چگونه يك درمان روحي داده مي شود
فن و روش درمان را مي توان در يكي از چندين راه مختلفي كه وجود دارد مورد بررسي قرار داد در نهايت امر هر فردي از افراد بايد بررسي راه و روشي كه براي خود مناسب و قابل اجرا مي داند بپردازد. آنچه كه در ذيل مي آيد روشي است كه نويسنده خود به آن رسيده است كه براي او و كساني كه بوسيله او در اين راه آموزش ديده اند بسيار مفيد و موفقيت آميز بوده است. روشي كه در عرض بيست سال تجربه شده است. اگر شخصيتي كه در اين راه قدم مي گذارد بخواهد و لازم بداند كه در اين روش برابر ميل خود تغييراتي بوجود آورد، تا آنجائيكه با اصل كلي آن كه همانا هدايت بصيرت ذات در عمل است خدشه اي وارد نيايد مختار و مجاز است.

هر درماني يك نوع فعاليت روحي است. يك حركت كلي شعور است در جهت معين و مشخص و براي فرد معلومي نيازي هم به گذاردن دست بر روي فرد بيمار به جهت درمان نيست. كه بدينوسيله در اولين مرحله از روش درمان مغناطيسي جدا مي شود. بعلاوه، به هيچ وجه از روش درمان با هيپنوتيزم نيز استفاده نمي شود. روانكاو از روش هيپنوتيزم براي برداشتن گره ها، يا عقده هاي رواني استفاده كرده و با برطرف كردن آنها سعي بر اين دارد كه قسمت ناخودآگاه مغز را با برنامه هائي كه دارد و بوسيله تلقيناتي كه به بيمار مي دهد جايگزين نمايد. كه در اين رابطه هيچ جاي بحثي هم نيست. چون روانكاوي وسيله ايست كه از آن در از بين بردن عقده اي رواني و وسواس استفاده مي شود و روانكاو به مراتب خيلي بيش از آنچه هيپنوتيزم مي نامند استفاده مي كند، كه در اينجا به اين خاطر هيپنوتيزم اشاره شد تا روش خود را از آن جدا نموده و نحوه عمل و جايگاه خود در درمان روشن كنيم. ما به هيچ وجه از هيپنوتيزم استفاده نمي نمائيم. و هرگز از نيروي اراده خود براي تحميل آن به مريض كه از نيروي اراده ضعيف تري برخوردار است استفاده نمي كنيم، چون به عقيده ما اين يك نوع استفاده از نيروي شخصي است و ما از نيروي شخصي يا فردي نيز استفاده نمي كنيم و همچنين از تلقين به آن صورت واقعي بهره نمي گيريم زيرا تلقين تكرار نوع بخصوص حروف با كلمات است. از كلمات استفاده مي شود تنها به اين خاطر كه آن كلمات بازگوكننده افكار بخصوصي است و اين همان افكار درست و اساسي است كه باعث درمان مي شود. و هيچ گونه رمز و يا رموز جادوئي هم در كار نيست كه با عمل يا تكرار آن ناراحتيها برطرف شود. البته تمام آنچه كه گفته شد تحت نام تلقين قلمداد مي شوند. و به هيچ وجه سعي بر اين نيست كه مريض را تحت تأثير قرار داده شود. و هيچ گونه انتقال فكري به ديگري يا كنترل فكري براي ديگر هم در كار نيست.
يك درمان روحي يا يك درمان فكري بطور كامل در ذهن فرد عمل كننده تكميل مي شود. او اين را از اينجا شروع مي كند كه شخصي كه تحت درمان دارد يك فرد كاملي است در تصور ذهن الهي و تمام سعي او و راه و روش او اينست كه از ذهن او يا از ذهن خودش آنچه را كه مخالف با اين طرز فكر است و در تضاد با كمال و انسان مي باشد مانند مرض و درد و ناراحتي را از مريضي كه بر روي آن كار مي كند يا از شخص خودش دور نمايد. و وقتي كه قانع و متقاعد شد كه اين شعور باطن است كه اين بدن را كه وسيله ايست براي استفاده روح بطور كامل ساخته است و همچنين قبول دارد كه چگونه و بطور اعجازانگيزي اين شعور باطن هميشه در صدد درمان و سالم نگهداشتن اين بدن است و تا آنجائي كه مي تواند