رشد سالم رواني شخصيتي در نظريه اريکسون
رشد شخصيت سالم دريک کودک هم با تجربيات کسب شده ي دوران کودک از اطرافيان وهم با تجربيات بدست آمده ي دوران بزرگسالي نيز کاملا مرتبط است.لذا رشد شخصيت چه سالم وچه ناسالم (ناهنجار= معيوب)، تمام طول چرخه ي زندگي را از شير خوارگي وکودکي تا بزرگسالي وپيري در بر مي گيرد.
هشت مرحله در رشد شخصيت هر فرد وجود دارد که طي هر مرحله ازاين مراحل به صورتي متوالي و واضح روي مي دهد. براي پيشرفت ورشد سالم شخصيت، هر مرحله بايد به طور رضايت بخش حل شود.چنانچه مرحله اي خاص از رشد به طور موفقيت آميز حل نشود تمام مراحل بعدي، ناسازگاري جسمي، شناختي، اجتماعي يا هيجاني را نشان خواهد داد. اما در شرايط کمال مطلوب، بحران به طور موفقيت آميز تحت سطله درمي آيد. وشخص نيرو گرفته وقادر مي گردد به مرحله ي بعدي رهسپار شود.
مراحل رشد از نظر زماني ثابت نيستند. رشد مستمر است وهر چند در زماني ممکن است مرحله اي به مرحله ي بعد منتقل سازد يا اينکه تحت شرايط فشار و استرس شديد درمرحله اي از رشد، به طور نسبي با کامل به مرحله ي قبلي عقب نشيني کند که نشانگر توقف يا رشد ناسالم وناموفق در آن مرحله است.
مرحله 1- اعتماد بنيادي در مقابل بي اعتمادي بنيادي از تولد تا 1 سالگي را در بر مي گيرد.
اعتماد نوعي نگرش کودک تازه متولد شده نسبت به خود ودنياي دور وبرخود است که اين نگرش کودک به خود ودنياي اطرافيان وجهان از ديدگاه خود حاصل تجربيات شخصي در سال اول زندگي او است.اعتماد عبارتست از انتظار برآورده شدن نيازهاي شخصي واين معنا که مي شود روي دنيا يا منابع تامين کننده ي بروني (يعني زندگي، که وابستگي خاص به روابط برخوردار شونده واستفاده کننده از اطرافيان دارد) حساب کرد يا نه؟کودک دراين سن بايد نيازهاي اوليه اش برآورد شود مثل يافتن نوک پستان، مکيدن وبلعيدن شير، داشتن منبع گرمي ولذت بخشي وفردي که وسيله ي حفظ او از گرما وسرما را تامين کند.مادر اعتماد برانگيز، با تلاش به اين نيازها مي پردازد وبه اين ترتيب زمينه را براي انتظارات مثبت بعدي از دنيا آمده مي سازد. از طريق اين تعامل، شيرخوار يا احساس اعتماد پيدا مي کند.مبني براينکه خواستهاي او برآورده خواهد شديا اگرمادر مراقبت کننده نباشد احساس عدم اعتماد ايجاد خواهد شد واينکه به آنچه مي خواهد نخواهد رسيد. نخستين پيشرفت اجتماعي کودک اين است که اجازه دهد بدون اينکه احساس اضطراب وخشم زايد کند مادرش از جلو چشمان او دور شود.اين امر به اين دليل روي مي دهد که مادر در ذهن کودک معرف ايمني دروني او مي گردد.
مرحله 2- خود گرداني درمقابل شرم وترديد درسال دوم وسوم کودکي.
خود گرداني به احساس تسلط کودکان برخود وبر غرايز و تکانه هايشان مربوط مي گردد. کودک نو پا با بيان کلمه ي من، تو، مال من، مال تو، با نگهداري بعضي چيزها براي خود وندادن آن به ديگران ويا با دادن اشيا به ديگران، با همکاري ويا مخالفت، حتي با توانايي نگهداري دفع يا رها سازي آن مي تواند احساس خود گرداني کارها را به ديگران ثابت کند که احساسي موفق است درمقابل ناتواني خودگرداني که احساس ناموفق است ومنجر به شرم وترديد او مي شود.
