هوش معنوی یا SQ را می توان همان توانایی دانست که به ما قدرتی می دهد و رویاها و تلاش و کوشش برای به دست آوردن آن رویاها را می دهد. این هوش زمینه تمام آن چیزهایی است که ما به آنها معتقدیم و نقش باورها، هنجارها، عقاید و ارزش ها را در فعالیت هایی را که بر عهده می گیریم در بر می گیرد. هوشی که به واسطه آن سوال سازی در ارتباط با مسائل اساسی و مهم در زندگی مان می پردازیم و به وسیله آن در زندگی خود تغییراتی را ایجاد می کنیم.
با استفاده از هوش معنوی به حل مشکلات با توجه به جایگاه، معنا و ارزش آن مشکلات می پردازیم. هوشی که قادریم توسط آن به کارها و فعالیت هایمان معنا و مفهوم بخشیده و با استفاده از آن بر معنای عملکردمان آگاه شویم و دریابیم که کدامیک از اعمال و رفتارهایمان از اعتبار بیشتری برخوردارند و کدام مسیر در زندگی مان بالاتر و عالی تر است تا آن را الگو و اسوه زندگی خود سازیم.
یکی از نمادهایی که معمولا در توضیح این هوش به کار گرفته می شود، نماد گل نیلوفر است که در آن با تلفیق سنت و عقاید موجود در شرق و غرب و با استعانت از مسائل علمی، مدلی قابل لمس و زیبا برای SQ ارائه داد.
در این مدل هر سطح از گلبرگ ها یکی از سه توان پایه ای در بشر هستند. بیرونی ترین گلبرگ ها، نشانگر شش نوع «خود» است. همان طور که اشاره شد هوش معنوی یکی از توانایی های ذاتی و فطری در انسان است که همانند سایر هوش ها چنانچه مورد توجه قرار گیرد می تواند پرورش یافته و توسعه یابد.
به عبارتی SQ قابل توصیف و توضیح و اندازه گیری است. برای اندازه گیری این هوش می توان به سنجش مهارت ها و توانایی هایی که ناشی از این هوش است بپردازیم.
▪ افرادی که دارای هوش معنوی هستند دارای این صفات می باشند:


– قدرت مقابله با سختی ها، دردها و شکست ها
– بالا بودن خودآگاهی در این افراد
– حسی که این افراد را هدایت درونی می کند
– درس گرفتن از تجربیات و شکست ها
– از دشواری های زندگی فرصتی می سازد برای دانستن
– توانایی ایستادگی در برابر جمع و هم رای نشدن با عامه مردم
– گفتن «چرا؟»
– پرداختن به سجایای اخلاقی و اهمیت دادن به آنها
– توانمند بودن در خودداری و کنترل خویش
– برخوردار بودن از حس انعطاف پذیری بالا


برای روشن تر شدن هوش معنوی مثالی از هوش هایی می زنیم که نشانگر هوش چندگانه است که با هوش جسمی آغاز می شود با PQ نمایش می دهند.
این هوش ابتدایی ترین کانون توجه ما را به خود اختصاص می دهد در واقع PQ آگاهی جسمی و نحوه استفاده ماهرانه از آن را شامل می شود. قسمت بعدی هوش منطقی یا عقلا نی IQ است. هوشی که در حال حاضر بیش از سایر هوش ها در سیستم های آموزشی مورد توجه قرار می گیرد.
پس از IQ سطح دیگری است که به EQ اختصاص دارد این هوش در زمینه کسب موفقیت در بازار کار نقش مهمی دارد و ما را در حین برقراری ارتباط یاری می دهد و از این بابت مهم تر بوده و تا حدی از قابلیت پیشگویی برخوردار است.


آخرین لایه SQ است که هدایت و معرفت درونی، حفظ تعادل فکری، آرامش درونی و بیرونی و عملکرد همراه با بصیرت، ملا یمت و مهربانی را شامل می شود.
IQ به منزله دروازه برای ورود است. در صورت برخوردار نبودن از حداقل لا زم IQ قادر به ورود در فضای دلخواه برای مطالعه رشته مورد علا قه مان نخواهیم بود، اما آن چه ما را در زمره بهترین ها در شغلمان و رشته مورد علا قه مان جای می دهد میزانEQ در ماست.
EQ و SQ به هم مرتبطند. اما در عین حال دو هوش متفاوت و جدا از هم به حساب می آیند.
بهره مندی از حداقل EQ می تواند شروع مناسبی را در سفرهای روحانی و معنوی فرد در پی داشته باشد، چرا که کمی خودآگاهی و همدلی برای شروع این روند لا زم است، اما به محض آغاز تمرینات معنوی، هوش معنوی خود می تواند در رشد EQ نقش بسیار تقویت کننده و فعال کننده داشته باشد.
از طرف دیگر رشد EQ نیز می تواند در رشد و ارتقای SQ موثر باشد. در واقع EQ و SQ تاثیری مستقیم و مثبت بر یکدیگر دارند و رشد و توسعه هر یک باعث پرورش وتوسعه دیگری می شود.
باید دانست که کامپیوترها نیز از میزان IQ بالا یی برخوردارند و اغلب حیوانات دارای EQ بالا یی هستند اما این تنها انسان است که از هوش معنوی SQ برخوردارند، هوشی تحول پذیر، توانایی ای که به او قدرت می دهد تا خلا ق باشد و قوانین و نقش ها را دستخوش تغییرات خودنماید، بتواند تحولا ت اساسی ایجاد کند و دنیای اطرافش را به بهترین شکل متحول سازد.

در چند دهه ی اخیر روانشناسی دین و مطالعه ی موضوعات معنوی به طور فزاینده ای مورد توجه روانشناسان قرار گرفته است ، بیشتر مطالعات صورت گرفته در این حوزه مربوط به رابطه ی دین ومعنویت با سلامت روان است ودر اکثر این مطالعات یک رابطه مثبت بین باورهای دینی ومعنویت با سلامت روان افراد یافت شده است (رجایی،بیضایی ،حبیبی پور ،1387).
واما در چند سال اخیر،مفهوم جدیدی در این حوزه مورد توجه روانشناسان قرار گرفته است ،این مفهوم هوش معنوی می باشد.ایمونز(1999) هوش معنوی را مجموعه ای از توانایی ها برای بهره گیری از منابع دینی ومعنوی عنوان نمود . در اینجا ممکن است این پرسش مطرح شود که آیا می توان توانایی استفاده از منابع وموضوعات دینی ومعنوی را به عنوان یک هوش قلمداد کرد ؟ ایمونز تعاریف گوناگونی را از هوش مطرح نموده ، اما هسته اصلی تمام این تعاریف را تمرکز بر روی حل مسئله برای سازگاری ورسیدن به اهداف می داند.چنانچه توانایی برای سود جستن از منابع معنوی را به عنوان یک هوش قلمداد کنیم ، پس این توانایی بایستی در حل مسایل زندگی ورسیدن افراد به اهداف کمک نماید ومنجر به سازگاری بهتر آنان گردد ، طبق پژوهش های انجام یافته بین معنویت با رضایت وهدفمندی زندگی ،سلامت وبهزیستی رابطه مثبت وجود دارد (رجایی ، بیضایی ، حبیبی پور ،1387  ، پارگامنت وساندرز ،2007).