تلاش بر اين دارد كه خدشه اي بر آن وارد نيايد بايد سعي كند كه از اين پس خود را با اين شعور باطن يا عقل كل در يك خط نگهداشته و درست در مسير آن حركت نمايد. بنابراين اينجا است كه ديگر او بايد در درون خود طوري عمل نمايد كه هرگونه اعتقاد نادرستي از آنچه را كه ظاهر مريضي كه در روبروي او نشان مي دهد از ذهن خود محو كرده و دور كند. مريض اين را قبول دارد كه مريض است ولي عمل كننده نبايد در اين اعتقاد با او همراه باشد. زيرا او بايد اين را بداند كه اگر با او هم عقيده شد باعث زنده نگهداشتن مرض او مي شود بنابراين او بايد اين حقيقت را قبول كند و به آن اعتقاد داشته باشد كه مريضي كه در مقابل او قرار دارد فرد سالم و كاملي است اگر مي خواهد كه آنچه را كه مريضش مي كند خنثي نمايد. عمل كننده اين را مي داند كه هر كسي داراي شعوري جدا از شعور كل نيست و چندگانگي شعور هم وجود ندارد و همه از يك منبع شعور كل هستند و تغذيه مي شود. و معتقد است كه تنها يك شعور كل وجود دارد كه دربرگيرنده همه چيز و همه كس و همه شعورهاي فردي است زيرا آنچه را كه بعنوان شعور فردي قلمداد مي شود تنها مقداري است از شعور كل كه فرد با فكري كه انجام مي دهد از آن استفاده مي نمايد. و همچنين اعتقاد دارد كه اين غيرممكن است كه آن شعور كل در آن واحد هم مريض باشد و هم سلامت. و مي داند كه خود او در همان لحظه اي كه مريضش بر اين باور است كه متحمل درد است سالم و با نشاط در همان شعور كل جاي دارد. و از آنجائي كه يك فواره در آن واحد قادر نيست و نمي تواند هم آب شور و هم آب شيرين را به هوا پرتاب نمايد بنابراين يا آن كساني كه سالم اند سالم نيستند و يا مريضها مريض نمي باشند. و هر دوي آنها نمي توانند يك حقيقت را بيان نمايند و وقتي كه هر دوي آنها از يك حالت متضاد جسمي صحبت مي كنند و آنچه را كه تا بحال از جهان هستي آموخته است نيز اينست كه سلامتي يك روال عادي طبيعت است و درد و ناخوشي روال غيرعادي. بعلاوه او مي داند كه قانون شعور يك قانون انعكاسي است و متوجه است كه شعور را بطور خستگي ناپذيري بكار مشغول است و با حركت به عقب و جلو ماده را تبديل به طرح بدن انسان مي كند كه اين طرح درست بازتابي از آنچه كه قبلاً در ذهن نقش بسته مي باشد و از آنجائي كه مريض نقش از مرض در ذهن خود حمل مي نمايد، عمل كننده بايد حامل تصور سلامتي باشد و با اعتماد و استوار و راسخ و در متابعت از شعور كل باطني قادر باشد كه اين نيروي لايزال كه پيروي كننده طرح و برنامه اوست تا آنچه را كه مريض در ذهن دارد در مسيري كه او مايل است هدايت كند. و اگر او براي خودش كار مي كند وقتي كه احساساتش به او مي گويد كه مريض است ضمير آگاهش يا شعور بيدارش بايد آگاهانه و عمداً اين را القا كند كه آنچه را كه احساسش مي گويد غلط است و صحت ندارد و بايد كمال ازلي خود را ابراز كند. همه اين را مي دانند كه در لحظات هيجان يا گريز از ترس اشخاص درگير هيچ گونه دردي را كه احساس آن به او منتقل مي شود حس نمي كنند و اين امكان هم وجود دارد كه با متوجه كردن فكر به نقطه يا جهت ديگري انسان قادر است كه متوجه درد نشود و حتي در عمل جراحي چنين افرادي نيازي به بيهوشي ندارند و افرادي نيز هستند كه اين سعادت را دارند كه با تحمل سختي ها و مشقاتي كه مي پذيرند قادر مي شوند كه كارهاي خارق العاده اي انجام دهند و اين چيزي است كه شده است و خواهد شد.