کودکان در سنين دوم وسوم زندگي ياد مي گيرند که به تنهايي راه بروند، غذا بخورند، کنترل مقعدي داشته باشند وحرف بزنند. پختگي عضلاني زمينه رشد را براي اين مرحله فراهم مي سازد. اگر پدر ومادر اجازه ي کم وبيش خود مختاري را به کودک بدهند وبدون محافظت افراطي از او حمايت کنند، بچه نوپا اعتماد به نفس پيدا کرده واحساس مي کند که مي تواند خود ودنياي خود را کنترل نمايد. اما اگر بچه نوپا به خاطر خود مختاري تنبيه ويا بيش از اندازه کنترل شود دچار خشم و شرم خواهد شد. اگر پدرومادر خودگرداني را تاييد نمايند احترام به نفس کودک بالا رفته واحساس غرور در او بوجود خواهد آمد. کنترل افراطي پدر ومادر ويا فقدان خود گرداني کودک و به عبارتي ناتواني عضلاني ومقعدي احساس شرم وترديد بوجود مي آورد (شرم به اين معني است که دنياي بيروني با نظر تحقير به شخص مي نگرد).
مرحله 3- ابتکار درمقابل احساس گناه سال چهارم وپنجم کودکي.
وقتي بچه ها به آخر سه سالگي مي رسند قادرند فعاليت حرکتي وهوشي را شروع کنند. تقويت اين اقدام هاي ابتکاري تابع ميزان آزادي فيزيکي کودک واقناع کنجکاوي ذهني او است اگر با کودک نو پا طوري رفتار شود که نسبت به رفتارها وتمايلات خود احساس بي کفايتي کند ممکن است احساس گناه د رمورد فعاليتهاي ابتکاري اش به او دست دهد. تعارض هاي مربوط به ابتکار ممکن است مانع اين شود که کودک بتواند به کمک تجربه رشد يابد وهمين امر مي تواند در پيدايش احساس جاه طلبي وبلند همتي که دراين مرحله بوجود مي آيد ايجاد اختلال کند. در اواخر اين مرحله کودک قادر است به طور مستقل وبا قدرت فعاليت کند.بازي کردن بچه هاي همسن وسال، راه تامل را به اومي آموزد. اگر با تخيلات پرخاشگرانه کودک به خوبي مدارا شود، (يعني نه تنبيه شود ونه تشويق ) احساس ابتکار وبلند پروازي دراو به وجود مي آيد. در انتهاي مرحله ابتکار در مقابل احساس گناه، وجدان در کودک برقرار مي گردد. بچه ياد مي گيرد که نه تنها حدودي براي رفتارهاي انسان وجود دارد بلکه تکانه هي پرخاشگرانه را مي توان به طريقي سازنده نظير رقابت هاي سالم، بازي ها واستفاده از اسباب بازيها، حتي اسباب بازي هايي که شکل اسلحه دارند ابراز نمود. پيدايش وجدان زمينه را براي احساس اخلاقي درست ونادرست آماده مي سازد. تنبيه زياد، مي تواند مانع گسترش تصورات وابتکار کودک گردد. کودکي که وجدان بسيار قوي با کيفيت همه يا هيچ پيدا مي کند (يعني يک فرد يا يک چيز يا يک اصل بايد داراي تمام ويژگي هاي لازم بوده باشد تا مورد پذيرش من قرار گيرد. وگرنه هيچ) ممکن است در بزرگي مصرانه بخواهد که همه ي مردم اصول اخلاقي او را بپذيرند ولذا به صورت خطري براي خود وديگران در آيد. اگر بحران ابتکار با موفقيت حل شود احساس مسووليت، قابليت اعتماد وخويشتن داري پديد مي آيد.
مرحله 4- کوشايي در مقابل احساس حقارت سال ششم تا يازده سالگي
دراين مرحله که دوره ي ورود به مدرسه است کودک شروع به شرکت در يک برنامه ي آموزشي منظم مي کند. جديت وتلاش وکوشا بودن به توانايي کار کردن وکسب مهارت هي بزرگسالان ، زمينه اساسي اين دوره را تشکيل مي دهد.کودک ياد مي گيرد که قادر است چيزهايي بسازد ومهمتر از آن درانجام دادن کار تسلط پيدا کرده و آن را تکميل نمايد. اگر روي اصول
ومقررات «بايدها» و «بايستي ها» تاکيد زياد صورت گيرد کودک به جاي ميل طبيعي براي کارکردن احساس «وظيفه» پيدا مي کند. کودک کارساز لذت تکميل کار را ياد گرفته وغرور انجام خوب کارها را به خوبي در مي يابد.