بنابراین توانایی های معنوی می تواند اثرات مثبت وسودمندی برای فرد به ارمغان آورد،به خصوص هنگامیکه این نتایج براساس محیط اجتماعی وفرهنگی افراد مورد ارزشیابی قرار گیرد(رجایی ،1389).  همان گونه که بیان خواهد شد ،هوش معنوی از روابط فیزیکی وشناختی فرد با محیط پیرامون خود فراتر رفته و وارد حیطه شهودی ومتعالی دیدگاه فرد به زندگی می گردد وهمین مسئله  پاسخ به سوالاتی همچون «من کیستم ؟» ، «چرا این جا هستم ؟»  و«چه چیزی مهم است ؟» را برای انسان روشن می سازد تا فرد در نهایت  بتواند با کشف پنهان  عشق ولذت که به گونه ای نهفته در زندگی آشفته وپر استرس روزمره می باشد ، به خود ودیگران  کمک نماید (غباری بناب وهمکاران ،1387).
اهمیت وضرورت طرح موضوع معنویت به ویژه هوش معنوی از جهات مختلف در عصر جدید وسازمان های مختلف احساس می شود ، از جمله ظهور دوباره ی کشش معنوی ونیز جستجوی درک روشن تری از ایمان، وکاربرد آن در حل مسائل وتصمیم گیری هاست، هوش معنوی مستلزم توانایی هایی است که از موضوعات معنوی برای تطابق وکشش اثر بخش وتولید محصولات وپیامد های با ارزش استفاده می کند ( سهرابی ، 1387).
همچنین می توان گفت هوش معنوی فهم مسائل دینی واستنباط های درست فقاهتی را تسهیل نموده ومی¬توانددرفهم¬مسائل¬اخلاقی وارزش¬آنهابه¬افراد یاری نماید (غباری بناب وهمکاران،1386).
به طزور کلی می توان پیدایش سازه هوش معنوی را به عنوان کاربرد ظرفیت ها ومنابع معنوی در زمینه ها وموقعیت عملی در نظر گرفت ، به عبارتی افراد زمانی هوش معنوی را به کار می برند که بخواهند از ظرفیت ها ومنابع معنوی برای تصمیم گیری های مهم واندیشه در موضوعات وجودی یا تلاش در جهت حل مسائل روزانه استفاده کند (ایمونز ،2000).
شایان ذکر است در متون دینی ما مطالب بسیاری در باب هوش معنوی ومؤلفه های آن وجود دارد که شاید تنها تفاوت عناوین این مطالب(غیر از عنوان هوش معنوی )باعث غفلت و عدم تعمق شایسته وکافی در مورد آنها گردیده است ، همچنین شخصیتهای زیادی وجود دارند که با مطالعه صفات و ویژگیهای آنها به مؤلفه های بسیار عمیقی از معنویت وهوش معنوی دست یافت (رجائی ،1389).
بدین جهت هدف این مقاله تعمق  وتفحص در مورد دیدگاه های موجود در حوزه هوش معنوی ،مطرح نمودن مؤلفه های هوش معنوی ومطابقت بعضی از این مؤلفه ها با متون اسلامی ونیز فراهم نمودن زمینه ای جهت تعیین مداخلات مؤثربر افزایش این بعد از هوش می با شد ،همچنین به چالشهایی که در رابطه با این مفهوم جدید در روانشناسی وجود دارد اشاره خواهد شد ،در ادامه اشاراتی چند بر تبیین این مفهوم در پژوهش های صورت گرفته خواهیم نمود.
اسدی ( 1382 ) در تحقیقی با عنوان بررسی رابطه بین هوش هیجانی ، فرسودگی شغلی و سلامت روانی کارکنان در شرکت ایران خودرو دریافت که بین هوش هیجانی با سلامت روانی کارکنان رابطه معنی دار ومثبتی وجود دارد.
غباری بناب وهمکاران ( 1384 ) به منظور سنجش تجربیات معنوی، مذهبی وعرفانی، همچنین بررسی ارتباط بین معنا یابی ،سلامت روان وتجربیات معنوی در گروه های مختلف جامعه اقدام به طراهی وساخت ابزاری معتبر بنام تجربه معنوی نمودند،آناتن شش مؤلفه از جمله معناداری زندگی ،تأثیر ارتباط با خدا،شکوفائی وفعالیت معنوی ،تجربیات عرفانی ،تجربیات سلبی وفعالیتهای اجتماعی مذهبی را برای این قیاس در نظر گرفته اند(غباری بناب وهمکاران ،1384).
احمدی وکجباف (1387) در پژوهشی ، نگرش معنوی دانشجویان دانشگاه اصفهان وارتباط آن با برخی ویژگی های جمعیت شناختی را مورد بررسی قرار دادند. آنها دریافتند که دانشجویان نگرش های متفاوتی نسبت به معنویت وارتباط آن با مذهب دارند . نتایج این ژوهش نشان داده است که بین نگرش معنوی وجنسیت ار تباط معناداری وجود دارد . به عبارتی زنان نسبت به مردان از نگرش معنوی بالاتری برخوردارند. همچنین بین نگرش معنوی با سن ، نمره ،پیشرفت تحصیلی ، درآمد خانواده ،گروههای مختلف تحصیلی ووضعیت تاهل رابطه ی معنی داری بدست نیامده است(احمدی وکجباف،1387).
کونیک وهمکاران (2001) تحقیقی را بر روی 603 بیمار سرطانی که تحت درمان ومراقبت ویژه قرار داشتند،مورد مطالعه قرار دادند وبه این نتیجه رسیدند که افراد دارای هوش معنوی واعتقادات مذهبی با بیماری خود بهتر کنار آمده بودند وروشهای مقابله در آنها قویتر از سایر گروه های دیگر بود.
جورج (2006) در پژوهشی تحت عنوان (استفاده علمی از هوش معنوی در محل کار) ، دریافت که مدیران با هوش معنوی می توانند یک روش متفاوت در اداره کردن افراد وهدایت آنها اتخاذ کنند. او مشخصات مهم هوش معنوی را اطمینان فردی ، تاثیر گذاری ، برقراری ارتباطات ، درک بین فردی ،اداره تغییرات وحرکت از مسیر های دشوار برشمرد . وی معتقد است که استفاده از هوش عقلانی ،منطق تجزیه وتحلیل به منظور درک وکنترل هیجانات واحساسات فردی واحساسات دیگران نیز الزامی است.