اولين و مهمترين عملي كه در ارائه درمان بايد انجام شود سست و آرام كردن كامل اعضاء بدن است يا بهتر بگوئيم رلكس كامل است. حالتي بخود بگيريد و يا در حالتي خود را قرار دهيد كه مطمئن باشيد تمام اعضاء بدن شما در رفلكس كامل قرار مي گيريد. سپس مغز و افكار خود را آرام كنيد. زيرا كسي كه در حالت ترس- ناراحتي- عصبانيت و ترديد قرار دارد نمي تواند به مداوا بپردازد. آرامش درون را مي توان با متمركز كردن فكر در حالتي آرام و راحت بر اين حقيقت كه در جهاني زندگي مي كند كه هميشه سلامتي ها را مي خواهد و اين بصيرت ذات حاكم بر اين جهان ما را بطرف سعادت و نيكبختي سوق مي دهد بدست آورد يا ممكن است مثل خيلي ها كه اين را انجام مي دهند در گوشه آرامي بنشيند و چند صفحه از كتاب مورد علاقه تان را در آرامش تمام و به آهستگي بخوانيد. بعضي ها هم علاقه دارند كه اين عمل را با خواندن صفحاتي از كتاب مقدس به انجام برسانند. به هر حال روش و عملي كه شخص را به اين آرامش درون مي رساند مهم نيست بلكه مهم اينست كه حتماً اين عمل صورت پذيرد زيرا اين اولين گام لازم و ضروري در راه رسيدن به مداواي موفقيت آميز است. پس از اينكه اين آرامش برون و درون كاملاً حاصل شد بايد با علم اطلاع به اين موضوع كه خود او و شخص مريض هر دو بوسيله يك شعور كل احاطه شده اند و هرگاه در نقطه اي از اين شعور كل فكري نقش بسته و اين فكر در سراسر اين شعور كل حاكم مي شود. با آرامش تمام به رد ناراحتيهاي مريض پرداخته و حالتهاي درد و ناراحتي او را انكار كرده و آن را كاذب پنداشته و تنها كمال مطلوب او را حقيقتي واقعي دانسته و به تجسم آن حالت مي پردازد. كه با اين عمل بعضي وقتها مريض در حضور شفادهنده فوراً احساس مي كند كه سلامتي از دست رفته را بازيافته و سالم و سرحال از جا برمي خيزد و حتي مواقعي ديده شده كه مريض از پشت تلفن فرياد مي زند كه اي انسان تو خدائي تو مرا شفا دادي من ديگر مريض نيستم. و در بعضي مواقع ديگر مريض فوراً احساس سلامتي و آرامش نمي كند ولي شفادهنده اين را مي داند و مطمئن است كه اگرچه ظاهر او آرامش مورد دل خواه را نشان نمي دهد، درون او كاملاً آرام است و اين حالت ظاهري چيزي جز يك هيجان سطحي روحي نمي تواند باشد. زيرا در نهايت او آگاه است كه آنچه در درون خود حس مي كند بطور ناخودآگاه در درون مريض احساس مي شود.
بهتر است كه مريض را با اسم و فاميل موردمعالجه قرار داد. و چنانچه مريض در كنار معالجه كننده نباشد دانستن آدرس او كمك بيشتري در مداواي او مي كند. كه اين بخاطر اينست كه معالجه را براي فرد موردنظر و منحصر با او باشد. بنابراين مي توان چنين گفت:« من براي هاري اسميت به آدرس 158 خيابان پنجم واقع در شيكاگو الي نايس آرزوي شفا مي كنم يا حرفم را به زبان مي آورم و يا اينكه براي پسرم جان كه اينجا و در اطاق كناري مي باشد اين عمل را انجام مي دهم.
اين حقيقت را بايد بپذيريم كه ما بيهوده حرف نمي زنيم و حرفهاي ما بيهوده به در نمي رود. افكار ما خواه ناخواه بجائي خواهد رسيد و هرگز از بين نرفته و فنا نمي شود. ما در دريائي از شعور كل واقع شده ايم كه بر ما محيط است، شعور كلي كه سازنده اين جهان و هر آنچه كه در او است مي باشد. بنابراين افكار ما كه با كلام ما آميخته شده است دريافت داشته و فوراً بكار افتاده تا آن افكار را مشكل مادي بدهد. زيرا اين شعور كل هميشه در تلاش است كه بر روي تمام افكار چنين عمل نمايد. و اين حقيقت را بايد بخاطر داشت كه اين شعور كل قادر است كه هر چيزي را خلق كند و همان اندازه مايل است كه خالق نمود سلامتي باشد كه مي تواند شكلي از ناخوشي را خلق كند. زيرا آن در خدمت روح است و انسان هم روح است. بنابراين بايد از فرمانبرداري مطلق و بدون چون و چراي اين قانون شعور كل از كلامي كه از روح مي تراود اطمينان خاطر كامل داشت و مطمئن بود كه تمام نيروي خود را در جهت مسيري كه هدايت مي شود و بچرخش درخواهد آورد. بايد شناخت از اين حقيقت نيز باشد كه اين درياي بيكران شعور كل در كل جهان و هر آنچه كه در آن است گسترده است و اين تنها شعور خالقي است در فضا و در وراي خورشيد و ستارگان واقع در آسمان شيكاگو، نيويورك، كاليفرنيا، جرجيا، فينلند، استراليا و… آنجاهائي كه نه حدي و نه مرزي معني مي دهد، بنابراين فاصله نمي تواند سري بشود در جهت جلوگيري از معالجه و درمان كامل. اين شعور كل در همه جا و همه جا چنان گسترده است كه كوچكترين فضائي را نمي توان يافت كه از آن خالي باشد. آن اين اطاق را پر كرده است در بين تمام خلل و فرج و فضاهاي موجود در اين اطاق، بين صندلي ها در درون كفشها در لابلاي كتابها و در داخل و خارج چمدانها همه جا و همه جا موجود است. و با ضمير ما نيز يكي مي شود همچنين با ضمير مريضي كه در تلاش مداواي آنيم.