احساس بي کفايتي وحقارت حاصل منفي احتمالي اين دوره، از چند منبع ريشه مي گيرد. بچه ممکن است د رمدرسه آماج تبعيض قرار مي گيرد. ممکنست به او گفته شود که حقير است. ممکن است درخانه بيش از حد زير پروپال او گرفته شده يا وابستگي شديد به حمايت رواني خانواده پيدا کند يا ممکن است کودک به صورتي نامناسب خد را با والد همجنس مقايسه کند. آموزگاران خوب و پدر ومادران خوب که بچه ها را به سعي وکوشش، کارسازي وپايداري در برابر مشکلات تشويق مي کنند . حکم سدي را در برابر بروز احساس حقارت درکودک دارند. چنين موقعيت هاي اجتماعي حساس وتحريک کننده وبا انگيزه مي تواند حتي با پدر ومادري که حمايت کننده نيستند مقابله کند. برعکس محيط مدرسه اي که کودکان را دچار ياس کرده وبر چسب منفي بر آنان مي زند احترام به نفس آنان را کاهش دهد هر چند پدر ومادر درخانه کوشايي او را پاداش دهند.
مرحله 5- هويت درمقابل سردرگمي نقش دوازده سالگي تا آخر نوجواني.
کسب احساس هويت مهمترين رويداد اين مرحله است که با بلوغ ونوجواني همراه مي گردد.هويت عبارت از اين است که شخص بداند کي هست ومقصدش کجا است. (بناي هويت سالم درجريان عبور از سه مرحله اول رشد رواني اجتماعي وهمانندسازي با پدر ومادر سالم يا جانشين هاي آنها ساخته مي شود. داشتن يک هويت دليل ضمني وجود وحدت دروني با عقايد وارش هاي يک گروه اجتماعي است .در اين دوره، نوجوان در جايگاه رواني اجتماعي بين کودکي وبزرگسالي است ودر آن نقش هاي متعددي را در مورد آزمايش قرار مي دهد. شخص ممکن است قبل از انتخاب شغل ثابت، اشتباهات اوليه اي را مرتکب شود. ممکن است ترک تحصيل کرده ومجددا به تکميل آن اقدام نمايد. ارزش هاي اخلاقي هم ممکنست تغيير يابد امابه هر حال يک سيستم اخلاقي درقالبي هماهنگ ومنظم ساخته مي شود.
بحران هويت درنوجواني يک بحران هنجار است که همه ي نوجوانان بايد آن را تجربه کنند، اما ناتواني براي کنار آمدن با اين بحران ، براي نوجوان قابل قبول نبوده وناهنجار است.چون نوجوان را از داشتن يک هويت محکم محروم مي سازد. وبه سردرگمي هويت يا آشفتگي نقش مبتلا مي شود به کسي مبدل مي شود که نمي داند کيست وجاي او در اين دنياي بزرگ کجا است.سردرگمي نقش ممکن است خود را به صورت اختلالات رفتاري نظير فرار از منزل ، رفتار جنايي يا انواع توهمات وهذيان ها سوق دهد.نوجوان ممکن است براي مقابله با سردردگمي نقش خود را با گروه وفرقه هاي خاص پيوند داده يا با قهرمانان مردمي همانند سازي نمايد.
مرحله 6- صميميت درمقابل خود فرورفتگي وانزوا بيست ويک تا چهل سالگي.
از اواخر نوجواني تا اوان ميانسالي ادامه دارد. دراين دوره تعارض رواني اجتماعي ممکن است پديد آيد ومثل مراحل قبلي رشد، موفقيت يا شکست در آن بستگي به اين دارد که در دوره هاي قبلي زمينه تا چه حد آماده شده وتوانايي تعامل شخص با محيطش تا چه حد باشد. براي نوجواني که بحران هويتي خود را به خوبي حل کرده است برقراري روابط جنسي صميمانه، دوستي وهر نوع رابطه ي عميق هراسان کننده نيست. برعکس کسي که در حالت سردرگمي هويت به دوران بزرگسالي پا مي نهد از درگير شدن در روابط عميق وپاپا، ناتوان است. چنين کسي بدون داشتن دوست يا شريک ممکن است مجذوب خود شده وفردي تنبل وتن آسا گردد. درچنين شرايطي ممکن است احساس انزوا وتنهايي به ابعادي خطرناک برسد.