ویلگلس ورث در سال 2003و2004 بر روی 5490نفر از مردم سرتاسر جهان نشان داد که همبستگی قوی بین عملکرد هوش معنوی وسن افراد وجود دارد. این بدان معنا نیست که دستیابی به مهارت های هوش معنوی به صورت خود به خود با افزایش سن صورت می گیرد بلکه گویای این مطلب است که افراد با افزایش سن ،می توانند مهارت های هوش معنوی را انتخاب کنند وفرا بگیرند ، به عبارت دیگر با گذشت زمان وبالا رفتن سن ، افراد می توانند به سطوح بالاتری از  SQ دست یابند، همچنین تحقیقات نشان می دهند که زنان نسبت به مردان نمره بالاتری برای هوش معنوی دارند ومسیحیان وپروتستان ها نسبت به کاتولیک ها از هوش معنوی بالاتری برخوردارند وهمین طور سفید پوستان در مقایسه با نژاد های دیگر دارای نمرات بهتری بودند(ویلگس ورث ،2004 ) .
سنتوس (2006) ، در بررسی تحقیقات انجام گرفته در مئرد اثرات معنویت بر سلامت فرد دریافتند که معنویت با بیماری کمتر وطول عمر بیشتر هراه است وافرادی که دارای جهت گیری معنوی هستند ، هنگام مواجهه با جراحت به درمان بهتر پاسخ می دهند وبه شکل مناسب تری ، با آسیب دیدگی  ونقص عضو کنار می آیند (به نقل از : ایمونز2000) و میزان افسردگی در آنها کمتر است ( مک دونالد ، 2002 ).همچنین وارنر در پژوهش خود با اندازه گیری میزان توجه واجرای آزمون انعطاف شناختی نشان داد که تعمق ( انجام تمرین های تعمق برتر یا تی ام )،رشد ذهنی را به شکل مثبتی تحت تاثیر قرار می دهد. کرانسون وهمکاران نیز نشان دادند که تمرین های تی ام در یک دوره دو ساله باعث بهبود نمره هوشبهر ،توانایی یادگیری و زمان واکنش دو گروه آزمایشی شده است (به نقل از :آمرام ، 2005).

گسترش مفهوم هوش
هوش رفتار حل مسئله سازگارانه ای است که در راستای تسهیل اهداف کاربردی ورشد سازگارانه جهت گیری شده است.رفتار سازگارانه ،شباهت اهداف متعددی را که باعث تعارض درونی می شوند ، کاهش می دهد. این مفهوم هوش مبتنی بر گزاره ای است که فرایند حرکت به سوی اهداف ،انجام راهبردهایی را برای غلبه برموانع وحل مسئله ضروری می سازد (نازل ،2004).
هوش به عنوان یک توانایی شتاختی در اوایل قرن بیستم توسط آلفرد بینه مطرح شد ،وی همچنین آزمونی برای اندازه گیری میزان بهره هوش افراد ابداع کرد ، سپس لوئیس ترمن ودیوید وکسلر آزمونهای جدید تری ساختند (رجایی،1389 ).
مفهوم تحلیلی غرب از هوش بیشتر بیشتر شناختی است وشامل پردازش اطلاعات می شود ،ردحلیکه رویکرد ترکیبی شرق نسبت به هوش،مولفه های گوناگون عملکرد وتجربه انسان از جمله شتاخت شهود وهیجان را در یک ارتباط کامل در بر می گیرد (نازل ،2004).
در دو دهه ی اخیر مفهوم هوش به حوزه های دیگری مانند هوش هیجانی ، هوش طبیعی ، هوش وجودی ،وهوش معنوی گسترش یافته است ،استرنبرگ (2001) عنوان نمود که برای یک پیش بینی مناسب از موفقیت های افراد ورهبری نیازمند گسترش مفهوم هوش ،فراسوی هوشبهرهستیم.
سالوی(2002)عنوان کرد هوش انسان متشکل از مجموعه محدودی از قابلیت های شناختی نیست ، بلکه جنبه ای هیجانی نیز می تواند در آن مطرح باشد ،مایر وسالوی (1997) هوش هیجانی را شامل توانایی برای تشخیص درست هیجان ها وعواطف دیگران .پاسخ متناسب به آنها،همچنین برانگیختن ،آگاهی ونظم بخشیدن وکنترل پاسخ های هیجانی خویش می داند.بار-آن(2002)پنج مولفه درون فردی ، بین فردی ،انطباق پذیری ،مدیریت استرس وخلق کلی را برای هوش هیجانی مشخص نموده وآزمونی برای اندازه گیزی آن ساخت(رجایی،1389).
گاردنر (1999)هوش را شامل مجموعه توانایی هایی می داند که برای حل مسئله وایجاد محصولات جدیدی که در یک فرهنگ ارزشمند تلقی می شوند،به کار می رود . از نظر وی انواع نه گانه هوش عبارتند از  : هوش زبانی ، موسیقیایی ،منطقی-ریاضی،فضایی-بدنی، حرکتی ،هوش های فردی(که شامل هوش درون فردی وبین فردی می شود)،هوش طبیعی وهوش وجودی که شامل ظرفیت مطرح کردن سوالات وجودی است(آمرام ،2005).از دیدگاردنرهوش وجودی یعنی ظرفیت برای سوال درمورد ماهیت انسان،چرایی وغایت زندگی که در عرفان ،هنر ،شعر وفلسفه ودین جلوه گر می شود اما به این هوش با دیده ی تردید نگریسته است(رجایی ،1389).
هلما واستریزنک(2004)عنوان می کنند که هوش وجودی توانایی برای یافنن معنا ی زندگی است وچها مولفه را برای هوش وجودی مشخص می کنند:
الف)توانایی ادراک ارزشهای سودمند احتمالی در موقعیت های عینی همچون (مشکلات زندگی،بیماری ،واز دست دادن نزدیکان وغیره )که فرد را برای یافتن معنای جدیدی از زندگی وتعبیر وتفسیر آن به چالش می کشاند وارزش مثبت دادن به این موقعیت ها ومعنادار کردن آنها منجر به هدفمندی ورضایت در زندگی می گردد.
ب)توانایی برای تشکیل سلسله مراتبی از ارزش ها واهداف که با سیستم اعتقادی سازمان یافته فرد مربوط است .
ج)مدیریت خویشتن ومسائل ،جهت رسیدن به اهداف با شیوه های مناسب.
د)توانایی برای تحت تاثیر قرار دادن وکمک به سایر افراد در مورد یافتن معنای زندگی.
توانایی برای یافتن معنای زندگی یک عنصر مهم در هوش معنوی نیز می باشد،هوش وجودی وهوش معنوی هرچند که کاملا همانند نیستند ،اما سازه های مرتبط به هم هستند که تا حدودی با یکدیگر همپوشی دارند(هلما واستریزنک،2004).
