چگونه فكر باعث مرض مي شود
انسان در ضمير آگاهش زندگي مي كند نه در بيرون و در دنياي خارج از درون. تا زماني كه سيستم اعصابش پيغامي از اين دنياي خشن مادي را به درون آگاهش منتقل نكند او نخواهد دانست در چه حالي است و كجا زندگي مي كند. در حالت بيهوشي آنجا كه مغزش در خاموشي است هيچ دردي را حس نمي كند و در زير تلقينات هيپنوتيز، آن لحظه كه حواسش به سمت ديگري جهت داده مي شود نيز عاري از احساس درد است زناني بوده اند و هستند كه در حالت هيپنوتيز درد زايمان را حس نكرده و نمي كنند و كوچكترين اضطرابي نشان نداده و نمي دهند. آنچه انسان را ناراحت مي كند. از درون آگاه يا قسمت خودآگاه مغزش مي باشد آنجائيكه سيستم اعصابش گزارش تقديم مي كند.

بايد رابطه درست مغز و جسم درك شود تا بتوان ادعا كرد كه چرا حالتهاي رواني عامل امراضند. انسان جسمي نيست كه داراي ضمير است بلكه او ضميري است كه در قالب جسم عمل مي كند و اين اصل حقيقت است كه اگر بخواهيم كه شفاي روحي و عقلي را قبول داشته باشيم بايد پذيراي آن بود جسم چيزي جز نتيجه عمل ضمير درون نمي تواند باشد كه به نيروي آن در هم آميخته و به نيروي آن تغيير شكل مي دهد.
تغييرات سطحي بدن در نتيجه تغيير در حالات درون است همچنان كه احساس آني از شرم باعث سرخي رخساره شده و احساس از ترس باعث رنگ پريدگي دانشمندان آن را چنان بيان مي كنند كه عمل انبساط و انقباض رگها تحت نظر سيستم اعصاب صورت مي پذيرد كه آن نيز به نوبه خود تحت تأثير احساسات مي باشد تجربه دكتر دبليو- بي- كانن در هاروارد بازگوكننده اين حقيقت بود كه احساس محبتي كه آگاهانه به وجود مي آيد سبب شفافي چشمها شده، گردش خون را تنظيم كرده و به جهاد هاضمه اثر مفيد بخشيده و ساير ارگانها را با هم هماهنگ مي سازد در صورتي كه احساس از ترس، حسادت و نفرت در كل بدن اثر سوء بجاي مي گذارد.
دكتر آبراهام مايروسون از بستون به اعضاء‌ مؤسسه درمان بيماريهاي درون اظهار داشت بيماريهائي نظير- زخم معده- آسم- بيماري هاي پوستي و ناراحتي قلبي غالباً در اثر ناراحتي هاي دروني در طول زمان بوجود مي آيد. و اضافه مي كند كه حالتهاي ناهنجار رواني باعث توليد كمتر گلبولهاي قرمز خون شده كه نتيجه آن بيماري كم خوني است و حتي بيشتر بيماريهاي سوء هاضمه نيز در نتيجه احساسات متلاطم و توفنده است.
پي بردن به اين وضع جسمي انسان كه علت و علش از وضع روحي انسان است خود يك چيزي است ولي سؤالي كه پيش مي آيد اين است كه با اصلاح وضع روحي يا فكري انسان آيا وضع جسمي او نيز اصلاح مي شود؟ كه در اين خصوص دكتر مايرسون بحث را چنين دنبال كرده: و مي گويد كه حالتهاي زيادي را مشاهده كرده است كه هر وقت به درمان روحي پرداخته اثر آن فوراً در چهره و جسم افرادي كه ديگر دارو بر درد آنها مؤثر واقع نمي شود نمايان گشته است.
ديگر لييون.جي. سال. از شيكاگو اين را اظهار مي دارد كه آرزوي طويل و خسته كننده در راه رسيدن به معشوق يا معبود و يا توجه زياد به چيزي يا كسي توأم با وسواس احتمال دارد كه عامل مهمي براي سرماخوردگي در بعضي اشخاص باشد. در يكي از آزمايش هايش كه تعدادي از زن و مرد را زير نظر گرفته بود به اين نتيجه رسيد كه در تمام مراحلي كه آنها دچار سرماخوردگي مي شدند مصادف مي شد با زماني كه آنها شديداً در آرزوي رسيدن به چيزي ناخودآگاه خسته و وامانده و كم و بيش عصباني مي شدند.
