تاريخچه و مباني نظري مشاوره

مقدمه

مردم اعصار گذشته،به يقين همان قدر دچار قحطي گسترده،آشفتگي اجتماعي،جنگ و ويرانگري بوده اند که ما هستيم،ليکن تنها در روزگار ماست که بقاي آدمي و نيز جانداران در معرض تهديد جدي قرار گرفته است.بحران در جهان بيرون با بحران ديگري در جهان درون همراه شده است.
ويرانگري هاي عظيم و خانمان سوز جنگ جهاني اوّل و دوم چنان ميراثي از سرخوردگي و بي اعتمادي براي انسان ها ي قرن بيستم بر جاي گذاشتند که در تاريخ بي سابقه است .«آمريکا يي ها شاهد موجي از افسردگي معنوي و شکاکيت مذهبي بودند که بسي گسترده و ويرانگر بود»(بليو، هورتن،به نقل از هُندي،1960،ص 6).در نيمه ي قرن بيستم ،اين امر بديهي شمرده مي شد که دنياي نوين در ميانه ي «عصري از اضطراب »،«روزگار آشفتگي معيارها و ارزش ها »و«ناامني دردناک» به سر مي برد .(رولوي ،1935،ص 7)در حقيقت آن چه انسان امروز گرفتار آن است مصيبتي است که از دامان بي هويتي و يا بدهويتي ديني نشأت مي گيرد .انسان پست مدرن به دنبال معنا خواهي جديدتر و روشن تري است.
عدالت ،هدف خواهي ،صداقت و درک خوبي ها مضاميني هستند که انسان امروزي به عنوان گمشده ي خود در پي جستجوي آن است،کثرت گرايي در علوم به خصوص علوم انساني از يک طرف ،نشان از سلامت و خلاقيت است و از طرف ديگر جزيي نگري و تک بعدي بودن اين علوم را مي رساند. اگر بتوانيم بستري فراهم کنيم تا تعريف انسان به صورت صحيح و نه متعصبانه و غيرواقعي شکل بگيرد به طور حتم به بسياري از مسايل و دغدغه هاي جوامع بشري پاسخ داده خواهد شد .حال سؤال اين است که کدام مکتب يا رويکرد فکري راهنماي ما در تعريف انسان باشد؟و سؤال ديگر آن که آيا روانشناسي نظريه اي جدا از دين در باب فهم انسان است و يا اين که نشأت گرفته از آن؟

ارتباط روانشناسي و دين

مشترکاتي که در ميان روانشناسي و دين ملاحظه مي شود بعضي از تحليل گران را واداشته است تا به برخي ازاَشکال روان شناسي، خصلت يک جنبش مذهبي را نسبت دهند .در پس اين شکل هاي ظاهري ،اين اعتقاد نهفته است که پيروي از آموزه هاي ديني و روان شناسي سرانجام به رستگاري خواهد انجاميد ،خواه به شکل امري شخصي و خواه به شکل سلامت بيمار يا دگرگوني جامعه .
ميان سنت هاي ديني و گرايش هاي ويژه در روان شناسي پيوستگي وجود دارد.مثلاً بسياري از آموزه هاي اصلي روان کاوي از پيش در ادبيات عرفاني موجود بوده است (ديويد باکان 1965).يا گفته مي شود که بخش زيادي از روان شناسي انسان گرايانه معاصر تحت نفوذ جوّي مذهبي است و در آن موضوعات مذهبي، فلسفي و روان شناختي بدون تمايز درهم آميخته است(مورني و کواچ ،1972).
پيوستگي تاريخي سنت هاي ديني و آراي روان شناختي معاصر را مي توان در قالب وظايفي که اين دو به عهده گرفته اند نيز تبيين کرد.سنت اين بوده است که سؤالات مربوط به ماهيت وجود انسان را در چهارچوب دين پاسخ داده اند.امر حياتي تنظيم و درک زندگي شخصي و اجتماعي به طور گسترده از طريق آموزه ها و مراسمي صورت مي گرفت که بخش عمده اي از سنت ها ي مذهبي جهان را تشکيل مي داد .امروزه بسياري از اين مسايل و امور به روان شناسان محوّل شده است .اکنون از آن ها انتظار مي رود که درباره ي ماهيت انسان مطلع باشند ،کساني را که با مشکل مواجهند راهنمايي کنند و به کلّ مسير زندگي از تولد تا مرگ را معنا دهند. چه بسيار وقت ها که روان شناسان به مسئله ي خير و شر ،اخلاق و مسئوليّت اجتماعي مي پردازند .(برادنينگ ،1987 ؛اس .جونز،1994).مرز مشترک دين با روان شناسي ،به ويژه روان شناسي باليني ، امکان گفتگو و رابطه ي سازنده تر را ميان دين و روان شناسي فراهم مي آورد که راه را براي تغييرات مهم در آموزش و درمان باليني هموار مي کند .برادنينگ براي روان شناسي به عنوان علم ،الزاماتي هم قايل است :به جاي آن که عقايد مذهبي را تعصباتي منحرف کننده بداند که در روند پژوهش بايد بر آن چيره شد ،اين ديدگاه را مي پذيرد که براي آن که اساساً از چيزي ادراک و فهمي لازم حاصل شود لازمه اش وجود نوعي از تعصبات در پيش فرض هاست.به نظر او آن چه مهم است به رسميت شناختن وجود پيش فرض ها و آگاهي از اثرات آن است.بايد بر اساس پيش فرض هايي که اصيل و واقعي است مبناي فعّاليّت هاي روان شناختي پي ريزي شود.آگاهي از چهارچوب هاي ديني در باب انسان شناسي،نوشتن نسخه اي متقن در باب رفتارشناسي انسان هاست .

نيازهاي ضروري بشر کدامند؟

هر نوع برنامه ريزي و ارايه ي خدمات بايد همسو با نيازهاي مخاطبان و يا سازمان مربوط به آنان باشد.انسان به عنوان اشرف مخلوقات داراي نيازهايي است که شناخت به موقع و اقدام صحيح در جهت رفع آن نيازها، نجات بخش و پيش برنده خواهد بود و انسان را به قله ي سعادت و کمال خواهد رساند.در اين جا با استناد به آيات قرآن و سنت پيامبر (ص)و ائمه ي اطهار (عليهم السلام)شواهدي را براي اين موضوع عرضه مي کنيم.

