نمونه هاي واقعي شعوردرماني

آنچه را كه ذيلاً مي آيد چند نمونه اي است از شواهد درمان كه صورت پذيرفته و نحوه عمل و طرز كاري كه در اين رابطه انجام شده است. در حالي كه اين حقيقت دارد كه كلام از پيش خود از هيچ نيروي جادوئي برخوردار نمي باشند و اين فرمول درمان نيز به اين منظور نيست كه با آن صورت از آن استفاده شود، ولي آنها بعنوان يك راهنما و غذاي فكري در موقعي كه به درمان روحي و درمان فكري مي پردازيم با ارزش بوده و اهميت دارد.
 

اين فكر است كه درمان مي كند. والا تنها تكرار كلمات كه در درمان از آن استفاده مي شود بي فايده است، مگر اينكه آن كلمات را با روغن فكر جلا داده و در خميرمايه افكاري خيسانده شوند. حتي ممكن است كه در يك درمان از كلمات كاملاً متفاوتي استفاده شود و آن كلمات از نيروي خارق العاده اي هم برخوردار باشند، زيرا افكاري كه در پس اين كلمات قرار دارند واضح و روشن و با قدرت است. كه اگر خوب دقت شود متوجه مي شويم كه اين طرز عمل درست بوده و نتيجه خوبي هم مي دهد و آنچه كه ما انجام مي دهيم درست مطابقت دارد با ساير روشهاي معمول كه براي اثبات اين مهم شواهدي با اسم مستعار ذكر مي كنيم.
خانم هيل بيوه اي بود كه از خارش يك نوع اگزما در سر و بدنش رنج مي برد و اين عارضه سالها بود كه او را رها نمي كرد او به همه جا سر زده بود و از چشمه هاي آب گرم زيادي استفاده كرده و انواع كرمها و روغن هاي گياهي و شيميايي به بدن ماليده بود ولي نتيجه اي نگرفته بود. در بين صحبتهائي كه ما داشتيم اين مسئله روشن كه او با دختر عمه اش كه به مدت پانزده سال با هم زندگي مي كرده اند نزائي وجود داشته، كه در نهايت آنها از يكديگر جدا شده و هركدام راه خود را گرفته است، با كوله باري از دشمني دفن شده در ضميرشان كه كوچكترين فكر در آن رابطه باعث نوعي هيجان روحي مي شد.
اين مسئله را براي خانم هيل روشن نمودند كه مي بايست اين كينه ديرينه نسبت به دختر عمه را از ذهن خود پاك نمايد ولي او با اين عمل موافق نبود، با اصرار به او فهمانيده شد كه اگر چنين نكند او هرگز و با هيچ دوا و دكتري بهبودي حاصل نخواهد كرد بنابراين لازم است كه او را مورد عفو قرار دهد. مسيح چندين بار اين عمل انجام داده بود. دعا در برابر خدا و طلب بخشايش از او تنها به اين خاطر نيست كه همان طوري كه ملايان مي گويند خداوند انسانها را از گناهانشان ببخشايد. زيرا وقتي كه مسيح مي گويد-«خدايا ما را ببخشا همانگونه كه ما كساني كه نسبت به ما بدي كرده اند مي بخشائيم، او دارد به يك اصل اساسي توجه مي دهد، و آن اين است كه هر كشمكش دروني طبيعتاً باعث خاموشي تجلي نور كمال معنوي مي شود. و به همين خاطر است كه كينه هاي نهفته در درون غالباً باعث درهم كوبيده شدن اوضاع و اقتدار افراد در كار و زندگي شده و مي بينيم كه فلان فروشنده زندگي خود را يكهو خراب كرده و فلان تجار ورشكسته شده و يا فلان آقا كه سالم و سرحال بوده، مريض و ناتوان و عليل مي شود.
در نهايت خانم هيل پذيرفت كه خود را در مسير روح قرار داده و كسي را سرزنش نكند. اين عمل آني اتفاق نيفتاد بلكه دقيقاً دو ماه طول كشيد تا موفق شد كه آن افكار احمقانه را از ذهن خود دور كند و آن هم به طريقي كه ذيلاً مي آيد:
من، ماري هيل، اكنون در عالمي از بصيرت ذات قرار گرفته ام و دخترعمه ام جين جونز،‌ نيز چنين است و هر دوي ما اكنون در آن فكر مي كنيم و از آن استفاده مي نمائيم بنابراين در يك لحظه نمي تواند دو فكر متضاد در يك شعور كل واقع شود. من اين جملات را به اين خاطر ابراز مي كنم كه اين نظم دروني من است و در شعور كل تنها يك حالت آرامش وجود دارد و من و دختر عمه ام نيز در حالتي از آن آرامش در آن شعور كل جا داريم. من خودم را و او را مي بخشايم زيرا در جهلي گرفتار بودم كه در اصل وجود خارجي نداشته و ندارد و از اين پس تمام كينه ها و احساس نفرت را از ذهن خود زدوده و بجاي آن صلح و صفا و محبت و دوستي جاي گزين مي نمايم و من بعد هيچ چيز قادر نخواهد بود كه مرا به خشم آورده و موجب احساس نفرت در من شود زيرا من در آرامش ازلي روح واقعم. من جايگاه روح هستم كه هيچ چيز جز صلح و صفا و آرامش و كمال از خود پخش نمي كند. من جين جوتر را با آغوش باز مي پذيرم و به او عشق مي ورزم، من به تمام انسانها عشق مي ورزم. من اين جملات را به اين منظور به زبان جاري مي دارم تا شايد بدينوسيله تمام احساس كينه و نفرتي كه شايد هنوز هم در درون من راهي دارد از من دور شوند و احساس از عشق و محبت نسبت به هر چيزي كه با آن روبرو مي شوم جايگزين شود.