علاوه بر آنچه كه گفته شد دكتر جوليوس. هي من. ناراحتيهائي از قبيل سينوزيت- انواع پليپ ها در بيني، آماس ها و حالتهاي عصبي و خيلي ناراحتيهاي ديگر را سرچشمه اش از ناراحتيهاي روحي و فكري مي داند. اخيراً پزشكان نيويورك اعلام كرده اند كه حالتهاي يكنواخت سيستم هاي اعصاب تحت تأثير افكار منفي، سبب افزايش ترشحات آبكي مانندي در بافتها و زير پوستهاي بدن مي شود كه با عمل جراحي و مصرف دارو و گرفتن رژيم ممكن است كه اين مواد برداشته شوند ولي چيزي نمي گذرد كه دوباره بصورت اول برمي گيرد مگر اينكه فرد مبتلا در طرز تفكرش و احساساتش بهر وسيله و ايماني كه دارد تغيري حاصل نمايد.
اين چگونه است كه فكر از چنين قدرتي برخوردار باشد كه بر جسم اثر گذاشته و حالتهائي نظير آنچه گفته شد را بوجود مي آورد؟ علتش اين است كه انسان با تمام روح و جسمش فكر مي كند نه تنها با مغزش، زيرا هر سلول كوچكي كه در بدنش وجود دارد تجسمي از فكر است. هيچ چيزي در اين پهنه كيهان وجود ندارد كه در آن بصيرت ذات رحل اقامت نه انداخته باشد. بنابراين هيچ ذره اي در بدن نيست كه لحظه اي جدا باشد از حالتهاي روحي.
انسان چنان به فكر از دو جهان خو گرفته است( جسم و روح)كه برايش خيلي مشكل است كه آن دو را يكي تصور كند. در حقيقت جسم همان عقل و روح است كه به شكل ظاهر نمود كرده است. تحركات فكري را نمي توان از آنچه كه در جسم متجلي مي شود جدا دانست زيرا تجلي جسمي همان تجلي روحي است به بيان ديگر آنچه كه عقل حكم مي كند جسم حكم مي كند و آنچه جسم حكم كند آن مي شود. هر چرخشي در حالت روحي در بدن ثبت مي شود. و با تغير در آن حالت، نمود آن نيز در بدن عوض مي شود دقيقاً براساس همان تغير در فكر.
مرض چيزي جز خيال تحريف شده اي نيست كه فرض مي شود داراي قدرت است، يا واضحتر صحبت شود. گفتن اينكه مرض بوسيله فكر بوجود مي آيد هم حرف درستي نيست- شكل ناهنجاري كه آن را مرض مي نامند چيزي جز فرمي از يك فكر ناهنجار، در يك حالت قابل رؤيت نيست. اصولاً فكر مسئله است و راه حل آن نيز برمي گردد به همان فكر. كنترل امراض روحي است زيرا خود مرض نيز ابتدا از حالت روحي سرچشمه مي گيرد زيرا بدن خودبخود قدرت توليد مرض نداشته و ندارد و اين سرابي است كه در روح انسان شكل مي گيرد. در صورتي كه عقل سالم هميشه تجسمي از بدن سالم داشته و دارد.
هر سلولي كه در بدن بوجود مي آيد- تجسمي از يك فكر مثبت است يا يك فكر منفي كه داراي نمود مادي است در قديم رسم بر اين بود كه مي گفتند هر سلولي كه بوجود مي آيد تحت تأثير فكر مثبت يا منفي است.
در اصل سلول همان فكر است و فكر سالم حاصلش سلول سالم است و در صورتي كه فكر ناسالم نتيجه اش سلول ناسالم مي شود اگر كسي مي خواهد بدني سالم داشته باشد شرط اوليه آن اين است كه به اين موضوع پي برده و آن را بكار بندد.
اگر به اين موضوع آگاه شديم كه سلولهاي بدن با سرعتي معادل سرعت نور بوجود مي آيند براحتي مي توانيم پي ببريم كه آنها چگونه شكلي از فكر مي باشند. بعنوان مثال ساده اي، در هر ثانيه 150/000 هزار گلبول قرمز در خون بوجود آمده و چيزي معادل آن نيز در همان لحظه از بين مي روند. كه اگر اين را در ساير اعضاء و جوارح موجود در بدن ضرب كنيم به اين نتيجه مي رسيم كه آنچه را بدن انسان مي نامند گرداب پر جنب و جوشي است از انرژي فكر كه روح بطور خستگي ناپذيري آن را شكل مي دهد. كه اگر چنين باشد اين دور از منطق نيست كه بگوئيم كنترل مرض در كنترل فكر نهفته است و براي تغيير در ظاهر انسان بايد اول فكر را تغيير داد. بنابراين بايد به روشي پرداخت كه بوسيله آن قادر بود كه ماهيت سر رشته افكار را آگاهانه عوض كرد.