1ـ تربيت جسمي

«ان لجسدک عليک حقّاً»بدن تو به گردنت حق دارد(1) اگر چه فلاسفه و دانشمندان هنوز نمي دانند ميان جسم و روان چه رابطه اي وجود دارد ،سنت هاي ديني مدت هاست که به تأثير عميق اوضاع جسماني بر حالات روان شناختي يا «روحي»پي برده اند.تعاليم مذهبي اغلب شامل رياضت هايي است که به طور مستقيم بر جسم اعمال مي شود.
آن چه کمتر از اين عجيب است، اما اهمّيّتش چندان کمتر نيست، شرايط عادي جسماني است که بدون آن هيچ گونه تجربه ي مذهبي به وجود نمي آيد .اول از همه، اندام هاي زنده اي لازم است که به ادراک و واکنش قادر باشند .بسياري از آيين ها يا اعمال مذهبي براي کاربرد اندام هاي حسي ،به ويژه چشم ،گوش، بيني،زبان و… طراحي شده اند .خلاصه اين که نمي توان رفتار مذهبي يا تجربه اي را يافت که در عامل جسماني ريشه نداشته باشد.

2ـ تربيت عاطفي

تربيت عاطفي بر کنترل هيجانات و علايق،رشد عواطف و جهت دهي مثبت آن ها تأکيد دارد.
«والکاظمين الغيظ والعافين عن الناس و اللّه يحب المحسمين» کساني که خشم خود را فرو مي خورند و مردم را مي بخشند و خداوند نيکوکاران را دوست دارد(2).
اين آيه ي شريفه ،افراد را به کنترل هيجانات ،يافتن روحيه ي بردباري و بخشش و محبت به مردم با وجود رنجش از آن ها تشويق مي کند.

3ـ تربيت اجتماعي

تربيت اجتماعي به بهبود مناسبات فرد با ديگران (خانواده،دوستان، جامعه و مسلمانان )تأکيد دارد.
«انما المؤمنون اخوه فاصلحوا بين اخويکم »همانا مؤمنين با هم برادرند پس بين برادران خود صلح برقرار کنيد (3).

4ـ تربيت اخلاقي

تربيت اخلاقي بر شکل گيري منش ها و رفتارهاي خداپسندانه در فرد تأکيد دارد.«لقد کان لکم في رسول اللّه اسوِة حسنه» همانا پيامبر خدا الگوي نيک رفتاري براي شماست (4).

5ـ تربيت عقلاني

منظور از تربيت عقلاني رشد انديشه و تفکر در انجام هر کار،تصميم گيري عاقلانه ،توجه به منطق و استدلال در پذيرش عقايد، کسب تفکر خلاق،توانايي در حلّ مسئله،درک رابطه ي علّت و معلول، درک انواع روابط بين پديده ها ،توانايي تجزيه و تحليل امور،در نظر گرفتن جوانب کار و تقويت روحيه ي پرسش گري است.
«انّ في خلق السموات و الارض و اختلاف الليل والنهار لآيات لاولي الالباب»(5)
حضرت علي (ع) مي فرمايند:«کل شيء يحتاج العقل و العقل يحتاج الي الادب».(6) همه چيز نيازمند عقل و عقل نيازمند ادب است.

6ـ تربيت اعتقادي و معنوي

منظور از تربيت اعتقادي ،شناخت اصول و مباني ديني ،هستي شناسي و رشد معنويات و فضايل اخلاقي و انساني ،آگاهي از دستورات دين و انجام عمل صالح است .اصول اعتقادي پايه و اساس جهان بيني انسان است .

مفهوم مشاوره در تفکر اديان

تفکر ديني و باور به تفکيک دو موجوديت «قدسي»و «ناقدسي »از ريشه اي ترين باورهاي انساني به شمار مي آيد که منشأ آن در گذشته از اعتقادات اسطوره اي ناپديد مي شود .اديان بزرگ الهي (يهوديت ،مسيحيت و اسلام )را به نسبت اشکال ابتدايي باور به تقدّس بايد بسيار متأخر به حساب آورد.از اين رو در بررسي انديشه ي انسان شناختي در اديان بايد به اين نکته توجه داشت که پيوند ميان اسطوره شناسي و اعتقادات ديني به ويژه در زمان ها ي دوردست و باستاني تقريباً عميق است و اين دو را نمي توان از يکديگر جدا کرد .اما تقريباً در تمامي انديشه هاي ديني محورهاي مشترکي وجود دارد که مي توان آنها را همواره در برداشت آنان از مفهوم «انسان»مشاهده کرد .مهم ترين محور در اينجا خدا محوري است که همه ي پديده ها را به مثابه ي نوعي تجلي از وجود و اراده ي خدا درنظر گرفته و در آن رابطه تعريف مي کند.در اين بعد، تعريف و برداشت از پنداره ي «خدا»خود به درک و برداشت از پنداره ي «انسان»تأثيري تعيين کننده دارد .در اين گفتار سعي مي کنيم با توجه به تعاريف اديان از انسان زمينه اي مناسب جهت مباحث مشاوره اي مطرح نماييم.

