روانکاوی که افسرده شد

ملانی کلاین (1) در وین متولد شد. پدرش بدون شک تأثیری عظیم بر او گذاشت. او با طغیان بر سنت یهودی خانواده که از او می خواست یک خاخام شود، دانشکده پزشکی را برگزید. ملانی کوچکترین دختر وی بود و دانش پدر در مورد ادبیات و زبان شناسی مورد تحسین دخترش قرار داشت. مذهب هرگز دغدغه ذهنی ملانی نبود، هر چند که هیچگاه ریشه یهودی خود را انکار نکرد. همگی خواهر وبرادرهای او به استثنای یکی از برادرانش در سالهای اولیه زندگی فوت کردند. امانوئل برادر بزرگ او که شاعر و نویسنده بود او را به عوامل روشنفکری کشاند و امید داشت که با دانشی که به یاری برادر در زبان های یونانی و لاتین پیدا کرده بتواند به دانشکده پزشکی راه یابد. مرگ برادر تأثیری عمیق بر او به جای گذاشت و افسردگی را به جزیی از شخصیت وی بدل کرد. ملانی به مطالعه هنر و تاریخ در دانشگاه وین پرداخت و علیرغم میل خود مجبور به دست کشیدن از دانشکده پزشکی شد چرا که باید از شوهرش که یک مهندس پیمانکار بود متابعت می کرد. او هرگز موفق به کسب درجه دانشگاهی نشد و همین مایه تحقیر او و دست کم گرفتن نظراتش از سوی برخی صاحب نظران گردید.
زندگی کلاین زمانی که در 1910 به اتفاق همسرش به بوداپست مهاجرت کرد دستخوش تغییر گردید و در آنجا برای اولین بار با آثار فروید آشنا و روانکاوی به علاقه همه عمر او بدل شد. وی توسط فرنزی تحت روانکاوی قرار گرفت و با حمایت او شروع به روانکاوی کودکان کرد. در 1917 در ملاقاتی که میان انجمنهای روانکاوی اتریش و مجار رخ داد با فروید از نزدیک ملاقات کرد. چند سال بعد از شوهرش جدا شد و با تشویق کارل آبراهام به برلین رفت و در آنجا به روانکاوی کودکان و بزرگسالان پرداخت. به علت به هم خوردن رابطه اش با فرنزی، کارل آبراهام این وظیفه را به عهده گرفت که با مرگ زودرس آبراهام ناتمام ماند. با محروم شدن از حمایت آبراهام، کلاین در برلین تحت فشار شدید منتقدین قرار گرفت. آنا فروید در همان زمان کارهای خود را با کودکان شروع کرده بود و از آنجا که کلاین رویکردی متفاوت داشت جامعه علمی برلین به او به عنوان یک تجدید نظر طلب و غیر اصول گرا می نگریست. پس از ملاقات با ارنست جونز از سوی وی به لندن دعوت شد و در آنجا مورد استقبال قرار گرفت و تا زمان مرگ در آنجا ماند.
به دنبال جنگ جهانی اول، کلاین روش مبتنی بر بازی را جایگزین روش سنتی تداعی آزاد که در بچه ها کاربردی نداشت کرد و با استفاده از آن توانست رفتار بچه های خیلی کوچک را نیز تجزیه و تحلیل نماید. به طور مثال توجه نمود که چگونه بچه از میان دسته ای از اسباب بازی های ساده انواع خاصی را انتخاب می کند. او باور داشت که کودکان از طریق بازی و نقاشی احساسات درونی خود را فرافکن می کنند. کلاین و پیروان وی معتقد بودند که ذهن کودک پر از فانتزیهای عجیب و غریب در مورد تولد و آمیزش جنسی است و این به همراه عدم توانایی کودک در تشخیص و تمایز میان آنچه متعلق به وی است و محیط خارج، زمینه ای را برای خصومت و اضطراب در اولین ماهها تشکیل می دهد. زمانیکه