در فصل بعد به اين مطلب خواهيم پرداخت و در اينجا تنها اكتفا شده و يادآور مي گردد كه اين روش شامل- تمركز حواس- قدرت فكر و تكرار روزانه اين كلمه كه من دارم خوب و خوب تر مي شوم- نمي باشد. بلكه تنها شامل اين است كه انسان آگاهانه خود را با بصيرت ذات يا صلح كل يكي بداند چيزيكه وجودش هرگز نمي تواند داراي فكر ناسالم و در نتيجه شكل ناسالم باشد و اين تنها روشي است كه بوسيله آن خواننده مي تواند به اين يكي شدن خود را هدايت نمايد. مرض نشان بارزي، از يك ناراحتي دروني است و سلامتي نشان انسجام عقل و روح است.
در يك شيطنت،‌ شاگرد مدرسه اي كه وقتي دوست همكلاسي اش گرم خواندن انشائي است و با خوردن نصفه ليموئي دهن او را آب انداخته و ذهن او را مشوش مي كند مي توان نشاني از نمود فكر به عمل را مشاهده كرد نتيجه اي كه گرفته مي شود اين است كه مشاهد ليمو و آب افتادن در دهان عملي است كاملاً فكري يا ذهني. دكتر آرتر.ال. بلوم فيلد از مدرسه علوم پزشكي استندفرد يك قدم جلوتر رفته و با استفاده از دوازده نفر كه دقيقاً آنها را زير نظر گرفته بود بر روي اثرات فكر بر عمل هضم غذا بررسيهائي انجام داد. اين آزمايش هيچ رابطه اي با آنچه در رابطه با ليمو و بزاق دهان گفته نداشت و تنها در اين مورد بود كه آنها بايد مصمم مي شدند كه ترشحات معدي خود را عملاً افزايش دهند.
براي اينكه مطمئن بود كه تنها عامل روحي يا فكري سبب افزايش ترشحات مي شود افراد اجازه نداشتند كه غذا را ببينند يا آن را بو بكشند و آنها را در اطاقي جا داده بودند كه دور از هر نوع غذائي بود و تنها درباره غذاهاي موردعلاقه شان صحبت مي كردند و يا طرز تهيه آن را شرح مي دادند. سپس ترشحات معدي آنها قبل و بعد از آزمايش جمع آوري كرده و اندازه گيري نمودند. در دو نفر از آنها پس از ده دقيقه صحبت درباره غذاي مورد علاقه شان شيره معده شان ششصد درصد افزايش نشان مي داد و در مورد بقيه چيزي در حدود صد در صد يا كمي بيشتر يا كمتر.
البته اين آزمايش بدين منظور نيست كه نشان داده شود كه انسان به هرچه فكر كند آن را بدست مي آورد. غالباً ديده شده كه عده اي معترضند و مي گويند بدون اينكه در فكر ورم مفاصل بوده باشند به آن مبتلا شده اند كه اگر خوب توجه شود به نفرات مورد آزمايش هرگز گفته نشد كه با فكر شيره معده خود را افزايش دهند بلكه از آنها خواسته شد كه درباره غذاهاي موردعلاقه شان فكر كرده و صحبت كنند. آنها آگاهانه درباره غذاهاي لذيذ حرف زدند و فكر كردند و ناخودآگاه با درجات متفاوتي شيره معده آنها ترشح شد( چيزي وابسته به آنچه فكر كرده بودند بدست آمد بلكه نه خود آنچه كه درباره اش فكر مي كردند).
اطلاعات افراد در مورد آزمايش نيز درباره ترشحات معده خيلي محدود بود و حتي شايد آنها اين را نيز نمي دانستند كه با فكر كردن درباره غذا شيره معده آنها ترشح مي شود يا حتي هرگز بوجود چنين شيره اي پي نبرده بودند. ولي عقل كل كليه اين مراحل را خيلي خوب مي داند- زيرا آن سرچشمه همه چيز است و طراح چنين اندامهائي و آگاه به كاربرد دقيق آنها حتي قبل از تولد است و از آنجائيكه ضمير ناخودآگاه هر فردي كه اداره كننده مراحل هضم غذا است، همان ضمير ناخودآگاه كل است كه آن فرد مورداستفاده قرار مي دهد بنابراين به وضوح روشن است كه تنها يك عقل كل وجود دارد كه در بيشتر مراحل تحت نظر افكار خودآگاه عمل نموده ولي مستقل است از افكار خودآگاه در ديگران. اين عقل رابطه بين فكر درباره غذا و ترشح شيره معده را دانسته و براساس آن عمل مي نمايد.