«جسم من از جوهر معنويت است و نمي تواند محدود به چيزي شود كه آنرا تحريك كند، پوست بدن من جايگاه روح است، و تنها چيزي كه مي داند آرامش است و صلح و صفا. من در حال حاضر اين نظام شعور كل را طوري جهت مي دهم كه در رگ و پوست من و در جسم و فكر من متجلي شود زيرا اين حالت معنويت نوعي از تجلي روح است، و اكنون آگاهانه جسم خود را با اين كلمات بدست اين عمل كامل تجلي كمال مي سپارم و مي دانم كه من موردعنايت واقع شده و آن كار خود را به همين صورتي كه من آن را جهت مي دهم در حد كمال انجام خواهد داد.
اين جملات پس از اينكه او در حالت خلسه قرار مي گرفت و بدن خود را كاملاً به حالت آرامش تمام درمي آورد سه بار در روز تكرار مي نمود. ظرف مدت چند هفته اگزما بكلي از بين رفت و ديگر هرگز برنگشت.
وقتي كه مسيح به حضار مي گفت كه اگر شما مي خواهيد هديه تقديم درگاه الهي نمائيد و در بين شما كساني هستند كه از يكديگر ناراحتند بهتر آنست كه از هديه منصرف شده و اول دست برادري بهم بدهيد و كدورتها را بزدائيد و سپس به دعا برخيزيد. در حقيقت او داشت اصل اساسي نظام معنويت را آموزش مي داد. اين ضرورتي ندارد كه براي رفع كدورتها شخصاً با افراد تماس حاصل شود، گرچه اين به نظر خيلي درست و بجا جلوه مي كند ولي در مواقعي كه به راحتي امكان چنين كاري نيست اساسي ترين كار اين است كه انسان در درون، خود را منزه نموده و طرفش را ببخشايد. تمام كينه و نفرتها را از درون خود بزدايد و ذهن خود را از هر آنچه كه باعث تحريك مي شود پاك و منزه گردان، و انتظار هم نداشته باش كه در چنين مواقعي خدا دست نوازش بر شما خواهد كشيد و خواهد گفت فرزندم حال كه خود را از هر جهت پاك و منزه نمودي پس من ترا شفا مي دهم. نه چنين نيست و چنين هم نخواهد شد، بلكه اين عمل باعث مي شود كه ما دوباره تماس روحي و فكري خود را با بصيرت ذات هماهنگ كرده كه آن تنها حالتي از شعور است كه كمال معنويت در آن حالت متجلي مي شود.
زيرا در غيراين صورت قادر نخواهيم بود كه بدون آن آرامش درون تغييري در حالت جسمي خود بوجود آوريم. حالت روحي و جسمي بايد كاملاً با هم هماهنگ و موافق يكديگر و در يك مسير باشند.
آقاي اسميت از زماني كه در مدرسه بود از سينوسهايش رنج مي برد. او سينوسهايش را بارها تخليه كرده و از تمام معجونهايي كه به او تجويز كرده بودند نيز استفاده كرده بود ولي نتيجه اي عايدش نشد. پس از يك مصاحبه كوتاه با او معلوم شد كه او در اداره از رئيس عصباني خود مي ترسد و خود را زنداني او مي داند و در ايام تعطيل نيز فكر مي كرده كه او براي بازي فوتبال ساخته نشده و نمي تواند يك قهرمان شود. بنابراين حالت روحي او درست شبيه آن چيزي بود كه روانشناسان آن را گره ترس مي نامند.
او نشان داده بود كه در تمام احتمالات اينگونه اشخاص هيچ وقت لذتي از هيچ چيز نمي برند و هميشه نياز به يك بحث و ايراد را لازم مي دانند و سعي مي كند كه چنين رفتار نمايد كه نكات ضعف خود را بزرگ جلوه دهند تا جلب توجه كنند زيرا معتقدند كه اگر چنين نكنند ديگران آن نقاط ضعفهاي او را خواهند ديد و متوجه آنها خواهند شد. بنابراين آنها فرض مي كنند كه شخصي كه در رأس قرار دارد هميشه سعي بر اين دارد كه آنها را براي كاري كه انجام مي دهند تحت فشار مستقيم گذارده است، و بر طرز كار آنها تنها نظارت صوري ندارد.
ولي با وجود همه اينها حتي اگر بخواهد به ما صدمه اي برساند تا زماني كه آماده و پذيراي آن نباشيم قادر نخواهد بود كه ذره اي چنين نمايد. زيرا آن در بعد ديگري نيست كه بر ما بتازاند. و موقعي اتفاق مي افتد كه ما با آن لبخند بزنيم يا به فكر آن باشيم و بگوئيم هدف آن مائيم و ديگر كاري از دست ما ساخته نيست. بدون شك هر روزي كه به شب مي آوريم كسي پيدا مي شود كه ما را دوست نداشته باشد و يا چيز ناروائي درباره ما نگويد. ولي اگر ما از آن كاملاً بي اطلاع باشيم هرگز صدمه اي به ما نمي زند كه اين را ثابت مي كند كه حرف و فكر بد ديگران از پيش خود هيچ گونه قدرتي ندارند و نمي توانند آرامش ما را بهم بزنند. اگر چيزي هفته هاي قبل گفته باشند و ما را تا بحال ناراحت نكرده باشد، پس چرا بايد به مجردي كه از آن آگاه شديم مضطرب شويم؟ ما تنها كسي هستيم كه داراي قدرت صدمه زدن به خود مي باشيم و با عكس العمل هاي روحي و فكري كه در برابر چيزهائي كه انجام شده است يا گفته اند از خود نشان مي دهيم اين عمل را باعث مي شويم.