بايد هوشيارانه با اين تنها شعور كل يكي شد و بايد اين را هم قبول داشت كه خودش و آن كسي كه به مداوايش پرداخته است و اين شعور كل همه با هم در اين كل عظيم يكي هستند و ما و من و توئي وجود ندارد. و هرگز بين آنها جدائي نيست كه بشود گفت چون آن كسي كه به مداوايش پرداخته ايم داراي ايده غلطي است پس او از خدا جدا شده است. ممكن است اين را با صراحت به زبان نياورد و يا نفهمد كه چنين فكر مي كند. ولي حقيقت اينست كه روح هرگز مريض نمي شود بنابراين شخص مريض ناخودآگاه در اين تصور است كه بين او و خدا جدائي افتاده است و اما كسي كه مي بيند و مي داند و آگاه است بر ضرورت بودن او در يكي شدن با روح كل است و معتقد مي شود كه او نبايد هرگز مريض شود زيرا خدا هميشه سالم است. پس اين مرض ظاهري بايد كه در نتيجه نمود افكار درهم و برهمي باشد كه در واقع پايه و اساسي نداشته و ندارد و داراي حيات جداگانه اي از يك گوهر هستي هم نمي تواند كه باشد.
تنها قانون حاكم بر كل جهان قانون يكي شدن است. و هر چيزي كه مانند وحدانيت نباشد، نمي تواند كه حقيقتي داشته باشد. پس اين دردي كه داراي ظاهري زشت است هيچ قانوني از آن حمايت نمي كند و پايه و اساس درستي هم براي ادامه حيات ندارد و در بدن هم شعور جايگاهي خاص براي آن در نظر نگرفته است. ممكن است كه دردآور و هولناك باشد ولي حقيقي نيست درست شبيه خواب وحشتناكي است بصورت كابوسي زشت ظاهر شده و غلبه مي كند در صورتي كه واقعيتي نداشته و با بيدار شدن از بين مي رود زيرا هيچ گونه حقي در بدن براي او وجود نداشته و غاصبانه نمود كرده و شخص را فريب مي دهد.
در اينجا جا دارد كه به اين نكته اشاره شود كه نبايد زياد از حد وقت خود را به تفكر درباره شكل مرض اختصاص دهيم- چون هرچه بيشتر به آن توجه شود يا درباره آن بحث شود واقعيت دروغي آن بيشتر شكل حقيقي بخود مي گيرد. تنها بايد به اين اكتفا شود كه بدانيم اين ناراحتي چيست و بلافاصله پس از آن بايد به تفكر در اين خصوص پرداخته شود كه مريض داراي روح كامل و يا كفايتي است كه حقيقتي درست و پايدار دارد.
در مواقعي كه شفادهنده از ديدن وضع ناگوار بيمار به وحشت مي افتد و ترس بر او حاكم مي شود بايد بلافاصله بخود برگشته و چنين انديشه كند كه اين وضع، حقيقتي واقعي نداشته و در برابر عظمت شعور كل حاكم بر جهان ذره اي هم بحساب نمي آيد و هرگاه متوجه شود كه دارد دوباره سختي و وخامت و لاعلاجي مرضي مي انديشد لازم است كه فوراً افكار خود را منحرف كرده و در مسيري به چرخش درآورد كه بزرگي و عظمت نيروي خلاقيت اين شعور كل كه در برابر آن اين وضع كريه جائي ندارد، براي او شواهد غيرقابل انكاري باشد. بنابراين بدين صورت از يكي شدن با شكل مرض احتراز كرده و وحدانيت خود و مريض را در اين شعور خالق كل به تجسم عيني درآورده و قدرت اعجازآور درمان را لمس مي كند.
به مجرد اينكه شخص تجسم مي كند و درون خود احساس مي كند كه كسي كه در برابر او نشسته است انسان كاملي است به نقطه اي مي رسد كه درمان عملي شده و اثر آن ظاهر مي گردد. ولي در بعضي مواقع براي رسيدن به اين حقيقت درون لازم مي شود كه اول شخص ترديدهاي خود را خنثي كرده و از بين ببرد. اين ترديدها موقعي بيشتر مي شود كه اخبارهاي رسيده درباره مريض نااميدكننده است و نقل و قولهايي از دكتر معالج مي شود كه ديگر اميدي به زنده ماندن او نيست و شايد هم اين ترديدها از طرف مريض القاء شود با اين بيان كه قبلاً هم به چند نظر ديگر مراجعه كرده ام ولي نتيجه اي نداشته و آنها قادر به مداوا نبوده اند.