زرتشت

دين زرتشت که ريشه ي آن در اديان هند،ايران باستان و سنت اهورايي است،از قديمي ترين اديان نظم يافته در جهان به حساب مي آيد که عمري برابر يا بيش تر از يهوديت دارد .آن چه در دين زرتشت مطرح است ،تقابل ميان پاکي و ناپاکي است که به صورت وسواس گونه و بر تمامي عناصر حيات اجتماعي حاکم است. انديشه ي انسان شناسي در اين دين ،بيش تر بر محور رابطه اي شکل مي گيرد که به رفتارهاي سياسي انسان در عرصه ي اجتماعي باز مي گردد.انسان به همان اندازه مي تواند خدايي باشد که شيطاني است؟و اين امر در همه ي سطوح تا حد شاهان و روحانيون بزرگ نيز وجود دارد.دين سالاري ساساني، کنترل اجتماعي سهمگيني را در جامعه به وجود آورده بود که تمامي رفتارها را به شدت زير نظر داشت.کوچک ترين حرکات و اعمال بايد بر اساس قوانين پيچيده و بسيار تودرتويي انجام مي گرفت که کم ترين انحرافي از آن ها با مجازات هاي شديد در اين جهان و با مجازات هاي باز هم سهمگين تر در جهان پس از مرگ همراه بود .
بر اساس نظريه ي دين زرتشت در مورد انسان،مي توان اين گونه تصور کرد که محور انسان شناسي، طبقه بندي انساني در سلسله مراتب دروني و طبقه اي (روحانيون،جنگجويان و کشاورزان) است .تشخيص انسان سالم از بيمار،ميزان پاکي و ناپاکي انسان هاست.روش پيش گيري و درمان ،ملزم نمودن افراد به پيروي از قوانين و مقررات اجتماعي و ارايه ي تقويت کننده هاي مثبت و منفي است .

يهوديت

شايد مهم ترين محور انديشه اي که از ديدگاه تفکر انسان شناختي در دين يهود وجود دارد و آن را در ساير اديان الهي نيز مي يابيم ،تصوير هبوط يعني سقوط انسان از موقعيت استعلايي و بهشتي خود به زندگي در رنج و سختي بر روي زمين است که در مفهوم «گناه نخستين»مستتر است.در دين يهود، انسان تصويري از خداست و از اين رو شناخت انسان در واقع شناخت پروردگار است.به هر رو بينش يهودي توراني را بايد نوعي خدا محوري قوي به شمار آورد که در آن فاصله گذاري با اقوام ديگر کاملاً مشخص است.تأثير منفي اين انديشه را بر حوادث کنوني در منطقه خاورميانه نيز نمي توان ناديده گرفت و اين خود از نمونه هاي گوياي تداوم يافتن و تحول انديشه هاي انسان شناختي در خلال تاريخ است.

مسيحيت

مهم ترين مفاهيم در بين پيروان اين دين ،اصل تثليث است که محوري ترين مشخصه ي يکتاپرستي مسيحايي است.باور به سه شکل خداي يگانه و هم گوهري کالبد مسيح (يعني يک کالبد انساني و نمادي از انسانيت ) و خداي تعالي ،در طول تاريخ عمده ترين تفاوت مسيحيت را با ساير اديان الهي تشکيل داده است. در تفکر مسيحي به ويژه در شکل غالب آن ـ که هم چنان به تثليث پايبند باقي مي ماند ـ بعد استعلايي و ارزش انسان به مثابه ي موجوديتي حامل پيام الهي از اهميت بسيار زيادي برخوردار است.اين بعد است که به مسيحيت از همان آغاز جنبه ي فراملّي مي دهد ،به صورتي که انديشه ي مسيحي مي تواند انسان را نه به مثابه ي موجودي با خصوصيات فرهنگي ،قومي و نژادي متفاوت بلکه به عنوان موجودي واحد در اشکال و موقعيت هاي متفاوت در نظر بگيرد .لذا در اين تفکر ديني انسان به دو بعد ذات انساني و الهي تقسيم مي شود ولي تأکيد بيش از اندازه بر بعد الهي انسان باعث شده تا شناخت صحيحي از انسان حاصل نگردد و انسان (مسيح )پسر خدا لقب گيرد . داشتن نگاه انسان گرايي برگرفته از اين تفکر است .

اسلام

اسلام با قرار گرفتن در جايگاه يک دين الهي که پس از اديان ديگر مي آيد نه فقط آن اديان و پيامبرانشان را به رسميت مي شناسد و حتي بخش هايي از کتاب مقدس خود را به ستايش از آن ها (مسيح، مريم، ابراهيم،موسي و…)اختصاص مي دهد،بلکه رويکرد قوم گرايانه را به شدت پس زده و جاي آن را به رويکردي کاملاً سياسي و حتي دولت گرا مي دهد .
اسلام ،بنيان گذار يک ايدئولوژي جديد است که به شدت با رسوم و مناسک پيش از خود مبارزه مي کند :رسومي مانند فرزند کشي (انعام،140؛اسرا ،31)،زنده به گور کردن دختران (تکوير،8)،جادو و سحر(فلق،4)و… .
در بطن اين تمرکز ،انسان به مثابه ي نماينده اي از خداوند بر روي زمين مطرح است .از اين رو پنداشت اسلام از انسان از يک سو با نوعي جهان گرايي و فرا رفتن از حدود قومي و قبيله اي براي وحدت يافتن در يک ايدئولوژي خدا محور همراه است و از سوي ديگر با نوعي تقدس يافتن موجوديت انسان که در مفهوم رسالت انساني عنوان مي شود و به صورتي روشن بيش تر به پنداره ي انسان در مسيحيت نزديک است تا به مفهوم انسان در يهوديت. پيوند حيات مادي انسان با حيات معنوي او سبب مي گردد که اسلام مبدل به يکي از سياسي ترين اديان الهي شود،ديني که حضور دايم در زندگي روزمره و رفتارهاي اجتماعي انسان ها دارد و يک پروژه ي عمومي را براي زندگي اين جهان آن ها پيش رويشان مي گذارد .در ادامه ما برآنيم تا ضمن بررسي انسان از ديدگاه اسلام به آسيب شناسي انسان با ديدگاه غايت نگر و ارايه ي راهکارها در اين خصوص بپردازيم.