معنویت
معنویت به عنوان یکی از ابعاد انسانیت شامل آگاهی وخودشناسی می شود ، این آگاهی ممکن است منجر به تجربه ای شود که فراتر از خودمان است ،ایمونز تلاش کرد معنویت را براساس تعریف گاردنر از هوش ،در چارچوب هوش مطرح نماید ومعتقد است معنویت می تواند شکلی از هوش تلقی شود زیرا عملکرد وسازگاری فرد را پیش بینی می کند وقابلیت هایی را مطرح می کند که افراد را قادر می سازد به حل مسائل بپردازند وبه اهدافشان دسترسی داشته باشد.گاردنر ،ایمونز را مورد اتقاد قرار می دهد ومعتقد است که باید جنبه هایی از معنویت که مربوط به تجربه های پدیدار شناختی هستند(مثل تجربه تقدس یا حالات متعالی)از جنبه های عقلانی ،حل مسئله وپردازش اطلاعات جدا کرد (آمرام،2005).می توان علت مخلفت محققانی مانند گاردنر را به نگاه شناخت گرایانه آنان از هوش نسبت داد(نازل ،2004).
معنویت دارای سه بعد است:1- معنا: معنویت شامل جستجوی معنا وهدف به شیوه ای است که به وجودی مقدس یا واقعیتی غایی ارتباط پیدا می کند ،معمولاً  این امر موجب پاسخ به این سوال می شود که «چطور دیدگاه من در مورد وجودی مقدس یا وااقعیتی غایی به زندگی ام معنا می بخشد؟ معنا ممکن است دربرگیرنده ی اصول اخلاقی وارزش های متعالی نیز شود ، بخصوص که چنین جنبه های زندگی سرچشمه گرفته از دیدگاه ما نسبت به وجودی مقدس یا واقعیت غایی است .2- تعالی : این واژه به تجربیات فراشخصی یا وحدت بخش اشاره می کند که ارتباطی فراسوی خود شخصی مان را فراهم می سازد وشامل ارتباط  با وجودی مقدی یا واقعیتی غایی می گردد.3- عشق : عشق منعکس کننده ی بعد اخلاقی معنویت می باشد ، بخصوص زمانی که توسط باورهای مربوط به واقعیتی غایی یا وجودی مقدس برانگیخته شده باشد. بسیاری از آموزگاران معنوی همچون دالایی لاما، عشق را به مثابه ی جوهره ی معنویت می دانند ومعنویت را با ویژگی هایی از روح انسان همچون عشق ،شفقت ،صبر ،تحمل ،بخشایش،رضایت خاطر ،احساس مسئولیت وحس سازگاری که شادمانی را برای خود ودیگران به ارمغان می آورد ،مرتبط می دانند.از نظر هارتز ،اینکه بتوانیم عشق بورزیم یا نه منعکس کننده ی این موضوع است که دو بعد دیگر معنویت(معنا وتعالی )را، تاچه اندازه جدی می گیریم ،منظور از عشق صرفا یک احساس نیست ،عشق می تواند مستلزم انجام دادن کاری باشد که بیشترین فایده را برای خود و دیگران در پی داشته باشد(هارتز،ترجمه ی کامگار وجعفری،1387).
از دیدگاه غباری بناب وهمکاران ،معنویت عبارت است از :ارتباط با وجود متعالی،باور به غیب ،باور به رشد وبالندگی انسان در راستای گذشتن از پیچ وخم های زندگی وتنظیم زندگی شخصی برمبنای ارتباط با وجود متعالی در هستی معنادار،سازمان یافته وجهت دار الوهی .این بعد وجودی انسان فطری وذاتی است وبا توجه به رشد وبالندگی انسان ودر نتیجه انجام تمرینات ومناسک دینی متحول شده وارتقا می یابد(غباری بناب وهمکاران ،1387).
چهار چوب نظری هوش معنوی :
پس از گسترش مفهوم هوش به سایر قلمروها،ظرفیت ها وتوانایی های انسان وبه خصوص مطرح شدن هوش هیجانی در روانشناسی،ایمونز در سال 1999، هوش معنوی را مطرح نمود وآن را مجموعه ای از توانائیها برای بهره گیری از منابع دینی ومعنوی عنوان نمود.هوش معنوی سازه های هوش ومعنویت را در یک سازه ترکیب نموده است در حالیکه معنویت جستجوبرای یافتن عناصر مقدس، معنایابی،هشیاری بالا وتعالی است ، هوش معنوی شامل توانایی برای استفاده از چنین موضوعات است که می تواند کارکرد وسازگاری فرد را پیش بینی کند ومنجر به تولیدات ونتایج ارزشمندی گردد. گاردنر در نظریه هوش چند گانه عنوان می کند ،چنانچه بخواهیم مجموعه ای از ظرفیت ها یا توانایی ها را به عنوان هوش قلمداد کنیم باید 8 معیار را در نظربگیریم :1- مجموعه ای از فعالیت های مشخص رادر برگیرد .2- دارای تاریخچه تکاملی باشد واز نظرتکاملی عقلانی به نظر برسد.3-دارای الگوی بخصوصی از رشد وتحول باشد .4- بتوانیم از طریق آسیب مغزی آنرا مشخص کنیم .5- افراد را بتوانیم در گستره ای از وجود آن توانایی ویا فقدان آن طبقه بندی کنیم .6- قابلیت برای رمزگردانی با یک سیستم نمادی را داشته باشد .      7- براساس مطالعات روان شناسی تجربی حمایت گردد.8- براساس یافته های روانسنجی حمایت شود(رجایی،1389).
ایمونز (2000)معتقد است هوش معنوی این معیارها را داراست وپایه های زیست شناختی هوش معنوی را از سه سطح می توانیم بررسی کنیم :زیست شناسی تکاملی ،ژنتیک رفتاری ،وسیستم های عصبی.کریک پاتریک (1999)معتقد است همین که در طول تاریخ تکامل انسان ،دین توانسته است سازوکارها وراهبردهای روان شناختی را به وجود آورد که از طریق انتخاب طبیعی بتواندبسیاری از مشکلات که اجدادما با آن روبرو بوده اند را حل وفصل کند نشان دهنده کارکرد تکاملی دین ومعنویت است از جمله این سازوکارها دلبستگی ،وحدت وپیوستگی ،تبادل اجتماعی ،نوعدوستی قومی می باشد.در خصوص ارثی بودن توانایی ها وظرفیت های معنوی نیز مطالعاتی انجام گرفته است ،البته یافتن شواهد مبتنی بر ارثی بودن معنویت شاید کار آسانی نباشد واز نظر ایمونز می توان به رابطه بعضی از ویژگی ها ی شخصیتی که به نظر می رسد اساس وراثتی دارند با معنویت این اساس بیولوژیکی دین ومعنویت را بهتر روشن کرد. پژوهش های مربوط به عصب شناسی تجربه های معنوی نشان داده اند که ممکن است بخش های متفاوتی از سیستم عصبی مربوط به معنویت وجود داشته باشد .برای مثال سیستم لیمبیک برای تجربه های معنوی بویژه تجربه های عرفانی از یگانگی ووحدت است(دی آکویلی ونیوبرگ،1998،نقل از ایمونز ،2000).