اين گونه ترديدها از هر جائي كه سرچشمه گرفته باشند بايد آنها را از خود دور كرد تا بتوان به نتيجه مطلوب رسيد. كه ممكن است براي رسيدن به اين نقطه حتي نياز به مراحلي از استدلال باشد. و لازم بشود كه شخص با خود به جدال بپردازد كه اين به نوبه خود سهمي بزرگ در درمان محسوب مي گردد. ممكن است لازم شود كه معالجه كننده اينقدر اين حرف را كه «من به آنچه كه دكتر مي گويد اعتنايي نمي كنم» به آنچه كه در بخشهاي پيش گفته شد: شعور مي تواند دو سه استخوان شكسته اي را بهم جوش بدهد ولي دكترها نمي توانند. شعور مي توانند. شعور قادر است هورمونها را بسازد در حاليكه آنها از اين عمل عاجزند.
همانطوري كه شعور قادر است در خلال بيهوشي دردي را احساس نكند مي تواند در حالت عادي نيز بدون دخالت دارو و وسائل مادي احساس درد را از بين ببرد و آرامش و صلح و راحتي و آزادي از هرگونه ناراحتي و سوابق و ترديدي را بوجود آورد. زيرا درد احساس كاذب است و روح هرگز متحمل درد نمي شود و اين بدن جايگاه مقدسي است كه روح در آن و در تمام سلولها و در كليه اعضاء و جوارح آن حضور داشته و رحل اقامت انداخته است. بنابراين هر جائي كه روح حاكم است در آنجائي كه روح حاكم است در آنجا هميشه صلح، آرامش، آسودگي خاطر اطمينان و كمال وجود دارد. پس در آنجائي كه در اين لحظه درد با چهره كريه اش سايه افكنده روح نيز وجود دارد و از آنجائي كه وجود روح همراه با زيبايي و صلح و صفا است پس درد و ناراحتي جايي نداشته و كاذب است و حضور روح در هر نقطه اي درمان آن شكل دروغين است و بدين صورت من افكار نادرست خود را اصلاح كرده و معتقدم كه روح تمام چيزها است و در همه جا حضور دارد از نوك سر تا آخرين نقطه انگشتان كوچك پاها گرفته و از دروني ترين نقطه درون تا آخرين ذره ظاهري پوست برون بدن جايگاه اوست و جز او هيچ چيز ديگري حاكميت ندارد و…
هر چيزي كه باعث بهم زدن اين آرامش شود هيچ حقي براي ماندن در اين بدن ندارد. و داراي هيچ قدرت و اختياري هم نيست و قادر به زايش درد و رنجي هم نمي باشد. هيچ سمّ مهلكي در حضور روح نمي تواند سمّ باقي بماند. زيرا خدا تمام چيزها را درست آفريده است و براساس قانون توازن هيچ چيزي در يك قسمتي از وجود خدا نمي تواند آرزوي آزاري به قسمت ديگري از آن وجود نماند. و تمام چيزهاي موجود در اين جهان بيكران در حال همكاري و همياري با هم در اين طرح الهي و ازلي مي باشند. بنابراين و بر اين اساس بايد طوري رفتار شود كه هيچ گونه خصومتي جز هماهنگي سخاوتمندانه در كار اين بدن نباشد. خدا هست و پركننده اين جايگاه مقدس بدن با حضورش از صلح و صفا و سلامتي و كمال در همين لحظه است.
آن لحظه كه شخص به اين نتيجه مي رسد كه كمال جاوداني درون حقيقتي است انكارناپذير به ساحل آرامي مي رسد از صلح و صفا و آرامش و اطمينان به نفس، درست شبيه دريانوردي كه از دريا متلاطم و مواجي به گوشه آرام لنگرگاه بندري رسيده و در آنجا لنگر مي اندازد.
وقتي كه اين نتيجه عايد شد او آماده است كه كار خود را به عقل كل واگذارد. رسيدن به اين راز درون ممكن است لحظه اي باشد يا ساعتها و روزها وقت بگيرد. البته بعضي وقتها و در بعضي روزها رسيدن به اين نقطه نيز متغير مي شود، چون روي هم رفته كسي كه اينكار را انجام مي دهد فردي از افراد اين جامعه است و بعيد نيست كه تحت تأثير حالات دروغين واقع نشود. كه مقصود ما از اين حالت اينست كه چون انسان فرزند نسل خود است پس تحت تأثير تلقينات انسان نيز واقع مي شود. او افكار نسل خود را به ارث برده است، نسلي كه در رابطه با درد و رنج و ناخوشي و مرض و شكست و بدبختي آگاهي بسيار دارد. ولي او مجبور نيست كه خود را در اين غل و زنجير محبوس نمايد و هرچقدر كه علم و آگاهي او از قانون كل حاكم بيشتر مي شود. بهتر مي تواند ابر تيره سياه جهل را پس زده و با ديدي باز و روشن معنوي افكار منفي را از خود دور نموده و سريعتر به سر منزل واقعيتهاي درون برسد. واقعيتي از كمال معنويت خود و آن كسي كه به مداوايش پرداخته است. و در مواقعي كه به مداواي جسم خود مي پردازد بايد واقعيت كمال معنويت درون و خود را دريابد.
