انسان نابارور
ناباروري، به ترس ها وترديد هاي ما در باره ي توانايي ها وقابليت هاي مان اطلاق مي شود. ما از حد اعلاي امکانات وتوان خودوحشت مي کنيم وهمين وحشت، مانع از اقدام به استفاده از حداکثر امکانات ماست.دومساله ي مهم، يکي ” هيجان زدگي” و ” ديگري ترس”، هسته ي اصلي ناباوري به شمار مي رود.
درپيرامون خودافراد بي شماري را مي بينيم که از شکوفايي وبارور بودن ، هراس دارند ومي ترسند بيش تر از آن چه اکنون هستند، باشند وهمين ترس از «شدن»، موجب مي شود تا اقدامي جهت رشد وپيشرفت خود انجام ندهند وهم چنان در وضعيت وجود باقي بمانند.ترس از فراتر رفتن وديدن افق هاي دور، در پس ذهن آنان هميشه فعال است. بعد ديگر اين قضيه، هيجان زدگي است.به همان اندازه که ترس، مانع باور شدن انديشه ها واحساسات مي باشد، هيجاناتي هم چون سرخوشي وشيدايي بيش از حد، افراد را از داشتن امتيازها ونيروهاي بالقوه ، مغرور مي سازد وهمين خودشيفتگي در واقع، زمينه ساز درجا زدن وتوقف پويايي فرد مي شود. روي ديگراين شيدايي، نوعي رضايت مندي کاذب از قابليت ها ودارايي هاي موجود است که به واقع چيزي جز خود فريبي نيست چرا که اين نوع رضامندي، موجب بي تفاوتي وسهل انگاري فرد از به فعل در آوردن همه ي استعدادهاي موجودش مي شود. از جنبه اي ديگر، گاهي فرد از رويا رويي وتعامل با توانش هاي دروني خود و پرورش آن ها، احساس حقارت وناتواني مي کند. اين همه، ويژگي هاي يک فرد نابارور است که نمي تواند به زايش و خلاقيت دست بزند. فرد نابارور درحالت کلي ، يک موجود ترسو است وترس او دوخاستگاه دارد:
1- ترس از حضور خود 2- ترس از حضور ديگران
چنين فردي از اين که حضور داشته باشد وبه معناي واقعي کلمه خود را ابراز کند، وحشت دارد چرا که به ضعف هاي خود، آگاهي مفرط دارد. پر واضح است که همه ي انسان ها ، حايز ضعف ها و قوت ها هستند اما بعضي، هميشه نيمه ي خالي ليوان را مي بينند وهمين امر موجب مي شود قضاوتي از سر بدبيني با خود داشته باشند وبه جاي يک ضعف ، ده ضعف درخود ببينند. ترس از حضور ديگران ، به اين دليل است که فرد، شناخت جامع و واقعي از ديگران ندارد. از اين رو، ژست ها وخودنمايي هاي ديگران را به حساب برتري آنان مي گذارد واز آنان غول مي سازد.

ويژگي هاي انسان نابارور:
 

ترس از چالش: به طورمعمول، چالش يا مبارزه ي مثبت با دنياي اطراف، لازمه ي پيشرفت است.فردي که روز خود را آغاز مي کند، بايستي با اين ذهنيت، گام هاي خود را بردارد که هر لحظه ممکن است مانعي براي او وجود داشته باشد واو مي بايست آن مانع را با منطق و درايت خود، فتح کند و گامي ديگر را بردارد.
راضي به حفظ وضع موجود: فردنابارور به وضع موجود و چهار ديواري خود، راضي است واگر تغيير وپويايي از او ديده شود، فراتر از اين چهار ديواري نيست.
محافظه کاري: درحالت کلي، محافظه کاري، نشانه ي ضعف است. انسان هاي محافظه کار، شايد چيزي را از دست ندهند اما چيز قابل توجهي را هم به دست نمي آورند. – معاشرت با ديگران: چنين افرادي سعي دارند با شرايط ديگران کنار بيايند يا به نفع آنان از بسياري مسايل وحقوق خود، چشم پوشي کنند. در واقع يک نوع تعامل منفعل با ديگران دارند که بيش تر وقت ها، ضرر مي کنند.
فقدان تنوع: اين قبيل افراد، از تنوع بخشيدن به وجوه گوناگون زندگي خود، ناتوان هستند. شايد تا ماه ها وسال ها، يک وضعيت يکنواخت را زيست کنند. رفتارهاي آنان از قبيل، خانه، مسير تردد و…نکرار روزهاي قبل وماقبل است. رگه اي از شاعرانگي و رمانتيک بودن، جايي در زندگي آنان ندارد.
فقدان اجتماعي بودن: افراد نابارور، ميانه ي خوبي با اجتماع ندارند، از تجربه هاي گوناگون ديگران بهره نمي گيرند، کمتر اهل مشورت هستند و بيش تر طبق نگرش هاي خود عمل مي کنند.
تنبلي: بيش تر وقت ها از زير بار مسووليت، شانه خالي مي کنند. به خوردن، خوابيدن، سپري کردن روزمره و وقت کشي، تمايل دارند.
انگيزه هاي خود خواهانه: بيش تر به نفع خودشان کار مي کنند،
توقف درحاشيه: توجه بيش از حد به يک بجعد از زندگي، موجب تثبيت شدن درهمان بعد مي شود واين به مرور زمان، به کليشه تبديل مي شود وبراي فردي که دراين وضعيت قرار گرفته است، دو حالت رخ مي دهد: يا براي هميشه درحاشيه مي ماند وبه آن اکتفا مي کند ويا اين که دچار حزن واندوه مي شود واز اين که نتوانسته جنبه هاي گوناگون زندگي خود را به شکوفايي برساند، دچار تعارض دروني مي شود.

خروج از ناباوري:
 

بي شک لازمه ي برخورداري از يک زندگي پويا وموفق، برخورداري از شخصيتي است که با نظري باز ومثبت، به خود و ديگران توجه کند وبه طور عموم از دو خصوصيت زير برخوردار باشد: انگيزه براي گسترش افق هاي زندگي: تا زماني که فرد، ميل دروني براي پيشرفت درخود احساس نکند، تغييري رخ نخواهد داد وتا زماني که فرد خود را متقاعد نکند که زندگي اش ارزش آن را دارد که براي پيشبردش به جلو، تلاش کند، نتيه اي حاصل نخواهد شد.
شهامت ريسک کردن: به دنبال داشتن ميل براي پيشرفت، انگيزه براي خطر کردن نيز مي آيد. ريسک کردن، موجب افزيش تنش درشخص مي شود واين تنش درمواردي که هم چون يک تالاب برجاي خود راکد مانده است وتوان جريان يافتن ندارد، لازم است.زندگي، يک ارزش مهم وبا شکوه است، از اين رومي ارزد که آدمي درمواقعي تن به خطر بدهد واگر لازم شد، پاي لرز آن هم بنشيند.

نويسنده: سعيد عبدالملکي*

پي‌نوشت‌ها:

* روان شناس ،مشاور ، عضوهيئت علمي دانشگاه پيام نور (تهران)
منبع:فصلنامه بهداشت و روان شماره 30