خود شناسي در تفکر اسلام

تا خود را نشناسيم ،چگونه مي توانيم به وظايفي که در برابر خود داريم ،عمل کنيم؟نه تنها خود را، بلکه وظايف را هم بايد بشناسيم. شناخت خود و وظايف خود ،کاملاً به هم مربوط هستند .مبنا و اساس وظيفه شناسي ،خود شناسي است. از اين بالاتر هم گفته اند:اگر کسي خود را بشناسد ،خداي خود را هم مي شناسد .با توجه به اين بيانات، خود شناسي مقدمه ي خداشناسي است. اگر ذي المقدمه از پراهميت ترين امور باشد ،مقدمه هم از پر اهميت ترين است .امام صادق(ع) شناخت مقام و ربوبيت را از برترين و واجب ترين واجبات شمرده است.پس بايد بگوييم :شناخت نفس هم از برترين و واجب ترين واجبات است.در روايت صوفيان آمده است که «کميل بن زياد» گفت به مولايمان اميرالمؤمنين (ع) عرض کردم:مگر جز نفس واحد،نفس ديگري هم هست ؟فرمود:اي کميل ،نفس چهارتاست:نامي، نباتي،حسي حيواني ،ناطقه ي قدسي. مرحله ي نباتي عهده دار تربيت و سلامت بدن است و مرتبه ي حسي حيواني ،کار قواي حس را تدبير و تنظيم مي کند و ناطقه ي قدسي که فراتر از احساس عمل مي کند ،به تفکر و تعقل مي پردازد و مرتبه اي است که اگر نفس به آن مرتبه برسد ،مقامش مقام خليفة اللهي است که پيامبران و اوصيا و ائمه از مظاهر آن در عالم انسانيت مي باشند.در تفکر اسلامي، انسان مسافري است که از خاک تا نطفه،سپس علقه،آن گاه مضغه،بعد استخوان ها و اسکلت موزوني که به گوشت پوشيده شده طي مراحلي رشد مي کند و سرانجام قبل از آنکه متولد شود،به مقام «ثُمَّ أنشأناهُ خَلقاً آخَر»تشرف مي يابد.در اين مقام است که به آفرينش ديگر مي رسد.تاکنون انسانِ بالقوه بود و اينک انسان بالفعل شده است.هر چند هنوز به فعليت نهايي نرسيده و مسير سختي در پيش دارد،تا انسان کامل بشود .
نوزاد ،انسان است ،ولي انسان ناقص.اگر تن به مسئوليّت دهد و در مدرسه ي دنيا که دار تکامل است،مجاهدت کند و زرق و برق ها او را نفريبند و سرگرمش نسازند، به مراتب عاليه اي مي رسد که هدف و غايت خلقت است. در اين ديدگاه انسان همان روح است .بدن در حکم ابزار براي روح است .ابزار،غير از صاحب ابزار است؛ولي ابزار، به اعتبار تعلقش به صاحب ابزار، قداست يا خباثت مي يابد. بدن مؤمن ،مقدس و محترم است؛ولي بدن کافر ،خبيث ،پليد و موهون است.در تفکر اسلامي انسان از راه تزکيه و تهذيب به کمال مي رسد و در آخرت ،از آن بهره مي گيرد.نه اينکه از رسيدن به کمال مأيوس است .استاد مطهري براي انسان به فطرت دل قايل شده است. فطرت دل ،يعني ميل خداجويي و خداخواهي انسان.انسان به گونه اي آفريده شده که به حسب ساختمان خاصّ روحي خود،متمايل به خداست.او نخست به ادبيات مثنوي اشاره مي کند که ميل خداخواهي انسان را به ميل کودک به مادر تشبيه کرده و درباره ي آن گفته است :
همچو ميل کودکان با مادران
سرّ ميل خود نداند در جهان
هم چو ميل مفرط هر نومريد
سوي آن پير جوان بخت مجيد
جزء عقل اين از آن عقل کل است
جنبش اين سايه زان شاخ گل است.
سايه اش فاني شود آخر در او
پس بداند سرّ ميل و جستجو
آن گاه مي گويد:«غريزه ي خداجويي و خداخواهي نوعي جاذبه ي معنوي است ،ميان کانون دل و احساسات انسان از يک طرف و کانون هستي ،يعني مبدأ اعلي و کمال مطلق از طرف ديگر …»، ايشان مي فرمايند در قرآن مجيد و آثار قطعي پيشوايان بزرگ اسلام، دلايل زيادي وجود دارد مبني بر اين که مسئله ي فطري بودن دين و توجه به خدا سخت مورد توجه بوده است .ظاهراً قرآن اولين کتابي است که اين مسئله را طرح کرده و اکنون پس از چهارده قرن ،دانش بشر ،آن را تأييد مي کند.

