مقدمه ای بر روان شناسی رابطه خانواده با نوجوان 

نقش خانواده در رشد و تشکیل شخصیت  نوجوان بر هیچ کس پوشیده نیست. خانواده  اولین و تنها واسطه ارتباط کودک با اجتماع است. در خانواده کودک ارزش ها و ضد ارزش ها ، اصول و قواعد اخلاق را می آموزد. کودکان از لحاظ عاطفی، شناختی و … وابستگی خاصی به خانواده دارند و برای آنها خانواده مهمترین نقش را در زمینه ی تأمین نیازهای روانی کودک دارد. این نیازهای عاطفی در نوجوانی رنگ شدیدتری به خود می گیرد که نوجوان آن را در محیطی وسیع تر از خانواده جستجو می کند و بر همین اساس است که ارتباط نوجوان با اطراف افزایش می یابد. نوجوان کمتر تمایل دارد در خانه بماند و به روابط بیرون از خانواده اهمیت بیشتری می دهد. نوجوان را نه می توان کودک دانست و نه همردیف با بزرگسالان قرار داد.

خانواده ها در برخورد با این دوران که گاه به بحران  یاد می شود بر چند دسته تقسیم می شوند:

1- خانواده های طبیعی (تعادل)

در این خانواده ها هر یک از اعضا ضمن داشتن استقلال  شخصی در کارهایشان در اغلب امور به مشورت با یکدیگر می پردازند. پدر و مادر  روش مشترکی را در برخورد با نوجوان پیش می گیرند و به نیازهای نوجوان در این دوران آگاهی کافی دارند ؛ مسائل مربوط به نوجوانشان را می شناسند و در مورد مسائلی که مربوط به آنها می شود به مشورت می پردازند. رابطه میان والدین و فرزندان نه از روی وحشت و نه اجبار است فرزندان به راحتی با والدینشان ارتباط برقرار می کنند. در این خانواده ها ضمن تبادل نظر در امور خانوادگی ، رهبری بر عهده پدر خانواده است.

2- خانواده های بی نظم

در این خانواده ها هیچ یک از اعضا مسئولیت اصلی خود را ایفا نمی کند. پدر فقط قسمتی از مسئولیتش را برعهده می گیرد ؛ به او بیشتر به چشم برطرف کننده نیازهای مادی نگاه می شود و به نقش وی اهمیت چندانی داده نمی شود. در عوض این مادر است که تقریباً مسئولیت تمامی امور را بر عهده دارد اما اغلب مادران در این نوع خانواده ها روش ثابتی را در تنبیه و تشویق  کودکان ندارند و در برابر موقعیت های یکسان ، واکنش های مختلفی از خود نشان می دهند. در اغلب موارد مادر نمی تواند الگوی مناسبی برای دختر خانواده باشد، زیرا نقش مادر با انتظارات  جامعه متفاوت است. دختران و پسران در این نوع خانواده ها در ایفای نقش مادرانه و پدرانه دچار مشکل می شوند. آنها در آینده با انتخاب فردی ناکامل در زندگی آینده نیز دچار مشکل می شوند.

3- خانواده های سخت گیر

در این نوع خانواده روابط بین والدین و فرزندان از روی استبداد است و حتی گاه این روابط پایه روابط ِمیان والدین را می گذارد. والدین نسبت به خواسته های مشروع فرزندانشان بی اعتنا می باشند و همواره مانع از تحقق آنها می شوند. اغلب والدین حالات روحی، روانی مناسبی ندارند. به همین جهت مشکلات فراوانی برای فرزندان ایجاد می شود. فرزندان هیچ راه انطباقی با والدینشان ندارند و توانایی چندانی برای ایجاد ارتباط با دیگران ندارند.

4- خانواده های آسان گیر

در این خانواده ها در دادن آزادی به نوجوان افراط می شود. کنترل چندانی نسبت به رفت و آمدها، رفاقت ها و … ندارند. اغلب پدر و مادرها به علت مشغله کاری زیاد زمان کافی و مناسبی برای فرزندانشان ندارند و تربیت  و شکل گیری آنان را بر عهده جامعه می گذارند و نوجوان به ارزش ها و ضد ارزش های اجتماعی توجهی ندارند و فردی ناهنجار ، لاابالی بی قید و بند می شوند و چون در طول زندگیشان هیچ نظم و ترتیبی نداشتند. با اولین برخورد و تنبیه دچار شکست می شوند. این نوجوانان اغلب گام در مسیر والدینشان می گذارند بی تردید همگی ما در زندگی روزمره شاهد این مسائل هستیم که پسر یک فرد معتاد نیز اعتیاد  دارد ؛ دختر مادر بی نظم هیچ نظامی در کارهایش مشاهده نمی شود و…

نوجوان و ارتباط با اعضای خانواده

هنگامی که کودکی پای به دوره نوجوانی  می گذارد یکی پس از دیگری بندهای وابستگی به خانواده را جدا می سازد و تفاوت فاحشی میان نسل خود و نسل والدینش می بیند که چنانچه اختلاف سنی بین والدین و فرزندان بیشتر باشد این اختلاف رنگ بیشتری می گیرد.