اين را نيز بايد به خاطر داشته باشيم كه در قبال عملي كه انجام مي دهيم هيچ گونه تعهدي را ايجاد ننمائيم:« خداي درون من است كه اين كار را انجام مي دهد- و از عهده من چيزي برنمي آيد» اين جمله ايست كه بايد هميشه به خاطر داشت. ما هرگز نمي توانيم در درمان تعهدي يا مسؤوليتي را قبول كنيم و هر وقت هم كه درماني صورت پذيرفت هيچ گونه افتخاري نصيب ما نبايد كه باشد. به عبارت ديگر وقتي كه ما اين را دريافتيم كه اين ما نيستيم كه درمان مي كنيم بلكه تنها وظيفه ما اينست كه اين قانون كل حاكم را در جهت درمان بحركت درآوريم و تنها مسئوليت آن كار بعهده ما است. آنجا است كه از هرگونه دست پاچگي و ترديد آزاد مي شويم.
اكنون ما به نقطه اي رسيده ايم كه عملاً كار درمان را تمام كرده ايم و تا اين مرحله وظيفه ما اين بوده است كه تصويري واضح و روشني از كمال خود و شخصي كه در انجام مداواي او هستيم بسازيم و تمام ترديدهائي كه در اين رابطه امكان وجود داشت را از ذهن خود بزدائيم و ديگر از قدرت لايزال اين شعور كل در درمان هيچ گونه شك و شبهه اي و يا ترس و واهمه اي بخود راه ندهيم و حال تمام آنچه را كه از اين كمال در ذهن خود پرورانده ايم برمي گردانيم به بزرگترين و حاذق ترين پزشك موجود يعني عقل كل كه ممكن است بصورت خدمتگذاري تصور شود كه در تحت امر ما قرار داشته و آماده دريافت دستور است.
در نتيجه مي گوئيم:«اين است دستور ما» تو يك خدمتگذار كاملي هستي و من مي دانم كه تو يك حرف از قلم نيانداخته و مو به مو و برابر دستور عمل مي كني زيرا تابحال كه چنين كرده اي و هرگز ناموفق نبوده ايم با اين عمل بسراغ ساير كارهاي ديگر رفته و با علم بر اين كه قانون كل حاكم را بحركت واداشته ايم و طرح جامعي را در پايين آن گذارده ايم، مي دانيم كه فوراً در جهت شكل دادن افكار ما سازنده خواهد شد. در حقيقت مي توانيم كه كلمات درست و دقيق فوق را در گيومه قرار داده و بصورت تنها روش درمان كه بمعناي بازگشت به عقل كل درك كننده حرف ما و افكار كامل ما است و تنها نيروي درمان و محسوب شده در جهان مي باشد پذيرفت كه اين خود يك آزادي كامل است.
اگر شخصي براي مدت طولاني بسراغ مريض مي رود و مريض تغيير چنداني نمي كند و آنطور كه بايد و شايد بهبودي حاصل نمي شود اين دال بر اين است كه آن شخص هنوز در درون و با عقل كل يكي نشده است كه با آن هم نوا شود. كه اگر چنين باشد بيان كننده اين حقيقت است كه مداوا كننده هنوز بطور كامل نمي داند و براي او روشن نشده است كه چه كسي اين عمل را انجام مي دهد. زيرا تمام سعي روحي او ذره اي در قانون كل تغييري حاصل نمي نمايد، قانوني كه در آن تمام نيروي درمان نهفته است. حال آن شخص بهر جديتي كه عمل كند مهم نيست. بلكه مهم اينست كه خالصاً مخلصاً تمام افكار خود را از هر قيد و بندي آزاد كرد و تنها به او اتكاء نمود آن پدر بزرگوار براحتي وارد عمل شده و نيازي هم به گريه و زاري و متوسل شدن به اين و آن براي درمان نيست. بنابراين اگر احساس شود كه تغييري حاصل شده و گامي است به جلو، نبايد مغرور شد و بخود نسبت داد بلكه بايد بلافاصله به درون برگشته و بگويد«خوشحالم كه بالاخره اين قانون عقل كل وارد عمل شده است و براي من محرز است كه كار درست و كامل و بجائي انجام مي دهد.