تمدن،فرهنگ و دين زيربناي نظريه هاي مشاوره اي ديني

سه واژه ي کليدي تمدن ،فرهنگ و دين، گرچه ممکن است در ظاهر، جداي از يک ديگر به نظر برسند، امّا مثل درختاني هستند که با يک ديگر پيوند خورده اند .هم ميوه ي مشترکي دارند ،هم شاخه و برگشان درهم پيچيده شده و هم ريشه هاي آن ها در هم تابيده شده است.اين پيچيدگي و تابيدگي و گاه يگانگي، وقتي از ديني مثل اسلام سخن گفته مي شود، پررنگ تر جلوه مي کند. از منظري ديگر نيز مي توان به اين واژه ها نزديک شد :نگاهي دروني .با نگاهي از درون؛ ارزيابي و داوري ما از خودمان چيست؟خودمان را چگونه معرفي مي کنيم؟يک شرقي يا غربي؛يک آمريکايي،يک ايراني ،يک مسلمان، يک مسيحي ،وجوه تفاوت و مشابهت آنان کدام است؟همين واژه ها که از سويي بسيار ساده و از سوي ديگر بسي دشوارند، چگونه معنا مي شود ؟«ما» و«آن ها » ،«من»و«ديگري».
گوته به ما مي آموزد که مي توان با نگاهي شفاف ،مفاهيم را به گونه اي ديگر ديد .اين نگاه در آغاز به ما توجه مي دهد که کي هستيم؟ براي چه هستيم؟از کجا آمده ايم؟ به کجا مي رويم؟چه مسئوليّت و يا وظيفه اي را بر دوش داريم؟ حامل کدام امانت هستيم؟پرسش هاي معروفي که هم مولوي مطرح کرده است و هم کانت.پاسخ چنين پرسش هايي با سه مقوله ي تمدن،فرهنگ و دين ارتباط پيدا مي کند .درباره ي چگونگي ارتباط اين سه پديده با همه ي ابعاد و عمق و گستره و پيچيدگي هايي که دارند، مي توان گفت:اگر تمدن را به عنوان يک پيکره تصور کنيم ،پيکره اي که محصول و جمع تمامي دستاوردهاي مادي و تجربي زندگي انسان است؛انساني که در يک گذار شگفت انگيز، از غار پاي بيرون نهاد و در گامي ديگر ،پاي بر ماه نهاد.اين گام ها محصول تمدن است اما اين پيکره ،بدون روح و هويت معنا و مفهومي ندارد.فرهنگ، روح هويت و حيات تمدن است.
از نقوشي که انسان هاي ابتدايي بر غارها ترسيم کرده اند،آوازهايي که خوانده اند،قصه هايي که گفته اند ،اشعاري که سروده اند، زيورهايي که ساخته اند و… در نگاهي ديگر تمامي اين دستاوردهاي انديشه و ذوق و شور انسان، خود به مثابه ي پيکره اي تلقي مي شود که روح و هويت و حيات آن «معنويت» و يا«دين»است.پشت هر اثر هنري، گرايشي نهفته است که حکايت از نياز روح انسان به اعتلا مي کند .انسان مي خواهد از پوسته ي روزمرگي خارج شود و براي زندگي خود معني و مفهوم پيدا کند؛ خود را بشناسد .به تعبير اقبال، «فلسفه خودي» خود را بداند .در اين شناخت به عنوان مثال،ما ايراني هستيم،ايراني بودن، تعريف خاصّ خود را دارد: در سرزمين معيني زندگي مي کنيم،به زبان مشخصي سخن مي گوييم و در بعدي ديگر مسلمان هستيم .مسلمان بودن، ما را با جهان اسلام و مسلمانان پيوند مي دهد.مي توان گفت انسان در شناخت خود زماني به نقطه ي تعادل و آرامش مي رسد که هر سه مقوله يا قلمرو تمدن و فرهنگ و دين نسبتي روشن با يک ديگر داشته باشند. ادمون هوسرل در کتاب «بحران در علوم اروپايي» از جمله مهم ترين حرف هايش،گسيختگي در ميان تمدن و فرهنگ يا دانش و دانايي است.او باور داشت اين گسيختگي،به عنوان عامل تهديدي براي غرب به حساب مي آيد.اقبال لاهوري نيز در نقد تمدن غربي به طور دقيق به همين مفهوم توجه مي کند .گسيختگي ماديت و معنويت عصر ما ،عصر تحکيم بي تجلّي است و مسيح بي صليب .کتاب در بغل داشتن؛اما رسالت پيامبري ندانستن و سرانجام چنين داشته ها و نداشته هايي؟نکته قابل توجهي که در تعريف و تبيين تمدن ،فرهنگ و دين پايدار مي شود، اين است که اين سه پديده به ويژه وقتي به عنوان پديده هاي معاصر و زنده و پويا بررسي مي شوند،کار تعريف را دشوار مي کنند. دشواري ديگر،جهانِ جديدي است که ما در آن زندگي مي کنيم؛ جهاني که از آن به عنوان «ديگ در همجوش» هم ياد کرده اند و دشواري سوم اين است که خود ما چه به عنوان نويسنده يا خواننده در اين جهان فقط به تماشا ننشسته ايم.بلکه بازيگريم و مي خواهيم در جريان امور نقشي داشته باشيم ،هر چند محدود و مختصر.
با اين مقدمه و چشم انداز ضرورت دارد تمدن،فرهنگ و دين را تعريف کنيم.

تمدن

توين بي در کتاب کلاسيک خود درباره ي بررسي تاريخ و تمدن در مقدمه ،واحد بررسي تاريخ را تمدن مي داند. ايشان معتقد است سه شيوه ي متفاوت براي نشان دادن موضوعات تفکر ما وجود دارد؛به عبارت ديگر براي معرفي آن چه درباره اش مي انديشيم ،سه شيوه ي متفاوت وجود دارد.از جمله ي اين موضوعات ،پديده ي زندگي انساني است .نخستين مرحله، پژوهش و ثبت رخدادهاست. مرحله ي دوم تبيين رخدادهاست که مورد پژوهش قرار گرفته اند .مرحله سوم باز آفريني هنرمندانه ي رخدادها در شکل و چهارچوب داستاني است.معمولاً فرض مي شود که پژوهش و ثبت وقايع کار تاريخ است و نگاه از اين زاويه در واقع بررسي اجتماعي تمدن است .تبيين و شکل دهي عمومي نيز شيوه ي علم و برعهده ي علم است… و زمان نيز شيوه اي است که با آن روابط شخصي و دروني انسان بررسي مي شود و تمامي اين موارد همان کليات تمدن است.

دين

دين را مي توان در سه وجه کاملاً متفاوت مطرح کرد :
الف) ايمان مذهبي که در عرفان تجلّي مي کند.
ب)شريعت که در فقه ظهور پيدا مي کند .
ج)ايدئولوژي که در حکومت ديني امکان بروز دارد.