آيا اين عاقلانه تر نيست كه طرز تفكر خود را چنين اصلاح كرده و بگوييم اگر او با گفتارش سعي در اذيت و آزار مرا دارد چرا من آن حرفها را قبول داشته باشم و اگر هم هيچ گونه نظر سوئي ندارد پس چرا ناراحت باشم؟
حال جا دارد كه به رابطه بين سينوسهاي آقاي اسميت و حالت روحي او برگرديم تحريكات عصبي او باعث محدود كردن كار ارگانهاي دروني او هم در مدرسه و هم در اداره شده و در نهايت در سينوسهايش ظاهر گشته و سبب مسدود شدن مجراي آن شده است. كه با بكارگيري دستورات ذيل بهبودي حاصل مي شود.
من، جان اسميت، يك روح كامل و آزادم. من به دنيا آمده ام تا هميشه در جهت كمال در حال رشد باشم. هر چيزي كه در اين دنيا وجود دارد نيز به همين صورت يك مظهر روح بوده و به طرف كمال مي رود و هركدام از آنها در صدد آزادي بيشتر و والاتري هستند و من نيز به سهم خود چنين آرزويي دارم. بنابراين مي دانم كه هيچ چيز نمي تواند و قادر نيست كه مرا محدود نمايد. با هر كسي كه تابحال ملاقات داشته ام ناخودآگاه اين حقيقت را نيز مي داند و آرزو دارد كه چنين شود.
«من چنان رفتار خواهم كرد كه متوجه شوم كه در اين دنيا هيچ چيز حتي آرزوي خود من هم نمي تواند مرا محبوس نمايد. من مي دانم كه در اين لحظه از تمام آزاديهاي لازم از براي تجربه كردن اين گفتار برخوردارم من از اين پس تمام افكاري كه از جانب خود يا ديگران كه مي خواهند سد راه من بشوند از ذهن خود زدوده و طوري با خود رفتار مي كنم كه متوجه روح خود باشم و هيچ محدوديتي هم براي افكار خود و هم براي تك تك سلولهاي خود قائل نيستم و نمي شوم. و از اين احساس كه از آزادي بي حد و حسابي در افكار و رفتار و احساسات خود برخوردارم لذت مي برم مخصوصاً از آرامشي كه بر روحم و ذره ذره جسمم حاكم است و ديگر هيچ احساسي از درد در سينوسهايم و يا هيچ نكته بدنم ندارم اين را اعلام كرده و امر باجرا مي نمايم.
اين اطمينان خاطر را به خادم خود يعني شعور كل حاكم بر جهان برگردانيده و انتظار دارم كه آن متجلي گر آزادي كامل كه من مي دانم از آن برخوردارم در من باشد. و من همين را براي هر ذير وحي كه با آن روبرو مي شويم يا در تماسم آرزو مي نمايم مخصوصاً آقاي آلبرت براون و سرمربي فوتبالم سام گرين.
از كار افتادن ارگاني از بدن يا خوب كار نكردن عضو با غدّدي معمولاً از چنين طرز تفكر حاكم بر شخص نشئت مي گيرد. پس ما بايد خيرخواه بوده و طوري رفتار نمائيم كه خود را از افكار محدود خلاص كنيم، زيرا اين فكر است كه اول ما را محدود مي كند و بعد عارضه آن در نقطه اي از بدن ظاهر مي شود. بنابراين براي جسمي سالم بايد اول فكري سالم داشته باشيم.
آنوگس مك تاويش، يك فرد انگليسي ملواني بود كه در نهايت در آمريكا سكني گزيد. چيزي از بازنشستگي اش نگذشته بود كه احساس كرد پاهايش مي لرزد، و قدرت تحركش را در نهايت از دست داد و مجبور شد كه از صندلي چرخ دار استفاده نمايد.
اين عارضه را از اوان كودكي كه در اسكاتلند بود در او به اين طريق بوجود آمد در آنجا پيرمرد ماهيگير فلج شده اي بود كه او را با گاري دستي زمختي مي كشيدند. او كه پسر بچه جواني بيش نبود هر روز كه اين صحنه را مي ديد از فكر اينكه مبادا روزي او هم چنين گرفتار شود در خود مي لرزيد. و بعضي وقتها از روي ترحم به او كمك مي كرد و او را با چرخ دستي اش به هواخواري و گشت و گذاري، بيرون مي برد.