همچنین دیویدسون وهمکارانش (2003)دریافتند به کسانی که مراقبه عمیق آموزش داده شده بود ،فعالیت کرتکس پیشانی آنها فعالیت بیشتری نسبت به سایر افراد داشت (آمرام ودایر ،2007).
البته به نظر می رسد هوش معنوی یک ظرفیت عالی شناختی باشد نه یک توانایی اختصاصی که صرفا به بخشی از مغز مربوط باشد که با تخریب مغزی ویا تحریک آن هوش معنوی افراد را دستکاری کرد (رجایی،1389).
شواهد روانسنجی :
در سال های اخیر تلاش هایی برای اندازه گیری هوش معنوی انجام گرفته است وبه نظر می رسد اندازه گیری این سازه روانشناختی ممکن می باشد.آمرام ودایر (2007)،مقیاس هوش معنوی یکپارچه(Isis’) را درفرم بلند با83وفرم کوتاه 45 گزینه از مولفه های هوشیاری،فیض الهی ،معنا یابی وحقیقت تهیه نمودند .یکی دیگر از معیارهای هوش مطرح شده گاردنر داشتن تاریخ تحولی ویژه می باشد که منظور ازداشتن تاریخ تحولی مخصوص برای هوش اینست که توانایی مورد نظر دوره ها ومراحل مشخص وهمگانی در طول دوران رشد داشته باشد،مدل هایی که رشد ایمان ومعنویت را به صورت مرحله ای در نظر می گیرند،معتقدند که مراحل جهانی از رشد معنوی وظرفیت برای دستیابی به دانش معنوی وجود دارد اما به نظر می رسد این حوزه به مطالعات بیشتری نیازمند ست تا به سوالهای مهمی در این زمینه پاسخ دهد :آیا می توان یک نظریه ی مرحله ای مشخص برای رشد معنویت از دوران اولیه ی رشد تا بزرگسالی ارائه داد؟(رجایی،1389).براساس آنچه ذکر شد به نظر می رسد که هوش معنوی بسیاری از معیارهای مطرح شده برای هوش را داراست ،همان گونه که ذکر شد، مفهوم هوش معنوی در ادبیات آکادمیک روانشناسی برای اولین بار در سال 1996 توسط استیونز و بعد در سال 1999 توسط امونز مطرح شد، به موازات این جریان گاردنر (1999) مفهوم هوش معنوی را در ابعاد مختلف مورد نقد و بررسی قرار داد و پذیرش این مفهوم ترکیبی معنویت و هوش را به چالش کشید (سهرابی، 1387). هوش معنوی تصور کامل هوش انسانی است که قادر است هشیاری یا احساس پیوند با یک قدرت برتر یا یک وجود مقدس را تسهیل کند یا افزایش دهد (زوهر و مارشال، 2001). اگر سیر تکاملی زندگی را از هیولایی (تخیلی) به سمت نباتات، حیوان و هستی انسان در نظر بگیریم، شکل خاصی از هوش فراتر از یک فرایند تصادفی خالص می تواند هوش معنوی نامیده شود (و گان، 2003).
هوش معنوی زیر بنای باورهای فرد و نقشی است که این باورها و ارزش ها در کنش هایی که فرد انجام می دهد و به زندگی خود شکل می دهد، ایفا می کند، به عبارت دیگر هوش معنوی به دلیل پیوندش با معنا، ارزش و تخیل می تواند به انسان توان تغییر در تحول دهد (صمدی، 1385).
هوش معنوی ذهن را روشن و روان انسان را با بستر زیر بنایی وجود مرتبط می سازد، به فرد کمک می کند تا واقعیت را از خیال (خطای حسی) تشخیص دهد. این مفهوم در فرهنگ های مختلف به عنوا ن عشق، خردمندی، مطرح است (وگان، 2003).
مفهوم هوش معنوی در بردارنده نوعی سازگاری و رفتار حل مسأله است که بالاترین سطح رشد را در حیطه های مختلف شناختی، اخلاقی و هیجانی شامل می شود و فرد را در جهت هماهنگی با پدیده های اطرافش و دستیابی به یکپارچگی درونی و بیرونی یاری    می نماید این هوش به انسان دیدی کلی در مورد زندگی و محیط کار می دهد و او را به چار چوب بندی و تغییر مجدد تجارب خود قادر می سازد تا شناخت و معرفت خویش را عمیق بخشد.
هوش معنوی مفاهیم معنویت و هوش را درون یک سازه جدیدتر ترکیب می کند و به انسان این فرصد را می دهد که در مقابل واقعیت های مادی و معنوی حساس باشد و تعالی را هر روز در لابه لای اشیاء، نکان ها، ارتباطات و نقوش ها دنبال کند (سهرابی، 1387).
ادوارد (2003) معتقدست داشتن هوش معنوی بالا با داشتن اطلاعاتی در مورد هوش معنوی متفاوت است. این تمایز فاصله میان دانش عملی و دانش نظری را مطرح می کند. لذا نباید داشتن دانش وسیع در مورد مسائل معنوی و تمرین های آنها را هم ردیف دستیابی به هوش معنوی از طریق عبادت و تعمق برای حل مسائل اخلاقی دانست، هر چند می توان گفت برای بهره مندی مؤثر از معنویت، داشتن توأمان دانش نظری و عملی لازم می باشد (نازل، 2004).
هوش معنوی با زندگی درونی ذهن و نفس و ارتباط آن با جهان رابطه دارد و ظرفیت مهم فهم عمیق سؤالات وجودی و بینش نسبت به سطوح چندگانه هوشیاری را شامل می شود. آگاهی از نفس، به عنوان زمینه و بستر بودن یا نیروی زندگی تکاملی خلاق را در بر می گیرد. هوش معنوی به شکل هشیاری ظاهر می شود و به شکل آگاهی همیشه در حال رشد ماده، زندگی، بدن، ذهن، نفس و روح در می آید. بنابراین هوش معنوی چیزی بیش از توانایی ذهنی فردی است و فرد را به ماوراء فرد و به روح مرتبط می کند. علاوه براین، هوش معنوی فراتر از رشد روانشناختی متعارف است. بدین جهت خود آگاهی شامل آگاهی از رابطه با موجود متعالی، افراد دیگر زمین و همه موجودات می شود (وگان، 2003).