دريک رابطه ي صميمانه واقعي محبت دوجانبه وجود دارد. اين کلمه يادآور وضعيت مرحله ي اول زندگي است. براساس همان وضعيت و روابط، شخص دربزرگسالي قادر مي گردد که عاشق شود، عشق بورزد يا خود يا عشق ومحبت انساني ديگر
را بپذيرد. با گذشتن بحران صميميت درمقابل انزوا شخص بر انحصار و وابستگي هاي پيشين غلبه کرده وروابطي دوسويه بنا مي نهد که به گروههاي اجتماعي بسط مي يابد.
مرحله 7- مولد بودن درمقابل بي حاصلي چهل تا شصت و پنج سالگي.
درطول سال هاي ميانه بزرگسالي ، شخص بين مولد بودن و بي حاصلي يکي را بر مي گزيند.مولد بودن تنها به بچه دار شدن وبزرگ کردن آنها اطلاق نمي شود بلکه علاقه ي شديد درمحيط خارج از خانه براي راهنمايي وتثبيت نسل آينده وبهبود بخشيدن به جامعه را نيز در برمي گيرد.افراد بدونفرزند اگر احساس نوعدوستي وخلاقيت داشته باشند مي توانند مولد نيز باشند. اما بسياري از مردم، مايلند اگر بتوانند انرژي وشخصيت خود را در توليد وتربيت فرزند خود صرف کنند. با وجود اين، ميل به داشتن فرزند، تضمين کننده ي مولد بودن نيست. براي مولد بودن خود پدرومادر بايد هويت واقعي بدست آورده باشند. شخص بالغي که علاقه اي به هدايت يا به وجود آوردن نسل آينده ندارد ممکن است درمورد صميميت نيز دچر وسواس بوده باشد که خودحاکي از فقدان صميميت است . چون ممکن است کسي ازدواج کند وبچه دارشود اما در پيله ي خود خواهي ها وانزوا باقي بماند. چنين افرادي چنان به تن پروري قانع اند که انگار خود کودکي بيش نيستند.اعتقاد به همنوع در آنها بسيار اندک است. در واقع پدر ومادري که به ارزش زيستن در جامعه اي خاص اعتقاد ندارند. ممکن است اين نکته را در يابند که فرزندانشان پيام آنها را به خوبي درک کرده اند. حاصل چنين وضعيتي اين است که چنين کساني هرگز صاحب نوه اي نخواهند شد.
بي حاصلي، حالتي بيهوده است. چون انتظار مي رود شخص آمادگي لازم براي رفتن به فراسوي را داشته باشد درحالي که چنين شخصي هم ناتوان از درک اين ويژگي بوده وهم اينکه قادر به قبول فناپذيري واينکه مرگ جزيي غير قابل اجتناب از زندگي است نمي باشد.
مرحله 8- يکپارچگي درمقابل پريشاني وانزوا بالا شصت وپنج سالگي.
پيري آخرين مرحله در چرخه ي زندگي است.اين مرحله تعارض بين يکپارچگي (يعني احساس رضايتي که شخص از زندگي پر بار گذشته خود مي کند) و پريشاني (يعني احساس اينکه زندگي پوچ وبي معني بوده است) مي باشد.دوره اي براي لذت بردن از نوه ها ، انديشيدن به تلاش هاي بزرگ وشايد مشاهده ثمره زحمت گذشته درسودي که نسل هاي آينده از آن مي برند. احساس کمال امکان مي دهد که شخص جاي خود را در چرخه ي زندگي به پذيرد وقبول کند که زندگي هر کس مسووليتي است که برعهده خده اوست.
با اين حال يپري صلح وصفايي نخواهد داشت مگر اينکه شخص در دوره هاي پيش به صميميت ومولد بودن دست يافته وبدن توليد نسل، احساس هدف ومقصود واحساس اينکه شخص زندگي هدف داري را مي گذارنده است دربين نخواهد بود وبدن اين، احساس ترس از مرگ واحساس ياست وبيزاري مستولي خواهد شد. مردم گريزها وافرادي که به ديگران تکبر مي فروشند در دام ياس گرفتارند.
درمجموع مي توان گفت: کودکان سالم از زندگي ترسي نخواهند داشت وموفقيت درانتظار آنهاست اگر پدران ومادران آنها از يکپارچگي کافي براي نهراسيدن از مرگ برخوردار بوده باشند.

پي‌نوشت‌ها:

* عضو هيات علمي دانشگاه آزاد(آستارا)

منابع:
خلاصه ي روانپزشکي علوم رفتاري – روانپزشکي باليني کاپلان ترجمه نصرت الله پور افکاري
فصلنامه بهداشت و روان شماره 30