فرهنگ

فرهنگ را مي توان به مثابه ي سرمايه،دستاورد و گنجينه اي از علوم،معارف،ارزش ها و سنت هاي زندگي يک گروه و ملت ياد کرد.فرهنگ بسان يک سازه ي اجتماعي است که در يک بستر تاريخي به تدريج با مصالح و عناصري متشکل از اعتقادها، امتيازها،ارزش ها،آرمان ها،سنت ها و سليقه ها ،ساخته و بازسازي مي شود .فرهنگ بيش تر ناظر به وجوه معرفتي،معنايي،ذهني و فکري حيات انسان هاست و به عبارتي جنبه ي نرم افزاري تمدن ها را پوشش مي دهد.
با توجه به موارد مطرح شده برآنيم تا تحليلي نسبت به وضعيت فرهنگي ،ديني و تمدن جوامع خاورميانه داشته باشيم و براساس اين تحليل مناسب ترين رويکرد را جهت ارايه ي خدمات مشاوره اي ارايه نماييم.
خاورميانه منطقه اي است با قدمت تاريخي بسيار کهن ،اقوام مختلف، فرهنگ هاي قومي و قبيله اي ريشه دار و اصيل که از يک رويکرد اسلامي در جهان بيني و تمامي ابعاد (اعم از سياسي ،اجتماعي، خانوادگي و فردي )برخوردار است. ماهيت انسان در تفکر اسلامي ،ماهيتي ملکوتي و کمال گراست.جان مايه ي تفکر اسلامي، هموار کردن راه انسان به سوي خداست ،انسان بايد همواره پويا باشد.هدف پويندگي انسان،خداست. در اين رويکرد چون «انسان» محور، اصل و اساس همه فعّاليّت هاست ،لذا بايد در شکوفايي استعدادهاي بالقوه ي خود و جهت دهي مناسب به آن ها تلاش کند تا زندگي پر رونق ،اميدوار،پويا و سرزنده،توأم با سازندگي را براي خود و ديگران به وجود آورد. آن چه که زير بنا و نقطه ي آغازين چنين هدفي است خواست، اراده و اختيار فطري او براي شناخت بيشتر خويشتن و بهره گيري مناسب از قابليت ها،ظرفيت ها و استعداد هاي خدادادي است .انسان از نظراسلام موجودي ويژه است که از گل و روح خدايي ساخته شده است. در وجود انسان از يک سو روح الهي و فطرت خداجويي قرار دارد که با هدايت مستقيم الهي مي تواند راه را بيابد و از سوي ديگر در وجود انسان کشش هاي مربوط به نفس و به تعبير قرآن هواي نفس وجود دارد که با پيروي از اين نفس ،انسان به گمراهي کشيده مي شود .علاوه بر وجود روح الهي و نفس اماره عوامل ديگري نيز در شکل گيري شخصيت انسان تأثير دارند که به عنوان عواملي بيروني محسوب مي شوند.

ديدگاه روان شناسان مختلف در زمينه ي باورهاي ديني

ديدگاه استانلي هال

در طول سال هاي نخستين مقاله اش درباره ي روان شناسي دين با عنوان «تربيت ديني و اخلاقي فرزندان»(1882)،و فصلي درباره ي تبدّل در کتاب نوجواني اش (1904،ج 2)،هال تفسيري کاملاً ثابت از دين عرضه مي کرد که يکسره تکاملي و تربيتي بود .وي معتقد بود که رشد ديني فرد تابع رشد ديني انواع است.وجود عواطف ديني را در خردسالان تنها مي توان به حدس و گمان دريافت.هال(1882)با نظر موافق از سخن مربي آلماني ،فردريش فروبل، ياد مي کند که «ناخودآگاه کودک در خدا آرام مي گيرد». ديگر نويسندگان آن روزگار فرض کرده بودند که نوعي «احساس نطفه اي ـ جسماني عام نسبت به وجود ناب در آدمي هست»،احساسي از سعادت متعالي يا حتي اتحاد فرشته وار،که به تدريج در ورطه ي تجارب خاصّ زندگي فرد مي غلتد، هال، تقريباً سه چهارم قرن،پيش از اريکسون و نظريه پردازان روابط شيء، نتيجه گرفت که «بذر عواطف ديني بنيادين را در نخستين ماه هاي کودکي مي توان کاشت» و اين کار با مراقبت دلسوزانه از جسم کودک از طريق برخوردي آرام و با طمأنينه و پرهيز از محرّک هاي شديد و احساسات با تغييرات تند امکان پذير است.هال معتقد است که از اين طريق مي توان به رشد (حس) اعتماد، قدرداني، وابستگي و عشق ياري رساند ،عواطفي که نخست متوجه مادر است و بعد به خدا معطوف مي شود .اگر ديدگاه هال را مورد نظر قرار دهيم ،نتيجه اين خواهد شد که وقتي کودک از ساخت ناخودآگاه بيرون مي آيد،از يک سلسله مراتب رشد مي گذرد که مطابق با اشکال گوناگون مذهب اند،آدمي فقط با رسيدن به نوجواني ،براي ورود به عشق و ديگرخواهي که هدف اديان الهي است آماده مي شود ،پس کار تبليغ و آموزش، شناخت حقيقت هاي اديان است.
کار آموزگاران بزرگ ديني اين است که کودک را از اين مراحل ضروري رشد عبور دهند،نه اين که پارسايي زودرس را در کودک تشديد کنند و بدين ترتيب علاقه اي عميق و دگرگون سازتر را در او بخشکانند و نه اين که رشد و دگرگوني طبيعي را آن قدر به تأخير اندازند که شروع و تکميل آن دشوارتر شود.

آموزش براي نيل به بلوغ ديني

آموزش مذهبي بايد با دقت و به وسيله پژوهش درباره ي رشد کودک طراحي شود تا با علايق و توانايي هاي در حال رشد کودک هماهنگ باشد .چون عشق به طبيعت ،نخستين مذهب اقوام است، پس بايد نخستين مذهب کودک هم باشد.کار مربي آن است که از طريق بررسي طبيعت با تأکيد بر جنبه هاي شاعرانه ي آن،پاسخ هاي غيرارادي کودک را نظير احساس هراس،احترام و وابستگي برانگيزد.در سال هاي پيش از نوجواني ،هماهنگ با علايق که در اين دوره اهميت مي يابد بايد بر مفاهيم دين تأکيد کرد(داروسن ،1900).
پيش نوجواني،سنّ برون گرايي و قهرمان پرستي است که احساس ترس ،خشم ،حسادت،نفرت و انتقام در آن غالب است. بنابراين، آن بخش از مفاهيم ديني که شامل مجموعه ي داستان هاي قهرماني و شگفت انگيز (مثل داستان حضرت يونس و يا اصحاب کهف)است با تأکيدي که بر حق و عدالت دارد همراه با انگيزش، احساس ترس و احترام، مناسب اين مرحله است .
اما تا دوره ي نوجواني تجربه ي عميق و راستين مذهبي امکان پذير نيست.در واقع نوجواني نقطه ي اوج رشد مذهبي است.آمارها نشان مي دهد که سال هاي پرآشوب بلوغ جنسي، سال هاي دگرگوني معنوي نيز هست.هال مي گويد، نوجواني دوره ي عظيم انتقال از خود گرايي به ديگرگرايي است .کار دين اين است که انگيزه هاي طبيعي را که در اين سال ها سربرمي آورد به بالاترين سطح ممکن برساند و در ضمن به فرد در حال رشد ياري دهد تا در ميان خطرهاي محيط ،مسيري سالم را دنبال کند.تنها دين قادر است عاطفه ي عشق را گسترش دهد و به کامل ترين حد خود برساند.هال(1900،ص 179) مي گويد «منظور از زندگي ،عشق ورزيدن و علاقه مندي به کسي است که بيش تر سزاوار عشق و علاقه است.اين مقصود زندگي در ارتباط با خداوند است».به نظر او محورتعاليم ديني نيز همين است، بنابراين سرانجام به سني مي رسيم که بايد اين چارچوب را بياموزيم و بر آن تأکيد کنيم.او نتيجه مي گيرد که داستان مرگ و رستاخيز مسيح،فرافکني جريان درون،رواني دگرگوني است تا که در آن نيازها و مقاصد پست تر «محکوم به مرگ» مي شوند و جاي خود را به مقاصد و نيازهاي والاتر مي دهند و مسيح تجسم کامل آن هاست.به صورت کلي تر،رستاخيز ،گرانبهاترين و پربارترين نماد رجعت جاوداني و ناگزير خير و حقيقت است،پس از آن که اضداد آن ها(شرور باطل)کار خود را به بدترين شکل انجام دادند.
در نظر هال حيات دروني،واقعيتي بنيادين است که مردمان صنعتي شده ي مدرن ،هرچه بيش تر با آن بيگانه مي شوند .او مي گفت ،دين وسيله ي توسعه ي کامل تر حيات دروني است.در نظر او روان شناسي علمي ،راهي براي تأييد و تسهيل اين فرايند است.

