دروغگویی :
همان طور که قبلا اشاره شد انسان همیشه در معرض اضطراب ناشی از نیستی است ، یعنی متناهی بودن، یعنی آگاهی از اینکه رو به پایان است و روزی با مرگ مواجه می شویم. بنابراین تنها راه گریز غیر منطقی از این اضطراب دروغگویی است . وقتی ما با یکی از جنبه های نیستی روبرو می شویم تنها دو راه داریم : 1- مضطرب شویم 2- دروغ بگوییم . شاید دروغگویی بهترین برای انتخاب باشد دروغگویی به اضطراب روان رنجور می انجامد . فکر کنید در کنار ساحل دریا با خانواده خود نشسته اید ناگهان صدای داد و فریاد اطرافیانتان بلند می شود که در حال دویدن به سوی دریا هستند ، دور و بر خود را وارسی می کنید می بینید فرزند کوچکتان کنارتان نیست با کمال ناباوری می بینید که جسد فرزندتان را از آب بیرون می کشند . خودتان را به خاطر عدم مراقبت از فرزندتان شماتت می کنید : اگر مواظب خانواه ام باشم دیگر چنین اتفاقی نمی افتد ، پس برای گریز از اضطراب حاصل از مواجهه با نیستی دروغ می گویید : اگر چشم از خانواده بر نداریم می توانیم جلوی پیشامدهای نا گوار را بگیریم . پس وقتی که فرزندمان یک لحظه از دیدرس چشم ما دور شوند دچار اضطراب می شویم همان اضطراب روان رنجور یعنی پاسخ بدلی به هستی . در حالی که اضطراب وجودی پاسخ صادقانه به نیستی است .
10- گناه وجودی :
گناه وجودی گریختن از قبول تعهد یا تصمیم گرفتن برای انتخاب نکردن است . این گناه همیشه در پی زندگی نا صادقانه در ما ایجاد می شود ، همچنین حاصل اجازه ما برای شکل دهیمان توسط دیگران است .
نظریه آسیب روانی:
دروغ گویی اساس آسیب روانی است . دروغ گویی تنها راهی است که می توانیم از نیستی بگریزیم برای اینکه اجازه ندهیم اضطراب وجودی به تجربه ما راه یابد وقتی با نیستی مواجه می شویم ، مثل مرگ یکی از نزدیکان ، دو انتخاب داریم مضطرب شویم یا دروغ بگوییم شاید ترجیح دهیم دروغ بگوییم ، به این صورت که به خودمان بگوییم اگر مواظب نزدیکان باشیم می توانیم جلوی پیشامد ها را بگیریم .
دروغ گویی به اضطراب روان رنجور می­انجامد مثلا اگر صرفا به خاطر اینکه فرزندانمان لحظه ای از دیدرس ما خارج شده اند مضطرب شویم این اضطراب روان رنجور است وقتی اضطراب روان رنجور به این تصمیم منجر شود که باید طبق اضطراب عمل کنیم به نشانه های آسیب روانی ، مثل وارسی کردن خانوادمان مبتلا می شویم .
آسیب روانی با تأکید بیش از حد بر یک سطح هستی به قیمت از دست دادن سطوح دیگر آن مشخص می شود . در مورد بالا بر بودن – با – دیگران ، در برابر بودن – در – طبیعت یا بودن – برای – خود تأکید بیشتر شده است . شاید رایجترین سطح دروغگویی ، دروغ گفتن به دیگران است . ما با تظاهر به غمگین بودن ، دیوانه بودن و بی گناه بودن بسته به نقطه ضعف دیگران بر آنان تأثیر می گذاریم .