بديهي است كه تكرار روزانه اين صحنه و احساس هيجانات قوي كه بر او مسلط مي شد عكس العمل نشان داده و در ضمير ناخودآگاه او جايي باز مي كند. سالها مي گذرد و مشتقات زندگي در وراي امواج سهمگين درياهاي دور باعث مي شود كه او مرد افليج پير را فراموش كند. ولي ما هر آنچه را كه ديده يا شنيده ايم هرگز فراموش نمي كنيم. گرچه آنها در شلوغيهاي ضمير آگاه ما گم مي شوند، اما به انبار ضمير ناخودآگاه رفته و تا ابد در آنجا زنده مي مانند كه در اين شخص آن مشاهدات بصورت رشته افكاري در ضمير ناخودآگاه او حاكم شده و براساس قانون شعور كل و عمل بر آن، در نتيجه باعث از كار افتادن پاهاي او در سن پيري مي شود، درست شبيه آن مرد پير ماهيگير كه اين گفته در اينجا مصداق پيدا مي كند «آنچه كه من از آن زياد مي ترسيدم، براي من اتفاق افتاد».
از آنجائي كه اين رشته افكار پنهان شده اي بود كه عمل مي كرد، تصميم گرفته شد كه او بايد حتماً و آگاهانه خوراك عكس آن بخورد افكار خود داده تا آنچه را كه به كار افتاده از صفحه افكارش پاك نمايد. به او دستور داده شد كه تصوير آن پير ماهيگير را در ذهن خود مجسم كند اما نه به شكلي كه او را در ايام جواني ديده بود،‌ بلكه بصورت مرد ستبر و با روحيه اي كه با قدمهايش ساحل دريا را بلرزه در مياورد او با صداي بلند و خشن، آواي دريا را سر مي داد. و هر وقت تصوير آن پير افليج فائق مي آمد بلافاصله سعي مي كرد كه او را با تصوير شاد و چالاكي كه از او در ذهنش مي پروراند جايگزين نمايد و بر آن حالت كريه با خنده هاي بلند بتازد كه بدينوسيله او در حقيقت به جنگ هيولاي درون خود مي رفت و خود را همراه با آن پير ماهيگير در حالتي از شادي و نشاط و پرتحرك احساس مي كرد. كه به طور خلاصه او بصورت آنچه كه در ذيل ميايد عمل مي نمود:
«من انوگس ماك تاوش- انسان با روح و نشاطي در زندگي هستم. و از نيروي خارق العاده روح حاكم بر من بهره مي گيرم. و مي بينيم كه تمام انسانها از آن روح حاكم بهره مند بوده و كل حيات آن را پر كرده و در برگرفته است. هيچ چيز ياراي اين نيست كه اين ذخيره تمام نشدني انرژي را به نيستي بكشاند.
انرژي اي كه در ايام جواني و آن لحظاتي كه بر دل درياها مي تاختم مرا در برگرفته بود و هم اكنون نيز با من است و دربرگيرنده من. سستي در هر نقطه از بدن من خطاي احساس من است و قانون روح كل حاكم مرا از هر آنچه كه به ظاهر اشتباه و گناه محسوب مي شود آزاد آزاد نگه مي دارد.
من از اين پس چنان رفتار خواهم كرد كه خود را از هر آنچه كه باعث ضعف و سستي در جهان هستي مي شود برهانم و تصوير آنها را از ذهن خود محو نمايم. من آنچه را كه بصورت رشته افكاري از ضعف و ناتواني در ايام جواني بر من غلبه كرده و در ضمير ناخودآگاه من انبار شده است انكار نموده و آن را تصويري مجازي مي خوانم كه حقيقت نداشته و ندارد و آگاهانه معتقدم كه حقيقتي را كه اكنون پذيرفته ام مرا از هر جهت آزاد و آرام نگه مي دارم. من به خداي قادر و متعال اعتقاد دارم به انسان كامل و هستي در كمال معتقدم و در درون خود آگاهم كه هيچ چيز غير از آنچه كه گفته شده ياراي اين نيست كه در من متجلي شده و بر من فائق آيد. من اكنون مي دانم كه كمال معنويت در من به حركت درآمده پس راه را مي گشايم و تمام آنچه كه امكان سد راه را دارد از صفحه ذهن خود محو كرده و منتظر مي نمايم- آنچه انجام مي پذيرد نه بوسيله تمركز حواس است و نه آرزو من است كه اين را تحقق مي بخشد بلكه عنايت آن بصيرت ذات است كه اين را تحقق مي بخشد بلكه عنايت آن بصيرت ذات است كه اكنون به راحتي و در آرامش تمام در من بجريان افتاده و مانعي را ديگر در سر راه خود نمي بيند و تا جائي پيش مي رود كه بر كل جسم و روح من مسلط شود. در دستهايم و در پاهايم در مغزم. در قلبم در سلسله اعصابم و بالاخره در رگ و پوست و تك تك سلولهاي بدنم من اين كلمات را به اين عنوان به زبان جاري مي سازم كه تمام تحركات را به دست شعور كل رها سازم. شعوري كه خادم و فرمانبردار من است. من مطمئنم كه آنچه را كه مي گويم انجام مي شود و اين كلمات بيهوده هرز نمي رود. و در هر مسيري كه آن را هدايت مي نمايم عمل خود را به حد كمال مي رساند.
اين عمل روزانه سه بار انجام مي شد و هر بار مستقلاً بصورت رشته افكاري در مي آمد تا در ذهن جاي گيرد. او كم كم متوجه شد كه پاهايش بكار افتاده و مي تواند از آنها براي رسيدگي به باغچه خانه اش استفاده نمايد كه با گذشت چند سالي بهبودي كامل حاصل شد.
