رويکردهاي روان شناسي
پس از تحول در تاريخ روان شناسي، رويکردها و مکتب هاي(1) فراواني ظهور يافته اند که در اينجا به پنج مکتب مربوط به دوره روان شناسي نو، اشاره مي شود:

1. رويکرد روان تحليلي (2) (1890)

مشهورترين رويکرد مطرح در روان شناسي، رويکرد روان تحليلي است که بنيان گذار آن زيگموند فرويد(3) است. فرويد بيشتر رفتارهاي آدمي را متوجه فرآيندهاي ناهشيار(4) مي داند و براين باور است که اين فرايندها سبب بسياري از رفتارهاي انسان مي شوند. به باور او، بخش عمده ي رفتارهاي انسان در فرايندهاي ناهشيار ريشه دارند.
مراد فرويد از فرايندهاي ناهشيار، باورها، ترس ها و خواست هايي است که شخص از وجود آنها آگاه نيست، اما درهرحال بر رفتار او اثر مي گذارد. (5) فرويد براين باور است که آشفتگي هاي بيماران رواني، از بخش ناهشيار ذهن نشئت مي گيرد که بايد آنها را کشف و آشکار کرد. هرگاه اين فرايندهاي ناهشيار آشکار شود، بيماري مي تواند تعارض هاي خود را حل کند و زندگي ايدئال و شايسته اي داشته باشد. براي آشکار کردن بخش ناهشيار فرد، از روش هايي مانند هيپنوتيزم(6) ، تحليل رويا، (7) و تداعي آزاد(8) – که بيماران آزادانه درباره ي هرآنچه به ذهن وارد مي شود سخن مي گويند – استفاده مي شود.
فرويد بر اين باور است که شخصيت انسان از سه بخش «نهاد»، (9) «من»(10) و «فرامن»(11) تشکيل شده است. نهاد منبع انرژي و دربردارنده ي لذت و پرخاشگري است؛ «من» در درون انسان، بالقوه موجود است و با توجه به واقعيت و ارشادهاي فرامن برتر به کنترل نهاد مي پردازد و راه انرژي آزاد شده نهاد را تعيين مي کند. «فرامن» نيز تحت تأثير قوانين خارج از انسان شکل مي گيرد و با ماهيت اصلاحي، در برابر خواسته هاي نهاد قرار دارد. (12)

2. رويکرد رفتارگرايي(13) (1912)

يکي ديگر از رويکردهاي معروف روان شناسي، رويکرد رفتارگرايي است که جان واتسون(14) آن را پايه گذاري کرد. واتسون با استفاده از تجربيات زيست شناختي پاولف(15) انسان را تنها در «رفتار» خلاصه کرده است. او براين باوراست که روان شناسي براساس نظر رفتارگرايان، شاخه اي از علم طبيعي و کاملاً عيني و آزمايشي است و هدف آن پيش بيني و کنترل رفتار است. (16) بنابراين، روان شناسي بايد تنها رفتار را مطالعه کند؛ زيرا رفتار، امري عيني و ديدني است(17) و روش درست پژوهشي علمي، به مطالعه ي رفتارهاي عيني و ديدني محدود مي شود. (18) به همين دليل، روان شناسي تنها مي تواند رابطه ي محرک ها (رويدادهاي محيطي) و پاسخ هاي آشکار (رفتار) را مطالعه کند و فقط اين دو ديدارپذير، تعريف پذير و تغييرپذيرند.
براساس اين توصيف، رفتار، پاسخ موجود زنده به يک محرک خارجي است. واتسون محيط را عامل اصلي رفتار مي داند و براين اساس که زمينه هاي ارثي در رفتار هيچ نقشي ندارند. (19) از ديگر نظريه پردازان اين نظريه، اسکينر(20) و ثرندايک(21) اند که در بحث يادگيري، افکار آنان را بررسي خواهيم کرد.