مثال دروغگویی – در – طبیعت آن است که افراد زیادی به جای اینکه برای ابراز تمایلات طبیعی خود ، مسئولیت یافتن راه سالمی را بپذیرند وانمود می کنند که سایق های زیستی آن ها زندگیشان را کنترل می کند . دروغ گفتن – به خاطر – خودمان ، قدری پیچیده تر است . به این علت که ما اولا باید آگاهانه تصمیم بگیریم دروغ بگوییم بعد در یک مقطع ، دروغهایمان را باور کنیم . مثلا « من هیچگاه عصبانی نمی شوم »
سارتر می گوید : تنها چیزی که باید فرض کنیم آدم آگاهی است که خود فریبی می کند و تصمیم می گیرد به کدام جنبه خود بی توجه باشد . . از طریق دروغ گویی شاید تماس خود را با منبع رهنمود شخصی مان ، یعنی قصد مندیمان قطع کنیم . قصد مندی ، آفرینش معنی است . مبنایی برای هویت ما است . وقتی ما معنایی برای زندگی نداشته باشیم انسانی راکد و موجودی در حال سکون خواهیم بود در نتیجه این سکون روز به روز بر وجود ما چیره شده و مانع از « شدن » ما گشته و جستجو برای ارزش را در لحظه لحظه شدنمان در ما خواهد کشت و ما را در دنیای اطراف و دنیای ذهنی مان تنها خواهد گذاشت و این تنهایی ما را به صورت یک قربانی محیطی که در آن همه مسئولیت بر گردن دیگران و شرایط محیطی است در خواهد آورد ، پس آزادی از ما سلب شده و گردن به تقدیر خواهیم سپرد و جهت گریز از مسئولیت آن به دروغ گویی خواهیم پرداخت . اینجاست که اصالت نیز از دست خواهد رفت و ما موجوداتی خواهیم بود که همچون رباتی که توسط دیگران به صورت برنامه ریزی شده عمل کرده و توسط آنان شکل گرفته ، عمل خواهیم کرد .
فرآیند درمانی :
چون دروغ گویی منبع آسیب روانی است ، راه حل از بین بردن نشانه های بیماری صداقت است . با توجه به اینکه هدف روان درمانی اصالت است افزایش دادن هشیاری یکی از فرآیند های حیاتی است که افراد از طریق آن به جنبه هایی از دنیا و خودشان که دروغ گویی آن را پنهان ساخته است ، پی می برند . چون دروغ گویی به نوعی فعل پذیر کردن خود هم منجر می شود که طی آن توانایی تصمیم گیری ها و یا انتخاب های دیگر تجربه نمی شود ، پس درمان فرآیندی است که طی آن مراجعان خود را فاعل یا عامل احساس کرده و قادر می شوند از طریق بالا بردن حق انتخاب ها زندگیشان را هدایت کنند . هدف اصلی درمان تشویق کردن مراجعان به عکس عمل نشان دادن به زندگی ، تشخیص دادن دامنه چاره های آنان و تصمیم گرفتن توسط خودشان است ون دئورزان – اسمیت می نویسد که مشاوره وجودی برای درمان مردم در مدل درمان طبی سنتی طراحی نشده است ، ترجیحاً مراجعان به عنوان بیماران وجودی زندگی ، و یا خام و محدود در زندگی کردن نگریسته می شوند . درمان وجودی فرآیند جستجو برای ارزش و معنی در زندگی است و وظیفه اصلی درمان گران تشویق مراجعان برای کشف اختیار و آزادی برای خلق یک هستی با معنی است .
بوگنتال در فرآیند درمان سه وظیفه اصلی را مشخص کرده است : 1- کمک به مراجعان در باز شناخت اینکه آن ها در حال حاضر در فرآیند درمانشان حضور کامل ندارند و مشاهده اینکه چگونه این الگوها می توانند آنان را بیرون از درمان محدود سازند 2- حمایت از مراجعان جهت مواجه شدن با اضطراب هایی که از آنها اجتناب می کردند 3- کمک به مراجعان جهت باز تعریف خودشان و دنیایشان به صورتی که اصالت بیشتری را در ارتباط با زندگی پرورش دهند .