نظريه ي رفتار گرايي و دين

زبان تقليل گرايانه و ديدگاه هاي ماشين گرايانه ي رايج در نظريه ي رفتار،صرف نظر از کاربردشان در مورد دين ،مدت هاست که انتقاد شديد محققان مذهبي را برانگيخته است (براي نمونه ،دبليو،کينگ،1930).بنابراين عجيب است که مي بينيم امروز مسيحيان انجيلي هر چه گرم تر از نظريه ي رفتارعامل استقبال مي کنند.برخي پيشنهاد مي کنند که معنويت با ديدگاه رفتاري ادغام شود تا هر دو جانب از آن بهره مند گردند. مثلاً کساني که در به کار بستن اصول معنوي دچار مشکل اند مي توانند شگردهاي خويشتن داري رفتاري را بياموزند و رفتار درمانگران ،هم راحت تر مي توانند با مراجعان مذهبي کار کنند (ميلر و مارتين ،1988).روانشناس باليني ،راجر بافورد (1981)،همساني هاي فراواني ميان اصول شرطي سازي عامل و آموزه هاي ديني مي يابد .بافورد خاطرنشان مي کند که يکي از پيامدهاي هبوط انسان در سفر پيدايش اين است که بايد کار کنيم تا غذا بخوريم و از اين نتيجه مي گيرد که «خدا نظامي برقرار کرده که در آن اصول تقويت ،جزو ذاتي نظم آفرينش و نقشه ي وي براي اجراي آن است.» (ص 175).خدا آماده بود که بني اسرائيل را بر اساس نوع پاسخ ايشان به قانونش،تقويت يا تنبيه کند ؛بنابراين ،«خدا نخستين رفتارگرا بود» يا به بيان دقيق تر، نخستين رفتارگراي روش مند بود، زيرا بافورد بر مبناي کتاب مقدس، فلسفه ي رفتار گرايي افراطي را رد مي کند .او راه هاي مختلفي را براي بهره گيري از اصول عامل در تعليم و تربيت پيشنهاد مي کند، از جمله توسعه ي آموزشي مذهبي برنامه دار؛عرضه ي تقويت،مثلاً برقرار شدن دسر،گردش هاي ويژه براي ياد گيري جمله هاي کتاب مقدس ،از همان نخستين سال هاي کودکي ،ايجاد تداعي روزانه ميان اظهارات لفظي مذهبي (مثلاً «خدا مارا دوست دارد») و تجربه هاي مثبت غيرلفظي .اسکينر معتقد است شعارهاي مذهبي به ما کمک مي کنند کتاب زندگي را بهتر بفهميم و يا اينکه از حالت تجربه ي خود فهم بيش تري به دست آوريم.دين همواره مردم را ياري مي دهد، تا براي آينده ي بهتر در زمان حال، قهرمانانه رفتار کنند .دين فنون مثبت را در زندگي بشر تزريق مي کند.او اشاره مي کند که ويژگي هاي تقويتي مفاهيم بهشت ودوزخ پيچيده تر از آن است که از تفسير ساده ي آن ها ،عنوان ثواب و عقاب برآيد .از ديدگاه شرطي سازي عامل ،دوزخ هم حالت تنبيه دارد ـ محرکي،بيزاري آور است که اگر به حدّ کافي ترسناک باشد، مانع وقوع رفتار ناخواسته مي شود ـ و هم تقويت کننده ي منفي است ،چون رفع آن با پيش دستي فرد رفتار مثبت را تقويت مي کند که وسيله اي است براي اجتناب از چنين سرنوشتي.به عبارت ساده تر، خطر دوزخ شکل هاي نامطلوب رفتار را سرکوب و در عين حال رفتارهاي دلخواه را تقويت مي کند. بهشت نيز،خود به خود تقويت گر مثبت است،اگرچه مشکل است بتواند با پاداش هاي زميني که چندان دور از دسترس نيستند، رقابت کند .ليکن،ترکيب بهشت و دوزخ نيز نوعي تقويت کننده ي منفي است .زيرا طلب بهشت در عين حال شخص را از دوزخ دور نگه مي دارد.پس وقتي مردم عقيده ي خود را به قلمرو کيفي جاوداني از دست بدهند،قدرت تقويت کنندگي بهشت هم کاهش مي يابد .در نظريه ي اجتماعي نيز به نقش الگوها و منابعي که عرف و اعتقاد از آن ها ناشي مي شود تأکيد شده است .اين نظريه پردازان معتقدند که در انتقال تجربه ي مذهبي به کودک بايد الگوگيري و پذيرش اجتماعي (يعني عادت موسوم در جامعه )مدّنظر باشد .