سینه مادر رضایت بخش است «سینه خوب (2)» بوده و آن را در سیستم ذهنی خود وارد می کند اما وقتی که نیازهای وی را برآورده نمی کند «سینه بد (3)» بوده اما قادر نیست که آنرا نفی کرده و از آن دست بکشد و این تبدیل به یک عامل آزار دهنده درونی و منشاء اضطراب اولیه وی می شود. کلاین این مرحله اولیه را به عنوان موقعیت پارانوئید اسکیزوئید (4) می نامد. چند ماهی بعد کودک به این واقعیت که «خوب» و «بد» در واقع یکی هستند و وی قادر به از بین بردن «بد» و نگه داشتن «خوب» نیست و وارد موقعیت افسردگی (5) می شود که اضطراب غالب در آن در این مورد است که شاید «ابژه خوب (6)» را از دست دهد مگر آنکه به تمهیدات خاص متوسل شود. هرگاه نفرت، درد و ترس به طور مداوم بر احساس رضایت و عشق غلبه داشته باشد کودک ممکن است هرگز کاملاً موقعیت افسردگی را به دست نیاورده و یا به مرحله پارانوئید اسکیزوید، واپس روی نماید و حتی به اسکیزوفرنی مبتلا شود. کلاین همچنین منشاء ارتباط اودیپی را در نیمه دوم سال اول زندگی می داند که در آن مرحله تمام قسمتهای بدن بچه حریصانه در جستجوی ترضیه خاطر و ارضای نیازهای جنسی و ستیزه جویانه هستند. برای کودک از هر جنسی که باشد این ارتباط با هردو والد بوده و پیچیده تر از آن است که در دیدگاه سنتی فروید مطرح می شود.یکی از تفاوتهای عمده آن مطرح شدن تمایل کودک به زاییدن و داشتن بچه در این نظریه است. کلاین به اتفاق فایربرن (7) شکل گیری نظریه ای را موجب شد که به عنوان «ارتباط ابژه ایی (8)» شناخته می شود. برای اولین بار فروید مفهوم «انتخاب ابژه» را مطرح کرد که به معنی اولین ارتباطات کودک با والدینش است. او ابژه را چنین تعریف می کند: «چیزی که در رابطه با آن یا از طریق آن غرایز به هدف خود دست می یابند.» یک ابژه واحد می تواند به طور همزمان در خدمت ارضای غرایز متفاوت باشد. بنابراین برای فروید ابژه اهمیتی ثانوی نسبت به غرایز داشت. در واقع از نظر روانکاوان سنتی ارتباط فرد با محیطش حالتی بنیادی و اساسی نداشته بلکه در خلال الگوهایی که غرایز از طریق آنها ارضا می شوند شکل می گیرند. نظریه پردازان ارتباط ابژه ای دیدگاه متفاوتی را ارائه داده و به نیاز نوزاد به ارتباط اهمیتی اولیه بخشیدند. والدین، موضوع (ابژه) نیازها و تمایلات او هستند و رابطه با آنها بدل به تجلیات ذهنی و درونی کودک می شد. کلاین اصطلاح «ابژه ناقص (9)» را مطرح می کند (به طور مثال سینه مادر) که در رشد و تکامل اولیه نوزاد اهمیتی اساسی دارد. بر طبق دیدگاه این نظریه پردازان کودکی که از محبت کافی مادرانه محروم بوده به طور فزاینده ای به دنیای درون خود و ابژه هایی که از تخیل وی منشاء گرفته پناه می برد تا به جای روبرو شدن با واقعیت در دنیای خیال، نیازهای سرکوب شده خود را ارضاء کند.

پی نوشت ها :

1. (Melanie Klein (1882-1960
2. Good Breast
3. Bad Breast
4. Paranoid – Schizoid Position
5. Depressive Position
6. Good Object
7. Fairbairn
8. Object Relation
9. Part Object

منبع: روانکاوی در گذر زمان