هوش معنوی برای حل مشکلات و مسائل مربوط به معنای زندگی و ارزش ها مورد استفاده قرار می گیرد و سؤال هایی همانند «آیا شغل من باعث تکامل من در زندگی می شود؟» و یا «آیا من در شادی و آرامش روانی مردم سهیم هستم؟» را در ذهن ایجاد می کند (ویگلزورث، 2004 به نقل از: سهرابی، 1385).
در واقع این هوش بیشتر مربوط به پرسیدن است تا پاسخ دادن، بدین معنا که فرد سؤالات بیشتری را در مورد خود و زندگی و جهان پیرامون خود مطرح می کند (مک مولن، 2003).
همچنین قابل ذکر است که سوال های جدی در مورد اینکه از کجا آمده ایم، به کجا می رویم و هدف اصلی زندگی چیست، از نمودهای هوش معنوی می باشند (غباری بناب و همکاران، 1386).
به نظر می رسد هوش معنوی از روابط فیزیکی و شناختی فرد با محیط پیرامون خود فراتر رفته و وارد حیطه شهودی و متعالی دیدگاه فرد به زندگی خود می گردد. این دیدگاه شامل همه رویدادها و تجارب فرد می شود که تحت تأثیر یک نگاه کلی قرار گرفته اند. فرد می تواند از این هوش برای چارچوب دهی و تفسیر مجدد تجارب خود بهره گیرد. این فرایند قادر است از لحاظ پدیدار شناختی به رویدادها و تجارب فرد معنا و ارزش شخصی بیشتری بدهد (نازل، 2004).
آمرام معتقد است هوش معنوی شامل حس معنا و داشتن مأموریت در زندگی، حس تقدس در زندگی، درک متعادل از ارزش ماده و معتقد به بهتر شدن دنیا می شود (آمرام، 2005).
بعضی از ویژگی های فردی که برای بهره گیری از هوش معنوی مفید هستند عبارتند از: خردمندی، تمامیت (کامل بودن)، دلسوزی (مک مولن، 2003)، دیدگاه کل نگر داشت، درستی و صحت، ذهن باز داشتن و انعطاف پذیری (زهرو دریک، 2000). این ویژگی ها روش های متفاوتی را برای دانستن از طریق روش های غیر زبانی و غیر منطقی مانند رویا، شهود و تجربه عرفانی جهت دستیابی به سطوح عمیق تر معنا ارائه می کنند (نازل، 2004).
زوهار و مارشال سه نوع هوش عقلانی، هیجانی و معنوی را بیان کرده اند، آنها مشخصات افرادی که دارای هوش معنوی بالایی را اینگونه ذکر کرده اند: این افراد انعطاف پذیر هستند، درجه بالایی از هوشیاری نسبت به خویشتن دارند، توانایی برای رویارویی با مشکلات، دردها و چیره شدن بر آنها را دارند، همچنین الهام از طریق ارزش ها و بصیرت ها، اجتناب از بد کردن نسبت به دیگران، تفکر وحدت گرا (پی بردن به روابط میان اشیاء و پدیده های مختلف) جستجو برای پاسخ دادن به سوال های اساسی، عدم وابستگی به دیگران و مقاومت در برابر شیوه ها و سنت های معمول جامعه از ویژگی های دیگر آنهاست (رجایی، 1389).
ویژگی هایی که لازمه هوش معنوی هستندد، احتمالاً در کنار توانایی ها و فعالیت های دیگری قرار دارند که عبارتند از: دعا کردن، تعمیق، رویاها و تحلیل رویا، باورها و ارزش های دینی و معنوی، شناخت و مهارت در فهم و تفسیر مفاهیم مقدس و توانایی داشتن حالات فرار وندگی. به عنوان مثال، بعضی از حقایق قدیمی همانند آزار نرساندن که فضایل اخلاقی را مورد توجه قرار می دهند، ممکن است به عنوان روش هایی برای تقویت هوش معنوی مطرح باشند. همچنین مسائل معنوی ممکن است شامل مواردی از قبیل تفکر در مورد سوالات وجودی مانند وجود زندگی پس از مرگ جستجوی معنا در زندگی، علاقمندی به عبادت و تعمیق مؤثر، رشد حس هدفمندی زندگی، رشد رابطه با خود، هماهنگی با قدرت برتر و نقش آن در زندگی هود باشد (نازل، 2004).
سانتوس معتقد است هوش معنوی در مورد ارتباط با آفریننده جهان است، وی این هوش را توانایی شناخت اصول زندگی (قوانین طبیعی و معنوی) و بنا نهادن زندگی بر اساس این قوانین تعریف کرده است:
1- شناخت و تصدیق هوش معنوی؛ یعنی باور داشتن به این مسأله که ما موجوداتی معنوی هستیم و زندگی جسمانی (در این جهان) موقتی است.
2- بازشناسی و باور یک موجود معنوی برتر (یعنی خداوند)
3- اگر خالقی هست و ما مخلوق هستیم، باید کتاب راهنمایی هم وجود داشته باشد.
4- لزوم شناسایی هدف زندگی (وجود چیزی که انسان را فرا می خواند) و پذیرفتن این نکته که از نظر ژنتیکی بعضی از توانایی ها کد گذاری شده اند.
5- شناختن جایگاه خود در نزد خداوند (شخصیت فرد بازتاب فهم وی از خداوند است)
6- شناخت اصول زندگی و پذیرفتن این امر که برای داشتن زندگی موفق باید سبک زندگی و تصمیمات خود را مطابق این اصول شکل داد (سانتوس، 2006)
مؤلفه های هوش معنوی:
ایمونز (2000) هوش معنوی را شامل پنج مؤلفه دانست:
1- ظرفیت برای تعالی
2- توانایی برای تجربه حالت های هشیاری عمیق
3- توانایی برای خدایی کردن و تقدس بخشیدن به امور روزانه
4- توانایی برای سود بردن از منابع معنوی جهت حل مسائل
5- ظرفیت پرهیزگاری (تقوی داشتن)
او (2000) عنوان می کند توانایی برای تجربه حالت های هشیاری عمیق و غیر معمول از ویژگی های مهم معنویت است. تعالی و کمال به معنای حرکت به سوی اوج، مرزهای فراتر از جهان فیزیکی و آگاهی عمیق از خودمان است.
همچنین عرفان آگاهی از واقعیت نمایی است، یک حس یگانگی و وحدت که مرز تمام اشیاء و پدیده ها ناپدید می شود و یک کلیت واحد به وجود می آید. اگر کمال گرایی را به عنوان مؤلفه اصلی هوش معنوی در نظر بگیریم در قرآن کریم چنین آمده است «ای انسان، تو در حرکت به سوی پروردگارت هستی و او را ملاقات خواهی کرد (سوره انشقاق، آیه 6).