اگر به آنچه كه در مورد تحقيق در درمان با فكر گفته شد توجه شود به نقطه نظر ديگري مي رسيم و آن اين است كه هرگز هيچ چيز وارد زندگي ما نمي شود مگر آن را خواسته باشيم شايد بهتر باشد كه طور ديگري عنوان كنيم كه اگر كسي كنجكاو شود معني يكي است هرگز هيچ مهمي وارد زندگي كسي نمي شود مگر اينكه آن چيز موردعلاقه آن فرد باشد و براي روشن شدن اين موضوع به مثالي مي پردازيم:
چند وقت قبل فردي مبتلا به درد مفاصل به نويسنده مراجعه مي كند و معترضانه در جواب نويسنده مي گويد كه او درباره درد و مفاصل هرگز فكر نكرده است ولي بدان مبتلا شده است. در ادامه صحبتها به اينجا مي رسد كه خواهر زنش در فاصله چند مايلي محل اقامت آنها زندگي مي كرده كه او از آن زن و شوهر بدش مي آمده ولي خانمش مصر بود كه هر هفته يكبار، به ملاقات او بروند و هر بهانه اي كه مي گرفته كه اين ملاقات انجام نشود موفق نشده و مدتها اين رفت و آمد اجباري ادامه داشته و از آنجائي كه زنش از زنهاي پايبند به اين مسئله بوده و او نيز راضي به اين عمل نبوده و شديداً در درون درگير مي شود و آرزوي اين را دارد كه راهي براي نجات از اين رفت و آمد پيدا كند. و اين فكر تمام زندگي او را تحت الشعاع خود قرار مي دهد، بصورت عامل بازدارنده درآمده و او را به درد مفاصل مبتلا مي نمايد.
در حدود دوازده سال درگيري با اين كشمكش دروني يواش يواش ورم مفاصل بر او غلبه مي كند و گرچه اين مرض به كندي پيش مي رود ولي در نهايت به حدي پيشرفت مي كند كه ديگر او نمي تواند ديدار هفتگي اش را انجام دهد و از آنجائي كه وسيله نقليه هم ندارد بنابراين در خانه مي ماند و ملاقات صورت نمي پذيرد. او انواع معالجات را انجام مي دهد حتي لوزه هايش را عمل نموده و دندانهايش را مي كشد ولي نتيجه اي نمي گيرد و اين درد مدتهاي مديدي ادامه مي يابد.
پس از مراجعه به ما كل قضيه را برايش تشريح كرده و يادآور شديم كه ناخودآگاه به منظور احراز از رفتن به ملاقات خواهر زن فكر او مستقيماً وارد عمل شده و با ياري جستن از عقل كل باعث بوجود آمدن اين درد شده است حتي بدون اينكه او هرگز در اين رابطه لحظه اي فكر هم كرده باشد ما به او آموختيم كه چگونه خود را با محيط وفق داده و تمام احساسات تحريك كننده اي كه در اين رابطه داشته از خود دور كند. در ظرف چيزي كمتر از دو ماه تمرين درد او بكلي از بين رفت.
قبلاً به اين حقيقت اشاره شد كه بطور كلي عقل خنثي است. هيچ گونه آرزوي شخصي ندارد و در عمل از قانوني متابعت مي نمايد كه كاملاً بي تفاوت است و تنها چيزيكه مي داند رابطه بين ورم مفاصل و ناتواني در راه رفتن است، و موقعي وارد عمل مي شود كه آرزو دروني چنان قوي باشد كه بر تمام افكار غلبه كند كه در اين حالت نيازي نيست كه شخص آن آرزو را به زبان بياورد يا نياورد. روح داراي شخصيت است ولي قانوني كه بوسيله آن عمل مي نمايد بي تفاوت است. اين قانون فكر است درست شبيه قانون الكتريسته. قانون الكتريسته بي تفاوت و بدون هيچ انگيزه اي عمل مي كند براي آن فرقي ندارد كه شخص سيم لخت شده اي كه در آن جريان دارد بدست مي گيرد و خود را مي كشد يا با آن غذايش را گرم مي كند. زيرا چيزي جز عمل در مسيري قانوني كه برايش وضع شده است نمي داند.