كه در اينجا يك مثال ساده اي ممكن است موضوع را بهتر روشن نمايد: فرض كنيد كه يك كشتي جنگي بعلت مد دريا و عمق كم آب در ساحلي به گل نشسته باشد و نشود آن را به حركت درآورد. آيا بايد چه كاري را انجام داد؟ يكصد هزار نفر را كرايه كرد كه آن را هل بدهند؟ شايد اين علم به نظر كسي كه از نظام طبيعت سر درنمي آورد تنها راه چاره باشد ولي شخصي كه اطلاع كامل دارد با قاطعيت مي گويد دست نگه داريد و چند ساعتي صبر كنيد قانون جذر دريا اين عمل را انجام مي دهد. جذر دريا به آهستگي و صبورانه و همراه با پشتوانه نيروي عظيم اقيانوسها آب دريا را به اطراف و زير آن كشتي جنگي آورده و براحتي و مانند اينكه بچه اي قوطي كوچكي را از زمين بلند مي كند آن را از جا كنده و بر روي آب شناور مي كند. تا ماشين آن بكار افتاده و آن را دوباره به دريا هدايت نمايد. حال چقدر مسخره بنظر مي رسد اگر شخصي در اين حال و تنها به اين طرف و آن طرف پريده و بخواهد با زور بازو آن كشتي بزرگ را بحركت درآورد يا با دستهايش آب دريا را بطرف كشتي هدايت كرده تا آنرا شناور نمايد. و اين درست شبيه آنست كه وقتي شخصي به مداوا بپردازد بخواهد خودش به تنهايي اين عمل بزرگ را انجام دهد تا اينكه خود را به قدرت درمان قانون عقل كل سپرده و صبورانه منتظر بماند تا آن نيروي عظيم بخودي خود و در جهتي كه او مي خواهد براحتي به حركت درآيد و درمان حاصل شود. عملي كه هرگز شكست در آن نيست و اصلاً در برابر آن شكست معني نمي دهد.
نويسنده به اين نتيجه رسيده است كه اين كار خوبي خواهد بود اگر موقعي كه مريضي را به اين عقل كل خدمتگذار مي سپاريد از آن قلباً تشكر شود. اين نظم كل كاملاً بي تفاوت است و هرگز اين تشكر تأثيري در آن ندارد ولي تشكر كردن و اين نظم را مورد ستايش قرار دادن براي انسان بي نتيجه هم نيست. اين عمل باعث مي شود كه او متقاعد شود كه كل نظام در جهتي كه او مي خواهد بحركت درآمده و تحت يك مديريت قاطع و صحيح چيزي را به حركت درآورده است كه هيچ چيز و هيچ كس ياراي ايستادن در جلو آن نيست. اين محرز است كه انسان براي عملي كه انجام نشده است هرگز تشكر نمي كند بنابراين، اين تشكر اشاره ايست به اعتقاد ما در راه عملي كه انجام مي دهيم و نتيجه مي دهد.
تكرار موضوعي است كه بايد خوب به آن توجه شود. قبلاً اختيار لازم در برابر تكرار بيش از حدّ در درمان داده شد. ولي سؤالي كه پيش مي آيد اينست كه آيا يكبار مراجعه كفايت دارد؟ در حقيقت يكبار مراجعه به منظور درمان كافي است و نيازي به تكرار آن نيست. تا آنجائي كه ما اطلاع داريم مسيح هرگز لازم نديد يا برايش اتفاق نيفتاد كه در هر مرحله اي بيش از يكبار شفا دهد. ولي بندرت كسي ديده مي شود كه مثل مسيح تذهيب روح داشته باشد و شايد هم هرگز ديگر جهان چنين انساني به اين پاكي درون و واقع بين را بخود نبيند. او چنان تسلط داشت و در خدايش كاملاً يكي شده بود كه وقتي لب مي گشود انگار كه خدا به حرف آمده بود«من و پدر يكي هستيم» كلام تو خالي و تكراري نبود و اين همان است كه بعضي وقتها خود ما نيز آن را به زبان مي آوريم. اين كلام گوياي ايماني بس استوار و غيرقابل لغزش بود. زيرا او به اين گفته اش بدون هيچ گونه ترديدي و ذره اي پس و پيش اعتقاد راسخ داشت كه بهترين ما در برابر آن همه عظمت خلوص ايمان ذره هم نيستيم. بنابراين شايد در بعضي موارد تكرار مراحل درمان براي ما ضروري باشد. اعتقاد راسخ مسيح در درمان در شعور باطن تمام كساني كه مورد معالجه قرار داد رسوخ كرد جز در بوالهوساني مشرك كه براي آنها نتوانست كار چندان مهمي به علت بي ايماني شان انجام دهد. ديدگاه ما هميشه در بين افرادي كه اعتقادي به آن ندارند تأثيري ندارد. بايد اين را بخاطر داشته باشيم كه موقعي معالجه ما مفيد واقع مي شود كه طرف مقابل معتقد به آن شود. بنابراين تكرار درمان در بيشتر مواقع سبب عقب زدن ابرهاي تيره جهل در وراي شعور آگاه فرد مي شود.