مؤلفه دیگر هوش معنوی تقدس بخشیدن به امور روزانه است، یعنی تمام اموری که فرد انجام می دهد علاوه بر یک هدف اختصاصی یک هدف کلی و مقدس هم دارد، هنگامیکه یک عمل با هدفی مقدس صورت می پذیرد کیفیت متفاوتی دارد، مثلاً ماهونی و دیگران (1999) دریافتند هنگامی که همسران به روابط خود جنبه مقدس می دهند رضایت زناشویی بالاتر و تعارضات کمتری دارند و بهتر می توانند مشکلات خود را حل و فصل کنند. در دیدگاه اسلام تأکید فراوانی در این خصوص شده است که در هنگام شروع کار و انجام امور روزانه با نام خدا و برای رضای او انجام شود.
چهارمین مؤلفه هوش معنوی به رابطه دین و معنویت با مهارت های حل مسأله اشاره دارد، بسیاری از افراد در معنا بخشیدن به پدیده های مختلف زندگی که ممکن است برای آنان سخت و دشوار باشد از باورهای دینی سود می برند و این مسأله می تواند تا حد زیادی به سازگاری آنان کمک کند، برای مثال پارگامنت (1997) عنوان می کند که دین می تواند در کاهش اثرات منفی استرس های زندگی در افراد مؤثر باشد.
پنجمین مؤلفه هوش معنوی صفات پرهیزگارانه است. ایمونز (2000) عنوان می کند رفتارهایی مانند بخشش، شکرگذاری، ایثار و فداکاری، عشق مقدس از جمله صفات پرهیزگارانه است که از مؤلفه های هوش معنوی به شمار می روند، از نظر بائو میستر واگزلین (1999) خود کنترلی هسته اصلی رسیدن به صفت تقوا و پرهیزگاری است.
خداوند متعال در قرآن کریم می فرمایند «ای کسانی که ایمان آورده اید، تقوا پیشه کنید و هر کس نگاه کند که برای فردای خود چه از پیش فرستاده است (سوره حشر، آیه 18). مفهوم خود کنترلی نیز در متون اسلامی همان عدم پیروی از نفس است که چه بسا پیروی از آن باعث گمراهی و دوری انسان از تقوی و پرهیزگاری است (رجایی، 1389).
امرام و درایر (2007) نیز هفت مؤلفه برای هوش معنوی مطرح کردند:
– هشیاری: آگاهی و خود دانایی رشد یافته
– فیض الهی: زندگی همراه با تظاهر عشق الهی و اعتماد در زندگی
– معنایابی: معنادار بودن فعالیت های روزمره از طریق احساس هدفمندی و یک حس وظیفه شناسی در روبه رو شدن با رنج ها و مشکلات زندگی
– تعالی: حرکت فراتر از یک خویشتن منفرد به یک کلیت به هم پیوسته
– حقیقت: زندگی با پذیرش و گشاده رویی، کنجکاوی و عشق برای تمام مخلوقات
– داشتن صلح و آرامش نسبت به خویشتن (حقیقت، خداوند و ذات حقیقی)
– هدایت- درونی: آزادی درونی همراه با مسئولیت و خرمندی در اعمال (رجایی، 1389).
مولفه های هوش معنوی در اسلام
در فرهنگ اصیل اسلامی به طور ضمنی هوش معنوی مورد توجه فراوانی قرارگرفته است .به طور مثال ،جامی (1381)براساس متون مذهبی مولفه های ذیل را برای هوش معنوی برشمرده است  :
1- مشاهده وحدت در ورای کثرت ظاهری،2- تشخیص ودریافت پیام های معنوی از پدیده ها واتفاقات ،3- سوال ودریافت جواب معنوی در مورد منشاء ومبداء هستی(مبداءومعاد)، 4- تشخیص قوام هستی وروایط بین فردی برفضیلت عدالت انسانی ،5- تشخیص فضیلت فراروندگی از رنج وخطا وبه کارگیری عفو وگذشت در روابط بین فردی،6- تشخیص الگوهای معنوی وتنظیم رفتار برمبنای الگوی معنوی، 7- تشخیص کرامت وارزش فردی وحفظ ورشد وشکوفایی این کرامت، 8- تشخیص فرایند رشد معنوی وتنظیم عوامل درونی وبیرونی در جهت رشد بهینه این فراید معنوی 9- تشخیص معنای زندگی ،مرگ وحوادث مربوط به حیات ،نشور ،مرگ وبرزخ ،بهشت ودوزخ روانی ، 10- درک حضور خداوندی در زندگی معمولی ،11- درک زیبایی های هنری وطبیعی وایجاد حس قدردانی وتشکر ،12- داشتن ذوق عشق وعرفان که درآن عشق به وصال منشاء دانش است نه استدلال وقیاس ،  13- داشتن هوش شاعرانه که معنای نهفته در یک قطعه شعری را بفهمد، 14- هوش معنوی باعث فهم بطون آیات قرانی می شود وموجب می گردد افرادکلام انبیا را راحت تر وبا عمق بیشتر درک نمایند،15- هوش معنوی در فهم داستان های متون مقدس واستنباط معنای نمادین این داستان ها کمک فراوانی می کند،16- هوش معنوی که در قرآن درمورد صاحبان آن صفت اولوالالباب به کار رفته است باعث می شود افراد به جوهره ی حقیقت پی ببرند واز پرده های اوهام عبور نمایند.
هرچند عرفان اسلامی نیز این مولفه ها را ذکر نموده اند، ولی از آنجا که این مولفه ها به انسان بینش می دهند وباعث افزایش سازگاری او با هستی می شوند ،می توان آنها را نقس اساسی در تقویت هوش معنوی داشته باشند(غباری بناب وهمکاران،1386).  جزءمولفه های معنوی قلمداد نمود. عوامل موثر در هوش معنوی که در متون اسلامی تقوا وپرهیزگاری قلمداد شده است ،به همراه تمرینات روزمره از قبیل تدبر در خلقت ،تدبردر آفاق وانفس،روزه داری ،عبادات ،خواندن قرآن وتدبرصادقانه در آیات می توانند
رشد هوش معنوی:
آگاهی هشیارانه و سازگاری با وقایع و تجارب زندگی و پرورش خود آگاهی از جمله عوامل اصلی رشد هوش معنوی تلقی می شوند. وگان معتقد است هوش معنوی از طریق افزایش وسعت نظر و داشتن نقطه نظرهای مختلف، حساسیت زیاد نسبت به تجارب و واقعیاتی نظیر حالت تعالی (ماورایی) و موضوع های معنوی و فهم عمیق تر نمادها افزایش می یابد (نازل، 2004).
هوش معنوی را می توان با تمرین های مختلف توجه، تغییر هیجانات و تقویت کردن رفتارهای اخلاقی افزایش داد، زمانیکه موضوعات هیجانی یا اخلاقی حل نشده باقی می مانند از رشد معنی جلوگیری می کنند. بلوغ معنوی به عنوان یکی از جلوه های هوش معنوی، شامل درجه ای از بلوغ هیجانی و بلوغ اخلاقی (روحیه اخلاقی) و رفتار اخلاقی می شود و خردمندی و دلسوزی برای دیگران را صرف نظر ا جنس، قومیت، سن یا نژاد در بر می گیرد (وگان، 2002).