براي درك عقل كل كه دقيقاً در مسير نظام هستي عمل مي كند نياز به فكر و تعمق عميق است تا بشود اعمال مطلق را به تازه هاي مختلف تقسيم كرد، حتي در مواقعي كه جهل ما باعث ناراحتي ما در مسير اين قانون رام نشدني مي شود همانطوري كه قبلاً‌ گفته شد انسان در راه بازيابي خود است. و اين خود اوست كه بايد با جهاني كه در آن زندگي مي كند خود را آشنا نمايد و تنها راه نجاتش هم در اين است بچه تا زماني كه نياموخته است كه دم گربه را نكشد، چنگ گربه را دارد. همان قانون ثقل كه باعث مي شود كه انسان در روي زمين پايدار بماند و در هوا پرت نشود اگر درست درك نشده و ناديده گرفته شود و شخص خود را از دريچه آپارتماني به بيرون پرت نمايد او را در جا خواهد كشت. قانون هميشه براي كساني كه او را نمي شناسد و برخلاف آن عمل مي نمايد بي رحم است هر قانوني تا زماني كه نشناخته باقي مي ماند حاكم است و از آن لحظه كه شناخته شد تحت امر.
همانطوري كه شخصي سيم برق لختي را در دست مي گيرد و ندانسته مرگ را مي طلبد بدون اينكه قانون طبيعت بتواند كمكش كند، همانگونه نيز با افكار آشفته و مخربش طلب نابودي جسم خود را مي نمايد. و برعكس آن شخصي كه از اين قانون اطلاع كامل را داشته و درك كرده باشد كه كاملاً بي تفاوت است، مي تواند از آن در جهت مثبت و سازندگي استفاده نموده و شروع كند به بهره برداري صحيح از آن. خدا عادل است و چنين گفته است:« من در مقابل تو، زندگي و مرگ، رحمت و نفرين قرار داده ام، انتخاب با توست. در انسان قدرت انتخاب به وديعه گذارده شده است كه بوسيله آن مي تواند دنياي خود را بازسازي نمايد.
همين قانون عقل كل كه انساني را مريض مي كند مي تواند او را نيز شفا دهد. مريضي تنبيهي بخاطر گناه نيست، بلكه مرض نتيجه درك تا درست و استفاده نابجا از قانون عقل كل است، درست مانند چوب شكسته ماهي گيري كه در اثر استفاده نادرست از قانوني كه بر آن حاكم است بوجود آمده باشد يا سقوط هواپيمائي كه در اثر بكارگيري غلط قانون پرواز صورت گرفته باشد و هيچ چيز ديگري تحت عنوان تنبيه يا گناه بين خدا و انسان هرگز واسطه قرار نمي گيرد. بنابراين استدلال اينكه خدا بي رحم است و درد و مرض را به انسان ارزاني مي دارد استدلال غلط و بي پايه ايست. زيرا مانند همان قانون پرواز كه انسان را از نقطه اي بلند كرده و صحيح و سالم در مقصد به زمين مي نشاند شناخت درست از قانون عقل كل نيز او را به درجه عالي سوق داده و آزاد از هر درد و مرض به سر مقصد مقصود مي رساند.
هرگاه قانوني بطور موقت ساقط شود نتيجه اش هرج و مرج است تمام عناصري كه ماده را بوجود مي آورند از هم پاشيده و كل نظام را بنابودي مي كشاند. حال ما چه بخواهيم چه نخواهيم بايد اين حقيقت را بپذيريم كه ما در دنيائي زندگي مي كنيم كه داراي قانون غيرقابل تغييري است و استفاده درست از آن نتيجه اش شادي و خوشبختي است و برعكس آن درد و رنج و بدبختي.
پيشرفت انسان و انتقال او از غارنشيني به زندگي مدرن امروزي در نتيجه كشفيات او در علم فيزيك و استفاده صحيح از آن است. و از آنجائي كه راحتي جسم ضروريترين هدف او بوده است،‌ قرنها وقت صرف رسيدن به آن كرده است. او آموخته است كه چگونه با استفاده از قانون بر سرما و گرما فائق آمده و غذاهاي متنوعي را انبار كرده و لباس مناسب پوشيده و به وسيله حمل و نقل سريع براي جابجا شدن دسترسي يابد كه به هيچ وجه قابل مقايسه با قدرت حركت دست ها و پاهايش نيست. و بوسيله علم شيمي و فيزيك به جنگ ماده رفته و آن را شكافته و به ساختار آن پي برده كه بدون شك در آينده به چيزهاي تازه اي دست خواهد يافت كه زندگي را هرچه بيشتر راحت مي نمايد.
