ساندور فرنزی انسان ترین روانکاو

ساندور فرنزی (1) در مجارستان متولد شد. او هشتمین فرزند در میان دوازده خواهر و برادر خود بود. پس از فارغ التحصیلی، چندی در کشور خود به امر طبابت پرداخت و اولین ملاقات او با فروید در 1908 وی را به سمت روانکاوی کشاند و برای سالها از نزدیک ترین و مورد اعتماد ترین یاران او بود. ارنست جونز، تصویری منفی از او در کتاب خود رسم می کند که برخی آن را به رقابت حسادت آمیزی که بین وی و کارل آبراهام از یک سو و فرنزی و رانک از جانب دیگر وجود داشت نسبت می دهند.
بسیاری فرنزی را گرمترین، با احساس ترین و انسان ترین فرد گروه روانکاوان اولیه می دانند. در میان این روانکاوان او تنها کسی بود که توسط فروید آنالیز شد. در کتاب تکامل روانکاوی (2) که به اتفاق اوتو رانک نوشت اولین آثار انحراف از سنت فرویدی را نمایان کرد. این دو در کتاب خود بر اهمیت رابطه درمانگر و بیمار و واقعیت کنونی زندگی فرد تأکید می کنند. فرنزی در خاطرات خود اشاره می کند که چگونه بوسیله نگرش فرا دستانه فروید نسبت به بیماران در عذاب بوده است.
تکیه بر «نگرش درمانگر» و میزان درگیر شدن او در فضای درمانی اهمیتی تاریخی پیدا می کند. راهی که فرنزی گشود در سالهای بعد توسط «نوفرویدی ها» و روانشناسان انسان گرا دنبال شد.
در کتاب «انعطاف پذیری روش روانکاوانه (3)» بر درک احساس بیمار از سوی درمانگر و پاسخ متناسب از سوی او که با تجزیه و تحلیل احساس خود درمانگر صورت می گیرد تأکید شده است. او در مثالی که می زند چنین می گوید:
«به خاطر دارم که روزی بیماری ساده و کم سواد به یکی از تعبیرات من اعتراض کرد که بلافاصله با واکنش منفی گرایانه من روبرو شد. اما بعد روشن شد که حق با وی بوده است و این تجربه موجب درک بهتر موضوعی شد که ما بر روی آن کار می کردیم.»
در این مثال فرنزی می گوید که درمانگر باید از این انعطاف پذیری و سعه صدر برخوردار باشد که در صورت لزوم به اشتباه خود اعتراف کند. انعطاف پذیری روش درمانی فرنزی به این محدود نمی شود. او این اجازه را به بیمار می دهد که گاه از روی کاناپه برخاسته و رو در رو با درمانگر سخن گوید و گاه درمانگر – اگر لازم بداند – جلسه درمانی را طولانی تر کند. از دید او درمانگر باید حالت قدرقدرتی و پدر سالارانه فرویدی را کنار گذاشته و نگرشی حمایتی، برابر و دوستانه با بیمار پیدا کند.
لازم است که درمانگر پاسخهای نامتناسب خود نسبت به بیمارش (countertransference) را ارزیابی کرده و ذهنی باز برای برخورد با خطاهای خود داشته باشد. صداقت و انسجام شخصیتی درمانگر به بیمار کمک می کند که میان گذشته خود که دروغ و سردرگمی بر آن حاکم بوده و وضعیت کنونی اش در ارتباط با درمانگری که صادقانه برخورد می کند مرزبندی کند و این نکته، عاملی بسیار مهم در درمان او است. چنین تأکیدی بر هماهنگی احساسی میان درمانگر و بیمار و باور بر اینکه دیدگاه بیمار به همان اندازه درمانگر حایز اهمیت است، یک انقلاب واقعی بود.
فرنزی و رانک جزو اولین کسانی بودند که دریافتند همه احساسات بیمار نسبت به درمانگر را نمی توان به گذشته او مربوط کرد، بلکه برخی از این احساسات ریشه در واقعیت و موقعیت کنونی زندگی بیمار دارند. این احساسات منفی یا مثبت باید از سوی درمانگر به رسمیت شناخته شده و نسبت به آنها پاسخ مناسب داده شود. مربوط کردن تمامی این احساسات به گذشته، مانع از این می شود که درمانگر به تجزیه و تحلیل احساسات متقابل خود اقدام کند و آنها را برای کمک به بیمار به خدمت گیرد.
از دید فرنزی وظیفه درمانگر تصحیح اشتباهاتی است که در جریان رشد و تکامل بیمار رخ داده است. «کودک بد وجود ندارد، تنها والدین بد وجود دارند.» تأثیر درمانگر بر بیمار زمانی به حداکثر خود می رسد که بتواند عشقی را که بیمار در زمان کودکی از آن محروم بوده به وی بدهد. به اعتقاد فرنزی، بیمار به چنین پاسخ «مادرانه ای» نیاز دارد.
چنین دیدگاهی از نظر فروید کاملاً مردود بود. او در یکی از نامه های خود ناخشنودیش را به طور آشکار بیان کرده و در جریان یکی از سخنرانی ها از دست دادن با فرنزی خودداری می کند.
در حالی که فروید دیدگاه اولیه خود را در مورد واقعی بودن تجارب کودکی به کناری گذاشت و به این نتیجه رسید که بخش اعظم خاطرات بیان شده از سوی بیمار حاصل تخیلات، تمایلات و تصورات خود او هستند، فرنزی به واقعی بودن این خاطرات باور داشته و بیان می کند که منشاء روان نژندی را باید در آزارهای جنسی جستجو کرد که بیمار در دوران کودکی خود دیده است.

پی نوشت ها :

1. (Sandor Ferenczi (1873-1933
2. The Development of Psychoanalysis
3. The Elasticity of Psychoanalysis Technique
منبع: روانکاوی در گذر زمان