ترس هميشه به انسان چسبيده است و بعضي وقتها چنان بر او فائق مي آيد كه او را از پا درمي آورد. بيشتر مواقع سوال اينست كه چرا درمان آني نتيجه نمي دهد؟ كه در جواب بايد گفت، در صورتي اين امكان وجود دارد كه آني نتيجه بدهد كه آگاهي انسان به حد كمال رسيده باشد. ولي شعور كار خود را بصورت عادت انجام مي دهد اشخاصي كه وقت بيشتر صرف مي كنند تا تغييراتي در ذهن خود از آنچه كه با آن عادت داشته اند بوجود آورند ديرتر به نتيجه مي رسند تا شخصي كه با حرقه اي معتقد مي شود كه خدا كارها را آني انجام مي دهد و به پايان مي رساند.
در بعضي موارد اشخاصي هستند كه انتظار دارند با يكبار تحت درمان واقع شدن آني نتيجه بگيرند و چون چنين نشود، آن را رها مي كنند از نقطه نظر خدايا از جهت خدا هر درماني آني و لحظه اي است ولي از نقطه نظر انسان ها بعضي وقتها نياز به زمان است، زيرا زمان لازم است كه غبار جهل را از ضمير بعضي از آنها پاك نمايد تا از واقعيت ها آگاه شده و مشعل نور حقيقت را ديده و احساس كنند كه در روزي آفتابي در زير اشعه تابان خورشيد نوراني ايستاده اند.
هر كسي كه از نظر روحي در آرامش تمام است و احساس مي كند كه در منزلگاه خود قرار دارد شاهد حالتهاي فراواني از درمان آني بوده است ولي شايد بهتر باشد كه مثالهائي آورده شود كه نياز به زمان داشته تا مريضي شفاي كامل حاصل نمايد زيرا اين باعث مي شود كه فرد مبتلاي كه تازه كار خود را در اين رابطه شروع كرده است نااميد نشده و با گذشت زمان نتيجه آن را ببيند، مصداق اين جمله كه مي گويد:«اگر ضعف نكني و از پاي در نيائي در فصل مناسب آنچه را كه كاشته اي درو خواهي كرد». اين هم نمونه هايي از درمان:
به خانم بل، گفته شده بود كه تو در هر لحظه ممكن است كه بعلت وضع خراب قلبت از پا درآمده و با دنيا وداع كني. سالها گذشت و او بخوبي از پس آن برآمده بود، تا اينكه يك روز كه در آپارتمان خود نشسته بود احساس گيجي كرد و متوجه شد صداي بلند بچه هايي كه در اطراف آپارتمانش بازي مي كردند به خاموشي مي گرايد و لحظه به لحظه صداي قناريهايش كه مشغول چهچهه زدن بودن در هوا گم شده و ديگر شنيده نمي شوند و همه جا دارد تيره و تار مي شود.
لحظه اي فكر كرد و با خود گفت: آيا دارم به پايان نزديك مي شوم؟ آني بخود آمده و افكار خود را جمع و جور كرده و گفت:«خدا با تمام بزرگي اش همين جا است، هيچ چيز جز روح بر من حاكم نيست، جسم من جايگاه روح است. قلب من آرام باش. آرام» جمله تمام شد. اين يكي از نمونه هاي درمان آني است كه در بحراني ترين حالت اتفاق افتاده و به ما گزارش شده است. كه شايد كوتاهترين راه اين بود كه مي گفت:« خدا هست، هيچ چيز جز خدا وجود ندارد». آه، خداوندا، مرا نجات بده».
جان وايت، براساس عكسي كه از معده اش برداشته بود و نظريه دكتراهاي متخصص به زخم معده مبتلا شده بود. او از درد زيادي رنج مي برد و به قرص و دواهايي كه دكتر تجويز كرده بودند پناه برده بود درمان بدين صورت انجام پذيرفت.
من، جان وايت، آگاه و متوجه ام كه تا زماني كه مغزم به من فشار نياورد هيچ گونه احساس اضطرابي ندارم. و مي دانم كه در حالت بيهوشي، تمام دردها فراموش مي شوند. بنابراين من تمام حالتهاي اضطراب را مجازي دانسته و آن را از خود دور مي كنم و اعلام مي دارم كه جائي در جسم من ندارند. من با روح كل يكي هستم. معده من جايگاه روح است و اجزاي تشكيل دهنده آن از دنياي معنويت مبداء‌ دارد كه بصورت جسمي قابل لمس درآمده است و با حيات روحي كه در آن دميده شده زنده است، و از آنجائي كه روح هيچ گونه دردي را نمي شناسد و احساس نمي كند. بنابراين دردي نيست و حضور كامل روح در آن بخوبي محسوس است و در حالت بسيار خوبي قرار دارد و هر چيزي غير از اين هيچ گونه قدرتي ندارد كه در آن جائي داشته باشد و به هيچ چيز جز واقعيت روح در آن اعتقادي ندارم. من حرفم را مي زنم زيرا مي دانم كه اين قانوني است حاكم بر من و براي كمال من بدون اينكه نيازي به زور و قدرتي باشد. چيزي كه مسيح گفته است. كمال معنويت با تمام وجودم احساس مي كنم و در برگيرنده تمام اجزاي بدن من است همچنين معده من: درمان او لحظه اي بود. او از در خارج شد كه به سراغ خوردن استيك برود و از آن پس ديگر سالم بود و هرچه را كه دلش مي خواست مي خورد.