از آنجائيكه انسان متفكر است، هرگز مثل حيوان با راحتي جسمي تنها راضي نخواهد بود بخصوص اكنون كه صداي متفكر عالم هستي را نيز شنيده است و اين حقيقت را دريافته كه دنياي هوش و ذكاوت او نيز همانند تن و جسمش از نظم خاصي متابعت مي نمايد و شديداً درصدد است كه روزنه اي به نظم عقل كل پيدا كرده تا شايد پرده را دريده و حقيقت وجود را دريابد همانند آنچه كه در عالم مادي به آن رسيده و رفاه نسبي ظاهري را يافته،‌ به قوانين و اصلوب دنياي معنوي رخنه كند تا كه شايد به آسايش روح و روان برسد. و اين همان گم شده اي است كه انسان عصر حجر همراه با سوز سرد سرماي دوران يخبندان تا انسان متمدن قرن بيستم غرق در رفاه از علم و تكنيك در پي يافتن آن بوده و مي باشد همانگونه كه انسان عصر حجر جرأت پيش بيني آنچه را كه در قرن حاضر بدان رسيده است، هرگز نداشت و شايد خواب آن را هم نمي ديد، ما انسانهاي متمدن امروزي هم جرأت تصور آنچه را كه در آينده در كشف دنياي معنوي رخ خواهد داد نداشته و نداريم و فكر آن هم براي ما مشكل است ولي رمز و راز از قانون ماده اين آزادي را براي انسان به ارمغان آورده است.
كشف اسرار دنياي معنوي و پي بردن به قانون حاكم بر آن آزادي پر فروغ ديگري را نصيب انسان خواهند كرد كه هرگز قدرت تصور آن را هم نداشته و ندارد. و آنچه كه تا به حال در دنيا مادي به آن رسيده و در برابر آنچه كه در وراي دنياي معنوي نهفته است و بدان خواهد رسيد صفري است بزرگ او درد و رنج را از بين خواهد برد. بهر نوعي از جنگ و زورگوئي خاتمه خواهد داد و در درون خود به صلح و صفا و آرامشي مي رسد كه هرگز فكرش را هم نمي كرد. او از قدرت تله پاتي خاصي برخوردار خواهد شد و با زبان بي زباني و تنها با انتقال فكر به مراوده خواهد پرداخت به همين سادگي كه امروزه او با كلمات بازي مي كند او هرچه را بخواهد و در هر فاصله اي كه باشد با ذهن خود خواهد ديد درست شبيه آنچه كه با چشمانش و در فاصله اي از نزديك مي بيند. و به آنهائي كه شكاك و ناباورند و سر و صدا راه انداخته و اين حقيقت را قبول ندارند فقط مي گوئيم يكبار ديگر انسانهاي عصر حجر را بخاطر آوريد.
اگرچه روي هم رفته همه انسانها هنوز از مزيت قانون عقل كل محروم و بي بهره اند ولي ميليونها نفر يافت مي شوند كه به حول و حوش آن رسيده و از آن در زندگي روزمره استفاده كرده و خود را از درد و مرض و بيماري رهانيده و روزهاي آسوده و توأم با آرامشي را سپري مي كنند. شايد هنوز آن افريقائي نيمه وحشي در جهل فرو رفته نداند و حتي در تصورش هم نگنجد كه ميليونها نفر انسان در سراسر دنيا در زرق و برق تمدن غلط مي زنند در حاليكه اين زرق و برق تمدن نيز آماده براي هر كسي است كه بدان مي خواهد برسد. به همين صورت امروزه هر شخصي كه در درد و ناراحتي گرفتار آمده مي تواند خود را از اين قيد و بندها برهاند و در مسيري قدم ور دارد كه ميليونها زن و مرد- پير و جوان از آن راه رفته و به آزادي رسيده اند و اين در حالي مي تواند اتفاق افتد كه پرده جهالت را دريده و با بينشي خالي از تعصب اين حقيقت پيش پاي خود را قبول داشته باشد و دست از هر نوع منفي بافي بردارد و بيشتر از اين زانوان غم را در سينه نفشارد. و با ناله و حسرت به آنچه بر او مي گذرد ننگرد بلكه به ديگران بپيوندد. به آن كساني كه قانون اين عقل كل را يافته و خود را از هر درد و رنجي رهانيده اند.