3. رويکرد شناختي (22) (1950)

رويکرد شناختي بر پردازش اطلاعات تمرکز دارد و به فراگيري، اندوزش، بازيابي و به کارگيري دانش مي پردازد. (23) اين رويکرد بررسي مي کند که چگونه با به کارگيري فرايندهاي ذهني مانند ادراک، حافظه، تصويرسازي ذهني، مفهوم سازي، مسئله گشايي، استدلال، تصميم گيري و زبان، اطلاعات را از محيط خود جمع آوري، رمزگرداني و اندوزش کنيم. (24) براساس رويکرد شناختي، ذهن آدمي فعالانه پردازنده ي اطلاعاتي است که دريافت مي کند و آن را به اشکال تازه در مي آورد. (25)
يکي از دلايل اصلي رشد اين رويکرد، گسترش نارضايتي از رويکرد رفتارگرايي بود. دليل ديگر آن، پيدايش انقلاب رايانه بود که اين رويکرد را گسترش داد؛ چراکه پردازش اطلاعات، به کار رايانه شباهت دارد؛ يعني هر دو از نظام هاي پردازش اطلاعات برخوردارند. (26)
صاحب نظران روان شناسي شناختي، مطالعه ي ذهني را که رفتارگرايان کنار گذاشته بودند، بار ديگر با روش علمي و عيني فعال کردند.
اين رويکرد، به تدريج گسترش يافته است و اکنون يکي از مهم ترين رويکردهاي روان شناسي معاصر به شمار مي آيد. از صاحب نظران شاخص اين رويکرد مي توان ژان پياژه، (27) هربرسيمون، (28) جرج ميلر(29) و جرام برونر(30) را نام برد.

4. رويکرد انسان گرايي(31) (1950)

در قرن نوزدهم، دو نهضت فلسفي پديدارشناسي(32) و اصالت وجود(33) به ترتيب در اروپا به وجود آمد. اين نهضت ها تأثير فراواني بر بسياري از علوم انساني همچون ادبيات، هنر، جامعه شناسي، مردم شناسي، الهيات، به ويژه روان شناسي و روان پزشکي داشت؛ به گونه اي که به ظهور رويکرد انساني گرايي انجاميد. (34)
اين رويکرد را دو تن از روان شناسان مشهور به نام هاي کارل راجرز(35) و آبراهام مزلو(36) گسترش دادند. در اين رويکرد به مسائلي توجه شد که براي انسان هدفمند و ثمربخش باشد. انسان گرايان ادعا مي کنند که بايد به ارزش هاي شخصيتي انسان و بي همتايي وي توجه شود. (37) بر اصولي مانند احترام به ارزش هاي فردي، علاقه به کشف جنبه هاي جديد رفتار و تعصب نداشتن به روش هاي پذيرفته شده ي ديگر تکيه دارند. (38)
اين دو روان شناس به موضوع هايي توجه کرده اند که به طور مستقيم به خود انسان باز مي گردد. از اين روي، بر اين باورند که بدون مطالعه بر روي حيوان نيز مي توان ارزش هاي انسان را به دست آورد. عزت نفس، اراده ي آزاد، خودشکوفايي و داشتن تجارب متعالي، از جمله موضوع هايي است که روان شناسان انسان گرا به آن علاقه دارند. همچنين صاحبان اين رويکرد بر نيازهاي روان شناختي، مانند نياز به محبت، پيشرفت يا خلاقيت تأکيد کرده اند. (39)
روان شناسان اين رويکرد، اساساً به حل مسائل انساني و کمک به پيشرفت و رشد شخصيتي و رهايي از کنترل بيروني علاقه مندند؛ درحالي که ديگر روان شناسان به تحقيق در زمينه ي اصول و قوانين کلي تمايل دارند که درباره ي انسان ها به منزله ي يک گونه به کار برده مي شود. (40)
اين مکتب به رغم مشکلاتي که پايه گذاران آن داشتند، توانست جاي مناسبي براي خود باز کند و موقعيت خوبي يابد. همچنين با ديگر مکتب هاي موجود همزيستي داشته و به وسيله ي تبادل نظر با آنها، کمک شاياني به روان شناسي کرده است. (41)

5. رويکرد زيست شناختي (42)