زانوي بچه اي بصورت خيلي بدي ورم كرده بود و تمام رگها و ماهيچه هاي آن طوري جمع شده كه او نمي توانست پايش را خم و راست كند. آنچه كه باعث شد او را شفا دهد تنها شامل ده كلمه بود. «روح شفادهنده اكنون در اين زانو حضور دارد». اين كلمات به آرامي چندين بار تكرار شد. بصورتي كه حتي آن بچه اين كلمات را نشنيد زيرا آنها در درون گفته و تكرار شده و به زبان آورده نشده بود. زانو آرام شد و خم و راست گشت و ديگر از درد هيچ خبري نبود. گريه بچه تمام شد و پنج دقيقه بعد در حياط مشغول بازي كردن بود.
يكبار ديگر لازم به توضيح است كه اين نفس كلمات نيست كه شفا را باعث مي شود بلكه بيداري درون شفادهنده است كه مهم مي باشد. و ضرورت دارد كه فردي كه مورد مداوا واقع مي شود در آرامش تمام و افكاري جمع و جور باشد تا آن حضور كامل، عمل خود را به پايان برساند. شكل ظاهر زشت و دروغين عارضه يا زخم يا مرض بايد به راحتي انكار شود. و بايد اعتقاد عميقي به قدرت عمل قانون بصيرت ذات كه قادر است از عهده هر درد و مرضي برآيد نيز وجود داشته باشد. و نوعي انتقال مشخص و معين انجام كار به بصيرت ذات لازم و ضروري است. و هرگونه شكلي كه وسوسه مي كند بايد بلافاصله آنرا آگاهانه از ضمير دور شود. كه بهترين راه انجام اين مهم بوسيله جدل درون خود شخص انجام مي پذيرد. سعي شود كه طوري عمل گردد كه آنچه را در دل بيان مي شود تقويت شده تا به درجه آگاهي كامل از پذيرش حضور كامل روح رسيده و كمال آن را در جسم و روان خود موردمعالجه احساس شود. كه دارد با قدرت تمام كار را به انجام مي رساند.
هرچه انسان بيشتر تجربه كسب مي نمايد ايمان او قوي تر مي شود. در وهله اول هيچ كس از موفقيت خوبي در درمان برخوردار نيست، زيرا هنوز ترس همراه اوست و شخص بطور كامل اعتماد به نفس ندارد. ولي همانگونه كه به پيش مي رود و تجربه بعد از تجربه به او ثابت مي كند كه دارد كاري انجام مي شود، اين اعتماد به نفس در او قدرت گرفته و ايماني قوي در او بوجود مي آورد. اين يك حركت مشخص شعور است. نتيجه ها اين را ثابت مي كنند، زيرا اين چيزي نيست كه انسان بخواهد آن را به استدلال بكشاند.
بهترين روش تقويت روحيه مبتديان اين راه، اولين درمان موفقيت آميز و مهمي است كه انجام مي پذيرد، گرچه باز هم هاله اي از شك و ترديد بر اعتقاد جديد آنها سايه انداخته است. هيچ لازم نيست كه شخص دست به عصا به راه بيفتد به اين اميد كه روزي بتواند شفاي او مفيد به فايده باشد. اولين درماني كه بوسيله نويسنده انجام پذيرفت برمي گردد به بيست و پنج سال قبل،‌ زماني كه او در اين گام جديد بچه اي بيش به حساب نمي آمد كه باعث يك درمان فوري و آني شد و مرد مسلولي كه به او گفته بودند تنها يكي از شش هايش كار مي كند را شفا داد. كه اكنون هم وقتي كه در بعضي مواقع از درماني كه انجام مي دهد چندان راضي نباشد با آن حالت برگشته و اعتماد به نفس ديگري را در خود مي يابد.
در رابطه با شخص نويسنده وقتي كه جواب آزمايشگاه نشان داد كه به مرض قند مبتلا است، با مطالعه اي كه در اين زمينه داشت به فكر انجام اين كار افتاد. هيچ كس را نمي شناخت كه چنين اعتقادي داشته باشد، بنابراين به تنهائي در اين مسير قدم برداشت. چهار سال گذشت تا او توانست خود را كاملاً به دست مسيل بصيرت ذات رها كند و اين هم نه به اين علت كه او شخصاً باعث سد راه خود مي شد بلكه اين افكار جديد چنان براي او غريبه بودند كه او در بين راه مرتباً ‌سرنخ را گم مي كرد. ولي از آنجائي كه اين مسير تو براي او خالي از فايده هم نبود و در بين راه به نقاطي رسيده بود كه متوجه شده نتيجه مي دهد آن را رها نكرد.
آزمايش هر هفته انجام مي شد، تا نتيجه درمان مورد مطالعه قرار گيرد. بعضي وقتها نتيجه بسيار عالي بود ولي در مواقع ديگر و به علتهائي كه براي او قابل فهم نبود ميزان بالائي قند نشان داده مي شد. اين عمل همچنان ظرف آن چهار سال ادامه داشت ولي كم كم حالت عادي شدن وضع متجلي شد و شايد اين هم به اين علت بود كه او آگاهانه به اصل مطلب پي برده و خود را كاملاً به دست نيروي بصيرت ذات رها مي كرد. و حالا بعد از گذشت بيست و پنج سال هرچه را از مواد قندي كه دلش مي خواهد مي خورد و ديگر هيچ نشاني از برگشت مرض قند در او مشهود نيست.