ديري است كه دنيا اين حقيقت را پذيرفته كه قانون عقل كل به مراتب بيشتر از قانون حاكم بر ماده رفاه و آسايش انسان را به همراه دارد. شخصي كه اين همه پيشرفت در علم فيزيك شيمي و ساير علوم مي بيند اگر آن را انكار كند حتماً انسان متعادلي نيست و در اينجا جا دارد كه يادآور شديم كه تمام اين رحمتها در برابر آنچه كه در علوم شعور باطني نهفته است چيز بي مقداري بيش نيست.
طلوع فجر روشني در راه است. و خورشيد در حقيقت در وراي فجر مي درخشد. از زمانهاي قديم- هميشه درمان روحي و درمان رواني رواج داشته و هميشه شفادهنده اي نيز در اين مسير بوده است. حتي قرنها پيش از اينكه حضرت موسي چوبدستي اژدهايش را از زمين بردارد. معالجه روحي و رواني وجود داشته و ثبت شده است. از آن زمان به بعد و در طول تاريخ تاكنون مرتباً و بطور پراكنده نشانه هائي از معالجه مستقيم افراد وسيله اشخاصي كه در اصل شفادهنده نبودند بلكه افرادي روحاني قلمداد مي شدند بوده و هست. در قلمرو مذهب- جان وسلي- ديويت.ال. مودي- جان الكندر دووي-ا- بي – سيمپسون- و غيره بوده اند كه مشاهدات خود را در رابطه با زنان و مرداني كه در قيد و بند بندگي مذهب و ناراحتي هاي جسمي اسير شده بودند ثبت كرده اند كه با يك معجزه آني و در لحظه اي كه حالت روحي آنها تغيير مي كند معالجه مي شوند كه به اصطلاح به آنها مي گفتند كه تغيير مذهب داده اند.
امروزه نهضتهاي شفادهنده ابعاد فراواني پيدا كرده است و روز بروز به سرعت بر وسعت آن افزوده مي شود و از آن حالت انزوا و تصادفي بدر آمده و بصورت مؤسسات بسيار مجهزي در سرتاسر دنيا شكل گرفته و ديگر آن رنگ آئين قديمي را نداشته و در حال حاضر در حدود پنج ميليون نفر در آمريكا از آن منحصراً بعنوان روش درمان استفاده مي كنند. ديگر امروزه اصول درمان روحي شناخته شده است. علت هاي اينكه چرا نتيجه مي دهد نيز شناخته شده است و همچنين مشخص شده است كه به چه دلائلي در بعضي موارد ناموفق است. عاملهائي كه سد راه درمان مي شود نيز شناخته شده و حالتهاي رواني كه بوجود آورنده درمان است، فهرست بندي، كدبندي، طبقه بندي و علامت گذاري شده اند. از حدود يكصدسال قبل تا به امروز درمان روحي و درمان رواني از صورت آئين مورد پرستش بدر آمده و بعلم پيوسته است. و هر ساله شاهد پيوستن عده زيادي به آن هستيم كه مثل گلوله برفي كه با هر غلطي بزرگتر و بزرگتر مي شود افراد بيشتري به منظور بهره مند شدن از شادي و نشاط در زندگي شان آن را مي پذيرند.
پاسخ اينكه چگونه اين علم درمان بوجود آمده و رشد كرد را تنها در يك جمله كوتاه مي توان يافت و آن اين است: با نتيجه اي كه داد. اين حقيقت را بايد در نظر داشت، كه اين شامل يك انقلاب در تغيير ذهنيت از منشأ و ماهيت مرض است. و انتقالي است از مبداء جسمي آن كه از قديم موردقبول بوده،‌ به دنياي معنوي و روحي كه اين جرأتي طلب مي نمايد كه از روشهاي موجود و حاضر مادي امروزي جدا شده و مستحكم و پابرجا بر نيروي غيرقابل لمس فكر تكيه شود. كه اين شبيه انتقال در اعتقاد، از معالجه به ضد به معالجه به مثل يا شكسته بندي به علم معالجه اعصاب نيست. يناز به جهشي از وراي دره اي بزرگ دارد و تنها تعداد معدودي توانستند اين جرأت را به خود داده و پيشگام موفقي باشند كه ديگران را به فكر وادارند. كم-كم عده اي به تفحص پرداخته و با احتياط اين راه را طي كردند و در نتيجه در كمال شگفتي متوجه شدند كه نتيجه اي دارد و از آنجائيكه هر مهمي كه وجود خود را به ثبوت مي رساند طرفدارانش از آن بهره مند مي شوند، مثل دانه هاي زنجير، هر مورد شفائي، تازه واردهائي را به همراه خود آورد كه از پيروان پر و پا قرص كشف اين حقيقت جديد شدند.