پس درمان در وجود نگری از بین بردن اضطراب نیست ، بلکه درمان گران همراه درمان جویان حرکت می کنند و دنیای ذهنی آنان را توسط خودشان کاوش کرده با موقعیت های وحشتناک و اضطراب آور زندگی آنان مواجه شده و دنیا را مانند آن ها تجربه می کنند و در این تجربه درمان جویان آگاهی می یابند که چگونه با انتخاب و آزادی خودشان روبرو شوند و چگونه با آفرینش معنا و جستجو برای ارزش بر انزوا و تنهایی و بی معنایی خود فائق آیند و چگونه با رو راستی و پذیرش جنبه های پنهان ستوه وجودی خویش فردی با اصالت و صادق باشند . در حقیقت هدف درمان وجودی کمک به مراجعان است تا با مفاهیم و مسائل اساسی زندگی خود که از آن ها فرار می کردند روبرو شده آن ها را تجربه کرده و با آن ها کنار بیایند .
وجود نگری کاربست درمان را در آگاهی از معنی انسان بودن استوار می کند . انسان بودن به این معنی است که ما به وجودمان پی می بریم و به آن معنی می دهیم . هر چه قدر آگاهیمان را بیشتر کنیم امکاناتمان برای آزادی بیشتر و توانایی مان برای زیستن بیشتر می شود .
در این زمینه می توان به موارد زیر اشاره کرد :
· ما متناهی هستیم و وقت نا محدودی نداریم که آنچه را در زندگی می خواهیم انجام دهیم .
· ما از توانایی اقدام کردن یا نکردن برخورداریم ، بی کنشی نوعی تصمیم گیری است .
· ما خود با انتخاب اعمال خود تا حدودی سرنوشت خود را انتخاب می کنیم .
· اضطراب وجودی که حاصل آگاهی از آزادیمان است جزو ضروری زندگی است .
· ما در معرض پوچی ، تنهایی ، بی معنایی و گناه قرار داریم .
ما در طول زندگی اغلب با سوالاتی از قبیل : من کیستم ؟ چه چیزی را می توانم بدانم ؟ چه کاری باید انجام دهم ؟ چه امیدی می توانم داشته باشم ؟ و کجا می روم ؟ مواجه هستیم . خود آگاهی منشأ اغلب توانایی های دیگر انسان است .
در طول مشاوره آگاهی های زیر در انسان طلوع می کند :
· آن ها متوجه می شوند که چگونه امنیت وابستگی را با اضطراب هایی که همراه تصمیم گیری خودشان است عوض می کنند .
· آن ها آگاه می شوند که هویتشان به توصیف فرد دیگری از آن ها وابسته است .
· آنها آگاه می شوند که خودشان را در خیلی جهات با تصمیمات گذشته خویش محبوس نگه داشته اند و متوجه می شوند که می توانند تصمیمات تازه ای بگیرند .
· آگاه می شوند علی رغم نا توان بودن در تغییر برخی رویداد ها می توانند نحوه برداشت و واکنش خود را به این رویداد ها تغییر دهند .
· یاد می گیرند که محکوم به آینده ای مانند گذشته نیستند ، می توانند از گذشته درس گرفته و آینده را از نو بسازند .
· درک می کنند که به علت دل مشغولی به رنج ، مرگ و مردن زندگی را احساس نمی کنند .
· آن ها می توانند علی رغم پذیرش محدودیت های خود احساس ارزشمندی کنند ، چون می فهمند برای اینکه احساس ارزشمندی کنند لزومی ندارد که کامل و بی عیب باشند .
· آن ها در می یابند که حال خود را فدای برنامه ریزی برای آینده ، دلمشغولی برای گذشته و سعی در انجام دادن همزمان کارهای زیاد کرده اند .
درمانگران وجودی معمولا با افرادی سر و کار دارند که وجودی نا محدود دارند ، در حقیقت این افراد آگاهی محدودی از خود داشته و به عنوان افراد نا پخته و خام نگریسته می شوند و هدف درمان و مشاوره بالا بردن آگاهی آنان است تا وجود خود را گسترش دهند و این کار مستلزم مواجهه درمان جویان است با طرقی که وجود نا محدود آنان را باعث شده و نحوه ای که گیر کرده اند می باشد . در طول درمان ، درمان جویان با کسب آگاهی و مواجهه با امور اساسی زندگی خود کشف می کنند که علل محدود بودن وجود آن ها چیست و چگونه می توانند خود این امور را کنترل و یا از آن برای گسترش وجود خود و شدن استفاده کنند

th (12)