می توان رفتارهای مخالفت آمیز نوجوان در این دوران را به دلیل کسب استقلال و تثبیت هویت فردی دانست. این نشان دهنده این واقعیت است که هرگاه به نوجوان  برای رسیدن به این احساس فرصت کافی داده شود این اختلافات به حداقل خود می رسد و هرگاه این فرصت از او دریغ شود این تعارضات و اختلاف ها به اوج خود می رسند که در این حالت ممکن است نوجوان تنها  از روی مخالفت با والدینش مبادرت به انجام کارهایی نماید که خود نیز با آنها مخالف است.

داشتن رابطه دوستانه والدین با علم به این که نیازهای نوجوان چیست و چه نوع رفتاری برای برخورد با نوجوانان مؤثر است اهمیت زیادی دارد .

به عنوان مثال:
 نوجوان در این دوران تمایل فراوانی به انزوا و تنهایی دارد. تمایل چندانی به خروج
از خانه و رفت و آمدهای خانوادگی و دوستانه از خود نشان نمی دهد. اما والدین انتظار دارند که نوجوان همانند دوران کودکی در کلیه رفت و آمدهای خانوادگی شرکت داشته باشد که این عمل والدین گاه موجب مخالفت و ستیزه نوجوان می شود. این عامل موجب تیرگی روابط میان والدین و نوجوان می شود. همگی ما این دوران را سپری نموده ایم و شاید هم در این دوران به سر می بریم. اما این واقعیت بر همه واضح است که هیچ چیز آزار دهنده تر از این نیست که به نوجوان به چشم یک کودک نگریسته شود و یا از مسائل و خاطرات ناخوشایند دوران کودکی در جمع سخن به میان می آورند. این مسئله نیز به نوبه خود مانع ارتباط دوستانه با والدین می شود. والدین نباید فراموش کنند که این دوران بخشی از زندگی است و تحولات همراه آن لازمه دوران بلوغ است و این تحولات با پایان یافتن این دوران به پایان می رسد و نوجوان چنان به خانواده و محیط آن علاقه مند می شود که گویی درخت محبت دوباره در او جوانه می زند. رفتار والدین و نحوه ارتباط برقرار کردن با فرزندانشان  در این دوران متفاوت است. می توان گفت: نفوذ مادر تا سن 10 سالگی و نفوذ پدر بین 10-16 سالگی است. پس این نتیجه را می توان گرفت که نقش پدردر این دوران اهمیت خاصی دارد. پدران هم روی دخترها و هم روی پسرانشان نفوذ دارند و این در حالی است که نفوذ مادر بیشتر روی دختران است و فرزندان پسر مادر را بیشتر به چشم یک حامی احساسات و عواطف و تسکین روحی می پندارند.

«ارتباط با خواهران و برادران»

فرزندان از یکدیگر بیشتر تأثیر می پذیرند تا والدین. آنها با یکدیگر کار می کنند بیشتر وقت خود را با یکدیگر می گذرانند و علاقه ای که میان آنهاست نه از روی تزویر و تظاهر بلکه از روی دوستی است. معمولاً فرزند اول نقش رهبری را بر عهده می گیرد و نقش الگو را برای فرزندان دیگر ایفا می نمایند. در اغلب اوقات تأثیر نقش پسران بر روی دختران بیش از دختران روی پسران است. به طور مثال پسری پس از چند دختر متولد می شود و معمولاً از ارزش خاصی برخوردار می شود و بالعکس پسری که خواهر کمی بزرگتر از خود دارد نسبت به هم سن و سالانش پرخاشگری کمتری از خود نشان می دهد و رفتاری متأثر از رفتار دختران دارد. هنگامی که بین خواهران و برادران تفاوت سن زیاد باشد تأثیر کمتری روی یکدیگر دارند. هر چه اختلاف سن میان فرزندان کمتر باشد خلق و خوی عاطفی و … تأثیر چشم گیرتری دارد.