ماهیت خودشیفتگی به گونه ای است که به هر میزانی که باشد به همان اندازه شخص را از نگرش عینی واقعیت باز می دارد بعبارت دیگر عقل را محدود می کند شاید محدود شدن عشق بوسیله خودشیفتگی تا این پایه آشکار نباشد خاصه زمانی که این گفته فروید را بخاطر آوریم که در همه عشق ها خودشیفتگی شدیدی وجود دارد و یا به یاد داشته باشیم که مردی که عاشق زنی است اورا موضوع خودشیفتگی اش قرار میدهد و بنابراین زن بدان سبب شگفت انگیز است که جزئی از اوست .البته ممکن است زن هم با مرد همین معامله را بکند و بدین ترتیب با عشق بزرگ مواجه هستیم که بیشتر از آن که عشق باشد سفاهت دو سره است .هردو نفر خودشیفتگی خویش را حفظ می کنند هیچ کدام اشان به دیگری علاقه ای عمیق و راستین ندارد ،زودرنج و بدگمان بجای می مانند و به احتمال زیاد هر دو نفر به شخص جدیدی نیاز پیدا می کنند که بتواند به خودشیفتگی آنها رضایت تازه ای ببخشد برای شخص خودشیفته همراه اش هیچ گاه انسانی کاملا واقعی و ذیحق نیست بلکه وجود او فقط سایه ای از خویشتن متورم فرد خودشیفته است.(اریک فروم)