ديدگاه گالتون در خصوص تأثيرات ذهني نيايش

اگرچه بسياري از معاصران، گالتون را «آزاد انديشي گستاخ» مي شمرند ، وي به شيوه ي خودش مردي مذهبي بود.محترم و سخت مستلزم به آرمان هاي والا وحتي پاي بند متعلقات عرفاني (بلکر،1946).او در سراسر حيات، وحدتي خاص مي ديد و بر آن بود که «انسان ها و ديگر جانداران در نظامي گسترده سهيم اند و فعّالانه در آن کار مي کنند ،نظامي چنان پهناور که هيچ يک از ما ،به طريق اولي و هيچ يک از جانوران نمي توانند آن را درک کنند ».«گالتون،1869 ،ص 361» .در جاي ديگر (1908) مي نويسد،«انسان داراي موهبت ترحم و بسياري احساسات شفقت آميز ديگر است و نيز مي تواند از انواع مصايب پيش گيري کند.گمان مي کنم انسان کاملاً قادر است فرايندهاي ديگري را جايگزين انتخاب طبيعي کند که کريمانه تر و به همان اندازه مؤثرند».گالتون ترديد نداشت اگرچه نيايش ممکن است در اين جهان قانون مند،نتايج واضح و عيني نداشته باشد .اما مي تواند آثار ذهني به بار آورد، از جمله «احساس قاطع ارتباط با خدا» يا احساس اتحاد به آن چه پيرامون ماست که به اندازه احساس ارتباط با خدا نيرومند است ،اتحاد با جهاني که قوانين فيزيکي و از جمله قوانين وراثت، که آن هم مورد علاقه ي گالتون بود ،بر آن حاکم اند .نتيجه هرچه باشد مي تواند به آدمي «قدرت تصميم گيري عطا کند » و «در فراز و نشيب زندگي و هنگام مرگ به وي آرامش دهد »(گالتون، 1872).گالتون خانواده خود را، البته همراه «با ملاحظاتي ،مدام به نيايش ترغيب مي کرد » و «همواره عادت داشت که قبل از نوشتن هر مطلبي براي انتشار دعا کند تا خودخواهي در آن راه نيابد، و با خلوص کامل همراه با احترام براي احساسات ديگران آن را بنويسد »(به نقل از پيرسون، 1930).او هيچ گاه با نيايش هايي که از سر اشتياق و نه براي التماس و درخواست ،صورت مي گرفت مخالفتي نداشت.

پي نوشت ها :

1. کنزالعمال ، جلد 3، صفحه ي 54 .
2. قرآن کريم ، سوره ي آل عمران ، آيه ي 134 .
3. قرآن کريم ، سوره ي حجرات ، آيه ي 10 .
4. قرآن کريم ، سوره ي احزاب ، آيه ي 21 .
5. قرآن کريم ، سوره ي آل عمران ، آيه ي 190 .
6. غررالحکم ، جلد 1، صفحه ي 691 .

منبع: کتاب رویکرد مشاوره و روان درمانی غایت گرا، مولف محمد مصطفوی، ناشر طلوع دانش – 1389

منابع جهت دهنده
-ديويد ام. وولف؛ روان شناسي دين، ترجمه ي محمد دهقاني، تهران: انتشارات رشد، چاپ اول: 1386.
-فکوهي،ناصر؛تاريخ انديشه و نظريه هاي انسان شناسي، تهران: نشر ني، 1381.
-شيخاوندي،داور؛ انحرافات و مسايل جامعيتي ايران، تهران: نشر قطره،1384.
-فيل زاکرمن:درآمدي بر جامعه شناسي دين،ترجمه ي خشايار ديهيمي، تهران: انتشارات لوح فکر،1384.
-ورنون فوردبي، کالوين هال؛ روان شناسان بزرگ، مترجمان، احمد به پژوه،رمضان دولتي، تهران: منادي تربيت،1381.
-شفيع آبادي،عبدالله؛ نظريه هاي مشاوره و روان درماني ،تهران: انتشارات نشر دانشگاهي، 1377.
-اعتمادي، احمد؛ روان درماني، مفهوم سازي، اجرا و مورد پژوهي، تهران، خدمات فرهنگي رسا،1383.
-قاضي، قاسم؛ درآمدي بر انسان شدن، تهران: انتشارات علمي دانشگاه آزاد اسلامي، 1369.
-ملکم هليمتون؛جامعه شناسي ديني، مترجم محسن ثلاثي، تهران: نشر ثالث،1387.
-وين داير؛وجود متعالي انسان، مترجم محمد رضا آل ياسين، تهران، انتشارات هامون،1380.
-دي پاک جوبرا؛ چگونه خدا را بشناسيم، مترجمان زهره فتحي، فرخ سيف بهزاد،تهران: نشر واحدي،1386.
-بهشتي،احمد؛ گوهر صاف دين، تهران: انتشارات اطلاعات، 1385.
-حسيني تهراني، اصغر؛ اخلاق اسلامي از ديدگاه قرآن، تهران: انتشارات صاحب الزمان (عج)، 1379.
-رمضاني ولي الله، قادري، سيّد طاهر؛ راهنمايي و مشاوره در سيره ي نبوي (ص) مازندران: آواي مسيح، 1387.
-سالاري فر،محمدرضا؛ خانواده در نگرش اسلام و روان شناسي، قم: انتشارات زيتون، 1386.
-لاريجاني،محمدجواد؛ نقد دينداري و مدرنيسم، تهران: انتشارات اطّلاعات، 1376.
-Bakan,D.(1965) The mystery-mystery complexion contempo-rary psychology. American Psychologist.
-Horton, A, …, and Williamson,J.A. (Eds( (1988( Abuse and Religion؛ whek trying isn،t Enough,new your Lexington Books.
-Hall. G.S. )1900(. The Religions content of the child-Mind in Nix. Butler et al., Principles of Religions Education. New York: Long mans, green pp.161-189.
www.Gam.blogfa.com
web: www.bozorgmehr85.blogfd.com
Email: Mostafaviir@Gmal.com
منبع: کتاب رویکرد مشاوره و روان درمانی غایت گرا، مولف محمد مصطفوی، ناشر طلوع دانش – 1389