اين تجربه شخصي به اين علت در اينجا اظهار شد، تا شايد قوت قلبي باشد براي مبتدياني كه تازه وارد ميدان مي شوند. بنابراين كساني كه از اين تجربه نشان نتيجه فوري بدست نمي آورند نبايد دلسرد شده و آن را رها كنند بلكه بايد اين قدر اين عمل را ادامه بدهند تا لحظه موعد فرا رسيده و موفقيت خود را گرامي دارند زيرا عاقبت پيروزي با آنها خواهد بود.
بهترين تمرين شايد اين باشد كه شخص به هر جا قدم مي گذارد حضور بصيرت ذات را نظاره گر باشد. زندگي گذشته ما ممكن است كه مملو از جر و بحث هائي باشد درباره دوستاني كه مريض شده اند يا مريض مي باشند و يا هم پر از آه و ناله هائي بخاطر عزيزاني كه از دست رفته اند، كه اگر خوب دقت شود و تمام افكار خود را مورد بررسي دوباره قرار دهيم و متوجه مي شويم كه تا چه اندازه آگاهانه درون خود را مملو از تصورات غلط درد و رنج كرده ايم، پس جا دارد كه مبتديان در روزهاي نخست آغاز كار حتي الامكان سعي نمايند كه خود را از جمع دوستان يا اشخاصي كه بيشترين وقت خود را صرف چانه زدن درباره مرگ و ضمير و درد و رنج مي نمايند كنار بكشيم. اين خودخواهي نيست بلكه محافظت است. بيشتر افراد خود را از اشخاصي كه به آبله مبتلا هستند كنار مي كشند، پس چرا ما از كساني كه افكار مخربي دارند كنار نكشيم؟ در حالي كه آنها به مراتب خطرناك تر از اشخاصي هستند كه ظاهرشان آبله گون است.
در حالي كه ما از خيابان مي گذريم از اين پس وظيفه داريم كه وقتي با اشخاصي روبرو مي شويم كه نابينا هستند يا افليج شده و به سختي خود را مي كشند و يا كر و لالند بايد به آرامي بصورت آنها نگاه كرده و شكل ظاهري آنها را در درون خود انكار نمائيم. و بايد بعنوان تمرين هميشه به درون كامل آنها بنگريم و بايد از آنچه كه در دنيا درباره آنها نظر مي دهد احراز كنيم و بايد به آنچه كه روح حاكم بر ما اعلام مي دارد توجه داشته باشيم كه اگر چنين كنيم و بدين صورت عمل نمائيم و زشتيها و ظاهر كريه افرادي كه با آن روبرو مي شويم انكار شود بزودي متوجه مي شويم كه چشمان ما نيز من بعد متوجه درون افراد است و تمام سعي ما در جهت مداواي هر كسي كه با آن روبرو مي شويم مي باشد، و ديگر براي ما فقير و غني دارا و ندار- رتبه و مقام فرقي ندارد. بنابراين اين عمل ما را نبايد دال بر خودبيني تلقي كرد بلكه اين ورزشي است براي رشد ماهيچه هاي درون، و در حالي كه ظاهراً چنين است بهره آن هم نصيب كساني مي شود كه ما با آن ديد به آنها مي نگريم زيرا هر موجي از افكار ما بوسيله شعور كل دريافت شده و به مرحله اجرا درمي آيد. انسانهائي هستند كه حضور آنها درمان دردها است. اين بدان علت است كه آنها هميشه به كمال درون انسانها و تمام چيزهائي كه با آن مواجه مي شوند مي نگرند، حتي درون كساني كه دنيا آنها را تحت نام چلاغ يا مرده مي شناسد.
اگر نقاط محركي در جمع دوستان اطراف ما وجود دارد و يا روزانه با مناظر نازيبائي روبرو هستيم بايد سعي كنيم كه با ديدي نو بر آنها بنگريم. و بايد سعي شود كه به عمق درون خود برگشته و در ضمير خود بكند و كاوش پرداخته تا مطمئن شويم كه ديگر از تحريك خبري نيست. اين ممكن است كه ظاهر محرك هنوز برقرار باشد ولي انسان خدا گونه هيچ وقت به ظاهر افراد نگاه نكرده بلكه هميشه متوجه كمال درون است. وقتي كه ما به اين درجه از فهم رسيديم كه با هر آنچه كه مواجه مي شويم از ديد خدا بر آن نگاه كنيم، ما نزديكتر به اصل واقعيت مي شويم تا كساني كه برعكس آن فكر مي كنند. چون هنوز آن افراد در دنياي احساس خود زندگي مي كنند و ما به قلب واقعيت رسيده ايم.
بنابراين، اينجا است كه وقتي كه مشغول مداواي حالتي مي شويم ديگر به راحتي يكدم به عمق درون رفته و ظاهر آن حالت تأثيري بر ما نداشته و كمال حضور روح را در آن نقطه مي بينيم. اين معقولانه به نظر هم نمي رسد كه ما بيست و سه ساعت و نيم از وقت شبانه روز خود را صرف جنگ و جدل با كلماتي همچو مرگ و مير سختي و بدبختي نفرت- فقر- حسادت- خرده گيري- و طمع نمائيم و انتظار داشته باشيم كه در نيم ساعت باقي مانده قادر باشيم كه نيروي بصيرت ذات را در جهت درمان به حركت واداريم. وقتي كه مسيح به حواريون خود گفت آنها مادامي مي توانند كه ميوه داشته باشند كه در تاكستان سكنا شوند، او داشت اين اصل را بيان مي كرد. اين اقامت آرام و مستمر در تاكستان است كه قادر مي سازد شيره حيات را به ميزان مورد لزوم براي به ثمر رساندن درخت زندگي به حركت درآورد. اقامت كوتاه ميوه كم و اقامت طولاني ميوه فراوان تر.