ديدگاه زيست شناختي تاريخچه اي بس طولاني دارد. بقراط(43) – که پدرعلم پزشکي شناخته مي شود – درباره ي چگونگي کنترل و سازمان دهي اندام هاي گوناگون بدن به وسيله ي مغز، مشاهدات مهمي داشت و اين مشاهدات، زمينه را براي پيدايش رويکرد زيست شناختي در روان شناسي آماده کرد. پس از او، نزديک به دو هزار سال شالوده ي اين علم بر اين انديشه بود که ذهن و رفتار نيز همانند سياره ها و مواد شيميايي يا اندامهاي بدن انسان، مي توانند موضوع تحليل علمي قرار گيرند. (44)
روان شناسان زيست شناختي، رفتار را نتيجه ي رويدادهاي شيميايي و زيست شناختي پيچيده درون مغز مي دانند. به همين دليل، نقش عوامل زيستي را در احساس، ادراک، يادگيري، حافظه، زبان و… بررسي مي کنند. (45)
رويکرد روان شناختي از اين منظر با ديگر رويکردها به طور اساسي تفاوت دارد که بخشي از اصول خود را از زيست شناسي گرفته است و مي کوشد روان شناسي را بر پايه هاي اصول زيست شناختي تبيين کنند. (46)

پي نوشت ها :

1. توضيح بيشتر مکتب ها، در فصل هفتم خواهد آمد.
2. Psychoanalysis.
3. Sigmund Freud.
4. Unconcious.
5. ريتا ال. اتکينسون و ديگران، زمينه ي روان شناسي هيلگارد، ترجمه ي محمد نقي براهني و ديگران، ج1، ص40.
6. Hypnosis.
7. dream analysis.
8. free association.
9. Id.
10. Ego.
11. Supergo.
12. کارل هافمن و ديگران، روان شناسي عمومي، ترجمه ي هادي بحيراني و ديگران، ج1، ص52.
13. Behaviorism.
14. John Watson.
15. Pavlov.
16. Michael W. Eysenck, Psychology, p. 22.
17. Ibid, p. 23.
18. کارل هافمن و ديگران، روان شناسي عمومي، ترجمه ي هادي بحيراني و ديگران، ج1، ص53.
19. مورتون هانت، تاريخچه ي روان شناسي از آغاز تا امروز، ترجمه ي مهدي قراچه داغي و شيرين لارودي، ص305.
20. Skinner.
21. Thomdike.
22. cognitive approach.
23. کارل هافمن و ديگران، روان شناسي عمومي، ترجمه ي هادي بحيراني و ديگران، ج1، ص58.
24. همان.
25. علي اکبر شعاري نژاد، درآمدي به روان شناسي انسان، ص34.
26. Michael W. Eysenck, Psychology, p. 3.
27. Jean Piaget.
28. Herb Simon.
29. Georg Miller.
30. Jerome Bruner.
31. Humanist Approach.
32. Phenommenology.
33. Existentialism.
34. حسين شکرکن وديگران، مکتب هاي روان شناسي و نقدآن، ج2، ص405.
35. Carl Rogers.
36. Abraham Maslow.
37. Michael W. Eysenck, Psychology, p. 27.
38. حسن شکرکن و ديگران، مکتب روان شناسي و نقد آن، ج2، ص435.
39. B. R. Hergenhahn, An Introduction to the History of Psychology, p. 522-532.
40. احمد غضنفري، روان شناسي عمومي، ص24.
41. حسين شکرکن و ديگران، مکتب هاي روان شناسي و نقدآن، ج1، ص436-437.
42. neurobiological approach.
43. Hippocrates.
44. ريتا الز اتكينسون و ديگران، زمينه ي روان شناسي هيلگارد، ترجمه ي محمد نقي براهني و ديگران، ج1، ص35.
45. کارل هافمن و ديگران، روان شناسي عمومي، ترجمه ي هادي بحيرايي و ديگران، ج1، ص58.
46. ريتا ال، اتکينسون و ديگران، همان، ص73.

منبع: کتاب روان شناسي کاربردي (1)