگري كامل.
ماشين گرندين يك ارباب دال است كه او را در حوزه ي ديگري، بدون هيچ گونه تموّجي متجلي مي كند. به بركت اين ارباب دال گرندين مي تواند تا حدودي ژوئي سانس را كنترل كند. همچنين به كمك اين ماشين او مي تواند احساسات خود و ديگران را تا حدودي بپذيرد، مي تواند خشونت خود را كنترل كند و ياد مي گيرد كه محبت ديگران را حس كرده و قبول كند. با اين همه اين توسعه ي زندگي عاطفي محدوده ي تنگي دارد. او مي گويد: « من از ازدواج مي ترسم. براي من ساختن دستگاهم از اهميت بيشتري برخوردار است تا نرمال شدن يا ازدواج كردنم. »
ديگري مصنوعي او يك ديگري كامل است. هيچ گونه كاستي، هيچ جاي خالي در حوزه ي اين ديگري نيست كه سوژه بتواند ابژه ي اشتياق خود را در آن جا بدهد. در حوزه ي اين ديگري گرندين به صورت يك دال در مقابل دال هاي ديگر متجلي نيست. او به صورت يك ارباب دال و بدون هيچ گونه تموّجي بازنمايي مي شود و اين بسيار مشابه آن چيزي است كه در هذيان پسيكوتيك اتفاق مي افتد. تنها چيزي كه متفاوت است اين است كه گرندين اصرار دارد كنترل كامل ماشين را در اختيار داشته باشد.
هرچه ماشين گرندين كامل تر شد، ژوئي سانس او بيشتر مهار شد. « بحرانهاي عصبي »، حالت تهاجمي و تنش هاي سيستم عصبي او تخفيف يافت. اما خوددرماني هيچ گاه قطعي نشد. ژوئي سانس مهار شد، ولي با فالوس درنياميخت، يعني كه توسط بعد سمبوليك احاطه نشد. براي همين هم او محتاج « ايمي پرامين » (9) به مقدار پنجاه ميلي گرم در روز است كه از يازده سال پيش مصرف مي كند. ايمي پرامين براي او نوعي عصاي دست است. او تأكيد مي كند: « اگر اين دارو موقعي براي من تجويز مي شد كه بيست سال داشتم هرگز نمي توانستم آنچه را كه تا به امروز انجام داده ام به سرانجام برسانم. « بحرانهاي عصبي » من، وسواسهايم، اضطرابهايم تا آنجا كه باعث نابودي من نمي شدند به صورت موتوري قوي عمل مي كردند ».
همان طور كه پديده هاي هذيان زدگي (10) كه شربر نمونه هاي زيادي از آن را به دست مي دهد از زمان كشف نورولپتيك (11) ها بسيار كاهش يافته اند، زيرا اين داروها خوددرماني توسط هذيان را سدّ مي كنند، به همان ترتيب تجويز داروهاي ضدافسردگي به طور زودرس ممكن بود خوددرماني گرندين را توسط ماشين دفاعي پيچيده اش سدّ كند.
با تمام اين اوصاف گرندين خود معتقد است كه اوتيسم ناشي از يك جراحت در مغز است، به رغم اينكه ماشيني را كه او اختراع كرده است كاربرد چنداني در نورولوژي ندارد. او ضمناً تأكيد دارد كه روش درماني او فقط براي خودش ارزش دارد نه براي همه و بالاتر از آن تأكيد دارد كه محبت اطرافيانش نقش اساسي در بهبود او ايفا كرده است.

پي نوشت ها :

1.Jean Claude Maleval
2.Temple Grandin
3.machine régulante(F)
4.machne á serrer(F)
5.énonciation(F)
6.sequences
7.Sacks
8.reject de l`inconscient(F)
9.Imipramine دارويي كه معمولاً در درمان افسردگي مصرف مي شود.
10.paraphrenisation
11.neuroleptic

منبع مقاله :
كديور، ميترا؛ (1388)، مكتب لكان: روانكاوي در قرن بيست و يكم، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ دوم.