بعنوان يك قاعده، حداكثر دو يا سه بار تكرار در روز براي هر موردي كفايت دارد. و در بين فواصلي كه در نظر گرفته مي شود. اگر هم بطور ناخودآگاه به مغز انسان خطور مي كند با اين جمله كوتاه كه:«من خوشحالم كه نظم عقل كل مشغول كار است آنرا كنار بزند». ولي در مواقعي كه معالجه بايد اينقدر ادامه داشته باشد كه مريض روحاً آن را بپذيرد، هر موردي از مراجعه را بايد با عملي جداگانه شروع كرد. و آنها را بايد طوري ترتيب داد كه هر بار مريض احساس كند كه با دفعه قبل فرق دارد. هر بار تير بايد از اولين گام شروع كرد تا به كمال كامل رسيد و سپس همه آنها را به عقل كل واگذار نمود. و وقتي كه فردي فكر مي كند كه مي بايست در چندين مراجعه مريض را معالجه كند بايد حتماً متوجه باشد كه كمال هي و حاضر را فراموش نكرده و در هر موردي احساس كند و معتقد باشد كه آنجا است. تكرار درمان در بيشتر موارد لازم است، نويسنده بعضي از بهترين شفا دهنده ها را ديده است كه براي معالجه حالتي ماهها طريقه درمان را ادامه داده اند. زيرا در بيشتر موارد وقت لازم است تا مريض بتواند خود را آماده كرده و پذيراي اين حقيقت شده تا سد راه درمان نشود.
بنابراين چنانچه چندين مراجعه لازم باشد معالجه كننده نبايد بصورت مريض نگاه كرده و فكر كند زيرا اين عمل وقت زيادي را مي طلبد كه اگر چنين كند خودبخود دارد اعتقادات خود را رد مي كند و ديگر آنچه را كه مي گويد قبول نداشته و فوريت كمال دروني مريض را انكار مي نمايد. تنها چيزي كه معالجه كننده بايد هميشه در درون خود احساس كند و آن را باور داشته باشد اينست كه تمام انسانها كامل هستند و هرگز در كمال آنها نبايد شك و ترديدي وجود داشته باشد البته ممكن است كه آنها در ذهن اقوام و دوستان و همسايگان و يا دكترهاي مطلبي معالجشان چنين نباشند ولي در پوست و روح شفادهنده بايد حتماً چنين تصويري نقش بسته و پا برجا بماند.
شفا دهنده خودش هرگز مريض را درمان نمي كند بلكه وظيفه او اينست كه به كمال درون اعتقاد راسخ داشته و آن را اعلام دارد و هر آنچه در خلاف با اين عقيده باشد انكار كرده و تمام اعتماد خود را در خدمتگذار بزرگواري كه تحت امر او آماده ايستاده است خلاصه نموده و معتقد باشد كه عقل كل خالق سلامتي است حتي در همين لحظه كه اين كلام را به زبان مي آورد. همان طوري كه در بخشهاي قبلي به آن اشاره شد از آنجائي كه شعور جوهر وجود است و جسم سايه آن بنابراين هر شكل از مرض فاقد واقعي است و جز يك افكار درهم و برهم چيز ديگري نمي تواند باشد كه با محو آن افكار و جايگزين نمودن آن با افكار جامع و كاملي از وجود ذاتي انسان مي توان دوباره روح سلامتي و نشاط را در كالبد اين جسم دميد كه هميشه در آن جايگاه بوده است و هرگز از آن خارج نمي شود، بلكه با افكار درهم و برهمي كه بعضي وقتها حاكم مي شوند تنها تحت الشعاع قرار مي گيرد. در درمان وظيفه ما اينست كه يكبار ديگر به اين خدمتگذار باوفا تصويري روشن و واضح از سلامتي و كمال جوهر وجود القاء كرده و آن را در جهتي وادار به حركت كنيم كه در قبل از تولد طفل آماده حركت بود.
در پايان اين مبحث لازم است كه چند كلامي نيز گفته شود كه باعث تشويق و دلگرمي بيشتري باشد. اگر در اولين مرحله درمان نشاني روشن از بهبودي ديده نشد هرگز نااميد نشويد. در حاليكه اين غيرقابل انكار است كه نوآموز بهمان قدر قادر به مداوا است كه استادي در اين راستا مقتدر است ولي اين را هم نبايد ناديده گرفت كه هرچه فرد بجلو مي رود و تجربه مي آموزد و آگاهي او بيشتر مي شود بر معتقدات و ايمان او افزون شده و در كارش موفق تر خواهد بود.

 

نويسنده:دكتر فردريك. دبل يو. بيلنر
مترجم: محمد شريف صديقي
منبع: کتاب شعور درماني.