اين بدان معنا نيست كه اگر شخص قادر نبود در تاكستان رحل اقامت اندازد دلسرد شود. بيشتر ماها بعضي وقتها احساس مي كنيم كه خيلي دورتر از آنچه كه مي شود تصورش كرد از تاكستان دور هستيم. ولي اين بايد هميشه در ذهن ما باشد كه افكار خود را با كمال معنويت آميخته كرده و هرگز از آن دور نشويم. ما بايد سعي كنيم كه طرز تفكر خود را اصلاح نموده و نسبت به ديگران منصف باشيم و كمال معنويت را در آنها جويا شده و اگر نقصي در آنها مشاهده كرديم حال چه آن يك نقص عضو باشد يا رفتارش نادرست بوده و مورد قبول نباشد در همه حال كمال را در آنها بنگريم و نظاره باشيم و نگذاريم كه آن حالتها بر ما اثر منفي بگذارند.
به همين منظور لازمه كار اين است كه در خود بذر عشق و محبت نسبت به ديگران كاشته و هميشه سعي كنيم كه در برابر كساني كه از هر نظر با ما تفاوتي دارند بردبار بوده و منصف باشيم. زيرا هيچ چيز قدرت درمان را به راحتي صفت ايراد و خورده گيري و انتقاد از ديگران در ما از بين نمي برد. چون انتقاد خود يكنوع علائم از نفرت است و حتي در بعضي مواقع به شدت نفرت را بروز مي دهد. بنابراين معقولانه ترين راهي كه مبتديان بايد آن را انتخاب كنند اجتناب از انتقاد است حتي اگر عقل حكم مي كند كه انتقادي كه ابراز مي شود برطرف مقابل وارد است و درست و بجا است. زيرا تمام انتقادها معقولانه نيستند و آن دسته از آنها كه منطقي به نظر مي رسند چنان كم و ناچيزند كه انسان اگر در آنها خود را درگير نمايد. وقت اجازه اين را به او نمي دهد كه بتواند بين درست و نادرست تمايزي قائل شود و در آن حالت درست قضاوت نمايد. و از طرف ديگر، تمرين در اين راه كه از هرگونه انتقادي بپرهيزد خود باعث مي شود كه قدرت معنوي دروني را تقويت نموده و نيروي عظيم درمان، در او بوجود آورد.
اين بهترين تمريني است كه تاكنون در اين كتاب عنوان شده است. شخصي كه از نظر تكنيكي اين علم در سطح پائيني قرار دارد ولي از نظر عشق و محبت به ديگران و كساني كه با او روبرو مي شوند بي نظير است خيلي بهتر و راحتر از عالم به اين علم ولي بي تفاوت نسبت به ديگران درمان مي كند و شفا مي دهد. حتي كساني كه از نظر معنويت در درجه والائي قرار دارند ولي حس خودبيني در آنها غالب است بايد خود را در آب محبت نسبت به ديگران ظاهر نمايند و سعي كنند كه با هر انساني كه روبرو مي شوند از دريچه عشق درون به آنها بنگرند. او نبايد اين را هرگز به زبان جاري نامند زيرا عشق دروني نياز به گفتن ندارد و كساني كه مرتباً اظهار مي دارند كه چقدر ديگران را دوست دارند خود را ضايع مي كنند. هميشه بايد سعي شود كه بذر محبت را در درون كاشته و مرتباً آبياري شود. عشق هرگز خورده نمي گيرد و انتقاد زهر هلاهل است در صورتي كه عشق درمان دردها است.
نگذاريد چنين تصور شود كه اين يك موعظه است. غم انگيزترين خاطراتي كه نويسنده به ياد دارد مربوط مي شود به روزگاراني كه از ديگران انتقاد مي كرد. و اكنون به جرأت مي تواند بگويد كه درست بيست و پنج سال است كه ديگر هرگز كلامي از انتقاد نسبت به ديگران را به زبان جاري نكرده است، گرچه ممكن است اين دال بر خودنمائي شود ولي خيلي دوستانه اين را عنوان مي كند كه امروز به راحتي نفس كشيدن و به فوريت لحظه اي قادر است كه مريضي را درمان نمايد. و آهي از دل مي كشد و مي گويد كه:«كاري كه من كرده ام انجام نده. و آن را انجام بده كه من مي گويم».
نقطه جالب درباره اين نصيحت اين است كه گرچه شخص بايد كه به اين نكات خوب توجه نمايد تا در درمان موفق تر باشد ولي تمرين در اين مسير نيز باعث مي شود كه او به كمال والائي برسد او به اين نتيجه مي رسد كه اين روش مسير او را هموار خواهد كرد و روابطش را با ديگران شيرين تر نيز مي كند. در حقيقت بيشتر به نفع خودش است تا ديگران زيرا او را بجائي مي رساند كه آرامش و راحتي بهتري را در زندگي احساس مي كند و نشاط دروني چنان او را به وجد وا مي دارد كه بلبلان در موسم بهار مست رخسار گلها مي شوند و اين نشاطي است كه نمي شود به ديگران هديه كرد و يا از ديگران گرفت. كه اين همان هدف غائي حيات است.
نويسنده:دكتر فردريك. دبل يو. بيلنر
مترجم: محمد شريف صديقي
منبع: کتاب شعور درماني.