زهر و مارشال معتقدند هوش معنوی از طریق جستجوی معنای اصلی موقعیت ها، مطرح کردن «چرا» برای مسائل و تلاش برای برقراری ارتباط میان رویدادها رشد، می کند. همچنین یادگیری و گوش دادن به پیام های شهودی راهنمایی کننده با صدای درونی، متفکر بودن، بالا بردن خود آگاهی، آموختن از اشتباهات و صداقت داشتن با خود باعث افزایش هوش معنوی می شود (نوبل، 2001؛ زهر و مارشال، به نقل از نازل، 2004).
بحث و نتیجه گیری
همان طوری که ذکر شد هوش معنوی مفهوم نسبتاً جدیدی در روان شناسی و در واقع ناشی از یک نگاه نوین به آن یعنی توجه به معنویت می باشد: امروزه حتی شیوه های نوینی از روان درمانی براساس فلسفه مشرق زمین و معنویت مورد توجه قرار گرفته است. برای مثال روان درمانی یکپارچه معنی (پارگامنت، 2007). ایمونز (2000) عنوان می کند که هوش معنوی می تواند مطالعات پراکنده در خصوص دین و معنویت را یکپارچه سازد و تحقیقات جدیدی را در مورد پایه معنوی رفتار فراهم آورد (رجایی، 1389). البته هر چند که ایمونز (2000) سعی نموده است معنویت را در قالب یک هوش مطرح کند و معتقدست که معیارها و ملاک های هوش را داراست اما هنوز این موضوع با چالش هایی روبروست چنانچه معنویت و استفاده از آن برای حل مسائل زندگی به عنوان یک ظرفیت و هوش پذیرفته شود، چگونه می توان از طریق آموزش این ظرفیت را در افراد گسترش داد (رجایی، 1389)
به هر حال مطرح شدن هوش معنوی توسط روانشناسان زمینه های جدیدی را برای محققین فراهم آورده تا در مورد نقش معنویت در احساس و رفتار انسان به تحقیقات و بررسی های جدیدی بپردازند. غباری نبات و همکاران (1386) سوال های جالبی در این حوزه مطرح کرده اند که می تواند نقطه مناسبی برای مطالعات جدید باشد از جمله:
1- هوش معنوی چگونه در کودکان شکل می گیرد و تحول می یابد. مراحل اساسی تحول این هوش در افراد چگونه است؟
2- در تحول هوش معنوی تا چه حد بافت فرهنگی- محیطی، خانواده، معلمان، دوستان و نوع مذهبی که فرد به آن پایبند است، تأثیر می گذارد؟
3- هوش معنوی را چگونه می توان مفهوم سازی نمود و نظریه منسجنی که اعتبار درونی داشته و برای تحقیقات و ابزار سازی کارا باشد ارائه داد؟
4- چگونه می توان مداخلات لازم برای افزایش هوش معنوی با استفاده از نظریه های هوش معنوی تهیه نمود و اعتبار و روایی این مداخلات را آزمود؟
5- ارتباط هوش معنوی را چگونه می توان با فهم دقیق از متون دینی، حل مشکلات معنوی و بینش پیدا کردن نسبت به معمای معنوی مورد بررسی و سنجش قرار داد؟
6- تا چه اندازه می توان پایه های تکاملی را در تحول نوعی هوش معنوی مورد بررسی و آزمون قرار داد؟
7- تا چه اندازه تفاوت های موجود در درجات هوش معنوی، منجر به اختلاف فهم افراد از متون مذهبی می گردد؟
8- چگونه می توان محیطی ایجاد کرد که مجال رشد هوش معنوی را به افراد بدهد؟ (به عنوان مثال استفاده از قرآن، متون عرفانی و …)

 

 

 

 

 

 

 
منابع و ما خذ :
– غباری بناب ، باقر ؛ سلیمی ، محمد ، سلیمانی ، لیلا و نوری مقدم ، ثنا . ( 1386 ) . هوش معنوی . فصل نامه علمی پژوهشی اندیشه نوین دینی ، شماره 10 ، 147 -125
– سهرابی ، فرامرز . (1385 ) . (( در آمدی بر هوش معنوی )) فصلنامه معنا ، ویژه نامه رواتنشناسی دین شماره 2
– صمدی ، پروین . (1385 ) . هوش معنوی ، اندیشه های نوین تربیتی 2 ، 119 -114
– سهرابی ، فرامرز.(1387 ) . مبانی هوش معنوی ، فصلنامه سلامت روان 1 . 30- 23
– رجایی ، علیرضا. (1389 ) . هوش معنوی : دیدگاه ها و چالش ها ، پژوهش نامه تربیتی ، دانشگاه آزاد اسلامی ، واحد تربت جام ، شماره 22 ، 44 – 22
– رجایی ، علیرضا ، بیاضی ، محمد حسین ، حبیبی پور ، حمید . (1387 ) . بررسی رابطه بین باور های اساسی دینی با بحران هویت و سلامت روان در جوانان . فصلنامه روانشناسان ایرانی
– احمدی ، سید جعفر ، کج باف ، محمد باقر . (1387) .بررسی نگرش معنوی دانشجویان دانشگاه اصفهان و ارتباط با برخی ویژگی های جمعیت شناختی
– غباری بناب ، باقر ، لواسانی ، مسعود و محمدی ، محمد رضا  .(1384 ). ساخت مقیاس دانشجویان روانشناسی 90 ، 278 -261
– هارتز ، گری  . (2005 ) . معنویت و سلامت روان (کاربردهای بالینی  ) ، مترجم امیر کامگار و عیسی جعفری .(1387 ) . تهران انتشارات ویرایش .

– Zohar , D. & Marshal , I . ( 2000  ). SQ – Spiritual in t ell Igence , the ultimate intelligence . London : BLOOMBURY.
– Nasel , D.D . (2004). Spiritual orientateon in Relation to spiritual intelligence : A consideration of traditional Christianity & new Age / individualistic spirituality , unpublished thesis.Australia : The university of south Australia.
– Vaughan , f.( 2003). What is spiritual intelligence ? journal of humanistic  psychology  32- 45
– Wigglesworth , c. .( 2004).spiritual intelligence and why it matters.
www. Con sciouspursuits.com
– Amram , Y & Dryer , c.( 2007) . The Development and preliminary validathon of the integratid spiritual intelligence scale (ISIS) . palo alto , ca : institute of transpersonsl pisychology working paper . available an . http :// www.Geocities.com/isisfindings
– Halma , P.,& strizenec ,M . (2004) . Spiritual , existential or both ?Theoretical considerations on the nature of higher intelligence. Studia psychological , 43(3) , 239 – 253