گرچه اين يك كشف جديد محسوب مي شود ولي يك واقعيت قديمي است و قدمت آن برابر است با قدمت جهان زيرا پايه و اساس جهان است. هر شخصي كه به مطالعه ماده تشكيل دهنده جهان با ديدي باز و بدون تعصب مي پردازد نهايتاً به اين نتيجه مي رسد كه بوسيله قدرت فكر شكل گرفته است چون ماده اصالتاً خنثي است و هيچگونه قدرتي از خود ندارد. و اين واقعيت اساسي بزرگ كه معجزه شفاي آن بصورت پراكنده در طول تاريخ، مشاهده مي شود مثل كوهي عظيم در زير دريا مي ماند كه جزائر تنها و دورافتاده هاي آن در سطح آب گوياي وجود واقعي آن در زير آب است. كه تنها از نظر اظهار دوباره و ارائه آن بصورت اسلوب منظم، جديد است و در زمانهاي پيش در پرده اي از ابهام فرورفته بود ولي امروزه دقيقاً آن را مي شناسند. بدون شك امروزه پرواضح است كه وضعيت جسمي بازتابي از وضعيت روحي است و مي شود آن را بدون دخالت هر نوع وسيله مادي و تنها با فكر تغيير داد.
گرچه مكاتب مختلف روان درماني با اين موضوع از ديدگاههاي متعددي برخورد مي كنند ولي همه آنها در برگيرنده يك هدف اند و آن اين است تغيير در فكر باعث تغيير در تحركات جسم مي شود. روانشناسان و روانكاوان كار خود را دقيقاً بر نحوه عمل مغز پايه گذاشته اند و نسبت به عوامل روحي بدليل اين كه به مذهب نزديك مي شود كه در حيطه عمل آنها نيست با احتياط و وسواس برخورد مي كنند. ولي ما از مكتب ديگر با ديدگاه علوم الهيات با آن نزديك شده زيرا مشاهدات ما نشان مي دهد كه بيشتر معالجه هائي كه به اين صورت بوجود مي آيد به نوعي از تمايل جديدي از مسائل روحي مذهبي مي رسد كه سئوالات چندي هم بهمراه دارد. در نتيجه به طبيعت روحي انسان متوسل شده و با اعتقاد بر اينكه بيداري روح دليل كمال دروني است كه از پس پرده بدر آمده و عامل شفائي مي شود بپردازيم.
اين بدان معنا نيست كه اين خود يك نوع آئين جديدي است. بلكه بجاي اينكه فرق جديدي از يك آئيني باشد عامل بيداري تمام آئين ها است و مي توان آن را در تمام فرق مذاهب بكار برد بدون اينكه در مذهبي باعث اختلال شود. و از آنجائي كه تنها يك خدا حاكم بر كل جهان است هر انساني مي تواند براي رسيدن به او از هر كانالي كه بخواهد عمل نمايد.
مهم اين است كه به او برسند و با او رابطه برقرار نمايند.
وقتي كه دريانوردي ساحل را ترك مي كند دوستدارانش سعي مي كنند بهر وسيله اي كه شده با او رابطه برقرار نمايند. و اين مهم نيست كه او از عرشه به ساحل با چه رنگي- زرد- سرخ- آبي و يا هر رنگ ديگري تماس برقرار مي كند، مهم اين است تماس برقرار شود. و اين مسخره است كه بگوئيم با رنگ سبز نه- زيرا تماس، تماس است حال با هر رنگي كه باشد. بنابراين آنچه كه مهم است اين است كه در زندگي با خالق تماس برقرار شود حال وسيله چه فرقي از مذاهب باشد چندان مهم نيست كشتي اي كه از طلاي ناب ساخته باشند ولي در دريا مسيرش را گم كند و به ساحل نرسد چه سود تا قايق كوچك چوبي كه مسير خود را هميشه درست بپيمايد و به ساحل مقصد مي رسد.
اصل اين علم اتصالي است كه بوسيله آن انسان را قادر مي سازد كه با خالق اش تماس برقرار نمايد. و اين اصل با هر رنگي رنگ آميزي شده باشد و در هر مكتبي بوجود آمده باشد مهم نيست، زيرا اين اصل يك اصل جهاني است.

 

نويسنده:دكتر فردريك. دبل يو. بيلنر
مترجم: محمد شريف صديقي
منبع: کتاب شعور درماني.